close

سقوط جمهوریت و کم‌اعتبارترشدن ایده‌ی دولت

Photo: Social Media

اهالی یک روستا را در نظر بگیریم که برای حل مسائل و مشکلات روستای خود چندین بار یک شورا تشکیل دهند اما هر بار بعد از چند روز این شورا فرو‌بپاشد. دلیل‌ فروپاشی این شورا را کنار بگذاریم. یکی از پی‌آمدهای روانی فروپاشی‌های پی‌درپی این شورا بر اهالی روستا این است: کم‌اعتبارشدن یا حتا بی‌اعتبارشدن شورا. در این سناریو، ضرورت وجود شورا منتفی نشده است اما از آن‌جا که شورا پابرجا نمی‌ماند، اعتبار آن در افکار عمومی اهالی از میان می‌رود یا بسیار کم می‌شود.

سناریوی بالا را در مورد تشکیل و سقوط حکومت در افغانستان به کار ببندیم. افغانستان از زمان امان‌الله‌خان به این‌طرف، چندین بار تشکیل و فروپاشی حکومت‌ (نظام‌ سیاسی مبتنی بر قانون اساسی) را تجربه کرده است. کم‌ترین پی‌آمد روانی این تجربه‌های ناکام برای مردم افغانستان این است: کم‌اعتبارشدن ایده‌ی حکومت. پس از این همه فروپاشی، افغانستان (در حافظه‌ی مردم) مثل شوره‌زاری است که هر سال که در آن نهال حکومت کاشته شود، خشک می‌گردد. سقوط حکومت جمهوری اسلامی افغانستان، به کم‌اعتبارشدن ایده‌ی حکومت در افکار عمومی این سرزمین بسیار قوت و شدت بخشیده است. مخرج مشترک قصه‌های امروز مردم افغانستان درباره‌ی حکومت دو جمله از سر سرخوردگی و بیزاری است: «هر حکومتی که سر کار بیاید با فساد و دزدی راه خود را گرفته گم می‌شود. باز مردم بیچاره می‌مانند و بدبختی‌ها.» بدیهی است که این سرخوردگی و بیزاری به معنای منتفی شدن ضرورت حکومت در افکار عمومی افغانستان نیست. مردم بنا به ضرورت، خواستار یک حکومت/نظم سیاسی مبتنی بر قانون اساسی هستند. اما سقوط حکومت‌ها به لحاظ روانی مردم را نسبت به ایده‌ی حکومت بی‌اعتماد کرده، زیرا سقوط پی‌درپی حکومت‌ها به اعتبارزدایی از ایده‌ی حکومت منجر شده است.

از اعتبار افتادن ایده‌ی حکومت به‌دلیل ماهیت اعتباری نهاد حکومت است. حکومت یک واقعیت اعتباری است نه یک واقعیت طبیعی. با وام‌گیری از آقای جان سرل، فیلسوف تحلیلی معاصر امریکایی، واقعیت‌های اجتماعی را می‌توان به دو نوع دسته‌بندی کرد: واقعیت‌های ابتدایی و واقعیت‌های نهادی. واقعیت‌های ابتدایی مانند ماشین، جاده، خانه و… از مصالح طبیعی ساخته می‌شوند و تا دوام این مصالح، این واقعیت‌ها نیز وجود و اعتبار دارند. اما واقعیت‌های نهادی (اعتباری) مانند پول، حکومت، وطن، هم‌وطن و… تا زمانی دوام می‌آورند که مردم آن‌ها را معتبر بشناسند. اعتبار یک واقعیت نهادی در گرو کارکرد آن است. یعنی، هرگاه یک واقعیت نهادی دچار فقدان یا سوء کارکرد شود، از اعتبار ساقط شده و فرومی‌پاشد. بنابراین، بی‌اعتبارشدگی ایده‌ی حکومت در افکار عمومی افغانستان به این دلیل است که حکومت‌ها، به‌ويژه حکومت پیشین در ایفای کارکرد خود ناکام ماند.

حکومت پیشین که پس از جنگ‌های ویرانگر در افغانستان بنیان گذاشته شده بود، یک کارکرد مرکزی و حیاتی داشت: برقراری عدالت. تمام احکام قانون اساسی (مصوب ۱۳۸۲ هجری خورشیدی) بر محور استقرار یک نظم مبتنی بر عدالت می‌چرخید. کارکرد محوری حکومت پیشین افغانستان این بود که عدالت را به‌جای ظلم و بی‌عدالتی که منجر به منازعه، بحران اعتماد و… شده بود، بنشاند. اما آن حکومت در تأمین عدالت ناکام ماند زیرا کارکرد خود مطابق قانون اساسی را کنار گذاشته و به‌جای آن فساد را به رویه حکومت‌داری تبدیل کرده بود. بنابراین، حتا اگر گروه طالبان وجود نمی‌داشت، آن حکومت دیر یا زود فرومی‌پاشید زیرا اعتبار آن قبلا در افکار عمومی فروپاشیده بود. اعتماد مردم افغانستان به سیستم و کارگزاران حکومت پیشین از میان رفته بود. ذکر این نکته، که توضیح آن در این‌جا محل بحث نیست، لازم است که در فسادآلودشدن سیستم جمهوریت تمام طرف‌ها، از حکومت‌گران گرفته تا جامعه‌ی جهانی، جامعه‌ی مدنی و مردم، به درجات متفاوت، نقش داشتند. می‌توان ادعا کرد که جمهوریت به‌دست طالبان نه بلکه به‌خاطر فساد سقوط کرد.

سقوط جمهوریت نه فقط به کم‌اعتبارترشدن ایده‌ی «حکومت» منجر شده است بلکه به کم‌اعتبارترشدن ایده‌ی «دولت» نیز انجامیده است. با این توضیح که در ادبیات حقوقی و سیاسی، حکومت به معنای ساختارها و کارگزاران فرمان‌روایی است. اما مفهوم دولت سه عنصر زیر را نیز در بر می‌گیرد: سرزمین، جمعیت و حاکمیت. بنابراین تفکیک مفهومی، با سقوط جمهوریت نه تنها ساختارهای حکم‌روایی و حکومت‌کنندگان در افکار عمومی مردم افغانستان از اعتبار افتاده بلکه اعتبار ایده‌ی دولت نیز بسیار کم شده است. به بیان دیگر، فروپاشی حکومت‌ در افغانستان به اعتبار «سرزمین واحد» و «جمعیت واحد» که مهم‌ترین عناصر سازنده‌ی یک دولت اند، نیز آسیب رسانده است.

 سرزمین، یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های دولت، به‌دلیل فروپاشی جمهوریت‌ از دو لحاظ کم‌اعتبارتر شده است. از یک لحاظ، مردم از سرزمینی به‌نام افغانستان روی‌گردان شده‌اند. به تعبیر دقیق‌تر، احساس مردم در قبال این سرزمین «مهرآکین» است. یعنی از آن‌رو که این خاک وطن شان است، حس تعلق به آن دارند اما از آن‌رو که در وطن روی خوشی و آرامش نمی‌بینند، از آن بیزار و فراری اند. بنابراین، اگر امکان فرار از این سرزمین فراهم باشد، بسیاری از مردم آن را ترک خواهند کرد. از لحاظ دوم، پس از فروپاشی جمهوریت «کلیت جغرافیایی» این سرزمین نیز کم‌اعتبارتر شده است. از همین‌رو، خواست تجزیه‌ی این کشور بیشتر از پیش در رسانه‌های اجتماعی مطرح می‌شود. این خواست ریشه در ناامیدی دارد. امید افغانستان واحد در نتیجه‌ی فروپاشی‌ حکومت‌ها و بی‌ثباتی‌های دوامدار، در ذهن و ضمیر مردم کم‌رنگ شده است. بدیهی است که مسئولیت اخلاقی این بیزاری و ناامیدی مردم از وطن، در درجه‌ی اول به عهده‌ی رهبران حکومت پیشین است که با فساد، کوته‌نظری و لجاجت بهترین فرصت وطن شدن افغانستان را بر باد دادند.

جمعیت، یکی دیگر از مهم‌ترین مؤلفه‌های دولت نیز در پی سقوط جمهوریت کم‌اعتبارتر شده است. یعنی مردم افغانستان، اعم از رهبران و پیروان، در این‌که بتوانند یک دولت فراگیر ملی تأسیس کنند دچار بحران، بی‌اعتمادی، استیصال و سردرگمی ‌اند. رهبران سیاسی مخالف گروه طالبان تاهنوز نتوانسته خواست خود را در قالب یک پلتفرم واحد برای جامعه‌ی جهانی و مردم افغانستان ارائه کنند. این مسأله نشان از بی‌اعتمادی و اختلاف‌های جدی میان این رهبران است. از سوی دیگر، در پی فروپاشی جمهوریت و فرار رهبران سیاسی از صحنه، رابطه‌ی رهبر-پیرو زیر سؤال رفته است. مردم با ابراز تنفر و انزجار از رهبران یاد می‌کنند. همچنان، مردم افغانستان از این‌که بتوانند یک دولت ملی برای خود بسازند نیز ناامید اند. یعنی مردم در نهایت از خود هم ناامید اند. این همه بحران‌ها یک واقعیت تلخ را آشکار می‌کند این‌که: عنصر جمعیت برای تأسیس دولت در افغانستان نیز از اعتبار افتاده است.

بنا بر آنچه گفته آمدیم، سقوط‌‌‌‌‌‌ جمهوریت نه تنها به کم‌اعتبارترشدن ایده‌ی حکومت بلکه به کم‌اعتبارترشدن ایده‌ی دولت در افکار عمومی افغانستان منجر شده است. از این‌رو، مسأله‌ی اصلی امروز افغانستان این نیست که جمهوریت شکست خورد و «امارت» پیروز شد بلکه طالبان، رهبران سیاسی مخالف و مردم افغانستان باید به این مسأله بیندیشند که این کشور چگونه می‌تواند به دولتی که عضو مقبول جامعه‌ی بین‌المللی باشد، تبدیل شود.