نویسنده: اجمل نیمروزی
حکومت طالبان چندی قبل رسما اعلام کرد که براساس دستور رهبری و ارزیابیهای انجامشده از سوی این گروه، شهر زرنج دیگر شرایط لازم برای مرکزیت ولایت نیمروز را دارا نیست و قرار بر این شده تا مرکز ولایت به شهر غرغری، مرکز ولسوالی خاشرود، منتقل گردد. آنان با تأکید بر انتقال تدریجی، از مردم، بهشمول علما و بزرگان قومی خواستند تا از این موضوع حمایت کنند. این نخستینبار نیست که چنین تصمیمی در مورد انتقال مرکز ولایت نیمروز گرفته میشود. دستکاری در رتبهبندی واحدهای اداری و حوزهبندی مجدد جغرافیای ولایتی با انگیزههای سیاسی و قومی برنامهای است که طالبان همواره در پی تطبیقش بودهاند.
در دههی هفتاد خورشیدی، ملا محمدرسول، والی وقت طالبان، مرکز ولایت را از زرنج به غرغری منتقل کرد. به تبع آن در سالهای پایانی دورهی نخست طالبان، ادارهی ولایت در غرغری مستقر شد و شماری از ساختمانهای دولتی، خانهها و مارکتهای تجارتی در این شهر عمدتا با خشت گلی ساخته شدند. ملا محمدرسول اصالتا از قندهار بود که در غرغری با یکی از خانوادههای محل وصلت کرد و برای خود باغ بزرگی ساخت. او تاجران را مجبور کرد تا به این شهر کوچ کرده یا بخشی از امور روزمرهی خویش را به این شهر منتقل نمایند. ضمنی به زندان انداختن مخالفان، همزمان، در زرنج نیز اجازهی هیچگونه ساختوساز داده نمیشد و هر کس میخواست خانه یا دکان جدیدی بسازد، مجبور بود در غرغری سرمایهگذاری کند. با سقوط طالبان و استقرار نظام جمهوریت، شهر مورد علاقهی او، به فراموشی سپرده شد و در مقابل زرنج با ورود کمکهای بینالمللی و سرمایهگذاریهای گسترده، شاهد رونق سریع، بهویژه در ساختوسازها گردید.
طالبان هیچگاه بهطور رسمی از این پروژه دست نکشیدند. در ۲۵ سال گذشته محور خاشرود، دلارام و بکواه که از نظر قومی، زبانی و فرهنگی پیوند نزدیکی با یکدیگر دارند، بهعنوان پایگاه اصلی طالبان باقی مانده است. این موقعیت به طالبان اجازه میداد تا بر گذرگاههای حیاتی مواد مخدر مسلط شوند و حتا در دورهی جمهوریت بر وسایط نقلیه باربری تجارتی که در شاهراهها رفتوآمد داشتند، مالیات وضع کنند. دیوید منسفیلد، پژوهشگر شناختهشدهی مسائل افغانستان، در پژوهشهایش نشان داده که طالبان تنها از ایست بازرسی دائمی خود در غرغری حدود ۴۱ میلیون دالر در سال عاید بهدست میآوردند.

در اعلامیهی طالبان دلایلی مانند موقعیت استراتژیک، ظرفیت اقتصادی، محیط زیست بهتر و منابع طبیعی بیشتر برای انتخاب غرغری ذکر شده است. بااینحال، به نظر میرسد منظور اصلی آنان از موقعیت «استراتژیک» همان دور بودن این شهر از مرز باشد، زیرا زرنج تنها چند کیلومتر با مرز ایران فاصله دارد، در حالیکه غرغری حدود صد کیلومتر دورتر از این مرز است. همچنین وقتی از «منابع طبیعی» سخن گفته میشود، بیشتر منظور آب است. انتشار ناگهانی این اعلامیه، مردم زرنج را غافلگیر و شدیدا نگران ساخت و موجی از واکنشها را در سطح محلی و شبکههای اجتماعی برانگیخت.
این مقالهی تحلیلی-انتقادی، بر مبنای گفتوگو و طرح مسأله با چند نفر از بزرگان و باشندگان شهر زرنج و نیز بررسی واکنشهای کاربران شبکههای اجتماعی، با برداشت کیفی نگاشته شده و احتمالا این اطلاعات، گسترده یا همهجانبه نیست بلکه نگاهی تحلیلی به دیدگاههای عمومی و محلی و انتقادی در برابر تصمیم و استدلال طالبان است. سعی بر این بوده تا دغدغهی مردم محور اصلی بحث باشد.
گفتوگوهای انجامشده با بزرگان و باشندگان نیمروز و مرور واکنشهای کاربران شبکههای اجتماعی نشان میدهد که نگرانیهای مردم تنها به مسألهی آب و هزینه ختم نمیشود بلکه عوامل پیچیده و پنهانتری در پشت این تصمیم وجود دارد.
نخست، بسیاری بر نقش آنچه «مافیای زمین» یا به بیان روشنتر شبکههای غیررسمی قدرت و سرمایه میدانند، تأکید میکنند. بهگفتهی باشندگان این ولایت، در دورهی نخست طالبان شماری از زمینداران بزرگ، تجار و چهرههای بانفوذ محلی در منطقهی غرغری و خاشرود زمینهای وسیعی خریداری کردند. اما پس از سقوط رژیم طالبان و استقرار جمهوریت، این زمینها که فاقد هرگونه ارزش اقتصادی و عمرانی بودند، برای سالها متروک ماندند. اکنون با مطرح شدن دوبارهی بحث انتقال مرکز ولایت، ارزش این زمینها بهطور ناگهانی افزایش یافته و در برخی موارد گفته میشود، قیمت آنها تا چندین برابر بالا رفته است. مردم باور دارند، همین منفعت مستقیم برای این گروهها، عامل اصلی فشار و لابیگری آنان در تصمیمگیری طالبان است. از این منظر، انتقال مرکز نه بهعنوان یک سیاست توسعهای یا پاسخی به نیازهای عمومی بلکه بهعنوان ابزاری برای تأمین منافع گروهی از زمینداران، تاجران و فرماندهان طالبان تفسیر میشود. چنین شبکههایی با نفوذ در ساختار تصمیمگیری طالبان، توانستهاند موضوع انتقال را از سطح یک پیشنهاد حاشیهای به سطح یک تصمیم سیاسی رسمی برسانند.
نکتهی دوم، یکی از دلایل مهمی که طالبان در جلسات رسمی و غیررسمی بر آن تأکید میکنند و همچنین در اعلامیه به آن اشاره شده، نگرانی امنیتی از نزدیکی زرنج به مرز ایران است. در این نگاه امنیتمحور، شهرهای مرزی همواره آسیبپذیر و به دید شک، ارزیابی شده و دور کردن مرکز ولایت از مرز، راهی برای کاهش خطر تلقی میشود. این همان «منطق امنیتیسازی مرز» است که در تاریخ افغانستان بارها تکرار شده و در ذهنیت طالبان نیز ریشه دوانده است؛ ذهنیتی که میتوان آن را نوعی «ذهنیت محاصره» دانست. این ذهنیت زاییده سالها شورشگری و احساس دائمی تهدید بوده و است. طالبان زرنج را شهری «آشفته» و غیرقابلکنترل میدانند؛ شهری با ترکیب قومی و فرهنگی متنوع و هممرز با ایران. در مقابل، غرغری برای آنان «خانه» است؛ جایی که احساس امنیت و تعلق بیشتری دارند و بسیاری از مقامهای محلیشان از همان مناطق خاشرود و بکواه برخاستهاند.
سومین مورد مسألهی بیتوجهی به صدای مردم است. حدود دو سال پیش هیأتی از کابل و قندهار به نیمروز آمد تا با مردم مشورت کند. بزرگان قومی و علما مخالفت خود را رسما اعلام کردند و حتا یک طومار با مهر و امضا به مرکز فرستاده شد. اما نهتنها این مخالفتها نادیده گرفته شد بلکه اخیرا دوباره هیأتی برای برنامهریزی انتقال مرکز ولایت به نیمروز آمد. این روند باعث یأس و ناامیدی مردم شده است. یکی از مصاحبهشوندگان یادآور شد که در تاریخ ۱۴۰۲/۰۸/۱۰، گردهمایی بزرگی از متنفذان قومی و علمای دینی ولایت نیمروز در مسجد جامع زرنج برگزار شد تا در مورد تصمیم طالبان مبنی بر انتقال مرکز ولایت به غرغری بحث کنند. در این نشست، بزرگان بهطور منظم به تمام نگرانیهای مطرحشده از سوی طالبان، از جمله کمبود آب، محدودیتهای توسعهای و نزدیکی به مرز پاسخ دادند. در پایان جلسه یکی از علما به نمایندگی از «مجمع فقهی علمای ولایت نیمروز» گفت: «۹۹ درصد بزرگان و علمای دینی ولایت نیمروز این طرح را رد کرده و بهجای آن از حکومت خواستند تا به بهبود و توسعهی شهر زرنج توجه کند، نه اینکه آن را رها نماید.»

چهارمین مسأله که ادعای طالبان مبنی بر وجود منابع آب کافی در غرغری است، بهشدت زیر سؤال رفته است. کارشناسان محلی میگویند که کیفیت آب این منطقه بهدلیل وجود املاح و گچ، پایین است و حتا نوشیدن آن میتواند بیماریزا باشد. پایینرفتن سطح آبهای زیرزمینی در سالهای اخیر و خشکسالی مداوم نیز به این نگرانیها دامن زده است. ساخت بندها و پروژههای آبرسانی نیز بسیار پرهزینه است و در شرایط کنونی اجرای آن دشوار به نظر میرسد. برای نمونه، باید خاطرنشان کرد بندی که قرار است در این ساحه ساخته شود، حدود دو میلیارد افغانی هزینه برای آن برآورد شده است. علاوه بر هزینه، مشکلات تخنیکی، ظرفیت پایین و موسومیبودن دریاها به همراه خشکسالیهای پیدرپی، باعث میشود که حتا با ساخت بند هم آب کافی فراهم نشود.
نکتهی پنجم مسألهی عدالت اجتماعی و سرمایهگذاریهای مردم است. بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی یادآور شدهاند که مردم نیمروز طی شصت سال از نان و آب خود گذشتند تا شهر زرنج را بسازند. میلیونها دالر سرمایهگذاری در خانهها، بازارها و ساختمانهای دولتی صورت گرفته است. انتقال مرکز ولایت به غرغری به معنای بر باد دادن این سرمایهها است، آنهم در شرایطی که دولت خود توانایی تأمین هزینههای ابتدایی را ندارد.
ششمین موضوع اهمیت مرز بهعنوان تداوم اصل زندگی مردم است. با وجود خشکسالیها و شرایط دشوار محیط زیست، هزاران خانواده در زرنج تنها بهخاطر نزدیکی به مرز توانستهاند زندگی خود را مدیریت کنند. تجارت مرزی، کارگری و رفتوآمد به ایران آخرین راه نجات بسیاری از خانوادهها است. با انتقال مرکز به غرغری این امکان محدود خواهد شد و بیم آن میرود که بخشهای بزرگی از منطقه خالی از سکنه شود.
و در نهایت، نگرانی از بابت مهاجرت دستهجمعی است. بسیاری میگویند اگر مجبور به ترک زرنج شوند، به غرغری نخواهند رفت بلکه به هرات یا ایران کوچ خواهند کرد. این به آن معنا است که شمار زیادی از مردم، بهویژه تاجران، خانوادههای قشر متوسط و متخصصانی چون داکتران و دیگر اقشار تحصیلکرده و باسواد، شهر را ترک خواهند کرد. این موضوع زمینهی کوچ اجباری را فراهم ساخته و از طرف دیگر فشار تازهای بر شهر هرات وارد میکند که هماکنون با رشد سریع جمعیت روبهرو است.
تصمیم طالبان برای انتقال مرکز ولایت نیمروز را نمیتوان جدا از یک طرز دید تاریخی دولتمحور به مرز و مردمان مرزنشین دانست. در این نگاه، مرز نه فرصت بلکه تهدید است، و مردمان مرزنشین همواره به چشم «بیگانه و غیرقابل اعتماد» دیده میشوند که باید تحت کنترل قرار گیرند. نزدیکی زرنج به مرز ایران از همین زاویه به یک «نقص» تعبیر میشود، نه یک فرصت برای دادوستد و همزیستی.
ولسوالی چخانسور ولایت نیمروز را میتوان بهعنوان یک نمونه در تاریخ این منطقه یادآور شد که گویای همین منطق است. در اواخر سده نوزدهم میلادی، چخانسور یکی از مراکز مهم و آباد منطقه بود که عمدتا زیر نفوذ قبایل بلوچ قرار داشت. اما پس از رویارویی سران بلوچ با عبدالرحمانخان و نپذیرفتن اطاعت مطلق، این شهر بلوچنشین عملا از مرکزیت ساقط شد و ادارهی جدید در کمتر از یک کیلومتر آنسوتر، در روستای تازهتأسیس بهنام «ده نایب احمدخان» بنا گردید که بعدها دوباره نام چخانسور به آن اطلاق شد. امروز، با تصمیم انتقال مرکز از زرنج به غرغری، تاریخ در حال تکرار شدن است. یک بار دیگر منطق «بیاعتمادی به مرزنشینان» و تلاش برای دور کردن مرکز ولایت از کانونهای متنوع و پرتحرک اجتماعی به نفع یک منطقهی محدود و یکدست، در حال شکلگیری است.

اما این دیدگاه یک نکتهی بسیار مهم و بنیادی را نادیده میگیرد: سرمایهی اجتماعی (اعتماد و روابط میان مردم) و شبکهها و تشکلهای پیچیدهی مردمی در زرنج. زرنج با همهی محدودیتهای آبی، خشکسالی و محرومیتهای تاریخی، توانسته است در طول ششدههای که از مرکز شدنش میگذرد، یک جامعهی پایدار بسازد؛ جامعهای که در آن قبایل مختلف، مهاجران، بازگشتکنندگان و گروههای قومی و فرهنگی گوناگون کنار هم زیستهاند. بازارهای محلی، شوراهای موسفیدان، و شبکههای خویشاوندی و تجاری نوعی نظم اجتماعی خلق کردهاند که مردم را قادر ساخته در سختترین شرایط دوام بیاورند و از منازعات بزرگ اجتناب کنند.
ترس بیبنیاد
مردم زرنج از حملهی نظامی ایران هراسی ندارند. به این دلیل که از زمان تأسیس ولایت نیمروز در سال ۱۹۶۴ تا کنون، ایران هیچگاه برای تصرف شهر زرنج اقدام نکرده است. حتا در سال ۱۹۹۸، زمانی که طالبان نُه دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی را در مزار شریف کشتند، هیچ حملهای از سوی ایران علیه زرنج یا نیمروز صورت نگرفت. آنچه مردم از آن بیم دارند، پیآمدهای داخلی این تصمیم است. بیمی از رونق افتادن کامل شهر زرنج و حتا خالیشدن کنگ و چخانسور از سکنه؛ سرگردانی و مهاجرت اجباری نسل جوان، تاجران، قشر متوسط و کارشناسان؛ افزایش جرایم و ناامنی و ازدسترفتن روابط اجتماعی. غرغری نیز، با وجود ساختمانهای تازه و دفترهای دولتی، به شهری بیروح بدل خواهد شد که فاقد نیروی انسانی، سرمایهی اجتماعی و تنوع فرهنگی لازم برای زنده ماندن و پیشرفت است. اگرچه این سناریو برای همه زیانبار خواهد بود، اما گروههای آسیبپذیر همچون زنان، کودکان و اقلیتهای مذهبی، قومی و زبانی بیش از دیگران از این جابهجایی متضرر خواهند شد.
هرچند چنین دوراندیشی بدبینانه محتمل به نظر میرسد، اما راه دیگری هم وجود دارد. اگر مرز نه به چشم تهدید بلکه بهعنوان فرصتی برای زندگی و پیشرفت دیده شود، میتوان با سیاستهای مردممحور تجارت را رونق داد، زمینههای کار و معیشت پایدار فراهم کرد و نظام امنیتیای شکل داد که مردم و تشکلهای مردمی در آن نقش فعال داشته باشند.
ادامه دارد…