کشت کوکنار و تولید مواد مخدر در اسلام حرام است. حداقل رهبر طالبان و عالمان دینی این گروه همین را میگویند. آیا تولید مواد مخدر همیشه و در همهجا حرام است؟ بلی، اما. امایش چیست؟ امایش در اینجاست: وقتی که طالبان در مقابل حکومت قبلی میجنگیدند و نیاز به پول داشتند (یعنی وقتی اسلام نیاز به منابع مالی داشت)، همان کار حرام در مناطق جنوبی و مشرقی برای مجاهدین حلال بود. حالا که طالبان بر سراسر افغانستان مسلط شدهاند، طبعا باید از تولید مواد مخدر در همه جای کشور جلوگیری کنند. طالبان میگویند ما وقتی به بدخشان نیرو فرستادیم قصدمان همین بود. میخواستیم مزارع کوکنار را نابود کنیم و این روند همچنان ادامه خواهد داشت.
پس اعتراضات گستردهی مردم بدخشان برای چیست؟ آیا مردم بدخشان از این بابت ناراحتاند که چرا طالبان جلو تولید مواد مخدر را میگیرند؟
بخشی از مساله همین است. وقتی کشت کوکنار یا پرورش هر مایهی مخدر دیگر منبع درآمد عدهای از مردم شود، تخریب این منبع درآمد قطعا با واکنش کسانی روبهرو خواهد شد که سودی در تولید مخدرات دارند. اما آنچه خشم مردم در بدخشان را برانگیخت تنها این نبود. چیز دیگری بود که مایهی بسیاری از بحرانهای یک قرن اخیر در افغانستان بوده و در پنجاه سال اخیر به عنوان مهمترین محرک در منازعات این ملک عمل کرده است. آن “چیز دیگر” -که معمولا در ابتدا سعی میشود پنهان بماند- همان حکومت با فلسفهی قومی است. در افغانستان، ایدئولوژیهای چپِ جهانوطن (منادیان برابری انسانها) ابتدا تمام خطکشیهای قومی را پاک کردند و وعده دادند که دیگر عمر افکار ارتجاعی قبیلهای به سر آمده است. اما دیری نگذشت که در درون نیروهای حاکم چپ نیز فراکسیونها بر محور تعلق قومی شکل گرفتند؛ مناسبات قبیلهای که گمان میرفت پدیدهای مربوط به اعصار گذشته است، آمدند و در مرکز فکر سیاسی بسیاری از چپهای انقلابی نامدار نشستند.
مجاهدین که میگفتند “ان اکرمکم عندالله اتقیکم” به ریش ایدئولوژیهای بیخدای چپ خندیدند. گفتند که آنجا که خدا نباشد، معنویت و اخوت نیست. مجاهدین وعده دادند که در دین مبین اسلام ودر پیشگاه خداوند گرامیترین آدمها پارساترینشان است. اما از قضا هر مجاهد مومن وقتی کوشید متقیترین آدمها را پیدا کند، آنان را فقط در میان قوم خود یافت. مشکل حل شد. مجاهد الف میگفت که هنوز به اصول بنیادین اسلام- به عنوان دین اخوت و برابری امت- معتقد است. این که همهی افراد شایستهی اخوت و حرمت فقط در میان قوم خودش هست دیگر مشکل او نیست. مجاهدین دیگر هم همین را میگفتند. اینگونه شد که افغانستان هرچه زیر بیرق کمونیسم و اسلام کوشید خودش را چیزی نشان بدهد جز آن چه هست، نشد. آخر همانی که عنصر ثابت و ماندگار در تاریخ افغانستان معاصر است -هژمونی قومی ویرانگر- بالا آمد. همیشه، پس از هر رنگ زایلشوندهای، آن مایهی اصلی بالا میآید. در پس هر نقاب زیبایی که سعی میشود به گوشت و پوست و خون این ملک بپیوندد و ادغام شود، آن چهرهی نقابناپذیر ثابت میماند و آخر نقاب را میدرد و مثل اهریمنی ظفرمند قهقهه میزند.
آنچه مردم بدخشان را به تنگ آورد (و تقریبا به جنگ آورد) همین اهریمن بود. همین کوشش پایانناپذیر برای ذلیل کردن یک قوم با لولهی کلاشنیکف. مردم گفتند که سربازان غیربومی و غیرمحلی طالبان به خانههای بدخشان رفتند و دست به تحقیر و هتک حرمت مردم زدند. چرا نیروی غیرمحلی؟ چرا سرباز غیربدخشی؟ مگر قاری فصیح الدین فطرت، از مقامات بلندپایهی نظامی طالبان، در بدخشان آدم ندارد؟ مگر طالبان مجبوراند که بدخشان را توسط نیروهای جنوبی اداره و کنترول کنند؟ واقعیتهای افغانستان (و نه فقط واقعیتهای امروزین) به ما میگویند که طالبان به مجاهدین بومی بدخشی خود اعتماد ندارند. برای این که میدانند بعید است یک سرباز محلی بدخشی با مردمان قریهی خود مثل یک تجاوزگر رفتار کند. این یعنی این که آن سرباز نمیتواند به نحوی عامل سرکوب شود که با معیار هژمونی قومی (به عنوان اصل اول و آخر تاریخ این ملک) سازگار باشد. مجاهد طالب محلی بدخشی مجاهد هست، طالب هست، اما آن عنصر قومی را کم دارد. اسلامش درست است، اما اسلامش از جنس آن اسلام ِ قومی قابل قبول برای طالبان نیست.
در افغانستان، همانگونه که در جاهای دیگر دنیا، مسلم شده است که سیاستورزی قومی و دینداری قومی به جایی نمیرسد. این جریان اگر حاصلی داشته باشد همان عقبماندگی و ویرانی است. اما طالبان نیز، مثل پیشینیان کمونیست و مجاهد دیگر خود، در همین چنبرهی بیحاصل و پرهزینه گرفتاراند.