close
Photo: Iran Medias

از لت‌وکوب خیابانی تا تبدیل شدن به موش آزمایشگاهی

روایتی از رنج یک بیمار مهاجر در ایران

سارا عنان

شب است. یکی از آن شب‌های گرم بهاری در منطقه‌ی شوش تهران. کمال (مستعار)، مهاجر ۳۲ ساله‌ی افغانستانی از هرات، همراه دوستش از خانه‌ی یکی از اقوام که در آن‌جا مهمان بودند، بیرون شدند. هر دو به سمت محل کار و اقامت‌شان در یک کارگاه ساختمانی، که فاصله‌ی زیادی از آن‌جا ندارد در حرکت بودند. ساعت از یازده شب گذشته بود و کوچه‌های تنگ‌وتاریک، با سایه‌های سنگین، آنان را به سمت مقصد هدایت می‌کردند. ناگهان، در یکی از کوچه‌ها، گروهی شش-هفت نفره از افراد ناشناس جلو آنان ظاهر شدند. یکی از آنان بی‌مورد به کمال و دوستش فحش داد و در چشم‌به‌هم‌زدنی، درگیری آغاز شد.

کمال و دوستش در محاصره افتادند. رفیقش به سختی خودش را کنار کشید و فرار کرد، اما کمال گیر افتاد و نتوانست از دست آنان بگریزد. مهاجمان با مشت‌ولگد بی‌رحمانه بر سروصورت او زدند؛ بیشترین آسیب به جمجمه‌اش رسید. رفیقش که صحنه را از دور می‌دید، به دوستان‌شان زنگ زد. وقتی مهاجمان پراکنده و وضعیت آرام شد، او نزد کمال برگشت. دید کمال آغشته به خون روی زمین افتاده است. دوستانش هم وقتی آن‌جا رسیدند، عاجل کمال را به شفاخانه سینا بردند.

مهاجران در جست‌وجوی نان

کمال یک سال پیش به ایران آمده بود و در سومین سفرش به این کشور، در جست‌وجوی نانی برای خانواده، از جانش مایه می‌گذاشت. او پیش‌تر، پس از دو دوره کار در ایران، قاطعانه گفته بود که دیگر به این کشور باز نمی‌گردد؛ اما فقر و بیکاری در هرات او را مجبور کرد تا بار دیگر سختی مهاجرت را به جان بخرد. او می‌گوید: «در هرات کاری نبود. برای خانواده‌ام باید نان می‌بردم.»

کمال یکی از میلیون‌ها مهاجر افغانستانی است که طی نیم‌قرن گذشته به ایران آمده‌اند. با امید به زندگی بهتر، اما اغلب با تبعیض، خشونت و مشکلات متعدد روبه‌رو شده‌اند.

کمال حالا، با صدایی آرام اما چشمانی که هنوز از آن شب وحشت‌زده‌اند، می‌گوید: «آن شب، شش-هفت نفر حمله‌ای دسته‌جمعی و ناگهانی کردند. مهاجمان، به احتمال قوی، جوانان محلی بودند. اول یکی‌شان حرف بد زد، بعد به بقیه اشاره کرد که حمله کنند. در آن موقع نفرت‌پراکنی رسانه‌ها و مردم ایران علیه مهاجران افغانستانی در حال اوج گرفتن بود. توان دفاع برای ما ممکن نبود.»

محمد (اسم مستعار)، برادر بزرگ کمال نیز می‌گوید که آن شب بعد از آن اتفاق او را به شفاخانه سینا بردند. شفاخانه اول او را نمی‌پزیرفت. با خواهش و تمنای زیاد، بلاخره قبول کرد و کمال در بخش عاجل بستری شد. داکتران قبل از شروع معالجه از دوستان کمال تعهد گرفتند که مبلغ ۸۰ میلیون تومان به حساب شفاخانه واریز کنند. وقتی پول واریز شد، چندین آزمایش انجام شد. گزارش‌های اولیه نشان داد که جمجمه‌ی کمال شکسته و به مغزش آسیب جدی وارد شده است و باید عمل ‌شود. به‌گفته‌ی محمد، داکتران کمال را ساعت چهار صبح در حالی که هنوز بیهوش بود به اتاق عمل بردند. عملیات هشت‌ ساعت دوام کرد. تیم جراحی بخشی از استخوان کاسه‌ی سر کمال را برداشتند. وقتی کمال به هوش آمد، برادرش متوجه شد که پشت سر او استخوان ندارد و شکمش سخت است. داکتران به او گفتند که این، ترفندی برای جلوگیری از عفونت و اجازه‌ی بهبود تدریجی مغز است.

محمد توضیح می‌دهد که عمل موفقانه سپری شد، اما کمال از آن شب تا ۱۵ روز بعد، در تخت شفاخانه بیهوش بود. این وضعیت او و فرزندان کمال را به وحشت انداخته بود. به‌گفته‌ی محمد، وقتی از داکتران دلیل به هوش نیامدن کمال را می‌پرسیدم، همه تقریبا یک نوع پاسخ می‌دادند: «صبر کنید، بهبود می‌یابد.»

محمد می‌گوید: «هزینه‌های هر روز شفاخانه، چند برابر بود و از این جهت ترس داشتم. به‌خاطری‌ که مهاجران بیمه ندارند و باید چند برابر دیگران هزینه‌ پرداخت کنند. پس از ۱۵ روز، کمال به هوش آمد. اما نه کامل؛ فراموشی، سردردهای شدید و گیجی در رفتارش دیده می‌شد. داکتران گفتند موقتی است. دو هفته بعد، به ما اجازه‌ی مرخصی دادند. گفتند که کمال یک‌ونیم ماه استراحت کند، بعد دوباره بیاید تا عمل دوم (جا‌گذاری استخوان) انجام شود.»

سایه جنگ و تأخیر در معالجه

محمد در ادامه بیان داشت که یک ماه ‌گذشت و در فضایی که پیشاپیش شدیدا ضدمهاجر شده بود، ناگهان درگیری میان ایران و اسرائیل نیز شعله‌ور شد. زمان جنگ کوتاه بود اما آسیبی زیادی روی خدمات بسیاری از سازمان‌ها گذاشت. به‌گفته‌ی محمد، وقتی برای عمل دوم به شفاخانه سینا مراجعه کردند متوجه شدند که همه چیز تغییر کرده است. کسی حاضر نمی‌شد با آنان همکاری کند. چند روز مکرر می‌رفتند و بی‌نتیجه برمی‌گشتند. تا این‌که بالاخره بعد از چند هفته، داکتر معالج پیدا شد. او کمال را بستری و زمان عمل‌اش را برای چهار روز بعد در دستور کار قرار داد. به‌گفته‌ی محمد، عمل دوم کمال به خوبی و موفقانه سپری شد. استخوان سرش را در جای اصلی جابه‌جا نمودند. او مدت زمان کمی در اتاق عاجل ماند. وقتی به بستر عادی برگشت، حالش خیلی خوب به نظر می‌رسید.

فاجعه‌ای غیرمنتظره در شفاخانه

محمد پس از عمل موفقیت‌آمیز دوم کمال، با خیال راحت شفاخانه را ترک کرد تا پس از چند شب بی‌خوابی، استراحت کند. آن روز که جمعه بود و داکتران معالج معمولا در رخصتی بودند، فاجعه‌ی غیرمنظره‌ای برای کمال رخ داد. نیم‌ساعت از رفتن برادر بزرگ او نگذشته بود که شماری از داکتران جوان، بدون اطلاع کسی از نزدیکان، کمال را دوباره به اتاق عمل بازگرداندند. برادر کوچک‌تر کمال، که برای گرفتن دارو به داروخانه فرستاده شده بود، وقتی برگشت، دید تخت خالی است. قلبش فروریخت. در دهلیز شفاخانه دوید و فریاد زد: «مریض ما کجاست؟» در انتهای دهلیز، تخت متحرکی را دید که با سرعت به سمت اتاق عمل برده می‌شد. پرستاران و داکتران جوان بی‌توجه به کسی، به کارشان ادامه می‌دادند. دروازه‌ی سنگین اتاق عمل با سرعت بسته شد و برادر کوچک پشت در ماند. با دستان لرزان به محمد زنگ ‌زد و جریان را به او گفت. محمد، چنان که تجربه‌ی تلخ سال‌ها زندگی در مهاجرت به او آموخته بود، نگران شد.

محمد گفت: «با عجله به شفاخانه برگشتم. بیشتر از ده‌بار دهلیز را بالا و پایین شدم. به بخش‌های مختلف سر زدم. دادوفریاد کردم. اما کسی حاضر نشد جواب قانع‌کننده‌ای به ما بدهد. می‌گفتند که حتما نیاز بوده که به اتاق عمل برده‌اند. برای ما همه چیز مبهم بود. هشت ساعت انتظار کشیدیم. این هشت ساعت، کابوسی بی‌پایان بود؛ یک اضطراب وحشتناک و غیرقابل فراموشی. سرانجام حقیقت تلخ آشکار شد. داکتران جوان، کمال را به‌عنوان “بیمار مهاجر”، بی‌پناه و بدون پشتوانه برای تمرین، تحقیق یا پروژه‌ی عملی خود انتخاب کرده بودند؛ بدون رضایت خانواده و بدون ضرورت معالجوی، تنها به‌دلیل هویت مهاجرتی‌اش. وقتی کمال را به بسترش بازگرداندند، در وضعیت بسیار وخیم قرار داشت. خون‌ریزی شدید هشت ساعت عملیات او را در وضعیتی اسفناک رسانده بود که به‌ سختی نفس می‌کشید. این چیزی بود که من پیش چشمم دیدم و هرچه دادوفریاد کردم کسی نشنید و اهمیت نداد. داکتر معالج، وقتی از این فاجعه اطلاع یافت، فقط ناراحت و خشمگین شد. او این رفتار همکاران جوان خود را بازی با جان انسان و عمل غیرحرفه‌ای دانست.»

به‌گفته‌ی محمد، این اتفاق نه‌تنها درد و آسیب کمال را عمیق‌تر کرد بلکه زخمی عمیق بر روان ما هم نشاند. این عمل داکتران به‌باور محمد، نمادی از سوءاستفاده از بی‌چارگی و بی‌پناهی مهاجران است. این رویداد برای محمد، این معنا را دارد که بعضی از افراد جامعه‌ی میزبان به مهاجران افغانستانی به چشم انسان نگاه نمی‌کنند. انگار نزد آنان مهاجر افغانستانی ارزش ندارد. هر اتفاق ناگوار را می‌توان بالای آنان آورد؛ بدون هیچ‌گونه پاسخ‌گویی و مسئولیت‌پذیری.

بهبودی دشوار و آینده‌ای نامعلوم

داکتر معالج، به کمال اطمینان داده است که با مصرف داروها، اجتناب از استرس و فعالیت‌های سنگین، و حفظ سبک زندگی سالم، آسیب مغزی برطرف شده و مشکلات او بهبود خواهند یافت. آنان روند بهبودی کمال را آهسته و زمان‌بر دانسته‌اند. حالا، سه ماه از آن حادثه‌ی تلخ گذشته است، اما زخم‌های این رویداد همچنان بر زندگی کمال سایه افکنده‌اند. او حالش بهتر است، اما بهبودی کامل هنوز دور از دسترس به نظر می‌رسد. سردردهای شدید گاه‌وبیگاه او را از پا درمی‌آورند و توان کار کردن را از او سلب کرده‌اند. کمال، مردی که روزگاری با غرور نان‌آور خانه بود، حالا با حسرت و اندوه می‌گوید: «نمی‌خواهم بار خانواده‌ام باشم، باید کار کنم.» اما حقیقت تلخ این است که جسمش دیگر یاری نمی‌کند. بدنش لاغر و ضعیف شده، چهره‌اش رنگ‌پریده و گام‌هایش لرزان است. حتا پیاده‌روی‌های ساده هم برایش چالش‌برانگیز شده‌اند؛ گاهی سرگیجه‌ای ناگهانی او را مجبور می‌کند چند دقیقه‌ای بنشیند، نفسی تازه کند و بعد با احتیاط به مسیرش ادامه دهد.

خانواده‌اش، که همگی کارگر اند و با زحمت روزگار می‌گذرانند، از او انتظار کار ندارند. آنان تنها یک آرزو دارند: این‌که کمال از این سردردهای طاقت‌فرسا و گیجی‌های مداوم رهایی یابد. هر روز با نگرانی به او نگاه می‌کنند، امیدوار اند که روزی دوباره لبخند بی‌دغدغه‌اش را ببینند. اما در دل‌شان می‌دانند که این مسیر بهبودی، طولانی و پر از فرازونشیب است. کمال هم، با وجود ضعف جسمانی، روحیه‌اش را حفظ کرده و هنوز امیدی به بازگشت به زندگی عادی در دلش هست.

از اطلاعات روز حمایت کنید

در افغانستان، جایی‌ که آزادی‌ها سرکوب شده‌اند، اطلاعات روز به ایستادگی ادامه می‌دهد. ما مستقل هستیم و تنها برای مردم می‌نویسیم. مأموریت ما افشای فساد، بازتاب صدای سرکوب‌شدگان و تلاش برای آینده‌ای برابر و آزاد است.
حمایت شما ادامه این راه را ممکن می‌سازد. حتی کمکی کوچک یا همرسانی این پیام، گامی در دفاع از حقیقت و آزادی است.در کنار حقیقت بایستید. از اطلاعات روز حمایت کنید.

Donate QR Code

برای حمایت سریع و راحت با گوشی همراه خود، کافی است این کد را اسکن کنید.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *