هر بار که زلزلهای افغانستان را میلرزاند یا سیل و توفانی پهنهی زندگی مردم فقیر این ملک را در مینوردد، مردم آسیبدیده چشم به حکومتی میدوزند که اساسا برای جان انسان ارزشی قایل نیست. بحث سنگدلی و عطوفت نیست. بحث نگرشی است که از سنگدلی و عطوفت افراد حاکم فراتر میرود. سخن بر سر اندیشهای است که میگوید “دنیا دوزخ مومنان است” و سیلاب آزمون الهی؛ اندیشهای که تمام تمرکزش بر بهتر کردن “آن دنیا”ست و بیشتر از زمین به آسمان تعلق دارد.
در کشورهایی که مثل افغانستان نیستند، یعنی در آنجاهایی که جان شهروندان و زندگی این جهانیشان برای حاکمان اهمیت دارد، فقط این نیست که آدمهای خوب مدیریت کشور را در دست دارند. در آن کشورها اتفاق عمیق دیگری افتاده است: هم حاکمان و هم شهروندان توافق کردهاند که تنها چیزی که در حیطهی صلاحیت حکومتها در این دنیا مهم است مدیریت امور زمینی و اینجهانی است. امور آسمانی و اخروی را گذاشتهاند به حوزهی تصمیمگیریهای شخصی افراد. در این جوامع به افراد میگویند:
“شما قبول کنید که چراغ ترافیک وجود دارد و قواعدش باید رعایت شود. این که قبول دارید که خداوندی وجود دارد و بر کل هستی حاکم است یا قبول ندارید، مربوط به خودتان میشود”.
چرا؟ برای این که در این جوامع اکثر شهروندان دریافتند که آدمی همینقدر که بتواند زندگی زمینی و امور عینی و اینجهانی خود را تا حدی بهسامان کند، خیلی کار کرده است. همین که افراد، طبق یک قرارداد جمعی به نام قانون مدنی، به درجهای از صلح و ثبات و رفاه و توسعه برسند، بسیار هنر کردهاند.در این جوامع، افراد به تواضعی رسیدند که اساس ثبات و رفاه اجتماعیشان شد. تواضع به این معنا که دست از گریبان همدیگر برداشتند و قبول کردند که عیسی به دین خود باشد و موسی به دین خود؛ پذیرفتند که هرکس راه رستگاری شخصی خود را -بدون مزاحمت برای حیات مدنی دیگران- بپیماید، اما در امور جمعی تابع قانون عمومی باشد. این قانون عمومی را نیز از روی نیازهای عینی جمعی خود ساختند و نه بر اساس دستورات الهی ضبطشده در کتاب مقدس. به بیانی دیگر، این نکته پذیرفته شد که اگر مردم یک کشور نخواهند تا ابد چنگ بر حلقوم همدیگر داشته باشند، باید زندگی جمعی خود را بر اساس نیازها و ملاحظات عینی همگانی خود تنظیم کنند و از تفتیش عقاید و تحمیل باورهای فرازمینی خود بر همدیگر بردارند. چنین شد که مردمان این جوامع دیگر منابع محدودی را که برای تنظیم و توسعهی حیات جمعی زمینی خود در اختیار داشتند، صرف امور آسمانی و تبلیغ مسایل آنجهانی نکردند. نگفتند کسی اعتقاد دینی نداشته باشد؛ نگفتند دیگر باور به خدا یا ایمان به فلان آیین غلط است. فقط گفتند که آن حوزهی نگرانیهای جمعی نیست و بنا بر این منابع عامه نباید به آن امور تخصیص داده شوند.
تفاوت جوامع پیشگفته با جامعهای مثل افغانستان را در همین نوع برخورد با منابع به خوبی میتوان دید. فقط همین سازوبرگ ریاست امر به معروف و نهی از منکر را ببینید. یک مجموعهی کامل از منابع کشوری اختصاص دارد به این که یک عده مامور خشن رنگ و اندازهی لباس زنان و ریش مردان را کنترل کنند. پولیس امر به معروف و نهی از منکر زن و مرد جوانی را بازداشت میکند و با خود میبرد (با صرف هزینهی پولی و زمانی) تا معلوم کند که این دو نفر عاشقاند، فاسقاند، نامزداند، زن و شوهراند و چرا در فلان جا ایستاده بودند و میخندیدند. میلیونها افغانی از دارایی عمومی صرف این میشود که مردم مسلمان در اعتقاد دینی خود راسختر شوند. یک دستگاه کامل حکومتی، با میلیونها دالر هزینه، وظیفهی خود را حفاظت و حراست از عقاید و باورهای دینی مردم متدین افغانستان میداند و برای اجرای این “وظیفه” حاضر است خون بریزد، محبس برپا کند، گروههای فشار و کنترل بسازد و تمام داروندار مملکت را خرج کند. برای چنین حکومتی (و برای مردمی که به چیزی کمتر از حکومت الهی راضی نیستند) چه فرقی میکند که در ولایت بغلان مردم و خانههایشان را سیل میبرد یا نمیبرد. برای چنین حکومتی رفاه دنیوی شهروندان، بهسازی ساختارها، کارآمد کردن نهادهای خدماتی و پیشگیری از فجایع زمینی از جملهی اولویتها نیست. اولویت این است که چه کسی در کجا به باور دینی مقدس مردم توهین کرده است. وقتی هم که سیلاب و توفان و زلزله آمد و همه چیز مردم را نابود کرد، به مردم میگوید (و البته مردم هم باور میکنند) که این کفارهی انحراف جامعه از صراط مستقیم الهی است. وقتی خود خداوند دست به کار میشود و مردمی را یا به خاطر آزمودن ایمانشان یا به خاطر مجازات انحرافاتشان در معرض توفان و سیل و زلزله قرار میدهد، یک حکومت بیچاره چه کاره است که در کار خداوند دخالت کند؟
آیندهی افغانستان فقط با رفتن طالبان به مسیر توسعه و ثبات و رفاه و ایجاد نهادهای کارآمد نمیافتد. در افغانستان به یک انقلاب فکری نیاز است که راه را برای یک نظم اینجهانی و زمینی و مدنی باز کند. انقلاب فکریای که مردم را متقاعد کند امور آسمانی و مرتبط با سعادت اخروی را از امور عینی و زمینی جدا کنند و متواضعانه بپذیرند که باورهای دینی آنان به هیچ وجه تضمینکنندهی رستگاری دنیوی و اخروی بشر نیستند.