close

در جست‌وجوی احیای سنت عقلی تاریخ‌نگاری در افغانستان

اشاره‎ای به پژوهش‌های حسین نایل درباره‌ی آثار ملا فیض‌محمد کاتب هزاره

[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاه‌های مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعه‌ی افغانستان را بازتاب می‌دهد. این دیدگاه‌ها لزوما منعکس‌کننده‌ی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاه‌ها فراهم می‌کند و درباره‌ی دیدگاه‌های وارده نفیا و اثباتا موضع‌گیری نمی‌کند. تمام دیدگاه‌های بیان‌شده در مقالات و یادداشت‌ها و صحت‌وسقم ادعاهای مطرح‌شده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاه‌های منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال می‌کند]

نویسنده: غلام‌سخی حلامیس

حسین نایل (۱۳۱۰- ۱۳۷۶)، نویسنده، معاون سرمحقق و عضو دیپارتمنت زبان و ادبیات دری آکادمی علوم افغانستان بود. او تحقیقات زیادی در عرصه‌های تاریخ، فرهنگ، جغرافیا، ادبیات، سرزمین و رجال افغانستان انجام داده و آثار گران‌سنگی را از خود به‌ یادگار گذاشته است. هرچند پژوهش‌های نایل بخش‌های مختلفی را شامل می‌شود اما در دو بخش بیشتر از سایر بخش‌ها قلم زده و تحقیقات وی روی آن متمرکز بوده است. بخش نخست پژوهش‌های او متمرکز بر مسائل ادبی و پروژه‌های رسمی تحقیقی است که از سوی آکادمی علوم بر عهده‌ی نایل گذاشته شده و او توانسته است به خوبی از عهده‌ی آن برآید. این بخش از کار نایل شامل دو جلد کتاب به‌نام‌های «سیری در ادبیات سده‌ی سیزدهم» و «سخن‌سرایانی از سده‌ی سیزدهم» و چند عنوان کتاب دیگر می‌شود که از سوی آکادمی علوم افغانستان چاپ شده است. اما بخش دوم کارهای او بیشتر بر مسائل تاریخی افغانستان و مشخصا تاریخ، جغرافیا و سرزمین و رجال هزاره‌جات متمرکز است که بیشتر از روی ذوق، علاقه‌مندی و دردمندی و احساس مسئولیت در برابر سرنوشت جمعی مردم هزاره انجام شده است (گفت‌وگو با خانواده‌ی نایل، ۱۴۰۴).

ما در این یادداشت از بررسی وجه اول کارهای او که جزو پژوهش‌های ادبی نایل محسوب می‌شود، صرف‌نظر نموده و تلاش می‌کنیم بر بخش دوم کارهای پژوهشی او و مشخصا یادداشت‌ها و مقالات نایل درباره‌ی ملا فیض‌محمد کاتب هزاره، پدر تاریخ‌نگاری معاصر افغانستان متمرکز شویم. کاتب‌پژوهی یکی از بخش‌های مهم تحقیقات نایل را تشکیل می‌دهد و او به حق صلاحیت علمی لازم را در این زمینه داشته است. در مقدمه‌ای که بنیاد اندیشه بر چاپ دوم کتاب «سرزمین و رجال هزاره‌‌جات» نوشته، آمده است: «شادروان نایل، بی‌هیچ مبالغه‌ای، یکی از چهره‌های ماندگار افغانستان، پیش‌آهنگ در هزاره‌شناسی و یکی از متخصصان درجه اول درباره‌ی فیض‌محمد کاتب و آثار او بود و کم‌تر کسی مانند او “سراج‌التواریخ” را شناخت و به بررسی گرفت» (نایل، ۱۳۹۵، ص ۶).

حسین نایل در روزگاری به کاتب بازگشت و درباره‌ی او نوشت که نام و خاطره‌ی کاتب از یادها محو شده بود و جدای از سردمداران جریان تاریخ‌نویسی رسمی افغانستان، بسیاری از تاریخ‌نگاران و مدعیان آزادگی و آزادی‌خواهی که از قضا قبای روشنفکری نیز بر تن نموده بودند، نیز حاضر نبودند از کاتب نام ببرند و یا در آثار خود علی‌رغم استفاده از کتاب‌های او، از کاتب یاد کنند. نایل در یکی از یادداشت‌های خود به خوبی از این انزوا، سانسور و حذف عمدی نام و خاطره‌ی کاتب از صفحات تاریخ معاصر افغانستان یاد کرده و چنین می‌نویسد: «تا حدود سی-چهل سال پیش از امروز، جز چند نفر از تاریخ‌پردازان و محققان شناخته‌شده، کسان دیگر از اهل سواد و کتاب، نام فیض‌محمد کاتب را نشنیده بودند و کتاب “سراج‌التواریخ” را نمی‌شناختند. آن تاریخ‌گزاران بزرگوار هم که کاتب را می‌شناختند و از کتابش در نوشته‌های خود سود می‌جستند، نخواستند و یا مشروع نپنداشتند که او را به جامعه‌ی زبانی و فرهنگی و نسل‌های آینده‌ی کشور معرفی نمایند و این شاخصه‌ی فرهنگی سده‌ی پسین را با توجه به سیاست سکوت نادیده گرفتند و توجه نفرمودند که به فراموشی سپردن و پنهان داشتن او چنان است که بخواهند آفتاب را پنهان نمایند. چنان که آشکار است آنان جز با “سراج‌التواریخ”، با هیچ یک از دیگر آثار کاتب آشنایی نداشتند. در این‌که مؤرخان ما راجع به کاتب خاموشی اختیار کرده‌اند، نکته جالبی از نویسنده و پژوهشگر به‌ نام وطن داکتر علی رضوی به یادم آمد که نامناسب نمی‌نماید در این‌جا نقل شود: به نظر بنده، اگر آن مبارز دانشور و آزادمرد (میرغلام‌محمد غبار) که عمرش را در راه حق‌طلبی برای مردمش گذاشت، می‌خواست راجع به کاتب سطری چند به قلم آرد، بنا به مقدار استفاده‌ای که او از آثار قیمت‌دار وی در کتاب معتبر خود کرده حتما می‌نوشت که اگر “سراج‌التواریخ” نبود، “افغانستان در مسیر تاریخ” به شکل کنونی خود، یعنی به این خوبی و نفاست و جامعیت به‌وجود آمده نمی‌توانست» (نایل، ۱۳۹۵، ص ۱۳۵).

نایل در چنین زمینه و زمانه‌ای به کاتب برمی‌گردد و کوشش می‌کند پژوهش‌هایی در زمینه‌ی بازنمایی و بازشناسی آثار او انجام دهد. او می‌نویسد: «نگارنده‌ی این یادداشت (نایل) که سال‌های پیش با “سراج‌التواریخ” یک آشنایی ابتدایی داشتم، باری بر آن شدم که این کتاب مهم ولی کم‌ترشناخته‌شده را سرتاپا بخوانم و در معرفی آن و مؤلفش چیزی بنویسم. وقتی خواستم از دست‌اندرکاران تاریخ وطن سخنی و مطلبی در این زمینه به‌دست آورم تا رهنمای کارم باشد، متأسفانه این جست‌وجو بی‌نتیجه ماند. درهرحال، با مطالعه‌ی “سراج‌التواریخ” و مرور “تحفه‌الحبیب”، با شمار دیگر از آثار و گوشه‌های دیگر از شخصیت کاتب آشنایی میسر آمد. معرفی “سراج‌التواریخ” در شماره ۴، سال ۲۴ مجله ادب (۱۳۵۵) و آشنایی ابتدایی با حیات و اوقات کاتب که از لابلای نوشته‌های او استنباط یافته بود، در شماره ۳ سال ۲۵ همان مجله (۱۳۵۶)، از این قلم به چاپ رسید» (همان، ص ۱۳۶).

پرسش اساسی اما این است که نایل چرا به کاتب بازگشت؟ او در کاتب و کارهای او چه چیزی را می‌دید یا دیده بود که او را وادار به بازخوانی و بازشناسی آثار کاتب می‌کرد؟ آیا او از این کارش صرفا دغدغه‌ی قومی داشت یا ویژگی‌ها و برجستگی‌ها و حتا استثنائاتی در آثار کاتب می‌دید که در آثار و نوشته‌های دیگر مؤرخان گذشته و حال افغانستان قابل مشاهد نبود؟ اساسا کاتب هزاره و کتاب او، “سراج‌التواریخ” چرا در تاریخ افغانستان مهم است و چه ویژگی‌ها و وارستگی‌هایی در آن وجود دارد که این کتاب را به شاه‌بیت تاریخ‌نگاری معاصر افغانستان بدل می‌کند؟

تا جایی که به حسین نایل برمی‌گردد و بر بنیاد شناخت دوستان، خانواده و همکارانش، او فرد متعصب و قوم‌گرا نبوده و در رفتار و برخوردها و حتا نوشته‌هایش هیچ نوع موضع مذهبی، قومی و زبانی نداشته است. یکی از تفاوت‌های جدی‌ای که نایل با سایر همگنان و هم‌روزگاران خود دارد، این است که او مفتون و مسحور ایدئولوژی‌‌ها و باورهای کاذب روزگار خود نگردید و به همین خاطر در دامن هیچ حزب و گروه سیاسی سقوط نکرد و عضو رسمی آن نشد (گفت‌وگو با خانواده‌ی نایل، ۱۴۰۴). بنابراین، دغدغه‌ی او از بازگشت به کاتب از سر تعلق تباری و احساسات ایدئولوژیک نبوده است. باری حتا برای غلام‌حسین ‌دای‌فولادی توصیه کرده بود که به‌جای استفاده از کلمه‌ی «هزاره» که در آن‌زمان موجب برانگیختن احساسات قومی بسیاری‌ها می‌شد، از واژه‌ی «مردم ما» استفاده کند. حالا باید به سرّ توجه نایل به کاتب بیندیشیم. او بی‌تردید ویژگی‌ها و استثنائاتی در آن ملای تاریخ‌نویس و کتابش می‌دید که در نگاهش تکین و استثنایی جلوه می‌نمود.

ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی وقتی سرگذشت آل‌سبکتگین را به ‌نگارش در می‌آورد، تاریخی نوشت که تمام اتفاقات و رخدادها در آن ریشه و بنیاد انسانی دارد و به عملکرد خود انسان بر‌می‌گردد. او از چرایی رویدادهای تاریخی می‌پرسد و در نهایت کوشش می‌کند وقایع را صرفا نقل و روایت نکند بلکه علل و عوامل آن ‌را نیز توضیح دهد. سبک تاریخ‌نگاری بیهقی را تا حد زیادی می‌توان با سبک نگارش توسیدید یونانی در کتاب «تاریخ جنگ‌های پلوپونزی» مقایسه نمود و تقارن و نزدیکی‌های بسیاری بین این دو یافت. البته، سبک تاریخ‌نگاری بیهقی، که ما در این‌جا از آن به‌عنوان «سبک تاریخ‌نگاری عقل‌گرا» یاد می‌کنیم، تا زمانی که علاءالدین ابوالمنظر عطا ملک بن بهاءالدین محمد جوینی شرح احوالات و فتوحات آل‌چنگیز را می‌نگاشت و آن ‌را در کتاب معروفش، «تاریخ جهانگشای» قلمی نمود، به حیات نیم‌بند خود ادامه داد و بر چگونگی کار جوینی نیز غالب شد، هرچند بعد تقدیرگرایانه‌ی آن نیز اغلب بر ابعاد عقلی و انسانی آن می‌چربد. مثلا، او حمله‌ی مغول را با عباراتی چون «عذاب الهی» و «آزمون امت اسلامی» توصیف می‌کند که خود نمونه‌ای از افول و انحطاط در شیوه‌ی تاریخ‌نگاری اسلامی نیز می‌تواند ‌باشد.

 اما بعد از جوینی اندیشه‌ی خردگرا و سنت عقلی تاریخ‌نگاری تا سالیان بسیار یکسره به محاق رفت و این چراغ کم‌سو تا دوران معاصر نه‌تنها از قلمرو زبان فارسی بلکه از کل جهان اسلام غایب گردید. در این میان ملا فیض‌محمد کاتب هزاره یگانه کسی است که چراغ اندیشه‌ی خردگرا را یک‌بار دیگر در حوزه‌ی تاریخ‌نویسی زبان فارسی در افغانستان روشن می‌نماید و در نگارش تاریخ، خرد را به یگانه گفتمان مسلط و چنان معیار اصلی برای روایت و نقل رویدادها به کار می‌بندد. پیش از کاتب کسان بسیاری بودند که در افغانستان تاریخ نوشتند و به کار دبیری و دفتر و دیوان مشغول و سرگرم بودند. به اجمال می‌توان از محمودالحسینی، منشی دربار احمدشاه درانی و از کتاب او، «تاریخ احمدشاهی» یاد نمود که سراسر در پی توجیه و مشروعیت‌بخشی بر تاج‌وتخت شاه درانی است و تاریخ را نه عرصه‌‌ای برای تحلیل رویدادها بلکه چنان کرسی تبلیغ برای ولی ‌نعمت خویش می‌پندارد. همین مأموریت در پایان سده‌ی نوزدهم و آغاز قرن بیستم به فیض‌محمد کاتب بن سعید محمد مغول معروف به هزاره‌ی محمدخواجه واگذار می‌شود تا سرگذشت پادشاهان افغان را، کتابی مرتب سازد و بدین‌سان در روزگار یادگار بماند.

با یک مقایسه‌ی کوتاه بین سبک و منطق نگارش دو کتاب «تاریخ احمدشاهی» و «سراج‌التواریخ» که هر دو در دربار سلاطین افاغنه به تحریر درآمده است، می‌توان به درستی به اهمیت کار کاتب و ایستادن او در جاده‌ی انصاف و عدالت پی برد. کاتب همچون محمودالحسینی در پی این نیست که چهره‌ی قهرمانانه از سلطان و اصحاب ثروت و قدرت ترسیم نماید و شکوه و عظمت شاهنشاه عالم‌پناه را به رخ مخاطب بکشد و از گزارش احوالات مردم و تحلیل ساختار قدرت و اقتصاد و سیاست مدن غافل باشد. راست‌گویی، واقع‌نویسی و حقیقت‌جویی در ثبت و ضبط حوادث و وقایع اساس کار او را در نگارش تاریخ تشکیل می‌دهد (مولایی، ۱۳۹۰، ص ۸۷).

 کاتب با تقسیم‌بندی‌ای که از مدن جاهله و انواع شش‌گانه‌ی آن چون مدینه‌ی ضرورت، مدینه‌ی خست، مدینه‌ی نزالت، مدینه‌ی کرامت، مدینه‌ی غلبت و مدینه‌ی حریت در ابتدای کتاب «تذکرالانقلاب» انجام می‌دهد، نیم‌نگاهی به کتاب «تحصیل‌السعاده» معلم ثانی دارد و بنابراین دانش فلسفی خویش را به خوبی نمایان می‌کند.

حسین نایل در مقاله‌ی «پژوهشی در بازنمایی و بازشناسی آثار کاتب»، او را این چنین معرفی می‌کند: «بدون شک پس از میرخواند، مؤلف “روضه‌الصفا” و تاریخ‌نگار عهد تیموریان، فیض‌محمد کاتب بزرگ‌ترین مؤرخ وطن ما به حساب می‌آید و به قول یکی از دانشمندان معاصر، به حق می‌توان او را “بیهقی عصر حاضر” به شمار آورد. زیاد بودن آثار این مرد دانش، سیاست، دیانت و هنر، از فضل بی‌پایان، وسعت اطلاعات، قلم توانا و حوصله‌ی سرشار او به ما آگاهی می‌بخشد، در حالی که کیفیت این آثار نیز به هیچ وجه کم‌تر از کمیت آن نیست. کاتب که به «ملا» نیز شهرت دارد، رویدادها و حالات سیاسی و اجتماعی افغانستان را از سال ۱۱۶۰ تا ۱۳۴۷ قمری که نزدیک به دو صد سال می‌شود در نوشته‌های خود به‌صورت بسیار واقع‌بینانه و بدون مبالغه و فارغ از غرض‌ورزی و متکی به مدارک موثق و دست اول بازتاب داده است» (نایل، ۱۳۶۵، ص ۳۰).

ارزیابی و معرفی‌ای که مرحوم نایل در این‌جا از کاتب و آثار او انجام داده است، نشان می‌دهد که او از سرشت و منطق تاریخ‌نگاری فیض‌محمد کاتب به خوبی آگاه بوده و با آگاهی بر همین منطق، به آثار کاتب توجه نشان داده و در پی احیا، بازخوانی و بازشناسی آثار او برآمده است. نایل، به این دلیل به کاتب بازگشته است، زیرا به قول خودش، پس از میرخواند کسی را در قامت او نمی‌دیده و او را همچون «وارث به استحقاق ابوالفضل بیهقی» می‌دانسته است. سرّ توجه نایل و بازگشت او به کاتب و بنابراین بازنمایی و بازشناسی آثار وی را باید از سر آگاهی بر زمانه و در نهایت فهم هستی تاریخی خویشتن و در نهایت روشن کردن تاریکی‌هایی دانست که بر جامعه، فرهنگ و نظام فکری ما در عصر اکنون، سایه انداخته و تاروپود گذشته و حال و حتا آینده‌ی ما را مکدر ساخته است. او با بازگشت به کاتب، واپسین نماینده‌ی سنت تاریخ‌نویسی عقل‌گرا، تلاش نمود این چراغ را بار دیگر برافروزد و با تاریخ‌نویسی عهد زرین جهان اسلام تجدید عهد نماید و آن‌ را احیا نماید. زیرا یگانه راه برای زدودن جعل و دروغ از صفحات تاریخ افغانستان و فهم تاریخ حقیقی آن، بازگشت به کاتب و تجدید دیدار با او است.

در دوران معاصر و روزگار حیات نایل، کسانی چون میرغلام‌محمد غبار، صدیق فرهنگ، سید قاسم رشتیا و… که لقب «روشنفکر» و «رجل آزادی‌خواه» را با خود یدک می‌کشیدند، جذب ناسیونال‌بازی‌ها و تراشیدن گذشته‌ی دروغین برای افغانستان، که عمری بیشتر از دوران امیر عبدالرحمان‌خان ندارد، شدند و با یک‌جا شدن با کاروان جعل و تاریخ‌سازی‌های «پشتو تولنه» و «انجمن تاریخ»، در تخیل شان کشوری را ساختند که تا قبل از میلاد با همین مرزها و ساختار سیاسی وجود داشته است. نایل اما مسیر دیگری را پیمود. پژوهش‌های او در باب سرزمین و رجال هزاره‌جات و توجه به مأثر و مفاخر فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مردمش نه از جنس شیدایی ناسیونالیستی بلکه از سر دردمندی، نورافشانی بر گذشته و به یادآوردن آن و در کلیت خود تدارک ابزارهای برای اندیشیدن و تفکر و تدبر در اعمال و رفتار خویشتن برای ساختن بنای آینده بود. او چنان پژوهشگر دقیق‌النظر و محقق ریزبین با زمانه‌ی خویش مواجه شد و شوربختی‌های آن را به جان خرید اما هرگز در دری را در پای خوکان نریخت و تسلیم زر و زور و تزویر نشد و تا آخرین روزهای زندگی پربارش دست از نوشتن برنداشت و صدها صفحه در باب تاریخ، ادبیات، جغرافیا و فرهنگ افغانستان از خود به یادگار گذاشت.

 او ایوان تاریخ را همچون کاتب و بیهقی آیینه‌ی عبرت می‌دانست و تقدیر شوم و دهشتناکی را که بر سرنوشت جامعه‌ و مردمش سایه افکنده بود، ناشی از جهل انسان و ظلم سلطان و افتادن در دام ایدئولوژی‌های خوش خط‌وخال و زوال اخلاق و فروپاشی انسانیت می‌دید. به‌ همین دلیل در نوشته‌هایش هیچ نوع موضع مذهبی، قومی یا زبانی نداشت. این در حالی است که در روزگار و زمانه‌ای که نایل می‌زیست، همگنان او هر کدام جذب اندیشه‌ها و باورها و گروه‌های سیاسی و جنبش‌های قومی و زبانی عصر خود شدند. یادش گرامی باد!

منابع:

۱. گفت‎وگو با خانواده‌ی نایل، ۱۴۰۴، کابل.

۲. کاتب، فیض‌محمد (۱۳۹۰). تذکرالانقلاب، کلن آلمان: انتشارات کاوه.

۳. نایل، حسین (۱۳۹۵). سرزمین و رجال هزاره‌جات، کابل: بنیاد اندیشه.

۴. نایل، حسین (۱۳۹۵). جستارها، کابل: بنیاد اندیشه.

۵. مولایی، محمدسرور (۱۳۹۰). «مقدمه‌ی تتمه جلد سوم سراج‌التواریخ»، کابل: انتشارات امیری. 

از اطلاعات روز حمایت کنید

در افغانستان، جایی‌ که آزادی‌ها سرکوب شده‌اند، اطلاعات روز به ایستادگی ادامه می‌دهد. ما مستقل هستیم و تنها برای مردم می‌نویسیم. مأموریت ما افشای فساد، بازتاب صدای سرکوب‌شدگان و تلاش برای آینده‌ای برابر و آزاد است.
حمایت شما ادامه این راه را ممکن می‌سازد. حتی کمکی کوچک یا همرسانی این پیام، گامی در دفاع از حقیقت و آزادی است.در کنار حقیقت بایستید. از اطلاعات روز حمایت کنید.

Donate QR Code

برای حمایت سریع و راحت با گوشی همراه خود، کافی است این کد را اسکن کنید.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *