این اتفاق این بار حتما رخ میداد، اگر خودش را نجات نمیداد. اگر دست به فرار نمیزد. اگر از خانه فرار نمیکرد. بارها پیش آمده بود -بهخصوص در سه سال اخیر- که خودش را تهدید به خودکشی کرده بود. وقتی از هرسو سختیها به او چنگودندان نشان میدادند، با خود دردمندانه میگفت: «دیگر تحمل نمیتوانم. این بار حتما خودم را میکشم تا کلتان از شرم خلاص شوید.»
آنچه که سمیرا را بهسوی خودکشی میکشانید و دلیلهایی که او برای توجیه این عملکرد نزد خودش میتراشید، شامل چندین عامل میشد. سمیرا در نگاه دوستاش ثریا (هر دو نام مستعار است) نه دختری ضعیفالنفس بود و نه مرگ خودخواسته را یک نوع درمان و آخرین راهحل میدانست.
یکی از عواملی که همه روزه بر وجود سمیرا در چهاردیواری خانهیشان فشار وارد میکرد، خشونت برخاسته از خانوادهای بهشدت بسته و سنتی او بود. عامل دیگر، آیندهی نامعلوم بود که سمیرا را رنج میداد. آیندهی نامعلوم مثل هیولای نامرئی روان او را با چنگالهای وحشی خود درهم میفشرد. در کنار دو مورد یادشده، عوامل دیگری مثل نیافتن شغل مناسب و بسته بودن دروازهی دانشگاه نیز او را تحت فشار روانی قرار میداد که در نهایت، او را مجبور به فرار از خانه نمود.
خشونت خانوادگی طی سالهای متمادی زندگی سمیرا را تحتالشعاع قرار داده بود. او هم در تلاش این بود که چهگونه میتواند خودش را از این وضعیت رنجآور رهایی بخشد. با وجودی که سمیرا نمیخواست در سن بیستودوسالگی تن به ازدواج اجباری بدهد، بهشدت از سوی اعضای خانواده، بهخصوص مادر ناتنیاش تحت فشار قرار میگرفت. و همین مسأله، بهانهای بهدست او میداد تا سمیرا را لتوکوب کند. چرا که او تن به خواستههای آنان نمیداد. ثریا، دوست همراز و همدرد سمیرا در این زمینه یادی از خاطرهی دردآوری کرد که چند ماه پیش بر سمیرا گذشته بود:
«زیاد لتاش میکردند. مادراندر و عمههایش بسیار بد بودند. چون پدرش دور بود و مادر هم نداشت. آن روزی که ما دیدیم وقتی همراهش قول دادم، یک دفعهای جیغ زد. پرسیدم چه شده؟ گفت انگشت شستام را کشیدند. شستاش بسیار افگار شده بود. برآمده بود از جایش. قصه کرد یکی از عمههایش به بهانهی اینکه تو چرا هیچ در خانه نیستی، به سمیرا حمله میکند. اول با سیلی محکم به رویش میزند. سمیرا وقتی کوشش میکند از خودش دفاع کند، عمهاش کلک شستاش را میگیرد و بسیار محکم به عقب فشار میدهد. و آن انگشتاش از جایش بیجا میشود.»
سمیرا از روی ناچاری سالها انواع خشونت خانوادگی را تحمل کرد. توهین شد. تحقیر شد. بارها او را تهدید به ترک خانه کردند. از سوی پدر هم با بیمهری مواجه بود. برای فرار از این وضعیت نامطلوب، مدتی را مثل بعضی دخترخانمها که در نبود شغلهای دیگر به آموزگاری روی آوردهاند، به تدریس در مکتب خصوصی پرداخت. بیکاری و عدم اشتغال مناسب هم علت دیگری بود که او را وادار به تصمیم فرار نمود. زمانی که شغلی برایش دستوپا میکرد، این موضوع هم باعث میشد خانوادهاش با او رفتار نادرستی داشته باشند. اندک معاشی که داشت نصفاش را از روی ناچاری به مادر ناتنیاش اهدا میکرد، با این هم، از طرف او تحت فشار قرار میگرفت.
ثریا بهمثابهی کسی که زندگی سمیرا را از نزدیک لمس میکرد، از آرزوهای بلندپروازانه و شخصیت آزادمنش او گفت: «همیشه میگفت دوست دارد در یکی از کشورهای اروپایی یا امریکایی زندگی کند. دوست داشت در دانشگاه حقوق و علوم سیاسی بخواند و یک روزی دوباره به کشور برگردد. وقتی باهم قصه میکردیم میگفت خودکشی را بر این زندگی لعنتی ترجیح میدهد. اگر با این پسر آشنا نمیشد به احتمال بسیار زیاد دست به خودکشی میزد. چون واقعا به آخر خط رسیده بود.»
سمیرا در حدود سه ماه پیش با پسری در پاکستان آشنا شد. طی این مدت، هر دو از طریق فیسبوک و واتساپ به تماس بودند. و در یک ماه اخیر دربارهی طرح فرار از خانه با هم صحبت میکردند. به مجردی که پاسپورتاش را دریافت، تصمیم او از وضعیت احتمالی به حالت ممکن مطلق تغییر کرد. ثریا گفت آخرین روزی که با سمیرا ملاقات کرد، واپسین ساعات او در کابل بود. اشک میریخت هم از روی شادمانی و هم از رفتن و ترک دوستانش.
«درحالیکه بغض گلویش را گرفته بود و شدیدا گریه میکرد گفت کاش روزی دوباره بتواند بیاید. کاش روزی این شرایط دوزخی خلاص شود و دخترها آزادانه بتوانند درس بخوانند و کار بکنند. کاش خداوند برای هر دختری فرصت بدهد تا یک بار زندگی در کشورهای خارجی را تجربه کند. همین قسم هم گریه میکرد و هم کاش کاش میگفت.»
بهگفتهی ثریا، نزدیک به ده روز میشود که هیچ خبری از سمیرا ندارد. با آنکه روز خداحافظی با هم به توافق رسیده بودند که حتما او را در جریان قرار بدهد، ولی نه خبری در فیسبوکش دیده است و نه پیامی بهصورت مستقیم به او فرستاده است. ثریا گفت اگر سمیرا با خشونت خانوادگی شدید مواجه نشده بود و اگر شرایط مرگبار طالبانی در کشور حاکم نبود، شاید او هیچگاه دست به فرار از خانه نمیزد.