برای خیلیها کار کردن در ادارههای دولتی، یکی از اهداف مهم و سرنوشتساز در زندگی حرفهایشان تلقی میشود؛ برای علی نیز همینگونه بود. علی روزی موفق شد در یکی از بستهای خوب دولتی برایش کار پیدا کند، اما با فروپاشی حکومت پیشین و برگشت طالبان به قدرت، کارش را از دست داد. طالبان او را بهدلیل «هویت قومی» از کار برکنار کردند. تصمیمی که آیندهی او و خانوادهاش را یکشبه به پرتگاه نابودی کشاند. علی بهدلیل هویت شناسنامهای، مثل هزاران کارمند دیگر در دولت پیشین، با تبعیض سیستماتیک و سیاست حذفی طالبان مواجه شد. مسألهای که بهباور علی، «کاملا در تضاد با قوانین کاری قرار دارد». علی، پیش از کامیابی کاریاش، قلبا باور داشت و اعتماد کامل در وجودش حس میکرد که روزی میتواند موفق شود؛ اما وقتی از کار توسط «حکومت متعصب طالبان» منفک شد، «زمین و زمان» در نظرش سیاه شد. روزهایی که بسیار روشن مینمود، یکشبه به رنگ دستار طالبان درآمد و سیاهی محض بر سر خانوادهی علی خیمه زد.
دیروز؛ امیدهای روشن
علی (مستعار) صبحها با قِدقِد خندههای کودکاش بیدار میشد. صبحانهاش را به آرامی نوش جان میکرد. بعد همسر و کودکاش را میبوسید و خداحافظی کرده بهسوی وظیفهاش به راه میافتاد. در فضای کاری بسیار تلاش میکرد تا با پیشانی باز بهکارش مشغول باشد. و پیش از آنکه آفتاب وظیفهشناس کابل به خانهاش برگردد، علی به خانه، به آغوش خانوادهی خود بازمیگشت. مثل همیشه با خوشرویی به همسرش سلام میداد و بوسهای پر از مهر پدری به پیشانی کودکاش میکاشت. سپس وقتی غذای شام آماده میشد، آن را در فضای امن و کانون گرم خانواده نوش جان میکرد. در نهایت، پس از یک روز پرمشغله، همسر در کنار و کودک در آغوش، به خواب میرفته است.
با ساقط شدن حکومت پیشین و رویکارآمدن دوبارهی طالبان به قدرت سیاسی، آن تصویر از یک زندگی خوب، از یک خانوادهی خوش نیز سقوط کرد. روزهای سبز در زندگی علی جایشان را به روزهای سیاه تحویل دادند. علی تا یکونیم سال پیش کارمند یکی از مراکز توزیع شناسنامهی الکترونیک در شهر کابل بود؛ اما بهدلیل «برخوردهای غیراخلاقی و غیرحرفهای از سوی برخی کارمندان جدید که از افراد طالبان بودند»، مجبور شد وظیفهاش را ترک کند. علی درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، و دستهایش ناشی از اختلالهای روانشناختی میلرزید، گفت که در آنجا با «کمال وظیفهشناسی» با تمام وجودش خدمت میکرد. علی باافتخار سرش را بلند گرفت و آرامآرام زیر لب گفت: «برخوردشان بسیار تبعیضآمیز بود. ناقناق بهانهگیری میکردند. به هر کارم عیب میگرفتند. با نماز خواندن من مشکل داشتند. با لهجهی من مشکل داشتند. فارسی نمیفهمیدند و مشکل را به گردن من میانداختند. البته تمام کارمندان جدید این قسم نبودند. چند نفری که دارای صلاحیت بودند، رفتارشان تهدیدآمیز بود.»
بهگفتهی علی، در ماههای نخست مشکل خاصی وجود نداشت و کارمندان همان افراد دولت پیشین بودند. همه چیز بهصورت عادی و به خوبی به پیش میرفت. اما پس از چند ماه که طالبان با سیستم کارهای اداری رفتهرفته آشنا شدند و تغییرات گستردهای در بخشهای مدیریتی وارد کردند، «تبعیض کور» آنان از پشت نقاب بهظاهر صلحآمیز آشکار شد. نتیجهای که در پی داشت، اخراج کارمندان از اقوام مختلف بود. علی درحالیکه به دیوار خالی اتاق متروک خیره شده بود و شانههایش افتاده و سکوت مرگباری فضای خانه را دربر گرفته بود، آهی از سینه بیرون داد و با لحن غمانگیزی گفت: «تحقیر میکردند. میگفتند ریش ته چه کدی هزارهبچه؟ یکیاش خیلی احمق بود. وقتی نماز میخواندم، چندبار مهر سجاده را با پایش لگد کرد. مجبور شدم دیگر نماز نخوانم.» بهگفتهی علی، تنها او نبود که از کار اخراج شد. چندین کارمند دیگر نیز که علی بعدها باخبر شد، و از اقوام مختلف بودند، از وظایفشان منفک شدند. در کل «برخورد غیراخلاقی و غیرحرفهای آنان با فارسیزبانها» برخواسته از تبعیض قومی و نژادی بود. علی در ادامه به صراحت گفت: «اگر پشتو بلد باشی مشکلی خاص با تو ندارند. اگر بلد نباشی واقعا شرایط برای کارمند سخت میشود. بهخاطری که کارمندان جدید که همه نفرهای خود طالبان بودند، بین شان همیشه پشتو صحبت میکردند. من هم پشتو هیچ بلد نبودم.»
امروز؛ ناامیدیهای تاریک
علی دیگر صبحها از خواب بیدار نمیشود؛ زیرا هیچ به خواب رفته نمیتواند که دوباره بیدار شود. در فضای خانوادگی علی دیگر آن خوشیهای سبز، رنگ باخته است و شب و روز علی و مادر و همسر و کودکاش به کلی سیاه شده است. تمام شب را به ناآرامی صبح میکند و بیستوچهار ساعت به این فکر است که فردا چه خواهد شد. آیا کاری مناسبی پیدا خواهد کرد یا خیر. فقر و بیکاری از هر سو زندگی را به کام او و خانوادهاش تلخ کرده است. کودکاش بیمار است و اکثرا گریه میکند و او پولی برای تدوای کودکاش ندارد. حیران مانده است که شکم خانوادهاش را سیر کند یا به بیماری کودکاش برسد. علی امروز صبحگاهان و شامگاهان، در چنگال ترامای روزافزون روانی ناشی از فقر و بیکاری و آیندهی تاریک فشرده میشود. شکم خالی خانوادهاش او را به مرز جنون کشانده است. آنچه که همه روزه به تعداد شان افزوده میشود؛ کارگران خیابانی بیشتر شده و بیکاری هم بیداد میکند. بحرانی که در حاکمیت طالبان براساس گزارش نهادهای بینالمللی رو به گسترش است.
با وجود فقر گسترده و بحران گرسنگی، طالبان هزینهی شناسنامههای الکترونیک را بالا بردهاند. طالبان در یک اقدام غیرمنتظره هزینهی شناسنامهها را از ۲۰۰ افغانی به ۳۰۰ افغانی افزایش دادهاند؛ آنچه که از سوی شهروندان کشور مورد انتقاد قرار گرفت؛ اما گویا حرفهای مردم به گوش سران حکومت طالبان نمیرسد. گذشته از بالا بردن قیمتها -که اکنون هر شناسنامه به ۵۰۰ افغانی رسیده است- مدت اعتبار آنها را نیز محدود کردهاند. علی در این مدت یکونیم سال نتوانسته است کاری درست پیدا کند. به دستفروشی رو آورده است و از آن هم شاکی است. علی درحالیکه بغض عمیق گلویش را میفشارد، میگوید: «تا زمانی که طالبان در قدرت هستند، روزگار مردم از بد بدتر میشود. از آیندهی امیدبخش که هیچ گپ نزن.»