close
Photo: Mehr

مهاجرستیزی و افغانستانی‌هراسی در ایران

واکاوی ریشه‌های تاریخی، فرهنگی و روانی یک بحران اجتماعی

نویسنده: محب مدثر

در پی پایان جنگ ۱۲ روزه میان ایران و اسرائیل، موج تازه‌ای از بازداشت و اخراج گسترده‌ی مهاجران افغانستانی از ایران آغاز شده است. هرچند پیش از این نیز دولت ایران ضرب‌الاجلی برای بازگشت مهاجران «غیرمجاز» تعیین کرده بود، اما شواهد حاکی از آن است که اجرای این سیاست پس از درگیری اخیر با اسرائیل، شدت و سرعت بی‌سابقه‌ای یافته است. گزارش‌ها نشان می‌دهد که روزانه میانگین ۳۰ تا ۴۰ هزار مهاجر افغانستانی از مرزهای ایران اخراج می‌شوند. هم‌زمان با این روند، فضای رسانه‌ای و اجتماعی نیز به‌شدت ضدمهاجر شده است. مهاجران افغانستانی می‌گویند که شهروندان ایران به‌طور علنی به گزارش‌ دادن مهاجران فاقد مدرک تشویق می‌شوند و آنان در سطح جامعه با توهین، تحقیر و حتا اتهام‌هایی چون «جاسوس اسرائیل» بودن مواجه‌ هستند. تصاویری از آزارواذیت خیابانی، خشونت‌های فردی و برخوردهای تحقیرآمیز در اردوگاه‌ها منتشر شده است. مهاجران اخراج‌شده از ایران نیز از رفتارهای خشونت‌بار مأموران، تحقیر، شکنجه و ظلم در اردوگاه‌ها و بازداشتگاه‌های مهاجران در ایران، محرومیت از دریافت حقوق کار و اخراج بدون فرصت جمع‌آوری وسایل شخصی‌شان روایت‌هایی دردناک ارائه کرده‌اند. این در حالی‌ است که سوءرفتار با مهاجران افغانستان در ایران پدیده‌ای جدید نیست. مهاجران سال‌ها است از تبعیض، تحقیر و خشونت‌های نژادپرستانه در جامعه‌ی ایران گلایه دارند، اما به نظر می‌رسد در هفته‌های اخیر، هم‌زمان با شدت گرفتن موج اخراج‌ها، این برخوردها نیز ابعاد بی‌سابقه‌ای یافته‌اند.

سازمان بین‌المللی مهاجرت در گزارشی هشدار داده است که روند اخراج‌های اجباری، بدون رعایت حداقل اصول انسانی، در شرایطی صورت می‌گیرد که افغانستان با فقر شدید، بیکاری، بحران اقلیمی و نقض گسترده‌ی حقوق بشر مواجه است. این سازمان نسبت به عواقب این موج اخراج‌ها، از جمله تهدید ثبات اجتماعی افغانستان و بروز یک بحران انسانی هشدار داده است. وضعیت مهاجران افغانستانی خیلی‌ها را متأثر ‌ساخته و پرسش‌هایی را در ذهن خیلی‌ها خلق‌کرده ‌است. در مقام یک پژوهشگر حقوق بشر، در آغاز قصد داشتم تنها بر جنبه‌های حقوقی این اخراج‌های اجباری تمرکز کنم. اما واقعیت این است که ماجرا فراتر از نقض آشکار حقوق بشر است. پرسش‌هایی ذهنم را درگیر کرده‌اند که نمی‌توان به سادگی از کنارشان گذشت: چرا مهاجران افغانستانی دهه‌ها است در ایران با چنین برخوردهایی مواجه‌ هستند؟ چرا پس از جنگ ایران و اسرائیل، خشم عمومی متوجه آنان شده است؟ و چرا، با وجود قرابت‌های زبانی، فرهنگی، دینی و تاریخی میان دو ملت، هنوز هم مهاجر افغانستان در جامعه‌ی ایران «دیگری» تلقی می‌شود؟ این پرسش‌ها مرا ناگزیر ساخت تا نگاهم را از صرف تحلیل حقوقی به واکاوی عمیق‌تر تاریخی، فرهنگی و اجتماعی تغییر دهم. در ادامه، ضمن مرور کوتاه بر ابعاد حقوق بشری اخراج مهاجران، به این پرسش‌های ریشه‌ای و زمینه‌های شکل‌گیری افغانستانی‌هراسی در ایران خواهم پرداخت.

حقوق بشر بین‌الملل و برخورد با مهاجران و پناه‌جویان افغانستان در ایران

آنچه اکنون در ایران در حال وقوع است، پیش از هر چیز می‌تواند مصداق آشکار نقض حقوق بشر و اصول بنیادین حقوق بین‌الملل مهاجرت باشد. از منظر حقوق بین‌الملل، رفتار کنونی ایران با مهاجران افغانستان، نقض صریح تعهدات بین‌المللی این کشور تلقی می‌شود. اسناد بنیادین حقوق بشری، از جمله اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی، هرگونه تبعیض، تحقیر یا خشونت علیه انسان‌ها را، فارغ از تابعیت یا وضعیت اقامتی آنان، ممنوع اعلام کرده‌اند. کنوانسیون ۱۹۵۱ ژنو درباره‌ی وضعیت پناهندگان و پروتکل ۱۹۶۷، که ایران نیز به آن پیوسته است، اصل «عدم بازگرداندن اجباری» و حق حمایت در برابر آزار براساس نژاد، مذهب، ملیت، عضویت در گروه اجتماعی خاص یا گرایش سیاسی را تضمین می‌کند. همچنین کنوانسیون بین‌المللی حقوق کارگران مهاجر و خانواده‌های آنان (۱۹۹۰) در ماده ۱۶ بر حمایت مساوی در برابر خشونت و بازداشت خودسرانه، و در ماده ۷ بر اصل عدم تبعیض تأکید دارد. حتا اگر ایران عضو برخی از این اسناد نباشد، اصول بنیادین حقوق بشری مانند کرامت انسانی، منع تبعیض و منع مجازات جمعی بخشی از حقوق بین‌الملل عرفی محسوب می‌شوند و همه‌ی دولت‌ها ملزم به رعایت آن‌ها هستند. 

 نهادهای ناظر بر امور مهاجران نیز اذعان می‌کنند که شهروندان افغانستان در ایران از لحاظ قانونی با تبعیض و محدودیت‌های فراوان مواجه هستند و در معرض «بازداشت‌ و دستگیری خودسرانه پولیس» قرار دارند و حقوق شان، از جمله وکیل حقوقی و دادرسی عادلانه «نادیده گرفته می‌شود». بسیاری از شهروندان افغانستان که سال‌ها به‌صورت قانونی در ایران اقامت داشته‌اند، همچنان با محدودیت‌های جدی حقوقی و اجتماعی روبه‌رو بوده‌اند؛ از محرومیت در دسترسی برابر به آموزش و اشتغال گرفته تا خدمات درمانی، مسکن و حتا آزادی رفت‌وآمد. سازمان‌هایی چون عفو بین‌الملل بارها هشدار داده‌اند که مقام‌های ایرانی، گاه با ادبیات غیرانسانی، زمینه را برای نفرت‌پراکنی و خشونت علیه مهاجران تقویت کرده‌اند. روایت‌های متعدد مهاجران افغانستان از تحقیر، طرد اجتماعی و خشونت، گواهی بر این واقعیت است.گرچه دولت‌ها حق دارند سیاست‌های مهاجرتی خود را تعیین کنند، اما این سیاست‌ها نباید ناقض اصول و تعهدات بین‌المللی‌شان باشد. اقدامات نظیر مجازات جمعی، تبعیض نهادینه‌شده یا سرکوب مهاجران، مغایر با اصول بنیادین حقوق بشر است. دولت‌ها مسئولیت مستقیم دارند که با دگرهراسی، نفرت‌پراکنی و خشونت علیه مهاجران مقابله کنند. برخوردهای خشن و سیاست‌های اخراج دسته‌جمعی، مصداق تبعیض ساختاری و نقض آشکار اصول حقوق بین‌الملل تلقی می‌شوند. بنابراین، تعرض گسترده و بازداشت‌های جمعی مهاجران نه‌تنها نقض تعهدات بین‌المللی ایران بلکه تخطی از قانون اساسی این کشور نیز محسوب می‌شود.

ریشه‌های عمیق مهاجرستیزی و افغانستانی‌هراسی در جامعه‌ی ایران

تبعیض علیه مهاجران افغانستان در ایران اما تنها به سطح قوانین یا سیاست‌های رسمی محدود نمی‌ماند. مهاجران افغانستان در ایران روایت‌های تلخی از برخوردهای تحقیرآمیز، خشونت‌های کلامی و فیزیکی، نژادپرستی و طرد اجتماعی در سطح جامعه دارند. از کودک افغانستانی در مکتب گرفته تا کارگر در کارگاه، همگی به نوعی با تبعیض اجتماعی و ساختاری گسترده مواجه بوده‌اند. در مقابل، دولت و برخی از مردم ایران با اشاره به پذیرش میلیون‌ها مهاجر افغانستانی در چهاردهه‌ی گذشته، این وضعیت را ناشی از فشارهای اقتصادی و کمبود منابع معرفی می‌کند. هرچند نمی‌توان بحران‌های اقتصادی، تحریم‌ها، مشکلات ساختاری و محدودیت منابع در ایران را نادیده گرفت، اما تبیین مهاجرستیزی صرفا از این منظر، ساده‌انگارانه و ناکافی است. تحلیل‌های جامعه‌شناسی، روان‌شناسی اجتماعی و تاریخ‌محور نشان می‌دهند که مسأله بسیار فراتر از دشواری‌های اقتصادی است. آنچه امروز در رفتارهای مهاجرستیزانه در ایران مشاهده می‌شود، حاصل ترکیب پیچیده از ساختارهای ریشه‌دار تبعیض، نگرش‌های فرهنگی سلسله‌مراتبی، و بازنمایی‌های رسانه‌ای تحقیرآمیز است. گرچه موج مهاجرستیزی در سال‌های اخیر با کارزارهایی چون «اخراج افغانی، مطالبه ملی» و تبلیغات رسانه‌ای تشدید شد، اما ریشه‌هایی عمیق‌تر، ساختاری، فرهنگی و تاریخی دارد. مهاجرستیزی در ایران پدیده‌ای فراتر از سیاست‌های رسمی مهاجرتی است و بحث‌های حقوقی ‌است و  برای درک آن، باید به لایه‌های پنهان روانی، فرهنگی، تاریخی و اجتماعی جامعه‌ی ایران پرداخت و آن‌ها را به ‌دقت مورد مطالعه قرار داد.

خشم فروخورده و خشونت واگرا؛ بسترهای افغانستانی‌ستیزی در جامعه‌ی ایران 

مطالعات جامعه‌شناسی نشان می‌دهد که ایرانیان در نگرش عمومی به خارجیان «فرادست» (غربی‌ها) با تحسین می‌نگرند، اما نسبت به «فرودستان» (مانند مهاجران افغانستان) نگاهی تحقیرآمیز دارند. این دوگانگی ریشه در تاریخ شکل‌گیری هویت ایرانی دارد؛ هویتی که در واکنش به شکست‌ها و تحقیرهای تاریخی، نیازمند یافتن «دیگریِ ضعیف» برای تخلیه خشم و بازسازی احساس اقتدار بوده است. یکی از پدیده‌های شناخته‌شده در روان‌شناسی اجتماعی، علوم سیاسی و جامعه‌شناسی، سرریز خشم و تحقیر ناشی از شکست‌های کلان ملی بر گروه‌های اقلیت یا مهاجر است؛ پدیده‌ای که می‌توان آن را «مظلوم‌ستیزی» یا «قدرت‌گریزی معکوس» نامید. این الگو در جوامع مختلف و در زمان‌های گوناگون بارها تکرار شده است. چنین رفتاری زمانی بروز می‌یابد که یک جامعه یا نظام سیاسی از سوی یک قدرت بزرگ‌تر مورد تهاجم قرار می‌گیرد، شکست می‌خورد و به نحوی تحقیر می‌شود، اما توانایی پاسخ مستقیم به عامل خارجی را ندارد. در نتیجه، خشم و تحقیر فروخورده به‌سوی گروه‌هایی هدایت می‌شود که ضعیف‌تر، بی‌صدا‌تر و فاقد قدرت سیاسی، اقتصادی و رسانه‌ای‌اند؛ گروه‌هایی مانند مهاجران یا اقلیت‌های قومی، زبانی و مذهبی.

در نظریه کلاسیک «قربانی‌سازی» (Scapegoat Theory) که نخستین‌بار توسط گوردون آلپورت در میانه قرن بیستم مطرح شد و در آثار اریش فروم، هانا آرنت و دیگر متفکران توسعه یافت، آمده است که افراد یا جوامعی که دچار ناکامی، سرخوردگی و خشم فروخورده‌اند، تمایل دارند آن را به‌سوی گروهی آسیب‌پذیر و ضعیف منتقل کنند. این نظریه توضیح می‌دهد که در مواجهه با شکست یا محرومیت، جوامع خشم و سرزنش را به گروه‌های ضعیف و بی‌دفاع نسبت می‌دهند، حتا اگر آن‌ها منبع واقعی مشکل نباشند. این واکنش زمانی رخ می‌دهد که ابراز خشونت علیه عامل حقیقی دشوار یا ناممکن باشد. براساس برخی نظریه‌های دیگر، از جمله «نظریه تهدید یک‌پارچه» یا «تهدید گروهی»، مهاجران و اقلیت‌ها اغلب به‌عنوان منبع تهدید واقعی (مانند رقابت اقتصادی و امنیتی) یا نمادین (ارزشی و فرهنگی) تلقی می‌شوند و همین تصور می‌تواند واکنش‌های خصمانه و سیاست‌های تبعیض‌آمیز علیه آنان را برانگیزد. طبق این نظریه، هرچه جمعیت یا موفقیت گروه مهاجر بیشتر باشد، احساس تهدید در گروه غالب نیز افزایش یافته و منجر به خصومت بیشتر می‌شود. همچنین، در چارچوب «نظریه هویت اجتماعی»، انسان‌ها خود را در قالب دسته‌بندی‌های گروهی (ما در برابر آن‌ها) یا (گروه‌های خودی و گروه‌های خارجی یا بیگانه و دیگری) تعریف می‌کنند و این تمایل به برتری‌طلبی گروهی می‌تواند باعث اغراق در تفاوت‌ها و در نتیجه، ایجاد تبعیض و دگر‌ستیزی شود.

در تاریخ معاصر، نمونه‌ی بارز آن در آلمان نازی قابل مشاهده است. پس از شکست در جنگ جهانی اول، تحقیر ناشی از پیمان ورسای، بحران اقتصادی و احساس از‌دست‌رفتن عزت ملی، بستر یهودی‌ستیزی گسترده را فراهم کرد. یهودیان، که در آن دوره اغلب در طبقه متوسط و مشاغل کلیدی حضور داشتند، به‌عنوان «دشمن درونی» معرفی شدند و تمام خشم تاریخی به آنان منتقل شد. در ایران نیز پس از حملات اسرائیل به مراکز حساس کشور و تحقیر ژئوپلیتیکی ناشی از آن، در شرایطی که جامعه با سرکوب داخلی، فقر، بیکاری و بی‌اعتمادی گسترده مواجه است، خشم فروخورده‌ای در لایه‌های مختلف اجتماعی شکل گرفته که در نبود امکان مقابله با عوامل اصلی بحران، به‌سوی گروه‌های آسیب‌پذیر، به‌ویژه مهاجران افغانستان هدایت شده است.

در سطح فردی و جمعی نیز روان‌کاوانی چون فروید و فروم بر این باور اند که احساس تحقیر سرکوب‌شده، وقتی امکان ابراز مستقیم نیابد، به خشونت منتقل‌شده علیه گروهی دیگر منجر می‌شود. اریش فروم در کتاب «گریز از آزادی» (Escape from Freedom, 1941) توضیح می‌دهد که انسان‌ها در برابر پیچیدگی‌های اجتماعی، فشارهای سیاسی و بحران‌های هویتی، از آزادی واقعی می‌گریزند و به دامن ایدئولوژی‌های اقتدارگرا و سرکوب «دیگری» پناه می‌برند. تحلیل‌های روانکاوانه نشان می‌دهند که انسان‌ها و جوامع، در برابر تحقیر ناتوان‌کننده و نبود قدرت مقابله با منبع اصلی آسیب، خشونت خود را به‌سوی گروه‌هایی سوق می‌دهند که از نظر ساختاری و اجتماعی در موضع ضعف قرار دارند. این پدیده در فلسفه‌ی نیچه نیز قابل ردیابی است، آن‌جا که «اخلاق بردگان» را یکی از سازوکارهای پنهان‌سازی خشونت و ناتوانی می‌داند، خشمی که به‌جای مقابله با قدرت برتر، بر مظلومان فرود می‌آید و شکلی از خشم مقدس به خود می‌گیرد. در مورد ایران، این رفتار ریشه در الگوهای تاریخی نیز دارد. پس از شکست‌هایی چون حمله‌ی اعراب، ترک‌ها یا مغولان، بخشی از جامعه‌ی ایران دچار بحران هویت شده و در واکنش، یا به ناسزاگویی علیه فاتحان پرداخته یا اقلیت‌های داخلی را هدف خشم خود قرار داده؛ گویی با سرکوب آنان می‌توان اقتدار ازدست‌رفته را بازیافت. در طول تاریخ، هر بار که ایرانیان با شکست‌های سیاسی و نظامی مواجه شده‌اند، کوشیده‌اند با تحقیر و توهین به «دیگری» این شکست را جبران و عقده‌ تحقیر را تخلیه کنند. امروز نیز، پس از ضربات ژئوپلیتیکی ناشی از حملات اسرائیل و امریکا، این خشم دوباره متوجه مهاجران افغانستان شده است. جامعه‌ای که توانایی مقابله با قدرت‌های بزرگ یا عبور از مشکلات داخلی و سیاست‌های سرکوبگر را ندارد، برای تخلیه روانی، ضعیف‌ترین و بی‌دفاع‌ترین گروه را انتخاب می‌کند که در حال حاضر مهاجران افغانستان ‌اند. 

دگرهراسی و انسانیت‌زدایی؛ ابزارهای مشروع‌سازی تبعیض و خشونت

هم‌زمان با تشدید و گسترش مهاجرستیزی، دو پدیده‌ی مهم در روان‌شناسی اجتماعی و علوم سیاسی نیز پدیدار می‌شوند:دگرهراسی(Xenophobia)  وانسانیت‌زدایی (Dehumanization).این مفاهیم، نقش کلیدی در شکل‌گیری و تولید تبعیض، خشونت ساختاری، نژادپرستی و حتا نسل‌کشی دارند. در ایران، هرازگاهی شهروندان افغانستان از سوی برخی افراد و رسانه‌ها با برچسب‌هایی چون «عامل بیماری»، «خشن»، «جنایت‌کار»، «تروریست» و «مسبب بحران اقتصادی» معرفی می‌شوند. اخیرا، اتهاماتی چون «جاسوسی برای اسرائیل» و «عوامل بیگانگان» نیز به این فهرست افزوده شده است. مهاجران افغانستانی می‌گویند که با وجود سال‌ها زندگی در کنار ایرانیان، همچنان به چشم «مجرمان بالقوه» به آنان نگاه می‌شود.

دگرهراسی به ترس، نفرت یا بی‌اعتمادی نسبت به بیگانگان یا گروه‌هایی اطلاق می‌شود که به‌عنوان «غیرخودی» تلقی می‌شوند. این احساس می‌تواند ناشی از برداشت‌هایی درباره‌ی تهدید فرهنگی، اقتصادی، نژادی یا زبانی باشد. انسانیت‌زدایی فرآیندی است که طی آن، یک گروه یا فرد از ویژگی‌های انسانی خود تهی شده و به‌صورت «شیء»، «حیوان» یا «تهدید بیولوژیک» بازنمایی می‌شود. انسانیت‌زدایی یکی از ابزارهای مجازسازی اخلاقی خشونت است؛ سازوکاری که افراد یا جوامع از طریق آن، خود را از پی‌آمدهای روانی اعمال خشونت‌بارشان تبرئه می‌کنند. این روند، راه را برای خشونت هموار و آن را اخلاقا قابل‌پذیرش می‌کند. این پدیده تنها در شرایط افراطی رخ نمی‌دهد، بلکه در موقعیت‌های روزمره نیز دیده می‌شود،‌ مانند زمانی که از مهاجران با عباراتی چون «بار اضافی»، «ویروس فرهنگی» یا «خطر امنیتی» یاد می‌شود. نمونه‌ی تاریخی آن را می‌توان در فعالیت رسانه‌هایی چون Der Stürmer  در آلمان نازی دید که با حیوان‌نمایی یهودیان، تصویرسازی جنسی و استفاده از زبان وحشیانه، زمینه‌ی روانی نسل‌کشی را آماده کردند.

دگرهراسی و انسانیت‌زدایی اغلب به‌صورت هم‌افزا عمل می‌کنند: نخست، «دیگری» به‌عنوان تهدید تعریف می‌شود، سپس با انسانیت‌زدایی، آن تهدید از دایره اخلاق انسانی خارج شده و خشونت علیه او مجاز شمرده می‌شود. این سازوکار، در قرن بیستم بستر فجایعی مانند هولوکاست، نسل‌کشی روآندا و پاک‌سازی قومی در میانمار را فراهم کرد و امروز نیز در شکل‌گیری سیاست‌های ضدمهاجرت و نژادپرستانه نقش دارد. در جامعه‌ی ایران نیز برخی رسانه‌ها، جریان‌ها و حتا برخی از ایرانیانی که خود در کشور‌های غربی مهاجر‌ هستند در فضای مجازی با الگو گرفتن از همین الگوهای جهانی، با تکرار واژگانی چون «قاتل»، «جاسوس»، «عامل بیگانه»، بر طبل ترس و نفرت می‌کوبند. در چنین فضایی، یک رفتار منفی فردی یا جنایت انجام‌شده توسط یک مهاجر افغانستانی، به کل جمعیت مهاجر تعمیم داده می‌شود. با استفاده از کلیشه‌سازی و تعمیم منفی، مسئولیت بحران‌های ساختاری به دوش آسیب‌پذیرترین گروه‌ها گذاشته می‌شود. مهاجران افغانستان که خود قربانی چند دهه جنگ، فقر و بی‌ثباتی بوده‌اند، در ایران نه‌تنها با همدلی مواجه نمی‌شوند، بلکه به‌عنوان تهدید تلقی شده و بار شکست سیاست‌های کلان و ناکارآمدی ساختارها بر شانه‌های آنان گذاشته می‌شود.

پارادوکس شباهت و نفرت

این همه در حالی اتفاق می‌افتد که مردم افغانستان و ایران از نظر زبانی، دینی، فرهنگی، تاریخی و بسیاری جهات دیگر اشتراکات فراوانی دارند و به ‌لحاظ فرهنگی بسیار به یک‌دیگر شبیه‌اند. بااین‌حال، بسیاری از ایرانیان نسبت به مهاجران افغانستانی نگرش تحقیرآمیز و از بالا به پایین دارند، آنان را «دیگری» می‌پندارند و گاه با نفرت با آنان برخورد می‌کنند. این پدیده، در روان‌شناسی اجتماعی با عنوان «نارسیسیسم یا خودشیفتگی تفاوت‌های کوچک» شناخته می‌شود؛ مفهومی که فروید آن را برای توضیح نفرت از کسانی به‌کار برد که بیش از حد شبیه ما هستند، اما نه کاملا مثل ما. فروید در مقاله‌ای می‌نویسد: «هیچ چیز به ‌اندازه‌ی شباهت، باعث بروز نفرت نمی‌شود.» او در کتاب «روان‌شناسی جمعی و تحلیل خود» (۱۹۲۱) توضیح می‌دهد که گروه‌هایی که از نظر فرهنگی، زبانی یا تاریخی بسیار نزدیک ‌اند، بیشتر دچار خصومت و رقابت می‌شوند تا آنانی که کاملا متفاوت ‌اند. از نگاه روان‌شناسی اجتماعی، شباهت زیاد مرزهای هویتی را مخدوش می‌کند. در چنین شرایطی، افراد یا ملت‌ها برای تثبیت «خود» تلاش می‌کنند «دیگریِ مشابه» را تحقیر کنند تا تمایزی نمادین ایجاد کنند. در رقابت بر سر منابع مشترک مانند زبان، بازار کار، یا مشروعیت فرهنگی و ملی، شباهت به‌جای نزدیکی، گاه منجر به خصومت می‌شود. عباراتی مانند «ما ایرانی هستیم، نه افغانی» یا «فارسی ما درست است، فارسی شما لهجه دارد»، یا فلان شاعر و نویسنده از ما است،‌ نمونه‌ای از همین سازوکار روانی است. فروید هشدار می‌دهد که نفرت از شبیه‌ترین‌ها، از نفرت نسبت به بیگانگان دور خطرناک‌تر است، چرا که آنان ما را به یاد بخش‌های سرکوب‌شده‌ی خودمان می‌اندازند. در این چارچوب، «افغان» در نگاه ملی‌گرایی ایرانی، نه یک «بیگانه مطلق»، بلکه یادآور بخشی از هویت مشترک تاریخی و فرهنگی است که برخی از ایرانیان می‌خواهند آن را انکار کنند و برای متفاوت و برتر نشان دادن خود، تحقیرش می‌کنند.

جامعه‌ای در آستانه‌ زوال اخلاقی و فرسایش اجتماعی

مهاجرستیزی و سرکوب اقشار آسیب‌پذیر، از نشانه‌های نگران‌کننده‌ی فروپاشی اخلاقی و اختلال در فرهنگ اجتماعی‌ است. در چنین فرآیندی، ناکامی‌های سیاسی، بحران‌های هویتی یا تحقیرهای ملی، به‌جای آن‌که منجر به اصلاح ساختارهای قدرت شوند، بر دوش گروه‌های ضعیف‌تر، مانند مهاجران و اقلیت‌ها، تخلیه می‌شود که کم‌ترین امکان دفاع از خود را دارند. این چرخه معیوب نه‌تنها از منظر انسانی و اخلاقی غیرقابل‌توجیه است، بلکه از دید اجتماعی و حقوقی نیز پی‌آمدهایی عمیق، پرهزینه و خطرناکی دارد. جامعه‌ای که توانایی مواجهه با عوامل واقعی بحران را از دست بدهد و خشم فروخورده‌اش را به سمت ضعیف‌ترین اقشار سوق دهد، بذر نفرت، تبعیض و خشونت را می‌کارد؛ وضعیتی که هم نفرت، کینه، بدبینی و خصومت را در میان مهاجران و همسایگان ایجاد می‌کند و چهره بین‌المللی ایران و مردم آن را خدشه‌دار می‌سازد و هم بنیان‌های اخلاقی جامعه‌ی میزبان را فرسوده می‌کند و ثبات و انسجام درونی آن‌ را متضرر می‌سازد. نتیجه این فرآیند، محدود به آسیب به مهاجران افغانستانی نمی‌ماند. تداوم چنین گفتمان‌های نژادپرستانه و سیاست‌های تبعیض‌گرایانه، انسداد اخلاقی، بی‌ثباتی اجتماعی، و فرسایش فرهنگی جامعه‌ی میزبان را نیز در پی خواهد ‌داشت. جامعه‌ای که از همدلی تهی و ارزش‌های انسانی را قربانی دشمن‌تراشی و کلیشه‌های نژادپرستانه برای تخلیه عقده‌های سرکوب‌شده‌ای خود می‌کند، در مسیر گسست درونی و فروپاشی بنیادهای هویتی و اخلاقی خود گام برمی‌دارد. تحلیل این پدیده در چارچوب نظریه‌های کلاسیک و معاصر جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی نشان می‌دهد که مهاجرستیزی اغلب پاسخی واقعی به مشکلات جامعه نیست، بلکه واکنشی دفاعی و روانی-سیاسی است؛ واکنشی که ریشه در سرخوردگی جمعی، ناتوانی در مدیریت بحران، و انکار مسئولیت ساختاری دارد.

برای مقابله با این روند خطرناک، ایران نیازمند اصلاحات بنیادین در سیاست‌های مهاجرتی، بازسازی گفتمان عمومی، و ارتقای آگاهی جمعی درباره‌ی سازوکارهای تبعیض و قدرت است. رسانه‌ها باید نقش مسئولانه‌ای در مهار نفرت ایفا کرده و از بازتولید کلیشه‌های غیرواقعی ضدمهاجران پرهیز کنند. نخبگان، روشنفکران و جامعه‌ی مدنی نیز باید از حاشیه به متن آمده و در نقد سیاست‌های تبعیض‌آمیز و انحراف فرهنگ اجتماعی فعالانه وارد عمل شوند و حمایت فعال از کرامت انسانی مهاجران را در دستور کار خود قرار دهند. در نهایت، مقابله با این روند تنها با اصلاح قوانین، تغییر نگرش عمومی و بازخوانی منصفانه و واقع‌گرایانه‌ روایت‌های تاریخی ممکن است. ترمیم روابط انسانی میان مردم ایران و افغانستان، مستلزم احیای گفت‌وگوی سازنده، ترویج همدلی و بازیابی ارزش‌های فرهنگی و اخلاقی مشترک میسر است.

از اطلاعات روز حمایت کنید

در افغانستان، جایی که آزادی رسانه‌ها، مانند بسیاری از آزادی‌های دیگر، سرکوب شده است، اطلاعات روز به ایستادگی در برابر سرکوب ادامه می‌دهد. ما وابسته به هیچ قدرتی نیستیم و تنها برای مردم می‌نویسیم.

Donate QR Code
دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *