close

بازخوانی آثار کلاسیک (۱۹) ما و مفهوم فلسفه

(زیست عادی ما در برابر زیست تحلیلی-فلسفی)

احمد برهان

معمولا وقتی سخن از «فلسفه» می‌شود، غول‌های دانایی به ذهن ما می‌رسد. فکر می‌کنیم فلسفه یعنی تعداد اندکی از انسان‌ها با ویژگی‌های انحصاری و منفرد در طول تاریخ؛ ابرمردان معرفتی همچون افلاطون و ارسطو. اگر تصور ما کمی متأخرتر و به‌روزتر باشد، به‌ یاد نیچه می‌افتیم و سبیلی که او را خدای فلسفه و تفکر انتقادی در اذهان عامه جلوه می‌دهد. درحالی‌که چنین تصوری از مفهوم فلسفه ممکن است نادرست و بنابراین کاذب باشد.

و یا هر گاه با واژه‌ی فلسفه مواجه می‌شویم، به این فکر می‌رسیم که فلسفه یعنی مطالعه‌ی بغرنج‌ترین مفاهیم هستی‌شناسیک در خشک‌ترین منابع علمی کلاسیک. کتاب‌های گران‌سنگی چون «جمهوری»، اثر افلاطون، «مابعد الطبیعه»، اثر ارسطو، «نقد عقل محض»، اثر کانت و یا «چنین گفت زرتشت»، اثر نیچه. آثاری که زور ذهن ما مردم عادی به آن‌ها نمی‌رسد. با این تصور، فلسفه هرچه که باشد، جز «متافیزیک» و فلسفه‌ی نظری چیزی دیگری نیست. قلمرو کاری آن فضای نیمه‌‌تاریکی است با اندیشمندان جامعه‌گریز. معرفتی که در جهان پرهیجان و تکنولوژی‌زده‌ی امروزی کاملا بیگانه است و به‌هیچ‌وجه، از کاربرد عملی آن خبری نیست. در نتیجه، وجود فلسفه‌ی عملی را عملا نفی می‌کند. واقع اما چنین برداشت فلسفه‌ستیز را نادرست و بنابراین کاذب تلقی می‌کند. باوری که ناشی از شایعات بی‌اساس در مورد چیستی و ماهیت فلسفه است.

همچنین است در جامعه‌ی ما؛ وقتی می‌شنویم فلانی اهل فلسفه است به‌صورت ناخودآگاه به این نتیجه می‌رسیم که حتما بی‌دین و بی‌خدا و بی‌این و بی‌آن است. باور می‌کنیم فلسفه‌خواندن او منتهی به اندیشه‌های الحادی و جبهه‌گیری‌های سکولار شده است. هرچه ملا است را می‌باید بمباران کرد تا گوسفندهای انسانی از شر این خیالاتی‌ها رهایی یابند! بازهم چنین برداشت و باوری از بیخ کاذب است. بازهم این یک نظری است کاملا سطحی‌نگر؛ فلسفه‌خوانی به‌هیچ‌صورت ضرورتا مستلزم الحاد و خداناوری نیست.

پس فلسفه به مفهوم هستی‌شناسیک آن واقعا چیست؟

فلسفه به ‌قول ویل دورانت ممکن است هر چیزی باشد. ممکن است در هر چیزی نفوذ کند. در هر پرسشی وجود داشته باشد و در هر گزاره‌ای حضور یابد. پرسش‌گری و اندیشه‌ی انتقادی داشتن از امور ضروری‌ای بالذات فلسفه است. فلسفه در یک تعریف ساده یعنی پرسش‌گری از مسأله‌ی «وجود» و «بودن». یعنی خلق جهان‌بینی خود با سنگ و خشت و دیوار که عملا با پرسش‌گری به وجود می‌آید. یک ذهن کنجکاو و پرسش‌گر ممکن است به علت‌های گوناگون به‌سوی اندیشه‌ی فلسفی و تفکر انتقادی کشانده شود. پرسش از هستی، پرسش از زندگی و آزادی، پرسش از بیماری، پرسش از هوش مصنوعی، و پرسش از هر موجود دیگر؛ چه به‌صورت انتزاعی باشد چه انضمامی. ممکن است با ساده‌ترین سؤال‌ها آغاز شود و تا بغرنج‌ترین مسأله‌ها به‌ پیش برود.

بعید است که کسی حداقل یک‌بار در زندگی‌اش با این پرسش مواجه نشده باشد: بیماری چیست؟

این پرسش را حداقل می‌توان در سه حوزه‌ی معرفت‌شناختی مطرح کرد: دانش پزشکی، فلسفه‌ی پزشکی، و علم اخلاق. اغلبا علت اصلی بسیاری از بیماری‌های مرسوم را وجود میکروب‌ها می‌دانند که موضوعی است مرتبط به تعریف و تبیین آن در دانش پزشکی. ولی اگر بخواهیم این مسأله (ماهیت بیماری) را از نظرگاه فلسفی به‌گونه‌ی ژرف‌تر به تحلیل بگیریم، می‌باید وارد قلمرو فلسفه‌ی پزشکی بشویم. چرا بیماری‌ها به وجود می‌آیند؟ اگر بیماری‌ها ضرورتا معلول میکروب‌ها هستند، پس اگر میکروبی علت نداشته باشد، آیا ممکن است بیماری هم به وجود نیاید؟ پرسش دیگر این‌که آیا وجود بیماری‌ها ضرورتا از معلول‌های ممکن بالذات در زندگی انسان‌ها است؟ آیا در مسأله‌ی هستی‌شناسیک بیماری‌ها گذشته از علت غایی فرعی، علت غایی اصلی هم برای آن‌ها می‌توان متصور شد؟ و پرسش‌های تحلیلی‌-‌فلسفی دیگر. مسأله‌ی بیماری را در علم اخلاق نیز می‌شود با میزان «بایدها» و «نبایدها» به بحث نهاد. چرا ضرورتا بیماری‌ها به وجود می‌آیند؟ چه می‌شود اگر بیماری‌ها به وجود نیایند؟ آیا بیماری‌ها بالذات به نفع انسان اند یا به ضرر او؟ چه‌گونه ممکن است آدمی را از رنج این پدیده‌ی مذموم رهایی بخشید؟ فرضا یکی از پاسخ‌ها این است: اگر در جهت استحکام صبر و استقامت او در برابر ناملایمتی‌های روزگار به‌کار برود، بدیهی است که به نفع بیمار است. ولی اگر او را به نق‌زدن و نگرانی شدید وادار کند، ممکن است به بیماری‌های دیگر منجر شود که در نهایت، در جهت تضعیف بیمار عمل کرده است.

یکی از پرسش‌های مهم روزگار ما این است: قانون چیست؟ و خصوصیت الزامی بودن آن کدام است؟ چرا قانون اساسی یک کشور دموکراتیک می‌باید قانون اساسی آن کشور باشد؟ چرا حکومت طالبان فاقد قانون اساسی است؟ آیا اوامر هبت‌الله را می‌توان از زمره‌ی قوانین امروزی دانست و یا خیر؟ پرسش‌های مذبور در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق پیش می‌آید. اگر در پاسخ پرسش اخیر گفته شود که دستورهای رهبر طالبان، به‌هیچ‌وجه در مناسبات جهان مدرن «قانون» شمرده نمی‌شود و صرفا، باورهای شخصی‌-‌ایدئولوژیک او است، گزاره‌ای است که باز هم در مباحث اصلی در فلسفه‌ی علم حقوق به تحلیل گرفته می‌شود. همین‌طور پرسش‌های بعدی در ساحت فلسفه‌ی علم سیاست مطرح می‌شوند: نظام سیاسی چیست؟ «امارت اسلامی» چیست؟ تفاوت هستی‌شناختی آن با «جمهوری اسلامی» در چیست؟ به همین ‌شکل، یکی از مسائل بسیار مهم در عصر اطلاعات شیشه‌ای بحث «حریم خصوصی» است که خوراک به‌روزی است برای حلقه‌های فلسفه‌ی حقوق شهروندی.

در جهان تکنولوژی امروز بحث‌های داغی بر سر چیستی و ماهیت و غایت «هوش مصنوعی» در جریان است. پرسش‌هایی که در پی بحرانی شدن هوش مصنوعی در قامت «ربات‌ها» به وجود می‌آیند، ممکن است این‌گونه مطرح شوند: چرا می‌باید ربات‌ها به وجود بیایند؟ آیا ممکن است روزی ربات‌ها به سرنوشت انسان‌ها تسلط یابند؟ آیا ممکن است رویداد پیش‌بینی‌شده در نگرش دینی‌-‌الهیاتی موسوم به «آخرزمان» به‌دست ربات‌های جنگ‌طلب رقم بخورد؟ در فلسفه‌ی تکنولوژی پیش‌رفته اندیشمندان در جست‌وجوی پاسخ به آن پرسش‌ها می‌گردند. یکی از بحث‌های به‌روز دیگر، فلسفه‌ی وجودی «شبکه‌های اجتماعی‌-‌مجازی» است. به‌طور مثال؛ آیا شبکه‌ی اجتماعی فیس‌بوک واقعا توانسته در سهولت ارتباطات انسانی مفید واقع شود؟ مزایای فیس‌بوک چیست؟ آیا فضای مجازی را می‌توان مشمول موجودات واقعی برشمرد؟ یعنی از نظر هستی‌شناختی فضای مجازی وجود انضمامی دارد؟ علت غایت اصلی گذشته از غایت فرعی شبکه‌های اجتماعی در چیست؟

پرسش دیگری که هر لحظه ممکن است در ذهن موجودات انسانی مطرح شود: پیش‌رفت چیست؟

چه‌گونه ممکن است هر روز به پیش‌رفتی دست یابیم؟ به‌دنبال آن موفقیت چیست؟ آیا در شرایط مرگ‌بار طالبانی امکان پیش‌رفت به مفهوم مرسوم آن وجود دارد؟ و چقدر ممکن است پله‌به‌پله گامی در جهت کامگاری خویش برداریم؟ پرسش‌های قبلی بسیار ممکن است علتی شود در به وجود آمدن پرسش بعدی: «مرده‌ی متحرک» چیست؟ آیا وجود «من» به‌مثابه‌ی یک سوژه‌ی انسانی، چقدر ممکن است به مصداقی از مفهوم «مرده‌ی متحرک» تبدیل شود؟ به‌ همین ترتیب، وقتی سنخیت پرسش‌ها علت و معلول یکی بر دیگری واقع شوند، در تشخیص موجودیت علت در برابر معدومیت معلول نیز مصداق واقع می‌شوند. و نتیجه‌ی آن می‌شود: «من یک مرده‌ی متحرک هستم.» گزاره‌ی مذکور با معرِف بودن سوژه نسبت به مصداق آن، از امورات صادق به‌ شمار می‌رود. و به‌ همین شکل، از صورت معدوم به صورت موجود پدیدار می‌شود. تصوری که هم فعلیت دارد و هم فاعلیت. نظری که سوژه را در برابر ابژه بودن او قرار می‌دهد. و تا زمانی که او معترف به چنین امری باشد، همین‌گونه جهان‌بینی‌اش را با گذر زمان بنیان می‌نهد.

مفهوم فلسفه در تصورات عامه‌ی مردم ممکن است در رگ‌رگ شریان‌های زندگی روزمره در‌ جریان باشد. مثالی اگر در سطحی‌ترین صورت داشته باشیم. جمله‌ی بعدی را در نظر بگیرید که گزاره‌ای است ساده و کاملا موجود در تجربه‌‌های زیسته‌ی روزمره‌ی ما. در عین حال، ممکن است از گزاره‌های هستی‌شناسیک در قامت خودش نیز باشد. در پشت شیشه‌ی کلکین دکان می‌خوانیم‌‌: «میتیو موجود است.» یعنی در این فروشگاه امکان ارسال کریدت مبایل به مبایل‌های دیگر وجود دارد. اگر فرض کنیم که چنین امکان بالذات در این فروشگاه عملا وجود نداشته باشد، یعنی اگر خدمات ارسال کریدت مبایل نه موجود که معدوم باشد، دکان‌دار نیز از وجود چنین چیزی آگاهی‌رسانی نمی‌کرد. و آن اطلاعیه با این گزاره‌ی «میتیو موجود است» از امورات صادق نمی‌بود؛ بلکه کاذب می‌بود. دکان‌دار از نصب چنین آگهی‌نامه‌ای در پشت شیشه‌ی دکانش ضرورتا غایتی داشته است. درست است که او وجود موجودات مثل شیشه، کاغذ، موبایل، ارسال‌کننده و دریافت‌کننده را فرض گرفته است و از این کارش غایت هستی‌شناختی ندارد. با این هم، علت این کار او چه می‌تواند باشد؟ بدون شک علت‌های گوناگونی قابل تصور می‌تواند باشد. علت‌های او هم می‌تواند فرعی باشد و هم می‌تواند اصلی باشد. بدیهی است که فرعی بودن آن متعدد و متنوع هست. به‌دست‌آوردن پول و تأمین مخارج زندگی و زن و فرزند ممکن است از علت‌های غایی فرعی باشد. ولی علت غایی اصلی ممکن است بسیار کلی و مرتبط به هستی‌شناختی سوژه برگردد. دست‌یابی به لذت داشتن و حس بودن آن در وجود خویشتن که دقیقا در برابر عدم و نداشتن آن قرار می‌گیرد. همین امر «بودن» در لحظه‌های گوناگون وجود، سوژه را در جهت کامل شدن سوق می‌دهد. ممکن است خودآگاه باشد و یا ناخودآگاه. وجود هستی در اصالت خویش از آن حق برخوردار است. و این هم نکته‌ای است بسیار بدیهی که هر نوع علت غایی اصلی نسبت به هر جهان‌بینی دیگر متفاوت و متنوع باشد. برای آن‌که هر کسی، هر انسان عاقلی، به میزانی دارای شمه‌ی فلسفی هست. یکی با درصدی کم و دیگری با درصدی بیش. و در چنین امری آزادی از ملموس‌ترین نوع وجود در مباحث هستی‌شناسیک است.

پرسش‌هایی که در فوق در چند حوزه‌ی معرفتی طرح شد، و همین‌گونه در ساحت‌های دیگر جهان قابل طرح هستند، همه در نهایت، به شاخه‌ی اصلی فلسفه به مفهوم «متافیزیکی» آن شامل می‌شود. یعنی مسأله‌ی اصلی همان «وجود» و «بودن» است. چراغ هر پرسش که در ذهن معمولی یا فلسفی ما روشن می‌شود، در زهدان اندیشه‌ی هستی‌شناسیک زاده می‌شود؛ که صالت آن موجودیت در برابر معدومیت قرار می‌گیرد. هر نگاهی به پیرامون با اندکی دقت، ما را یک‌ قدم به درک مفهوم فلسفه نزدیک‌تر می‌کند. و ما را از زیست عادی به سمت زیست فلسفی‌-‌تحلیلی سوق می‌دهد.