[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحتوسقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند]
تاریخ جهان پر از حوادث غمانگیز، ظالمانه و قدرتطلبیهای بیپایان بوده است. قدرتها و امپراطوریها یکی پی دیگر همواره برای قدرتطلبی، قدرتنمایی و جمعآوری خزانهها به سرزمینهای دیگر تاخته و ظلمهای فراوانی روا داشتهاند. تاریخ خاورمیانه، بهخصوص فلسطین از پرمناقشهترین تاریخ در جهان بوده است. در حدود هزار و ۷۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، سه پیامبری بهنامهای ابراهیم، اسحاق و یعقوب در منطقهی کنعان زندگی میکردند (انجیل، پیدایش ۱۲، ص ۱-۹). در حدود هزار سال قبل از میلاد، این منطقه دارای پادشاهی بهنام شائول (طالوت) و سپس داوود گردید که آنان اورشلیم را بهعنوان پایتخت حکومت خویش انتخاب کردند و سلیمان، پسر داوود، اولین معبد یهودا را در اورشلیم بنا کرد و مردم این منطقه را بنی اسرائیل نامید (انجیل، اول پادشاهان ۶، ص ۱-۳۸). قدیمیترین نام شناختهشدهی فلسطین «سرزمین کنعان» است که از کنعانیها، نخستین گروه مهاجر به فلسطین، گرفته شده است. این گروه در سال سه هزار و ۵۰۰ قبل از میلاد، فلسطین را برای مهاجرت برگزیدند. مسلمانان باور دارند که کنعانیها از مردم اعراب بودند و به همین خاطر باورمند اند که اعراب قبل از ملتهای دیگر، در اورشلیم به سر بردهاند. از جانبی هم، اعتقاد به توحید و یگانگی خدا نیز در فلسطین، از زمان ورود ابراهیم نبی تسجیل گردید. ابراهیم فلسطین را برای سکونت برگزید و توحید را در این سرمین گسترش داد (ماریون بویسی، «خاور نزدیک باستان») و (کنت کچ، «کنعان و اسرائیل در دوران باستان»). با تقسیم آن سرزمین به دو بخش، یعنی پادشاهی اسرائیل در شمال (سامریه) و پادشاهی یهودا در جنوب (اورشلیم)، درگیریهای داخلی و خارجی آغاز شد. بنیاسرائیل بهدلیل عدم داشتن روابط خوب با همسایگان، همواره مورد تهاجم قدرتهای بزرگ، مانند بابل و روم قرار گرفتند؛ بهویژه پس از تصرف اورشلیم توسط رومیها در سال ۷۰ میلادی، یهودیان بهطور گسترده از سرزمین خود تبعید شدند و به اروپا و غرب آسیا مهاجرت کردند (یوسفوس، «جنگ یهود»).
یهودیان در طول تاریخ با کشورهای اطراف و حتا قدرتهای جهانی دچار اختلاف بودند. یکی از دلایل این ناسازگاری، اعتقاد آنان به «قوم برگزیده»بودن است که در «تورات» نیز به آن اشاره شده است (تثنیه ۷، ص ۶). همین باور باعث شد که آنان در برخی موارد از پذیرش قوانین حاکم خودداری کنند، که به تشدید درگیریها انجامید. این در حالی است که در قرن هفتم میلادی، بنای فعلی مسجدالاقصی در بیتالمقدس (اورشلیم) توسط مسلمانان به بار دوم بازسازی گردید و ارزش تاریخی این شهر برای مسلمانان بیشتر از پیش تجدید شد. قرآن که منبع بنیادین دین نزد مسلمانان است نیز به اقامت ابراهیم و فرزندان او، اسحاق و یعقوب، در سرزمین مقدس (فلسطین) اشاره نموده است. سورههایی مانند بقره، آل عمران و مریم دربارهی زندگی این پیامبران توضیحاتی دارند و به نقش آنان در گسترش توحید در این منطقه میپردازند. کتابهای تاریخ مانند «تاریخ طبری»، اثر ابوجعفر محمد بن جرير طبرى نیز به داستان پیامبران و حضور آنان در مناطق مختلف، از جمله فلسطین پرداخته و نقش ابراهیم در این سرزمین را بیان میکند. از این لحاظ، شهر بیتالمقدس برای مسلمانان نیز از نظر اعتقادی حائز اهمیت است.
اورشلیم برای هر سه دین (یهودیت، مسیحیت و اسلام) اهمیت معنوی پیدا کرد (آرمسترانگ، «اورشلیم: یک شهر، سه باور». با سقوط امپراطوری عثمانی و پس از جنگ جهانی اول، بریتانیا قیمومیت فلسطین را به عهده گرفت و به ایجاد کشورهای بهنام عراق، کویت و اردن در منطقه پرداخت. اردن در حقیقت همان فلسطین بود. یکی از این مناطق فلسطین بود که تحت قیمومیت بریتانیا قرار گرفت (قیمومیت جامعهی ملل برای فلسطین، ۱۹۲۲). در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، با افزایش مهاجرت یهودیان به فلسطین تحت جنبش صهیونیسم، اصطکاکهای بین یهودیان و مسلمانان شدت گرفت (خالد، «قفس آهنین»).
از دید انسانی-اخلاقی و به دور از عینک تبعیض، مردم بنیاسرائیل مورد ظلم و جبر بزرگی از جانب قدرتهای دنیا در ادوار تاریخ قرار گرفتهاند. مثلا، امپراطوری رُم ظلمهای فراوانی بر آنان روا داشته است و حتا آنان را از محل سکونت شان تبعید نموده و از امرار معیشت محروم نموده است. به همین ترتیب، عیسویها نیز بنیاسرائیل را مقصر بر قتل عیسی میدانستند، چون از نظر مسیحیان، مسیح در فلسطین به دنیا آمد و در اورشلیم به صلیب کشیده شد. علاوه بر این، در طول جنگ جهانی دوم، هولوکاست، فاجعهی جبرانناپذیر ضد حقوق بشری دیگری بود که منتج به مرگ حدود شش میلیون یهودی بهدست نازیها در آلمان گردید. این رخدادهای ضدبشری، سطح عقدهمندی و بدبینی یهودیان را نسبت به سایر ملتها مضاعف ساخت. اما پس از پایان جنگ جهانی دوم، جامعهی بینالمللی با تأسیس دولتی برای یهودیان موافقت کرد و در سال ۱۹۴۸ اسرائیل تأسیس شد. این اقدام منجر به آغاز جنگهای متعدد بین اسرائیل و کشورهای عربی شد و فلسطینیها بهطور گستردهای از سرزمینهای خود رانده شدند (موریس، «۱۹۴۸: تاریخ اولین جنگ اعراب و اسرائیل»).
جهان بار دیگر، مصمم شد که این نزاع تاریخی را از طریق پیمان بینالمللی نقطهی پایان بگذارد. به همین منظور، پیمان اسلو یک و دو در دههی ۱۹۹۰ میان اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) امضا شد، و این حرکت بهعنوان تلاشهای جدی برای پایان دادن به خشونت و ایجاد روند صلح در منطقه شناخته میشوند. پیمان اسلو یک در سال ۱۹۹۳ بهدنبال مذاکرات محرمانه در نروژ امضا شد و اولین توافق رسمی میان این دو طرف به شمار میرفت. این پیمان اولین گام بهسوی تشکیل یک حکومت خودگردان فلسطینی در کرانه باختری و نوار غزه بود و ایجاد چارچوبی برای همکاری اقتصادی و امنیتی را تضمین میکرد.
متعاقبا، در سال ۱۹۹۵ پیمان اسلو دو بهمنظور تکمیل روند صلح امضا شد. این پیمان نه تنها محدودهی خودگردان فلسطینی را گسترش داد، بلکه انتقال قدرت اجرایی به مقامهای فلسطینی را نیز تسریع کرد. هدف نهایی از این پیمانها، تشکیل دو دولت مستقل در کنار هم و خاتمهی خشونت در خاورمیانه بود. با وجود امیدی که پیمان اسلو ایجاد کرده بود، این روند صلح متأسفانه به ناکامی انجامید، چون تداوم شهرکسازیهای اسرائیل در مناطق فلسطینی و ناتوانی در رسیدن به توافق نهایی در موضوعات کلیدی مانند وضعیت اورشلیم و بازگشت پناهندگان فلسطینی، باعث شد که تنشها ادامه پیدا کند. اسرائیل با عقدهمندی تاریخی، دست به اشغال سرزمین فلسطینیان زد و پیمانهای اسلو یک و دو را نقض کرد؛ از جمله در قضیه ادامهی شهرکسازیها که مطابق قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل متحد غیرقانونی شناخته میشد. در سالهای اخیر، دولت اسرائیل تحت رهبری بنیامین نتانیاهو بهدلیل سیاستهای نظامی و ضد حقوق بشریاش بهشدت مورد انتقاد قرار گرفته است. نویسندگانی مانند یووال نوح هراری، که خود یک اسرائیلی است نیز این سیاستها را بهعنوان رویکردهای پوپولیستی و غیرانسانی توصیف کرده است (هراری، گاردین، ۲۰۲۳).
گزارشهای عفو بینالملل و دیدبان حقوق بشر بهوضوح شرایط ناعادلانه و نقض حقوق بشری فلسطینیان در زندانهای اسرائیل را تأیید میکنند. براساس این گزارشها، حدود بیش از ده هزار فلسطینی در زندانهای اسرائیل بهسر میبرند که بسیاری از آنان بدون هیچ اتهامی زندانی شدهاند. این زندانیان تحت شرایط سخت و غیرانسانی نگهداری میشوند و از دسترسی به عدالت محروم هستند. بسیاری از آنان حتا از حق ملاقات با خانوادههایشان نیز محروم اند. این وضعیت، بهویژه در مورد زندانیان کودک و نوجوان، که بعضیشان بدون هیچ محاکمهای سالها زندانی اند، نگرانکننده است. عفو بینالملل و دیدبان حقوق بشر بارها خواستار توقف این رفتارهای غیرقانونی شدهاند.
به همین ترتیب، شرایط زندگی در نوار غزه به مراتب دشوارتر است. مردم این منطقه تحت محاصرهی شدید از سوی اسرائیل زندگی میکنند و دسترسی به نیازهای اولیه مانند آب، برق و خدمات بهداشتی بسیار محدود است. گزارشهای بینالمللی اشاره دارند که بیش از ۹۰ درصد از باشندگان نوار غزه بعد از سال ۱۹۶۷ به دنیا آمدهاند و چیزی جز زندگی در شرایط شبهبردگی زیر قدرت اسرائیل ندیدهاند. این مردم از حقوق طبیعی و انسانی خود، از جمله آزادی حرکت، حق آموزش و بهداشت، و حتا از حق کار و زندگی در شرایط انسانی محروم ماندهاند. گزارشهای عفو بینالملل در سال ۱۴۰۱ به صراحت به «نظام آپارتاید» اشاره کرده است که فلسطینیان در مناطق اشغالی با آن مواجهاند.
این اقدامات بهوضوح برخلاف اصول حقوق بشری و اسناد بینالمللی نظیر کنوانسیون چهارم ژنو اند که حمایت از غیرنظامیان در زمان جنگ را تضمین میکند. نتیجهی این رویکرد، ایجاد چرخهای از خشونت بیپایان بوده است. خشونت دولت اسرائیل نه تنها باعث تشدید تنشها و افزایش حملات گروههای مسلح فلسطینی مانند حماس شده، بلکه فلسطینیان را در یک وضعیت بیسرنوشتی و ناامیدی قرار داده است. این وضعیت اسفبار و شبهبردگی، مردم فلسطین را عقدهمند و کینهتوز گردانیده است. اقدامات خشونتآمیز حماس نیز ماحصل محرومیت مردم غزه و اعمال محدودیت از جانب اسرائیل است. اما حملهی گروه حماس علیه مردم عادی اسرائیل و غیرنظامیان در اسرائیل، بهطور قطع غلط و غیرقابل توجیه است. چنین خشونتهایی از هر دو طرف نه تنها مشکل را حل نکرده بلکه باعث ایجاد نفرت و خشونت بیشتر شده است.
در دنیای مدرن و کثرتگرا، اصول بنیادین انسانی و حقوق بینالملل ایجاب میکند که به عقاید و دین دیگران با احترام و تساهل نگریسته شود. این امر نه تنها در اسناد مهمی چون اعلامیهی جهانی حقوق بشر (مادهی ۱۸) و میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی (مادهی ۱۹) تأکید شده است، بلکه در جوهرهی جوامع دموکراتیک و چندفرهنگی نیز ریشه دارد. اصل آزادی عقیده و مذهب یکی از ستونهای اصلی جوامع مدرن است، که تضمین میکند هیچ فرد یا گروهی بهدلیل دین یا باورهای مذهبی خود مورد تبعیض یا سرزنش قرار نگیرد. در جوامعی که از نظر فرهنگی و مذهبی متنوع هستند، پذیرش و احترام به اختلافات عقیدتی امر حیاتی برای حفظ صلح و ثبات اجتماعی است. یونسکو نیز در بیانیههای خود بهوضوح به این نکته اشاره کرده که تنوع فرهنگی و مذهبی باید بهعنوان منبع غنا و توسعه دیده شود، نه بهعنوان عامل تقسیم و مناقشه. براساس این دیدگاه، هرگونه تعصب دینی یا قضاوتهای مبتنی بر مذهب، تنها به تفرقه و خصومت دامن میزند و مانع از همزیستی مسالمتآمیز میشود. اعلام اورشلیم بهعنوان یک شهر بینالمللی میتواند نقطهی عطفی در راستای کاهش تنشهای مذهبی و تقویت همبستگی میان پیروان این سه دین باشد. این رویکرد نه تنها زمینهای برای پایان دادن به خصومتهای جاری فراهم میکند، بلکه مطابق با منشور ملل متحد در راستای ترویج صلح و امنیت بینالمللی و قطعنامههای متعدد شورای امنیت سازمان ملل نیز میباشد که بر حلوفصل مناقشات از طریق گفتوگو و مذاکرهی صلحآمیز تأکید دارد. پیشنهاد من در بینالمللی کردن شهر اورشلیم، بر وفق قطعنامهی ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل که به طرح تقسیم فلسطین در سال ۱۹۴۷ اشاره دارد، است. این قطعنامه اورشلیم را بهعنوان یک شهر بینالمللی تحت نظارت سازمان ملل معرفی نموده است. این پیشنهاد بر پایهی این اصل بنا شده که اورشلیم بهدلیل اهمیت مذهبی برای سه دین بزرگ جهان: اسلام، مسیحیت و یهودیت، نباید بهعنوان محل مناقشه و نزاع دیده شود، بلکه باید بهعنوان نماد تساهل، همزیستی و احترام متقابل شناخته شود.
در کنار این، اعلام اورشلیم بهعنوان یک شهر بینالمللی و فراهم آوردن امکان بازدید و عبادت صلحآمیز برای مسلمانان، مسیحیان و یهودیان، میتواند الگویی برای کثرتگرایی و تساهل مذهبی در سراسر جهان باشد. ایجاد چنین نمونهای از همزیستی مسالمتآمیز، نه تنها برای مردم منطقه، بلکه برای جامعهی بینالمللی بهعنوان یک نمونهی موفق از دیپلماسی فرهنگی و دینی اهمیت خواهد داشت. از جانبی هم، جامعهی بینالمللی نیز تلاشهای جدیتری برای بهرسمیتشناختن دو قلمرو مستقل فلسطین و اسرائیل مطابق اسناد و قوانین بینالملل به خرج دهد. قطعنامهی ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل متحد، که بر لزوم عقبنشینی اسرائیل از مناطق اشغالی تأکید میکند و قطعنامهی ۳۳۸ که راهحلهای صلحآمیز را پیشنهاد میدهد، از جمله اسنادی هستند که راهحل بهرسمیتشناختن دو دولت مستقل را بهعنوان راهکاری برای پایان دادن به این درگیری مطرح کردهاند. همکاری و تعهد جهانی برای اجرای این اسناد و احترام به حقوق فلسطینیها و اسرائیلیها میتواند گامی اساسی در برقراری صلح پایدار در خاورمیانه و حتا جهان باشد.