close

زن یک مسأله‌ی اخلاقی است

عبدالکریم ارزگانی

پیش از همه ‌چیز می‌باید به الزامی بودن «مسأله» خواندنِ مطالبات و اعتراضات زنان تأکید کنیم چرا که دارای ابعاد و لایه‌های بسیار پیچیده و متنوع اند و در بسیاری از موارد حتا برخی از کسانی که دعوی برابری‌خواهی دارند قادر به تشخیص و تمیز دادن موضوعاتی نیستند که از سوی برخی دیگری از برابری‌خواهان طرح می‌شوند. شواهد نشان می‌دهند که اعتراض وجود دارد، ستم وجود دارد ولی مطالبه‌ی دقیق و هیچ روش روشنی برای قرائت آن به چشم نمی‌خورد. عده‌ای درباره‌ی مسائل رادیکال و تند مانند حقوق اقلیت‌های جنسیتی چون تراجنسیتی‌ها و کوئیر (Queer) صحبت می‌کنند و در حقیقت آن را همچون غایت نهایی و بنیادین برابری‌خواهی عنوان می‌کنند، درحالی‌که عده‌ی دیگر در جست‌وجوی راهی برای ایجاد و طرح نوعی فمینیسم اسلامی(؟) اند تا به ‌یاری آن بتوانند حقوق اساسی زنان و سنت فکری مذکرمحور را با هم آشتی دهند. مطالبات در حد قابل توجهی پراکنده و متنوع ‌اند و همین باعث می‌شود تا راه‌ها و روش‌های تحقق آن نیز دچار ناهماهنگی و تنوع بیش‌ازحد یا حداقل غیرضروری شوند. در چنین اوضاعی این پرسش به میان می‌آید که تکلیف ما چیست و چگونه می‌توانیم مسأله‌ی زنان را درک کنیم؟ در نهایت، ماهیت واقعی مطالبات و اعتراضات زنان چه است یا به چه شکلی پدیدار می‌شود؟

باری فیلسوف یونانی، پروتاگوراس گفته بود که «انسان معیار سنجش همه ‌چیز است.» مراد این فیلسوف سوفسطایی این بود که نمی‌توان به حقیقت بدون دخالت انسان دست یافت و لذا حقیقت همواره در نسبت با انسان قابل شناخت است و به بیان دیگر، حقیقت امری منوط به انسان است. اکنون، با عاریت از او، باید گفت که مسأله‌ی زنان معیاری برای سنجش همه‌ چیز است. مراد این است که حقیقت برای ما امری منوط به زنان و مسأله‌ی زنان است و همه ‌چیز در نسبت با آن سنجیده می‌شود یا می‌باید سنجیده شود. معنای این دعوی این است که همه‌ی سیاست‌ها، اندیشه‌ها، صحبت‌ها، رفتارها، گفت‌وگوها و اعمال ما انسان‌های مربوط به افغانستان، یعنی همه‌ی کسانی که مستقیما یا موقتا درباره‌ی افغانستان تأمل می‌کند یا از وضعیت آن متأثر اند، بر مبنای نوعیت پیوندشان با مسأله‌ی زنان میزان می‌شوند. هیچ هنری، هیچ اخلاقی، هیچ اقتصادی، هیچ اندیشه‌ای، هیچ سیاست و عملی برای ما حقیقت ندارد مگر این‌که منوط به مسأله‌ی زنان باشد و قبلا تکلیف خود را با آن مشخص کند.

برای راستی‌آزمایی این پیش‌فرض دلایل و شواهد ممکن بی‌شماری وجود دارد: نخست، مسأله‌ی زنان احتمالا تنها چیزی است که برای ما باقی مانده. همه‌ی سنگرها و جبهه‌های دیگر قبلا ویران شده‌اند و حقیقت چنان میان ما پاره‌پاره و باژگون شده است که هیچ چیزی قادر نیست آن را در یک کلیت قابل فهم گردآوری کند و کسانی که معتقد اند که ایده‌های سیاسی، ملی، قومی، مذهبی و زبانی قادر اند به ما نیرو ببخشند، هنوز به وخامت اوضاع پی نبرده‌اند. زنان تنها مسأله‌ی واقعی ما است. دوم، مسأله‌ی زنان و مبارزات‌شان از همه‌ی ما بزرگ‌تر است چرا که مرزهای مخاصمه را رعایت نمی‌کند. این سخن بیهوده نیست که افغانستانی‌ها برای همه‌ چیز جنگیده‌اند ولی هرگز برای برابری -مخصوصا برابری جنسیتی- مبارزه نکرده‌اند. تنها رگه‌های برابری‌خواهی جنسیتی در دهه‌ی دموکراسی قابل مشاهده‌اند که زنان تا حدودی صدا می‌یابند و در جاهایی مانند رادیو و حتا جنبش‌ها حضور پیدا می‌کنند. پیش از آن هیچ نشانی از مسأله‌ی زنان وجود ندارد؛ حتا کارهایی که شاه امان‌الله انجام داد صرفا دستورات شاهی بودند که از قصر خانواده‌ی سلطنتی صادر شده و با مخالفت مواجه شدند. بدین جهت، مبارزات اکنون زنان به‌گونه‌ی بالقوه قادر است که حدود مخاصمه را رعایت نکند و از آن سر باز بزند؛ مخاصماتی که معمولا قومی، زبانی و مذهبی بوده‌اند. برای همین مبارزات زنان از همه‌ی حیات ما بزرگ‌تر است؛ کمان آرشی است که اگر بتوان زه آن را کشید مرزهای دیگری می‌سازد.

شاید مهم‌ترین نکته درباره‌ی مسأله‌ی زنان این باشد که مسأله‌ی زنان صرفا یک اختلاف سیاسی، یک دشواری اقتصادی، یک ابتذال اخلاقی یا یک معضل فرهنگی نیست، در عین حال همه‌ی آن‌ها است. میزان همه ‌چیز است. همان‌گونه که انزوای زنان روی همه‌ی ابعاد یک جامعه تأثیر می‌ماند و به‌ نحوی باعث فلج شدن جامعه می‌شود، نمی‌توان مطالبه‌ی حقوق زنان را به ساحت مشخصی محدود کرد ولی همه‌ی ساحت‌های جامعه مجبور اند که پاسخ‌گوی مطالبات آنان باشند. آنچه از این نکته برمی‌آید تأکیدی ‌است بر دشواری مضاعف هرگونه عملی برای حل مسأله‌ی زنان؛ چرا که این مطالبه یک دادخواهی برای تمام عرصه‌ها و ساحت‌ها است؛ دادخواهی‌ای که انرژی بسیار و فداکاری بزرگ می‌طلبد و برای همین اغلب نمی‌دانیم که چگونه چنین موقعیتی را هضم کنیم یا چگونه به آن واکنش نشان دهیم. چون مجبوریم درحالی‌که حقی را از دولت مطالبه می‌کنیم، به فرهنگ مذکر حمله کنیم و در همان زمان به اقتصاد زنان توجه کرده و در بحث با اخلاق مذکر شرقی-اسلامی پیروز شویم. به بیان ساده، میزان همه‌ی آزادی‌ها آزادی زنان است و میزان همه‌ی ترقی‌ها ترقی زنان.

همین امر موجب می‌شود که مسأله‌ی زنان تبدیل به یک امر اخلاقی شود. معنای اخلاقی بودن مسأله‌ی زنان این است که نمی‌توان بر سر آن چانه‌زنی کرد چون هرگونه نزول موجب بروز شر می‌شود، لذا صرفا می‌توان به آن پابند بود و متعهد ماند. جای بحث ندارد که امر اخلاقی همواره با نوعی فوریت درونی همراه است و همین آن را از قانون متمایز می‌کند. اخلاق مقدم بر قانون است. چرا که پیش از آن‌که قانون به‌عنوان امر بیرونی فرد را به چیزی متعهد کند، امر اخلاقی از درون او را پابند و متعهد می‌سازد. این همان نکته‌ای است که می‌باید در مبارزات و مطالبات زنان به آن برسیم؛ یعنی می‌باید از درون به مطالبه‌ی زندگی زن متعهد شویم و زندگی آزاد زن را به‌مثابه‌ی امری در نظر بیاوریم که فقدان آن چیزی جز شیوع شر نیست. می‌توان این مسأله را به این‌صورت توضیح داد که برابری‌ جنسیتی وجود ندارد و زن آزاد نیست، شرارت آزاد است. چون به عاریت از پروتاگوراس، میزان سنجش همه‌ چیز زن است. پیدا است که بخش عظیمی از فعالیت‌های فعالان در تضاد با چنین رویکردی است؛ چون برخی مسأله‌ی زنان را یک چالش فرهنگی می‌دانند و برخی دیگر از آن برای هیاهوی سیاسی بهره می‌جویند.

یک نمونه‌ی صریح و روشن می‌تواند ضرورت چنین نگرشی را روشن نماید: فعالان حقوق زن و کسانی که به مسأله‌ی زنان اهمیت می‌دهند، بارها با میانجی‌گری دولت‌های مختلف با طالبان درباره‌ی حقوق زنان گفت‌وگو کرده‌اند؛ از نشست اسلو -که یکی از نخستین گفت‌وگوها پس از سقوط جمهوری درباره‌ی زنان بود- گرفته تا نشست‌های اخیر دوحه. ولی پرسش این نیست که حاصل نشست‌ها و گفت‌وگوها چه بودند؟ چرا که در هر صورت نتیجه‌ی آن به‌قدری ناچیز است که جز برخی مزایای فردی برای مذاکره‌کنندگان سود دیگری نمی‌توان از آن متصور شد. پرسش این است که چرا ما نتوانستیم و هنوز نمی‌توانیم از مذاکره و چانه‌زنی روی ارزش زندگی زن خودداری کنیم و از این دست مذاکرات بپرهیزیم؟ رادیکال-فمینیست‌ها همواره درباره‌ی چنین نشست‌هایی با بدبینی حرف می‌زنند و نسبت به آن معترض اند که ظاهرا به‌حق نیز هستند. به‌حق، که چنین گفت‌وگوهایی می‌باید در خوش‌بینانه‌ترین حالت با کشورهای نظیر امریکا و نهادهای مانند سازمان ملل انجام شود؛ چرا که معنای ضمنی این‌گونه گفت‌وگوها این است که حقوق زنان قابل مذاکره است و حتا می‌توان از بخشی از حقوق‌شان برای رسیدن به توافق چشم‌پوشی کرد تا منفعت هر دو طرف حفظ شود. یکی از پاسخ‌هایی که به پرسش فوق ارائه می‌شود این است که مذاکره‌کنندگان قادر به امتناع نیستند. امتناع خودداری ناشی از التزام درونی نسبت به چیزی است و چنانچه مانعی از درون ما را متعهد به پرهیز نکند ما گاه‌ناگاه به طعمه‌ها نوک می‌زنیم. برای کسانی که در داخل هستند ممکن است که امتناع به‌وسیله‌ی زور در هم شکسته شود، ولی باید به صداقت کسانی که در بیرون هستند و به چنین طعمه‌هایی نوک می‌زنند به دیده‌ی تردید نگریست؛ چرا که حقوق و آزادی‌های زنان را به‌مثابه‌ی یک امر اخلاقی در نظر نمی‌گیرند، آن را مسأله‌ای قابل چانه‌زنی می‌دانند و احتمالا خوشحال و مفتخر می‌شوند اگر بتوانند روی هیچ به توافق برسند. حال آن‌که زندگی قابل مذاکره نیست و ما برای زیستن به همه‌ی زندگی نیازمندیم. در نتیجه، زمانی که درباره‌ی مسأله‌ی زنان تأمل می‌کنیم و از خود می‌پرسیم که مسأله‌ی زنان افغانستان چه نوع مسأله‌ای هست؟ یکی از بی‌شمار پاسخ‌های آن این است: مسأله‌ی زنان برای ما یک مسأله‌ی اخلاقی است و ما نیازمند تعهد و الزام درونی برای مطالبه‌ی آن هستیم. زن معیار سنجش انسانیت ما است؛ نسبت ما او است که جایگاه انسانی ما را تعریف می‌کند. به بیان دیگر، زن در افغانستان همان امر اخلاقی‌ای است که هر فردی به ‌ناچار می‌باید تکلیف خود را با آن روشن کند چرا که همین امر اخلاقی تعیین می‌کند که فرد در کجای جهان و کنار چه ارزشی ایستاده است؛ کنار یا علیه میلیون‌ها زن. برای همین هرگونه برابری‌خواهی سازش‌کار، از آن‌جا که سازش‌کاری اساسا امری دو رو و سیاست‌باز است، برای حل مسأله‌ی زنان ره به جایی نمی‌برد و در پایان به شرارت تن می‌دهد.