close
Support Etilaatroz to Help Afghanistan’s Free Press Remain Alive
Photo: Milad Hamadi

روایت یک بازگشت خونین

یاسین احمدی

[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاه‌های مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعه‌ی افغانستان را بازتاب می‌دهد. این دیدگاه‌ها لزوما منعکس‌کننده‌ی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاه‌ها فراهم می‌کند و درباره‌ی دیدگاه‌های وارده نفیا و اثباتا موضع‌گیری نمی‌کند. تمام دیدگاه‌های بیان‌شده در مقالات و یادداشت‌ها و صحت‌وسقم ادعاهای مطرح‌شده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاه‌های منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال می‌کند]

تفکر سلفیت یا سلفی‌گری که با اندیشه‌های اصلاحی محمد ابن تیمیه شکوفا شد، محصول دو امر مهم داخلی و خارجی دوران ظهور خودش بود؛ مسأله‌ی نخست رنسانس یا انقلاب علمی-فرهنگی اروپا که توانسته بود سایه‌ی سنگین خودش را بر تمام جهان بگستراند و مسأله‌ی دوم رکود و بن‌بست فکری و سیاسی در جهان اسلام که احساس سرخوردگی و شکست در برابر تحولات زمانی را به اندیشمندان مسلمان گوشزد می‌کرد. آشنایی مسلمانان با مدنیت مدرن غرب و فهم پیمانه‌ی عقب‌ماندگی‌شان از این دنیا سبب شد تا آنان در صدد ایجاد راه‌حلی برای عبور از بحران فکری و رکود علمی-فرهنگی برآیند. اولین راه‌حل برای عبور از این دو بحران ایده‌ی بازگشت به سیره‌ی سلف صالح بود. این تفکر به‌گونه‌ی اصولی باورمند به ارجحیت تفکر سلف بر خلف بود یا به عبارتی، این اندیشه بر محور فهم سلف از اسلام اعتبار بیشتری می‌داد تا فهم متأخرین از آموزه‌های اسلام. 

اگرچه نگرش بازگشت در سده‌های اولی پس از رحلت پیامبر اسلام نضج گرفت اما فقط در قالب ایده و مباحث کلامی و فقهی جای داشت. سلفیت معاصر ایده‌های بازگشت را در قالب عمل و با همسازی با قدرت پی گرفت که نمونه‌ی مشخص آن محمد ابن عبدالوهاب است که در همدستی با حاکمان دوران خودش در عربستان توانست تفکر سلفیت را وارد دستگاه سیاست نماید. هرچند مفاهیم سلفیت و جهادگرایی ریشه در عمق تاریخ فقهی اسلام دارد اما از نگاه عملیاتی این دو مفهوم برساخته‌ی کنش و واکنش‌های یکی دو سده‌ی اخیر به شمار می‌رود. بنیان‌های فکری و مبانی روش‌شناختی استنباطی سلفیت از ارزش‌های مکتب فکری اهل حدیث به سده‌ی سوم هجری باز می‌گردد و در سده‌های بعدی این تفکر با ظهور کسانی چون ابن قدامه مقدسی، ابن بطه عبکری، ابن قیم جوزی و ابن خزیمه شافعی معروف‌تر و کاربردی‌تر شد.

انسجام سلفیت به‌عنوان یک نگاه فکری مؤثر، در قالب تاریخ گذشته‌اش بیشترین تأثیر را از محمد ابن تیمیه در قرن ششم قمری پذیرفته است و پس از او محمد ابن عبدالوهاب در نجد عربستان از جمله سردمداران این جریان بود که توانست این ایده را با همگامی آل سعود با سیاست و قدرت درهم آمیزد. ابن تیمیه در دوران بسی دشواری ظهور کرد. مسلمانان عصر ابن تیمیه از جهات زیادی تحت فشار قرار گرفته بودند و این شرایط سبب خلق و رشد تفکر جزم‌اندیشانه‌ی وی شد. سرنگونی خلافت عباسی با حمله‌ی مغولان، توانسته بود آشوب‌های بسیاری را در جهان اسلام خلق کند، زیرا این حمله ضمن نابودی سلسله‌ی دومدار یک حاکمیت مشروع اسلامی، سبب نابودی نهاد خلافت نیز شده بود. غیبت نهاد خلافت در جهان اسلام یکی از پارادیم‌های ورود آن به شرایط بحرانی است و این زوال نیز توانست جهان اسلام را وارد یکی از جدی‌ترین بحران‌های تاریخ نماید.

محمد ابن عبدالوهاب نیز همانند ابن تیمیه در شرایط بحرانی ظهور کرد. در عصر او نیز ما شاهد زوال امپراتوری گورکانیان، فشارهای فزاینده‌ی بین‌المللی و درگیری خلافت عثمانی با رقابای غربی‌اش و فشارهای هندوها بر جمعیت مسلمان هند هستیم. تقابل کمپانی هند شرقی با نفوذ اسلام سیاسی در هند، توانسته بود مسلمانان هندوستان را در یک بحران ریشه‌دار فکری و فرهنگی غرق نماید. نفوذ سنت‌ها و ارزش‌های هندویسم در بدنه‌ی دستگاه فکری مسلمانان بیشتر از همه سبب خلق واکنش در میان اندیشمندان جهان اسلام شده بود.

بدیهی است که آشوب‌های پدیدآمده در دوران‌های ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب ایجاب کند تا اندیشمندان جهان اسلام به فکر چاره‌ای برای عبور از چنین بحران‌ها باشند. نسخه‌هایی که اندیشمندان جهان اسلام برای علاج این مشکلات پیچیدند هیچگاه نتوانستند راهگشای مشکلات موجود شوند و در اکثر موارد این نسخه‌ها سبب خلق تضاد و دشمنی در درون جهان اسلام نیز شد. برآیند قطعی این تلاش‌ها جنگ‌های خانمان‌سوز داخلی در دنیای اسلام بود و نیز سبب گردید تا ایده‌ی تکفیر به‌گونه‌ی وحشتناکی گسترش یافته و تمامی دنیای اسلام را تحت تأثیر قرار دهد.

سلفیت تاریخی و معاصر

سلفیت پیشا ابن تیمیه با علمای مانند ابن قدامه مقدسی، ابن بطه عبکری، ابن قیم جوزی و ابن خزیمه شافعی و در بعد کلان‌ترش، با جریان حنبلی و اشعریت قابل شناسایی است. در این دوره تفکر سلفیت نظام‌مند نبود. در دوران محمد ابن تیمیه بود که تفکرات سلفی ضمن نظام‌مندشدن، دچار دگرگونی‌های ژرفی شد، از جمله تقابل جدی با جریان تشیع و دشمنی بی‌رحمانه با عناصر فرهنگی غرب و مرزبندی‌های بسیار باریک و شکننده در حوزه‌ی کلامی. جریان سفلیت سیاسی-اجتماعی یا نوسلفیت یکی دیگر از نحله‌های سلفیت است که در صدد بازخوانی امر بازگشت به عصر سلف صالح بود. این نحله خوانش نسبتا مدرنی از سلفیت عرضه می‌کند. این جریان اگرچه عصر طلایی اسلام که منحصر به دوران پیامبر اسلام بود را آرمان‌شهر خود می‌داند و تمام تلاش‌های این نحله برای تحقق این آرمان‌ها هزینه می‌شود، اما بر این باور است که جهان اسلام راهی جز پذیرش مشروط دست‌آوردهای غرب را ندارد. این نحله باورمند بود که با اقتباس از ترقیات غرب باید دگرگونی‌هایی در عرصه‌ی تعلیم و آموزش علوم مدرن پدید آید و نیز باورمند بود که برای عبور از بن‌بست سیاسی-فکری در جهان اسلام ناگزیر از شکل‌دهی احزاب سیاسی هستیم. نتیجه‌ی این طرز تفکر در نهایت به موجودیت جریان سیاسی-دینی اخوان منجر شد.

این جریان را حسن البناء رهبری می‌نمود و در نهایت با ورود اندیشه‌های سید جمال‌الدین افغانی و محمد عبده وارد عصر توسعه و انکشاف بیشتر خودش گردید. جریان اخوان‌المسلمین با رهبریت حسن البناء توانسته بود مسیر خودش را برای دعوت مردم به اسلام مورد نظرش در بسیاری از کشورهای مسلمان باز نماید، اما نه تنها در هیچ یک از سرزمین‌های اسلامی توفیق برپایی نظام مورد نظر شان را نیافتند که مبلغان و اعضای این سازمان در تمامی کشورها با سرکوب، تبعید و زندان روبه‌رو شدند.

حس سرخوردگی ناشی از سرکوب گسترده‌ای حاکمان وقت سبب شد تا رهبریت این جریان پس از دهه‌ی شصت میلادی رویکرد مبتنی بر برخورد مسلحانه و تطبیق قوانین اسلام با زور شمشیر را روی دست بگیرد. اخوان متوجه شده بود که در روزگا کنونی طرح گفتمان سیاسی و با رویکردهای فرهنگی برای استیلای اندیشه‌های اسلامی پاسخ مؤثر نمی‌دهد. روی همین اساس رویکرد مبتنی بر خشونت را به‌مثابه‌ی یک گزینه‌ی اصلی و مؤثر مدنظر قرار داد. چنین دگرگونی در رویکرد اخوان سبب شد تا هسته‌های نخستین جریان سلفیت جهادی پدیدار گردد. شخصیت‌های معروف دنیای جهادگرایی مانند اسامه بن لادن و ایمن‌الظواهری روزگاری عضویت سازمان اخوان‌المسلمین را داشتند که سرانجام رویکرد جهادی را پیش گرفتند.

پس از بازنگری در نگرش‌های تقابل جریان اخوان با نظام‌های حاکم، مبارزان اسلامی که از دگرگونی در منش نظام‌های سیاسی ناامید شده بودند، دست به تأسیس گروه‌های جهادگرای همچون «جماعه‌ المسلمین التکفیر و الهجره»، «منظمه التحریر الاسلامی» و «جماعه الجهاد» زدند. در این میان جماعت تکفیر و هجرت، محصول جدایی طیفی از نخبگان اخوانی همچون شکری مصطفی از این جنبش بود. ترور انور سادات، رییس‌جمهوری وقت مصر از برایندهای این تغییر دیدگاه به‌شمار می‌رفت. هرچند از دل اخوان طیفی جدیدی به‌وجود آمده بود، اما پابندی به ارزش‌های سلفیت بخش‌های مشترک این دو نحله‌ی اصلی و شاخه به‌شمار می‌رفت. در این زمان جریان دیگر سلفی نیز از متن سلفیت مصر پدید آمد که آن را سلفیت حرکی یا سروریه می‌نامیدند. این جریان نه به منش‌های تقلیدی اخوان پابند بود و نه به نگرش‌های جماعت تکفیر و هجره و منظمه تحریر اسلامی.

پس از تحولاتی که در مصر اتفاق افتاد و جنبش اخوان دچار انشعاب‌های متعددی شد، تجاوز شوروی در سال ۱۹۷۹ به افغانستان فرصت‌های مناسبی را برای انتشار تفکر سلفیت جهادی و تکفیری فراهم ساخت. پس از این رخداد بسترهای دیگری برای نموی اندیشه‌های سلفیت جهادی-تکفیری در بسیاری از نقاط جهان پدیدار شد. پشتوانه‌های سیاسی و دولتی لازم برای اخراج رادیکال‌های اسلام‌گرا از محیط سیاسی و قلمرو حاکمیت کشورهای عربی، خصوصا مصر و عربستان سعودی سبب گردید تا بخش بزرگی از جهادگرایان به وادی جهاد افغانستان واریز گردد.

در انتقال جهادگرایان از کشورهای عربی به افغانستان سازمان‌های استخباراتی غرب به‌گونه‌ی بسیار عمیق و استراتژیک نقش بازی کردند. هدف استخبارات غرب از این جابه‌جایی ضمن زمین‌گیر ساختن شوروی در افغانستان، امنیت شریان‌های نفتی کشورهای نفت‌خیز و حفظ آرامش این دیار بود. این وضعیت نشانگر آن است که سلفیت معاصر که با شاخصه‌های جهاد و تکفیر شناخته می‌شود محصول سیاست‌های استخباراتی منظومه‌های قدرت جهانی است تا جنبش ناب بازگشت به عصر سلف صالح.

جنگ مجاهدان با ارتش شوروی سابق در افغانستان در مواردی سبب آگاهی سلفیان از غلتیدن در دامان غرب و به صدا درآمدن زنگ خطر در میان این جماعت می‌شد. از این جمله می‌توان به هشدارهای عبدالله عزام قبل از ترورش توسط سازمان‌های استخباراتی غرب، در «مجله الجهاد» در مورد رابطه‌ی مستقیم مجاهدان در افغانستان با امریکایی‌ها و تله‌ی غربی‌ها برای‌ آن‌ها اشاره نمود. در بیست‌وهفتمین شماره از مجله الجهاد و در مقاله‌ای با عنوان «سطور… مهمومه» به قلم ابو عبدالحمید، به مجاهدان افغانی هشدار داده بود که همکاری با ایالات متحده به معنای مصادره‌ی جهاد از سوی این کشور خواهد بود. «امریکا به مجاهدان افغان سلاح نمی‌دهد مگر آن‌که از خلال آن به‌دنبال دست‌آوردی است. اما این دست‌آورد‌ها سلسله‌ای است که در نهایت به تلاش برای تابع کردن کامل جهاد می‌انجامد. و جهاد، تابع امریکا نمی‌شود مگر آن‌که از محتوای اسلام ناب آن خالی شود. و این کشور نخواهد توانست جهاد را از مضمون اسلامی‌اش خالی کند مگر بعد از آن‌که افراد را با پول خریداری نموده و اخلاق‌ها را به فساد بکشاند.» به نظر می‌رسد دلیل مرگ عبدالله عزام نیز همین فهمش از پی‌آمدهای رابطه‌ی مجاهدان با غرب بوده باشد. رابطه‌ای که ناگزیر باید راهی را می‌پیمود که در پایتخت‌های غربی تعیین شده بود نه در لابه‌لای کتاب‌های سید قطب و محمد عبده و یا رشید رضا. قبلا اشاره شد که می‌توان سلفیت را از نگاه تاریخی به نحله‌های گوناگونی تقسیم‌بندی کرد که به سه دسته از سلفیان اشاره شد. در میان این سه دسته بیشترین تأثیر را از حیث کلامی سلفیان میانه که با محمد ابن تیمیه آغاز می‌شود، بر جهان اسلام باقی گذاشته است. پی‌آمدهای رکودی که در نتیجه‌ی شش صد سال خلافت عباسیان بر جهان اسلام سایه افکنده بود و نیز خیزش علمی، فرهنگی و اقتصادی که در حوزه‌ی اروپا رخ داد، اندیشمندان عصر میانی سلفیت را وادار ساخته بود که رادیکال‌ترین نسخه‌ها را برای جبران شکست‌های ناشی از ضعف و فروپاشی نظم عباسیان تجویز نماید. نتایجی که از تفکر بنیادی سلفیان میانه برجای ماند همان بازگشت به عصر ویرانه بود. با ظهور شخصیت‌های دینی همانند رشید رضا و محمد عبده و سید جمال‌الدین افغانی، جهان اسلام وارد حوزه‌ی جدیدی از جلوه‌های ویژه‌ی فکری و سیره‌ی کلامی سلفیت شد. شیوه‌ی نگاه نوسلفیت به برخی از موارد و عناصر فرهنگی غرب انعطاف‌پذیری بیشتری نسبت به سنتی‌ها داشت. این نگرش نو دیری نپایید که در شبه‌قاره‌ی هند نیز راه‌یافت که مولانا قاسم نانوتوی و پیروانش در مکتب دیوبندی تا حدودی از این شیوه پیروی می‌کردند. از شاخصه‌های اصلی این جریان نقد نگرش‌های ابن تیمیه و محمد ابن عبدالوهاب در دایره‌ی کلامی و تلاش برای خروج تفکر سلفیت از چرخه‌ی تکفیر بود. از این نحله با نام سلفیان اعتدالی نیز نام برده است که نماینده‌ی اصلی این جریان در پاکستان مولانا مودودی و حزبش به‌نام «جماعت علمای پاکستان» بود. جریان مولانا مودودی با زیرمجوعه‌ی خودش در افغانستان، یعنی حزب جمعیت اسلامی به رهبری مرحوم برهان‌الدین ربانی و گلبدین حکمتیار دارای هواخوهان زیادی بود. تفکر نوسلفیه با سلفیت میانی یا سلفیت سنتی دارای مشترکات اصولی زیادی است که از جمله مسأله‌ی بازگشت به آرا و روش سلف صالح یکی از این موارد است. منظور از سلف صالح هم صحابه، تابعان و تابعانِ تابعان است. اما دایره‌ی معرفت توحیدی در سلفیت سنتی بسیار باریک و تنگ است که نوسلفیت تا حد زیادی سعی در خلق وسعت دایره‌ی توحیدی داشته است. در سلفیت سنتی یا میانی بسیاری از امور مباح و حتا مستحب را شرک می‌داند، از جمله توسل، تبرک، زیارت و شفاعت را.

اما نوسلفیه ضمن پذیرش اصل اساسی تفکر سلفیه، یعنی بازگشت به آرا و روش اسلاف صالحه، در مصادیق با سلفیه‌ی سنتی اختلاف دارد و سعی می‌کند تفکر سلفیت را از جاده‌ی تکفیر که سنت سلفیان میانه و قدیمی بود خارج سازد.

سلفیان شبه‌قاره

شاه‌ولی‌الله دهلوی به‌عنوان بزرگ‌ترین مصلح دینی در شبه‌قاره‌ی هند تأثیرات زیادی را بر جریانات اسلام‌گرای جهان و منطقه طی سده‌های اخیر داشته است. وی تا زمان مرگش در سال ۱۱۷۶ قمری به‌کار تدریس و تألیف در امور فقه و کلام اسلامی مشغول بود. یکی از آثار وی کتابی است به‌نام «رساله التوحید» که تأثیرات افکار ابن تیمیه در این اثر کاملا هویدا است. پس از شاه‌ولی‌الله، شاگردش سید احمد بریلوی و فرزندش شاه‌اسماعیل دهلوی سیره‌ی شاه‌ولی‌الله را ادامه دادند.

شاه‌ولی‌الله میانه‌ی خوبی با صوفیان نداشت و در موضوع شفاعت همانند محمد ابن تیمیه هیچ گونه توسل و تمسک به اولیاء‌الله را جایز نمی‌دانست و هیچ یک از باورهای اهل تشیع برای او برتافتنی نبود. شاه‌ولی‌الله دقت زیادی برای مشی بر سیره‌ی سلفیت داشت و همانند محمد ابن تیمیه برای توحید و سایر موارد فقهی کلامی دایره‌ی بسیار تنگ و کوچکی را در نظر داشت. شاه‌عبدالعزیز، فرزند شاه‌ولی‌الله نیز بر مشی سلفیت که از محمد ابن تیمیه و پدرش به یادگار مانده بود سیر می‌کرد. با پیروی از  شاه‌عبدالعزیز که لقب سراج‌الهند را با خود داشت، سید احمد بریلوی سیره‌ی شاه‌ولی‌الله را ادامه داد. وی باورمند پیروی مطلق از سنت محض و طریقت سلف بود و اعمال صوفیان در تقدیس پیامبران را نیز نوعی شرک و بدعت می‌دانست. همچنان نذر و طلب حاجت از اولیاءالله را در کنار بزرگداشت از امام علی و حسین فرزندش برنمی‌تافت. وساطت اولیا را شرک می‌دانست. ایشان تلاش‌های بی‌وقفه‌ی دینی و تبلیغی‌اش را بر پایه‌ی اعتقاد به وحدانیت خدا و نابودی مطلق شرک و بدعت در قالب سیره‌ی متصوفان خانقاهی و نفی اعمال عبادی و عادی مسلمانان هند آغاز نمود و برای اعاده‌ی اسلام مبتنی بر تفکر سلفیت آن را ادامه داد.

دیوبندی و سلفیت

مکتب دیوبندی برای انسجام امور مسلمانان هند در سال ۱۸۶۷ میلادی توسط مولانا محمدقاسم نانوتوی تأسیس شد. این مکتب در واکنش به شکست مسلمانان هند در جنگ میروت که در سال ۱۸۵۷ بین مسلمانان و هندوها از یک‌سو و اداره‌ی بریتانیایی کمپانی هند شرقی از طرف دیگر اتفاق افتاده بود، به‌وجود آمد تا بتواند با نفوذ بریتانیا که قوانین خودش را به‌جای شریعت در امور مملکت‌داری روزمره جایگزین نموده بود مقابله کند.

مکتب دیوبندی به‌گونه‌ی کامل متأثر از اندیشه‌های شاه‌ولی‌الله بود و رویکرد حدیث‌گرایانه‌ی داشت. دوران ریاست محمود الحسن بر مکتب دیوبندی که از نسل دوم مدرسان این مکتب به‌شمار می‌رفت تأثیر فراوانی روی ترقی و پیشرفت این مکتب داشت. او توانست دیوبندی را به قطب بزرگ تعلیمات اسلامی در کنار الازهر مصر تبدیل نماید. از این پس از سراسر جهان اسلام، به‌ویژه آسیای میانه و افغانستان عده‌ای بیشتری برای کسب دانش اسلامی به این مرکز هجوم آورند. این عصر همزمان بود با گسترش ایده‌ی وهابیت در هند و نیز این موج سبب شد تا بزرگان مکتب دیوبندی گرایش بیشتری به سیره‌ی محمد ابن تیمیه و محمد ابن عبدالوهاب پیدا کنند. شاه‌اسماعیل به‌عنوان جانشین پدر در امر هدایت مسلمانان هند رویکردی مبتنی بر نگرش سلفیت در پیش گرفت. وی نیز همانند سیداحمد بریلوی و شاه‌ولی‌الله دهلوی مراسم زیارت قبور، اعمال صوفیان، توسل به اولیاء، احترام مرشد و نذر دادن برای مردگان را بدعت می‌دانست و  شدیدا با این سنت‌ها مبارزه می‌کرد.

آنچه را به یقین می‌توان گفت این است که تأسیس و پیدایش مکتب دیوبندی عصر تثبیت سلفیت سنتی در میان مسلمانان هند و سپس حوزه‌های نفوذ این مکتب مانند افغانستان و بعدها پاکستان و ایران بود.

زیرمجموعه‌ی مکتب دیوبندی

در مورد جریاناتی که به‌گونه‌ی بسیار چشم‌گیر از اندیشه‌های مکتب دیوبندی در حوزه‌ی شبه‌قاره متأثر بود حرف و حدیث زیاد است، اما آنچه را به‌عنوان برایندهای ملموس این تأثیرگذاری در روزگار اکنون مان داریم این است که نظم منطقه تا حد نهایی خودش تحت تأثیر این افکار قرار داشته است. در دوران پسادیوبندی این منطقه به امنیت و زیست مسالمت‌آمیز به‌عنوان یک کالای کم‌یاب می‌نگرد. جدایی از تنش‌هایی که در حوزه‌ی هند توسط جدیت‌های کلامی میان سلسله‌نحله‌های دیوبندی و جریانات موازی آن در قالب نگرش‌های احمدخان بریلوی و دسته‌ی علیگره آفریده شد، موج تنش‌ها از مرز هند با جدایی پاکستان در این کشور نیز کشانده شد و پاکستان نیز دست‌خوش کش‌وقوس‌های تفاوت دیدگاه در امر فقه و کلام گردید. کش‌وقوس‌هایی که حدود هشتاد سال است که این کشور را در  یک بحران دوامدار درونی قرار داده است. جریانات اسلام‌گرای پاکستانی که از نمونه‌های هندی‌اش رویه‌برداری شده است مدت زیادی است که سرگرم خلق زمینه‌های  فتوا، تکفیر و کشتار مستند بر جهاد در راه خدا چه در درون خود کشور و چه در دو خطه‌ی کشمیر و افغانستان و سایر نقاط جهان است.

مشترکات تمامی نحله‌های سلفیت و اسلام‌گرایان در دوره‌های مختلف تاریخی یکسان است. ناکامی در رهبریت جهان اسلام به‌خاطر فقر شدید تئوریکی، تلاش برای جبران شکست‌های فرهنگی و اقتصادی از غرب، ناتوانی از حل مشکلات معیشتی برای جامعه‌ی مسلمان و فقدان دانش برای مدیریت سیاسی جامعه بخشی از ضعف‌هایی است که دامنگیر اندیشمندان جهان اسلام بوده و هست. اندیشمندان مسلمان، خصوصا پیشگامان بازگشت به عصر طلایی اقتدار مسلمانان برای سرپوش نهادن به ضعف‌ها و ناتوانی‌های‌شان، مدام دشمن‌تراشی کرده‌اند. حتا اگر در برهه‌هایی که به دشمن بیرونی به شکل مؤثر دسترسی نداشته‌اند، این سیره را با خلق دشمن در داخل با صدور فتوای جهاد و تکفیر علیه سایر نحله‌های اسلامی مانند تشیع و غیره جبران نموده است.

اقلا و با چشم‌پوشی زیاد می‌توان گفت که از آغاز عصر سلفیت میانه تا امروز تاریخ تفکر اسلامی فقط تاریخ تکفیر و جهاد بوده است. تاریخی که در آن برنامه برای تعریف جایگاه مسلمانان در معادلات سیاسی-اقتصادی جهان غایب است.

در مکتب دیوبندی پسامحمود الحسن که ریاست دیوبندی پساعبدالعزیز نانوتوی را به عهده داشت، سازمان قدرتمندی به‌وجود آمد به‌نام سازمان تبلیغی جماعت. اعضای این سازمان با نگرش‌های جزم‌اندیشانه به روال زندگی مردم برخورد می‌کردند. آنان برای تبلیغ به روستاهای هند می‌رفتند تا آداب اسلامی منزه از بدعت و شرک را به مردم آموزش داده و محور تفکر سلفیت را به مردم معرفی نمایند. بعدها این روش سازمان تبلیغی جماعت که تحت تأثیر افکار مولوی محمد الیاس متولد میوات راجستان بنیان‌گذاری شده بود، توسط مولانا یوسف و مولانا انعام حسن با شدت و جدیت بیشتری ادامه یافت. امروز این سازمان به‌عنوان میراث‌دار اصلی سلفیت و اهل حدیث در سرزمین هند شناخته می‌شود. این سازمان در امر تبلیغ دینی همانند وهابیت دارای تفکرات بسیار رادیکال است. گذاشتن ریش برای مردان مسلمان، رعایت حجاب بر معیار تعریف سلفیت، جلوگیری از برپایی جشن نوروز و ممانعت از برگزاری مراسم تولد برای امامان مانند امام زمان، بخشی از رسالت این گروه برای انجام وظایف اسلامی شان به‌شمار می‌رود.

رهبران این گروه مولوی شیخ محمد بشیر و شیخ منظوراحمد نعمانی در امر گسترش اسلام مبتنی بر روایت اهل حدیث و مطابق با سیره‌ی پیامبر اسلام تأکید فراوانی داشتند. امروزه شاخه‌ی این سازمان در پاکستان دارای شعبه‌های زیادی است که بیشتر در کراچی، اکوره‌ختک و پیشاور فعالیت دارند. در زاهدان ایران نیز مدرسه‌ی وجود دارد به‌نام «دارالعلم» که تحت تأثیر سازمان تبلیغی جماعت و نظم دیوبندی فعالیت می‌کند.

جایگاه سلفیت هند در افغانستان

در افغانستان اما سازمان تبلیغی جماعت با نسخه‌ی پاکستانی‌اش حضور دارد. گروه‌های سلفی مانند حزب التحریر و جمعیت اصلاح و بسیاری از مراکزی که به‌نام دارالحفاظ‌های حقانیه و غیره فعالیت داشتند ریشه در سازمان تبلیغی جماعت دارند. دارالحفاظ‌های حقانیه به پاس کارکردهای مولانا حقانی، پدر مولانا سمیع‌الحق، رهبر شاخه‌ی اقلیت جمعیت علمای پاکستان که از بنیان‌گذاران جریان دیوبندی در پاکستان پسااستقلال بود، در سراسر پاکستان تأسیس و نام‌گذاری شد. امروزه این مرکز با پشتوانه‌ی سیاسی و حکومتی طالبان جای تمامی مراکز علمی و تحقیقی کشور را گرفته است. آنچه از بررسی سیر جریان بنیادگرایی اسلامی تا این نقطه دانسته می‌شود این است که اقلا جریان تندروی اسلامی در دو کشور افغانستان و پاکستان ریشه در سلفیت هند دارد که خود متأثر از سلفیت ابن تیمیه و عصبیت پشتونیسم است. چنانچه قبلا هم یادآوری شد، جریان وهابیت نیز بعد از انقلاب شیعی ایران در پاکستان برای مقابله با نفوذ جمهوری شیعی ایران و گروه نیابتی این کشور، یعنی تحریک فقه نفاذ جعفری به رهبری عارف‌حسین حسینی گسترش زیادی پیدا نمود. در مورد سلفیت و سلفی‌گرایی در افغانستان قبلا نوشته‌ی کوچکی با نام «سلفیان تکفیری و ماتریدیان سلفی» توسط روزنامه اطلاعات روز نشر شده است که دوستان علاقه‌مند به پی‌گیری این رشته‌ی باطل می‌توانند به‌ آن مراجعه نمایند.

«بگذر از این روزگار تلخ‌تر از زهر/بار دیگر روزگار تلخ‌تر از زهری دیگر آید»

سلفیت در ذات خودش یک جریان تهاجمی است که به هیچ چیز به جز بازگشت به عصر سلف صالح، حتا با نابودی تمام جمعیت زمین راضی نیست. اما واقعا پرسشی که همیشه در مورد بازگشت بی‌پاسخ مانده این است که بازگشت به کجا؟ کاروان بازگشت ما در طول تاریخ از دریاهای خون عبور کرده است و بیابان‌هایی را پشت سر گذاشته است که از کشته‌ها پشته‌ها داشته است، اما هنوز هم ما در گردنه‌ی اولی عزیمت درجا زده‌ایم. برفرض بازگشت، آیا واقعا این بازگشت به عصر محمد ممکن است؟ اگر ممکن هم باشد آیا علمای ما اولین کسانی نخواهند بودند که با ظهور دوباره‌ی پیامبر برای رهبریت جهان اسلام به رویش تیغ کشیده و فتوای تکفیر و جهاد صادر کنند؟ اگر هدف از بازگشت به عصر خلفای راشدین است آیا این عصر واقعا دوران طلایی اسلام بود؟ مگر خلفای راشدین از اولین کسانی نبودند که متهم به قتل و توطئه علیه هم‌دیگر هستند؟ جدایی از این‌که در همین عصر اسلام از چارچوب‌های تعریف‌شده توسط پیامبر اسلام خارج شده بود.

جنبش سلفیت تا رسیدن به وضعیت‌هایی که توان سازگاری با فضای زندگی در جهان را داشته باشد راه‌های طولانی زیادی را طی نموده است. یکی از جریاناتی که در مسیر رشد و نمای خود دچار تحولات زیادی شده است، نوسلفیت است. این نحله‌ی سلفی‌گرا با ظهور اندیشه‌های رشید رضا و محمد عبده نه تنها ره به‌جایی نبرد که خود بستری برای داغ‌ترشدن تفکر سلفیت سنتی فراهم نمود. در دوران تجاوز شوروی و پس از آن، جریان تندرو سلفیت جهادی-تکفیری بر تمامی افکار و راهبردهای نوسلفیت چیره شد. اسلام معتدل در افغانستان جایش را ناباورانه به سلفیت تندرو داد و یا هم همین تفکر اعتدالی از اسلام در آغوش سلفیت تندرو غلتید. گلبدین حکمتیار، یکی از نمایندگان جریان اسلام میانه‌رو به رهبری مولانا مودودی بیش از چندگاهی نتوانست بر مرام مودودی باقی بماند. شاید کشش عصبیت قبیله بیشتر از این توان برتافتن حضور حکمتیار بر سریر تفکر میانه‌روی را ندشت. برای همین او به راحتی به دامان جریان سلفیت تکفیری خزید.

واقعیت جریان سیاست و قدرت در افغانستان به‌گونه‌ای است که توان خم دادن به هر نوع تفکر خشونت عریان به نفع نیازهای قبیله را دارد. ممکن است چرخش افکار رهبران اسلام‌گرا در افغانستان پیش از آن‌که محصول نیاز اندیشه‌ی اسلامی باشد، متأثر از منش‌های رهبریت پشتون‌های افراطی در پاکستان باشد. حضور طالبان در افغانستان به خوبی ثابت ساخته است که هیچ جریان معتدل اسلامی توان ریشه‌گیری در حوزه‌ی جغرافیایی پاکستان را ندارد، زیرا از یک‌سو نهاد قدرت و سیاست در این کشور به شکل سیستماتیک از ورود پشتون‌ها در این نهاد جلوگیری کرده است -که این وضع سبب تداوم فقر و بی‌سوادی در بین این مردم شده است- و از سوی دیگر، همین دولت برای مدیریت و استفاده از این ناهنجاری، تفکر جهاد دامنه‌دار را ترویج نموده است. طالبان افغانستان از دید استراتژیک دقیقا محصول شیوه‌های تعامل دولت پاکستان با مردم خودش است، اما این پدیده در افغانستان از تعامل با روابط تاریخی با سایر اقوام و گذشته، شکل جدیدی از اسلام سیاسی مبتنی بر عصبیت حاد و سلفیت حادتری را می‌آفریند.

جوامع فقیر مانند افغانستان برای جایگزینی ناکامی‌های اقتصادی و سختی‌های زندگی راهی جز غلتیدن به دامان جریانات بنیادگرایی مانند طالبان ندارند تا محرومیت‌های زندگی دنیا را با وعده‌ی چرب آخرت جبران سازند. برای همین است که مردم افغانستان و کلیه جوامع فقیر اسلامی از ظهور هر نوع تندروی جدید اسلامی با تمام خشونت و وحشی‌گری‌هایش به امید اتصال به نعمات اخروی شدیدا حمایت می‌کند. واقعیت تاریخی جریانات اسلام‌گرا نیز همین است که به‌دلیل عجز از تدوین برنامه برای زندگی مردم، مدام در صدد خلق وعده‌های رنگارنگ اخروی بوده‌اند.

در یک نگاه کوتاه دیگر به سیر زندگی جریان‌های سلفیت و بنیادگرای اسلامی در افغانستان و پاکستان به یک واقعیت وحشتناکی پی می‌بریم که این جریانات به‌گونه‌ای اکثر محصول کنش و واکنش‌های استخباراتی و عمدتا غربی بوده است. جهادیان دوران مبارزه با شوروی قبل از آن‌که مجاهدان راه اسلام باشند بیشتر برای منافع غرب در افغانستان دریای خون جاری ساختند و امروز ماهیت اصلی طالبان نیز از این برداشت مستثنا نیست؛ آنان پیش از همه چیز مزدورانی منافع استراتژیک غرب و عمق استراتژی پاکستان در منطقه محسوب می‌شوند.

 سلفی‌گری تکفیری

سلفی‌گری تکفیری به گرایش گروهی از سلفیان گفته می‌شود که تمامی مخالفان عقیدتی و غیرعقیدتی  خود را کافر می‌شمارند. آنان باورمند هستند که میان ایمان و عمل یک التزام ابدی وجود دارد. یعنی که اگر کسی به خدا ایمان داشته باشد و مرتکب گناه کبیره گردد دیگر مسلمان شمرده نمی‌شود و وارد دایره‌ی کفر شده است. پیشینه‌ی تاریخی این نگرش به خوارج در صدر اسلام برمی‌گردد. آنان نیز ایمان را متکی به عمل می‌دانستند و فردی که مرتکب گناه کبیره شده بود را واجب‌القتل می‌شمردند. مرگ علی، امام اول شیعیان بدست این گروه و به بهانه‌ی پذیرش حکمیت که از دید آنان به‌عنوان یک گناه کبیره بود، اجرا گردید. تکفیریان امروز نیز چنین دیدگاهی دارند و مسلمانان را فقط به‌خاطری که مانند آنان نمی‌اندیشند مشرک دانسته و خون‌شان را مباح می‌شمارند. وهابیت نماینده‌ی اصلی همین جریان است، آنان در طول تلاش‌های بازگشت خود، تمامی جنگ‌های‌شان با مسلمانان انجام شد. پس از غلبه بر مسلمانانی که با آنان وارد جنگ شده بودند رفتاری همانند لشکریان مغول با آنان انجام می‌دادند.

صلاح‌الدین مختار، یکی از نویسندگان وهابی در مورد نحوه‌ی برخورد وهابیان با مردمی که با آنان سر ناسازگاری داشتند چنین می‌نویسد: «در سال ۱۲۱۶ قمری “امیر سعود” با قشون بسیار متشکل از مردم نجد و عشایر جنوب حجاز و تهامه و دیگر نقاط، به قصد عراق حرکت کرد. وی در ماه ذی‌القعده به شهر کربلا رسید و آن‌جا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار و خانه‌ها بودند به قتل رساندند. سپس نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند.»

در طول حرکت جریان وهابیت برای بازگشت به عصر سلف صالح، آنان به جرم تفاوت نظر با شیعیان اکثر زیارتگاه‌های آنان را تخریب و زائران قبر امام حسین را در کنار آرامگاه او سربریدند. این جریان تکفیری حتا با مردمان نجد و حجاز و سوریه نیز رویه‌ی شبیه با شیعیان را تکرار کردند. برای درک بیشتر از دامنه‌ی عمل تکفیریان وهابی کافی است به گوشه‌ای از نگرش‌های این نحله به مردم عراق توجه کنید. آنان مردم عراق را بدین‌سان تقسیم‌بندی می‌نمایند و این تقسیم‌بندی هم معیار عمل آنان با این کشور قرار می‌گیرد:

اول دسته‌ی صلیبیان؛ آنانی که خارجی و غربی هستند، دوم رافضی‌ها که منظورشان جمعیت ۶۵ درصدی شیعیان عراق است، سوم صفوی‌ها که هدف شان از ایرانی‌هایی است که در عراق زندگی می‌کنند و دسته‌ی آخر هم مرتدان است که شامل تمامی اهل سنت عراق می‌شود که با دولت شیعه‌ی این کشور همکاری دارند. وهابیان با توسل به این نگرش حکم جهاد و کشتار مسلمانان عراق را جایز و واجب می‌دانند. سلسله‌ی این تفکر در پاکستان بدست گروه‌های مسلحی می‌رسد که وابستگی به ایده‌ی دیوبندی دارند، مانند سپاه صحابه، لشکر جنگهوی، سپاه محمد، لشکر طیبه و ده‌ها گروه زیرمجموعه‌ی آنان که فلسفه‌ی وجودی‌شان تکفیر و کشتار مسلمانان بوده است. این گروه‌ها برای امر بازگشت، دریای خون را در پاکستان جاری ساختند. طالبان افغانستان با الهام از سلفیان تندرو پاکستان در دهه‌ی ۹۰ میلادی وارد افغانستان شدند. دقیقا از اعمال و رفتار سلفیان وهابی‌مشرب پاکستان رویه‌برداری نمودند و این بار برای بازگشت به عصر سلف صالح خون هزاران انسان را نذر بازگشت مقدس شان نمودند.

سلفی‌گری‌های جهادی

ریشه‌های سلفی‌گری جهادی را باید در اندیشه‌ی اندیشمندان مصری چون سید قطب، رهبر شاخه‌ی انقلابی اخوان‌المسلمین مصر جست‌و جو کرد. سید قطب با بر شمردن مفاسد عصر حاضر، جهان امروز را جامعه‌ی جاهلی معرفی کرد. وی که متأثر از اندیشمند پاکستانی، ابوالاعلی مودودی بود نه تنها کشورهای غیراسلامی، بلکه کشورهای اسلامی را نیز به علت اجرا و رعایت نکردن قوانین اسلامی، «جوامع جاهلی» نام نهاد. او می‌گوید: «امروزه تمام جهان از لحاظی که خواستگاه پایه‌ها و نظام‌های زندگی مردم است، در جاهلیت به‌سر می‌برد؛ جاهلیتی که تمامی امکانات سرسام‌آور رفاهی و مجموعه‌ی عظیمی از ابداعات برجسته‌ی مادی، هیچ چیزی از آن نمی‌کاهند. به‌باور قطب، ما امروز دچار یک جهل وحشتناکی شده‌ایم که بسی دردبارتر از وحشت و جهالتی است که در عصر پیامبر اسلام وجود داشت، زیرا در این عصر جدایی از جهالت مسلمانان به‌خاطر دوری از آموزه‌های اسلام راستین، مسلمانان به نوعی به فرهنگ و عناصر فرهنگی غرب حس دوستی دارند. ما برای بازگشت به عصر سلف صالح لازم می‌دانیم تا زمین را از جهالت و خرافات پاک نماییم.

وی در چنین شرایطی جهاد را مطرح می‌کند و بیان می‌کند که در این شرایط مسلمان وظیفه دارد برای برپایی دین چه با کفار و چه با حاکمان دست‌نشانده‌ی کشورهای اسلامی جهاد کند. این همان دیدگاه مسلح‌سازی نوسلفیت بود که برخلاف سلفیان سنتی که در صدد سازش و متابعت از حاکمان ظالم بودند و نیز همین رویکرد موجب شد که اخوان‌المسلمین با تأثیر از اندیشه‌های سید قطب، در صدد بازتعریف رابطه‌ای مبارزان اسلامی با دولت مصر بر مبنی جهاد و قیام مسلحانه برآید.

جماعت اسلامی مصر از دیگر گروه‌های سلفی‌گرا بود که عبدالسلام فرج آن را رهبری می‌کرد. او در سال ۱۹۷۹ کتابی تحت عنوان «الفریضه الغایبه» نوشت و در این کتاب جهاد و خشونت مسلحانه را به‌عنوان یک واجب ازدست‌رفته در زندگی مسلمانان امروز تعریف نمود. پس از ظهور چنین گروه‌های سلفی‌گرا و ایجاد همبستگی میان آن‌ها بود که ترور انور سادات، رییس‌جمهور وقت مصر به وقوع پیوست. هرچند در اندیشه‌های سید قطب و عبدالسلام فرج کشتار مسلمانان توصیه نشده بود اما این حرکت باعث شد در مرحله‌های بعدی سلفیان تکفیری ظهور کنند که چندان فرقی میان مسلمان و غیرمسلمان در امر کشتار و سلاخی قائل نبودند.

اندیشه‌ی تکفیری-جهادی سلفیت با پیدایش القاعده و حزب التحریر رشد نمود و در این اواخر بدست گروه‌های تندروتری مانند داعش و طالبان بارورتر و عملیاتی‌تر شد. انحراف از اندیشه‌های نوسلفی‌گرایی مصر تقریبا پس از جنگ افغانستان با شوروی سابق آغاز شد. بیش از همه جنبه‌های فرقه‌گرایی به خود گرفت. در واقع آغاز جنگ علیه اشغال افغانستان بدست شوروی سابق سبب شد تا چهره‌ی سلفی‌گرایی کاملا تغییر یافته و ماهیت سلفی‌گرایی نو به سلفیت نئوکلاسیک تغییرشکل دهد. منظور از نئوکلاسیک سلفی‌گرایی بازگشت به آموزه‌های انعطاف‌ناپذیر محمد ابن تیمیه و محمد ابن عبدالوهاب است که پس از تحولی که توسط افکار منعطف رشید رضا و مودودی در امر پذیرش برخی از عناصر فرهنگی غرب و تفکیک کامل میان مسلمان و غیرمسلمان خلق شده بود، سلفیان تکفیری دوباره وارد مرزهای باریک تفسیر دین‌مداری و توحید در اصول فقه و کلام شدند. به قول دکتر عبدالطیف هرماسی، اندیشمند تونسی، سلفی‌گری جهادی در فعالیت‌های خود تعریف رایج میان علمای اسلام که جهان را به دو بخش اسلام و کفر تقسیم می‌کند، توجهی ندارد؛ بلکه با توسعه در مفهوم شرک و کفر، گروه بزرگی از مسلمانان را نیز از دایره‌ی اسلام خارج می‌کند.

امروزه بسیاری از گروه‌های تکفیری جهادی و اکثری از گروه‌های تروریستی که فعلا تمام منطقه و جهان اسلام را به آتش کشیده است، یا شاخه‌ای از القاعده است یا بخش‌های جداشده از القاعده. گروه‌هایی مانند «الجماعه المسلحه» و «الجماعه السلفیه للدعوه و القتال» در الجزایر که کشتارهای آنان در جهان اسلام معروف است. «جماعه شباب المجاهدین» در سومالی، «جماعه جند انصارالله» در رفح و حزب التحریر که فعالیت جهانی دارد، نمونه‌هایی از سلفی‌گری جهادی می‌باشند.

داستان گروه‌های اسلام‌گرای درگیر در افغانستان هویدا است. تمامی گروه‌های بنیادگرایی که امروزه در افغانستان وجود دارند به نحوی متأثر از اندیشه‌های القاعده و عبدالله عزام اردنی است. ضمن آن‌که ما در بخش بررسی سلفیت در هند مشابهت‌های بسیار نزدیکی را میان طالبان امروز و سلفیت تکفیری دیوبند مشاهده می‌نماییم، محرومیت زنان از زندگی اجتماعی، حرام دانستن نوروز، نسل‌کشی شیعیان و مبارزه با فرهنگ غربی وجوه مشترکی است که سلفیان هندی با طالبان امروز دارند. طالبان از سوی دیگر به‌دلیل قرابت خانوادگی با پشتون‌های پاکستان از وهابیت تأثیر بسیار جدی پذیرفته است، زیرا جریان‌های تندرو پاکستان در یک تعامل آشکار همگونی و همسانی بی‌بدیلی با وهابیت را تجربه می‌نمایند.

سخن پایانی

هدف از شناسایی کوتاه جریان سلفیت، خصوصا در قلمرو افغانستان و پاکستان این است که انگیزه‌ای شود تا مردم و اهل قلم ما به‌جای درگیری‌های بی‌مورد در موضوعات فرعی، به ریشه‌های بحرانی توجه نمایند که خود تبدیل به یک درد مقدس در میان مسلمانان تبدیل شده است. بدیهی است که تا ما حضور نرم‌افزاری در حوزه‌ی چالش‌هایی از این دست پیدا نکنیم، پیچیدن هر نوع نسخه‌ی دیگر چیزی جز فریب خود و دیگران نمی‌تواند باشد.