شبکه‌های اجتماعی چرا و چه‌گونه ذهن شما را خسته می‌کنند؟

اطلاعات روز
اطلاعات روز

عید محمد فروغ

  ]حالت‌ها و چالش‌های بیان‌شده در این نوشته در مورد همه‌ی کاربران شبکه‌های اجتماعی صدق می‌کند؛ در همه‌جا و در هر رده‌ی سنی، اما برای نوجوانان مهم و حیاتی است. از همین‌رو تمرکز بیشتر این نوشته روی همین رده‌ی سنی است[

نوجوان امروز، به‌ویژه در افغانستان، در میانه‌ی‌ واقعیتی پیچیده ایستاده است. نسلی که شاید مثل نسل‌های گذشته بیل و کلنگ در دست ندارد، اما چشمانش از خستگی می‌سوزد و ذهنش از فرسودگی لبریز است. نسلی که شاید کمتر کار بدنی می‌کند، اما بیشتر از هر زمان دیگری خسته به‌نظر می‌رسد. این خستگی تنها از فقر یا اضطراب نمهاید؛ مجموعه‌ای از فشارهای اقتصادی، خانوادگی، روانی و اجتماعی در آن دخیل‌اند. اما میان این ترکیب، نقش شبکه‌های اجتماعی هم برجسته است. شبکه‌هایی که از یک دید کلی، سرگرم‌کننده و بی‌خطر اند، اما آهسته و آرام انرژی روانی فرد را می‌فرسایند.

نوجوان افغانستانی، همان‌طور که زندگی می‌کند، در دو جهان حرکت می‌کند: جهانی بیرونی و واقعی که در شرایط کنونی پر است از ناامنی، اضطراب آینده، محدودیت‌های اجتماعی و کمبود تجربه‌های واقعی؛ و جهانی درونی و دیجیتال یا شبکه‌های اجتماعی که به‌ظاهر امن و بی‌ضرر است، اما در عمق خود ذهن را در حالتِ تحریکِ دائم نگه می‌دارد. از منظر تحقیق‌های متعدد، این وضعیت را فرسودگی دیجیتالی می‌نامند؛ نوعی خستگی که نه از کار فیزیکی، بلکه از حضور بی‌وقفه و سرگردانی در شبکههای اجتماعی پدید می‌آید.

هر روز، نوجوان با ده‌ها و شاید صدها تصویر و ویدیو روبه‌رو می‌شود. مغز انسان اما ظرفیتی محدود دارد.  وقتی این ظرفیت از محتواهای سریع و پراکنده پر شود، ذهن، بی‌آن‌که استراحتی کرده باشد، خسته می‌شود. بدن شاید در حالت استراحت است، اما مغز در حالِ دویدن است. این همان خستگیِ نامرئی است؛ خستگی‌هایی که دیده نمی‌شود، اما ته‌نشین می‌شود و در درازمدت انرژی روانی را می‌بلعد.

این مسئله فقط محدود به افغانستان نیست. کشورهای دیگر هم به همین نقطه رسیده‌اند. برای نمونه، دولت فرانسه استفاده از تلفن همراه در مدارس را برای زیرِ پانزده سال را ممنوع کرده است، و تحقیقات نشان داده‌اند که پلتفرم‌هایی مانند  TikTok تمرکز نوجوانان را پایین می‌آورند؛ به همین ترتیب، ده‌ها اقدام و تحقیقات دیگر که تاهنوز انجام شده‌اند. تفاوت اینجاست که در افغانستان، نوجوان پیش از وارد شدن در شبکه‌های اجتماعی، بخشی از ذهنش را صرف بقا و اضطراب کرده است. ذهنی که در واقع درگیر ترس از آینده، نگرانی از خانواده و فشار روزمره است، وقتی وارد فضای مجازی می‌شود، دیگر جایی برای استراحت ندارد، بلکه چالش‌های جدیدی به آن اضافه می‌شوند.

اما فرسودگی تنها از حجم محتوا نمی‌آید. شبکه‌های اجتماعی ذهن نوجوان را وارد چرخه‌ای از پرش‌های احساسی می‌کنند. او در چند دقیقه از خنده‌ی‌ یک ویدیو به صحنه‌ی‌ جنگ می‌رسد، از ترانه به خبر ناگوار، از طنز به پیام عاشقانه، و از ناامیدی به ویدیوی انگیزشی. این جابه‌جایی سریع، که در تحقیقات از آن به‌نامِ تغییرِ حالتِ ذهنی یا «emotional  switching» یاد می‌کنند، انرژی روانی زیادی مصرف می‌کند. نوجوان فکر می‌کند در حال استراحت است، اما ذهنش زیر بار صدها تغییرِ هیجانی کار می‌کند. به‌جز این، او در هر دقیقه باید تصمیم‌های ریز و بی‌پایان بگیرد: لایک کند یا نکند؟ پاسخ دهد یا سکوت کند؟ پستی را بگذارد یا حذف کند؟ هر تصمیم کوچک، تکه‌ای از انرژی ذهنی را می‌بلعد. روان‌شناسان به این حالت «خستگی تصمیم‌گیری» می‌گویند.

در این صورت، چالش دیگری به نام «تبدیلِ احساسات به محتوا» شکل می‌گیرد. یعنی اگر نوجوان کمی دل‌تنگ، مضطرب یا سردرگم شود، به‌جای حرف‌زدن با یک دوست یا مشاور، سراغ شبکه‌های اجتماعی می‌رود. او فقط چند ویدیوی کوتاه و عامه‌پسند درباره‌ی‌ی اضطراب، افسردگی یا وابستگی عاطفی می‌بیند، اما برای الگوریتم‌ها، این تازه شروع کار است تا صدها یا هزاران محتوای مشابه، تندتر و عمیق‌تر را روانه‌ی صفحه‌اش کند. چیزی که در ابتدا، برای فرد، یک حس گذرا یا کنجکاوی ساده بوده، حالا با تکرار ده‌ها تصویر و روایتِ مشابه تقویت و بازتولید می‌شود. نوجوان احساس می‌کند مشکلش عمیق است، در حالی که شاید فقط خسته بوده یا یک حس زودگذر داشته است؛ اما الگوریتم به‌جای تسکین، اضطراب را بازتولید می‌کند و تا مدت طولانی با نشان‌دادن محتوای مشابه، آن حس را یادآوری می‌کند.

نتیجه آن است که ذهن نوجوان به‌تدریج یاد می‌گیرد هر تجربه‌ی‌ی ساده را در قالب یک «اختلال» تفسیر کند. آنچه فقط یک احساس طبیعی بود، حالا با زبانِ بیماری و بحران معنا می‌شود. شبکه‌ها، ناخواسته، نقش آینه‌ای را ایفا می‌کنند که در آن، هر احساس کوچک بزرگ‌نمایی می‌شود. به‌جای فهم، ترس می‌آید؛ به‌جای آرامش، حساسیت؛ و به‌جای خودآگاهی، وابستگی.

از نگاه تکنیکی، عامل دیگری برای خستگی چشم و ذهن نور صفحه‌ی‌ مُبایل است. تحقیقات بارها نشان داده اند که نور آبی «blue light» ساطع شده، ریتم طبیعی خواب را مختل می‌کند، ترشح هورمون ملاتونین را کاهش می‌دهد، و باعث تحریک بیش‌ازحد قشرهای خاصی از مغز می‌شود. این حالت، در افراد، منجر به خستگی، بی‌حوصلگی و ناتوانیِ تمرکز می‌شود.

در کنار این همه، مسئله‌ی‌ دیگری که آرام و خزنده عمل می‌کند، «دانستن بدون تجربه» است: نوجوان پیش از آن‌که چیزی را لمس کند، تصویرش را دیده است؛ پیش از آن‌که وارد رابطه‌ای شود، هزاران روایتِ عاشقانه شنیده است؛ پیش از آن‌که به سیاست فکر کند، تحلیل‌های آماده دیده است. این دانستنِ بدونِ لمس، دانشی سطحی و شکننده است. او حس می‌کند که می‌داند، اما چیزی از درون تجربه نکرده است. در افغانستان، این شکاف بیشتر است، چون فرصتِ تجربه‌ی‌ واقعی کمتر است. در نهایت، نوجوان خود را با تصویرهایی مقایسه می‌کند که هیچ ربطی به واقعیتِ او ندارند؛ زندگی‌هایی براق در کالیفرنیا، سئول یا پاریس. او خود را با آن‌ها می‌سنجد و نتیجه‌اش احساسی است از ناکافی‌بودن و بی‌ارزشی. الگوریتم به او نمی‌گوید که آن تصاویر گزیده‌هایی از واقعیت‌اند، نه خودِ واقعیت.

با همه‌ی‌ این‌ها، تکنولوژی که شبکه‌های اجتماعی برآمده از آن‌اند، دشمن نیست. مشکل، ناآگاهی از سازوکار آن است. شبکه‌های اجتماعی نه تنها عامل این خستگی‌اند و نه بی‌تقصیر مطلق؛ بلکه بخشی از سازوکار پیچیده‌ی‌ زیست امروز را تشکیل می‌دهند. راه‌حل، حذف آن‌ها نیست، بلکه آگاهی و تنظیم رابطه با آن‌هاست: آموزشِ سواد دیجیتال، محدودیت استفاده از مبایل، فهمِ چگونگیِ کارکردِ محتوای شبکه‌های مجازی، تجربه‌های واقعی و گفت‌وگو درباره‌ی‌ احساسات هستند. نوجوان امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند درک‌شدن است. خستگی او نشانه‌ی‌ زیستن در جهانی است که هم‌زمان از او می‌خواهد در دو صحنه زندگی کند: در جهانِ واقعیِ دشوار و در جهانِ دیجیتالِ بی‌وقفه و سریع. نادیده‌گرفتن این خستگی، نادیده‌گرفتن آینده است؛ آینده‌ای که قرار است همین نسل بسازد، در حالی که ذهنش، پیش از آغاز، خسته است.

با دیگران به‌‌ اشتراک بگذارید
بدون دیدگاه