[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحتوسقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند]
مقدمه
شماری از تحلیلگران میکوشند تحریک طالبان را از لحاظ فکر و عمل به گروههای فاشیستی و در مواردی با توتالیتاریانیسم مقایسه کنند، و با برجستهکردن این شباهتها از ماهیت تحریک طالبان پردهبرداری کنند و در واقع از این گروه مذمت به عمل آورند. ولی من بارها وقتی به پدیدهی طالبان میاندیشم، باورم راسختر میشود که تحریک طالبان خود جریان ویژهای است. این جریان یک سری مواصفات مشترک با فاشیسم و توتالیتاریانیسم و همچنان نظامهای خودکامه دارد، اما دارای ویژگیهای منحصر به خود نیز میباشد، از اینرو ترجیح میدهم که تحریک طالبان بهصورت مستقل مورد تحلیل و تجزیه قرار داده شود.
به مقایسه گرفتن تحریک طالبان با جنبشهای فاشیستی و دولتهای خودکامه در اروپا، دو دلیل میتواند داشته باشد: یکی اینکه تحلیلگران به خود زحمت نمیدهند تا بهطور مجزا تحریک طالبان را مورد ارزیابی قرار دهند، و با تشخیص مشابهتهایی میان این جریان، کار خود را ساده و آسان میسازند. دلیل دوم، اینکه «هانا آرنت» با تحلیلهای ماندگار و جذاب خود فاشیسم را با قدرت به سطح جهانی معرفی نموده است، بهگونهای که امروز هیچ اندیشکدهی سیاسی نیست که تحلیلهای هانا آرنت در باب فاشیسم را نشنیده باشد و از آن تحسین نکرده باشد. از اینرو تحلیلگران با آنچه مشهور شده است، با شبیهسازی آن سایر جریانهای تندرو را آسانفهم میسازند. سادهسازی اگر امتیازی دارد، نقصیهی عمدهاش این است که ویژگیهای انحصاری طالبانیسم پنهان میماند- که این ویژگیها در خشونت و قساوت شاید در مرتبهی بالاتری قرار داشته باشد.
عمدهترین ویژگی طالبانیسم چندپهلو بودن آن است. تاهنوز در مورد جهت غالب آن بگومگوهایی وجود دارد، درحالیکه فاشیسم و مارکسیسم ریشههای فکری و اجتماعی مشخصی داشتهاند و تفاوت دیدگاه کمتری در مورد آنها دیده میشود. ابتداییترین پرسش این است که چه عواملی موجب ظهور و رشد تحریک طالبان در افغانستان/خراسان گردید؟ در پاسخ به این پرسش به چند دیدگاه روبهرو هستیم که عبارتند از:
- سران تحریک طالبان مدعی اند که این گروه در پاسخ به جنگهای میانگروهی احزاب جهادی تأسیس یافت تا به جنگهای تنظیمی پایان دهد، سلاحها را گردآوری نماید و با فساد مبارزه نماید.
- منسوبان احزاب جهادی، بهخصوص اعضای جمعیت اسلامی افغانستان/خراسان به رهبری استاد برهانالدین ربانی به این باور اند که تحریک طالبان گروهی است که بهوسیلهی استخبارات پاکستان علیه دولت مجاهدان تأسیس، تحریک و تمویل گردید. آنچه اکنون به مشاهده میرسد، ادامهی همان تحریکی است که آیاسآی در دشمنی با افغانستان/خراسان بنا کرده است.
- دستهای از نویسندگان و روشنفکران غیرپشتون مانند تاجیکها، هزارهها و ازبیکها، تحریک طالبان را جنبش قومی میدانند، که بهمنظور اقتدار انحصاری قوم پشتون دست به عمل شده و میکوشد بهصورت کامل بر مقدرات این سرزمین حاکم گردند و هیچگونه ملاحظهای را که در آن بحث مشارکت بوده باشد، نمیپذیرد.
- تحریک طالبان یک جریان دینی و مذهبی است که از اسلام قرائت خاص خود را دارد. این گروه هرچند در پاکستان شکل گرفت و سران آن دانشآموختههای مدارس پاکستان هستند و از سوی دولت این کشور تجهیز گردیدند، اما انگیزههای دینی و مذهبی در تحریک طالبان غلبه دارد. این غلبه در حدی است که در حال حاضر تحریک طالبان حاضر نیست که تحریک طالبان پاکستان را از خود برنجاند و به درخواستهای دولت پاکستان پاسخ مثبت دهد.
- دیدگاهی هم از ترکیب عوامل متعدد که در بالا ذکر شان رفت، سخن میگوید. براساس این نظریه، در میان تحریک طالبان عناصر درشتی از پشتونگرایی دیده میشود. این گروه تمایلات دینی-مذهبی نمایان و برجستهی دارد، همزمان با آن، از اینکه ساخته و پرداختهی دولت پاکستان است، تردیدی وجود ندارد. هواداران این نظریه، به این باور اند که نادیده گرفتن کلیت تحریک طالبان، نمیتواند از واقعیت پدیدهی طالبان پرده بردارد. و در بهترین وجه، تنها میتواند یک روی از چندین روی طالبانیسم را آشکار سازد.
وقتی سخن به اینجا میکشد، بدون فاصله پرسش دیگری به میان میآید که اگر تحریک طالبان متشکل از عناصر و عوامل متعددی است، کدام عامل غالب و برتر است؟
وقتی اعمال و گفتار طالبان به قوم پشتون نسبت داده میشود، معنای سخن این است که تحریک طالبان یک جریان خالص قومی پنداشته میشود، درحالیکه این نظریه با چند نقد روبهرو میباشد. تعمیم دادن رفتار و کردار یک یا چند شخص به تمام اعضای یک قوم یا اجتماع، در چهارچوب علوم اجتماعی سازگار نمیباشد. و اگر با دید اسلامی نگریسته شود، هر فردی به تنهایی مسئول اعمال و کردار خویش میباشد، نه پدری را بهخاطر اعمال پسرش و نه برادری را بهخاطر اعمال زشت برادرش میتوان به مجازات کشید، چه رسد به قوم و اجتماع. در ثانی، تحریک طالبان براساس کدام فیصلهی قومی بنانیافته است، که تحریک قومی به حساب آید. اکثریت سران تحریک طالبان را اشخاص متعلق به قوم پشتون تشکیل میدهند، اما این امر نمیتواند سند کافی به قومی بودن تحریک طالبان باشد. تحریک طالبان در سالهای نخست ظهور خود با سران و متنفذان پشتونتبار درگیر شد و تا پایان هم با دو دولتی جنگید که در رأس آنها حامد کرزی و اشرف غنی قرار داشتند که هردو پشتون بودند. نقیصهی بارزی که این نظریه دارد، آن است که مداخله و دستاندازی پاکستان را در امور افغانستان/خراسان پردهپوشی میکند، و جنگهای افغانستان/خراسان را در حد درگیریهای درونی تقلیل میبخشد و بدین ترتیب آب پاکی بر دستهای خونآلود پاکستان میریزد. از جانبی هم وجود اشخاص سرشناسی مانند قاری فصیحالدین، صلاحالدین ایوبی و فرمانده مخدوم عالم در صف تحریک طالبان را نادیده میگیرد که نمیتواند اسباب قناعت را فراهم آورد.
ادعاهای سران این گروه مبنی بر اینکه تحریک طالبان به مقصد پایان دادن به جنگهای داخلی و مبارزه با فساد دست به عمل شده است، از همان ابتدا نتوانست مردم را قانع سازد، زیرا تأسیس چنین جریانی فاقد مبانی دینی بود. اگر قصد پایان دادن به جنگ در میان میبود، راه آسان و روشن حمایت کردن از دولت مجاهدان بود، نه شوریدن در برابر آن. طالبان، که گویا برای تأمین صلح در کشور دست به کار شده بودند، در سی سال گذشته یک جانب درگیری و عامل قتل و کشتارهای فجیعی شناخته میشوند، اگر هوای صلح و قطع جنگ در سر داشتند، چرا در این مدت سلاح بر زمین نگذاشتند و به صلح تن ندادند؟ وقتی جنگ تمامعیار به میان میآید و حملههای انتحاری، آنهم بهصورت وحشیانه صورت میگیرد و کوچهای اجباری انجام میشود، شعار مبارزه با فساد رنگ میبازد و شنوندهی خود را از دست میدهد، به این ترتیب نظریهی رسمی تحریک طالبان در باب ظهور و پیدایش تحریک طالبان فاقد پشتوانههای عقلی و شرعی دیده میشود.
اما این دیدگاه، که تحریک طالبان از سنخ القاعده، داعش و بوکوحرام پنداشته میشود و فقط این گروه یک جریان دینی-مذهبی سنی به حساب میآید، یک جزء تحریک طالبان از کل پدیدهی طالبان را به معرفی میگیرد. ردیف کردن تحریک طالبان با گروههای افراطی یادشده، باز هم از روی سادهسازی است و این سادهسازی هرگز نمیتواند پاسخگوی خوبی در امر شناخت پدیدهی طالبان بوده باشد. بیتردید حملههای انتحاری مشابهی میان تحریک طالبان، القاعده و داعش دیده میشود، که بهجای دشمن اولویت در کشتن اشخاص ملکی و آن هم به شکل بسیار وحشیانهاش میباشد، ولی تفاوتهای سازمانی و نحوهی رهبری، نگاههای سیاسی متفاوتی میان آنها موج میزند که در فرجام به نامعتبربودن این نظریه دلالت میکند.
آخرین نظریه، که از ترکیبی بودن عوامل گوناگون در ظهور و رشد تحریک طالبان سخن میگوید و تأیید نویسنده را نیز به همراه دارد، حاکی از آن است که تحریک طالبان، پیچیدهتر از آن است که بتوان با یک عامل آن را خلاصه کرد. این نظریه بدون آنکه دیدگاههای دیگر را نادیده بگیرد و یا حذف کند، از طریق ترکیب آنها سعی در بهترسازی و کاملسازی آن دارد. به سخن دیگر، این نظریه به فوران گرایشهای پشتونی در تحریک طالبان اذعان دارد. در عین زمان وجود تمایلات افراطی مذهبی در میان تحریک طالبان را معترف است، اما طراح و سلسلهجنبان را استخبارات پاکستان میداند.
براساس این نظریه، تحریک طالبان نه تنها از پشتوانهی قومی و مذهبی بهرهمند نیست، بلکه منبعی که این گروه را تأسیس و تحریک نموده، امیال و برنامههای دولت پاکستان میباشد و حاصلاش هم اینکه در واقعیت امر نه اسلام از تحریک طالبان خیری میبیند و نه کلیت قوم پشتون. این تنها دولت پاکستان است که به میوههایی چشم دوخته است که به یمن حمایت طالبان به دامن آن کشور بریزد.
اکنون نوبت آن است که به سومین و آخرین پرسش پرداخته شود که تحریک طالبان نسبت به انسان، جهان، دولتداری و حکومتداری کشورهای دیگر چه دیدی دارد؟ و از نگاه این گروه زن، آموزش و پرورش، هنر، ادبیات و احزاب سیاسی چه جایگاهی دارد؟
طالبانیسم
درهمتنیدگی عوامل گوناگون در صورتبندی تحریک طالبان، افکار و باورهای این گروه را نیز رنگین و منحصر به فرد کرده است. دکتر بشیراحمد انصاری در کتاب «مذهب طالبان» کوشیده است تحریک طالبان را با خوارج مقایسه نماید و مشابهتهای این دو گروه را نمایان سازد. ملا عبدالحکیم حقانی، یکی از سران طالبان در کتاب خود بهنام «امارت اسلامی افغانستان» خواسته است، دیدگاههای تحریک طالبان را با روایات قرون اولیهی اسلام مستندسازی نماید و به اینصورت اعتبار و جایگاه شرعی به آن بدهد. عبدالکبیر صالحی در اثر خود بهنام «جستاری در الهیات دیوبندی؛ طالبانیسم با طعم پشتونوالی» تمایل به آن داشته است که دیدگاههای طالبان بیشترینه نشأتگرفته از وضعیت قبایلی و سنتیشان است. کرنیل سلطان محمد امام، از مأموران استخبارات پاکستان در خاطرات خود، دست دولت پاکستان را در تشکیل تحریک طالبان دخیل میداند و جزئیاتی در این راستا ارائه میدارد.
آنگاه که دوستیهای تحریک طالبان با القاعده به همکاری و همدستی ارتقا پیدا کرد، بدون تردید چیزهایی میان آنها مبادله گردید، اگر چیزهایی دادند، در عوض چیزهایی از آنها گرفتند و یا آموختند. بدین ترتیب افکار و اندیشههای طالبان به جاهای مختلفی نسبت میرساند، و اگر با جزئیات به بررسی گرفته شود، هریک آن شرح مفصلی میطلبد که این نوشته جای آن نیست.
مدرسهی دیدگاههای طالبان، جهان هستی را سرای زودگذر و متاع کمارزش میشمارد و از رهگذر نظری به جاودانگی سرای آخرت باور دارد، و در گفتوگوهایشان همهی کار و زحمت شان را برای بهبود آخرت وانمود میسازند. سیل انتحاریها در میان این گروه، از همین دیدگاه سیراب میشود، و همهی آنانی که انتحار میکردند، برای رستگاری خود در آن جهان، دست به حملات انتحاری میزدند. در اینجا استدلالهای عقلی چندان کاربرد ندارد، این تلقینات منظم دینی است که فرد را برای هرچه سریعتر رفتن به آن جهان آماده میسازد.
به انزوا کشانیدن جوانان و نوجوانان، تلفیق روایات دستچینشدهی دینی همراه با جذبه و احساس عملیهی انتحار را رونق میبخشد. وقتی تجربیات روانشناسانهی دستگاههای استخباراتی در حمایت از چنین برنامهای قرار میگیرد، مؤثریت آن را بیشتر میسازد. در قرون قدیمه مکاتب معروف صوفیه در میان مسلمانان، بهویژه در جغرافیای خراسان وجود داشت، که اصل مشترک میان آنها پشت پا زدن به دنیا و اسباب دنیا بود، ولی تحریک طالبان به دنیاگریزی مفهوم تازهی بخشید و آن را تا سرحد «انتحار» ارتقا داد.
زندگی از نگاه طالبان سراسر مبارزه است، مبارزه به معنای درگیری مسلحانه، که در گذشته میان مسلمانها و غیرمسلمانها وجود داشته و در آینده نیز دوام خواهد داشت. یهودیان و مسیحیان دو طایفهای هستند که در برابر اسلام و مسلمین آشتیناپذیر اند و همهی آنان در برابر مسلمانها متحد و یکدست میباشند. درحالیکه کارشناسان غربی از چنین دیدگاه طالبان به خوبی آگاهی دارند، جای پرسش است که روی چه محاسبهای امریکا روی این گروه حساب باز کرد، و در «دوحه» با آن قرارداد عقد کرد؟ بهترین مسلمان در قاموس طالبان کسی است که دست به مبارزهی مسلحانه علیه کفار و مشرکین میزند، که به آن مجاهد گفته میشود. به اینصورت هیچ عملی نیکوتر از کشتن یک مسیحی یا یهودی نزد تحریک طالبان نمیباشد. و اگر روزگاری دست از چنین عملی برمیدارند، روی مصلحت است، و فراهمشدن فرصت، نه اینکه در نگاه آنان نسبت به غیرمسلمانها تغییری آمده باشد.
تحریک طالبان از لحاظ نظری چندین سده قبل زندگی میکند، علمایش معیارهای زندگی سیاسی و اجتماعی را از آثار و کتب قرون پیشین اخذ میدارند. به هر اندازه که کتاب قدیمیتر باشد، اعتبار و وثاقتاش نزد طالبان بیشتر است، زیرا بهترین زمانه، عصر بعثت پیامبر اسلام بوده، پس از آن عصر صحابه و تابعین. از این رو کسانی که در عصر پیامبر و اصحاب و یا نزدیک به آنان زیستهاند، خطایشان کمتر است. در چنین منظومهی فکری آشکار است که حقوق بشر و قوانین بینالمللی غایب باشد. حقوق بشر یک پدیدهی غربی است که با قرائت تحریک طالبان از اسلام سنخیت ندارد. فراتر از آن حقوق بشر و مسائلی از آن دست به عقیدهی طالبان برای آن طرحریزی شده است تا ارزشهای اسلامی را تضعیف و سپس نابود سازند. این سخن میرساند که تحریک طالبان و حقوق بشر در دو قطب مخالف نیستند، بلکه با تمام قوا در ستیز اند. تحریک طالبان فکر میکند جهان در مجموع از دو صف مسلمان و کافر تشکیل یافته است و در این میان چیز دیگری نیست. این دو صف همیشه با هم در حال نزاع اند و نمیتوان به نزاع آنها پایان داد. تمایالات دینی از نظر طالبان بر همهی مناسبات، بهشمول مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی غلبه دارد و هیچ کاری در جهان بیرون از حیطه و تأثیر باورهای دینی صورت نمیگیرد، برای طالبان این نکته قابل درک نیست که در جهان مؤسساتی اند که تنها به امور اقتصادی میپردازند و تمام هموغم شان کسب سود بیشتر است و یا اینکه اشخاص و نهادهای فراوانی اند که فقط انسان در محراق توجه شان قرار دارد، فارغ از تعلقات قومی، زبانی و دینیشان. از این رو طالبان به همهی امور با نگاه دینی مینگرند و در مقابل به همهی اقدامات کشورهای غربی با نگاه بدبینانه میبینند، زیرا باور شان این است که همهی امور غربی در نهایت خود دسیسه و فتنهای علیه مسلمانها دارد. با چنین نگاهی تاهنوز روشن نیست که طالبان چگونه هفتهوار ۴۰ میلیون دالر امریکایی را میپذیرند و حرفی به زبان نمیآورند؟
حقیقت از نظر تحریک طالبان آشکار و واضح است، پس آنانی که به آنچه این گروه اعتقاد دارد، مخالفت میورزند، به دور از دو حالت نیستند؛ یا جاهل اند یا معاند. در حال حاضر در نزد این گروه صورت دوم، که همهی مخالفان خود را معاند میپندارد، عمومیت دارد. زیرا هم به سلفیها، به شدیدترین وجه که همان تیرباران است، رسیدگی میکند، و هم مخالفان سیاسیاش که شامل «جبهه مقاومت ملی افغانستان» و «جبهه آزادی افغانستان» میشوند را سزاوار مرگ میداند. براساس کتابهایی که طالبان به آن معتقد اند و منابع فکریشان را تشکیل میدهند، پیروان مذهب شیعه از دایرهی اسلام خارج اند، اما اینکه تا حالا با وضع یک سری محدودیتها در حق آنان بسنده کردهاند، باید اثر نفوذ جمهوری اسلامی ایران را دید.
وقتی تحریک طالبان، اختلاف مذهبی را بر نمیتابد و دستور یکسانسازی مذهبی را با زور و فشار صادر میکند، وضعیت احزاب و گروههای سیاسی نیز مشخص است. مخالفت طالبان با احزاب و جریانهای سیاسی قبل از آنکه مبنای سیاسی داشته باشد، پایهی معرفتی دارد، زیرا از دید آن گروه حقیقت نمیتواند تفسیرپذیر باشد. بسیار ساده، بهگفتهی آنان خدا یکی است، پیامبر هم یکی و دیناش هم یکی است. و این دین، دقیقا همان چیزی است که تحریک طالبان آن را میفهمد.
اجداد فکری طالبان در دیوبند سالها تحت حاکمیت دولتهای انگلیسی زندگی کردند و مدارس پاکستانی پیوسته زیر چتر حمایتی دولتهای سکولار فعالیت میورزند. در تعلیمات این مدارس بهگونهی غیررسمی پرهیز از سیاست و امر دولتداری دیده میشود و چه بسا که درگیرشدن با فعالیتهای سیاسی را نوعی آلودگی و ناپاکیزگی میشمارند و از آن اجتناب میکنند، اما نسل کنونی طالبان چنان به سیاست و دولتداری دل بسته است که سابقه ندارد. گروهی که استادانشان در پاکستان با مولانا مودودی زیر نام سیاسی کردن اسلام، جماعت اسلامی را نکوهش میداشتند و در هندوستان با دولت سکولار در آن کشور در تفاهم به سر میبردند، در افغانستان به چیزی کمتر از اقامهی «امارت اسلامی» قانع نیستند و در راه نیل به این هدف از هیچگونه اعمالی دریغ نمیورزند. مبنای مشروعیت سیاسی در نزد تحریک طالبان سلطه و غلبه است، و این غلبه به هر نوعی میتواند بدست آید، چه از طریق کشتار و انفجار و چه بهوسیلهی معامله با قدرتهای خارجی، از جمله امریکا. اگر دستهای از همفکران طالبان که در میان مردم به عالم دین شهرت دارند، از حکومت دلخواه شان حمایت بدارند، مشروعیت آن اداره تکمیل میگردد و جای هیچگونه چونوچرایی باقی نمیماند- آنگونه که تحریک طالبان در افغانستان به عمل آورد. زعامت و رهبری مال یک دسته زورمند است و مردم عام در آن صاحب صلاحیت نیستند و اگر این دستهی زورمند، دارای تحصیلات دینی بوده باشند، جای تردیدی باقی نمیماند. انتخابات و رضایت مردم از مسائلی است که از غرب وارد گردیده، نه در افغانستان پیشینه دارد و نه جانشینان پیامبر بهوسیلهی رأی مردم برگزیده شدهاند. این شمار محدودی از برگزیدهها بهنام «اهل حلوعقد» بود که به انتخاب خلیفه دست یازیدند، چیزی که در حال حاضر شورای علمای دینی میتواند از اهل حلوعقد نمایندگی کند. حضور رهبر در میان مردم و داشتن برنامههای عمرانی و رفاهی از مباحث غیرقابل فهم برای طالبان میباشد. رهبر کافی است زندگی ساده و به دور از تجمل داشته باشد، از دانش اندک دینی بهرهمند بوده و دساتیر خود را با فتوای دینی که از سوی دانشمندان قرون پیشین صادره شده، مستندسازی کند. لذا زندگی مخفیانهی ملا محمدعمر، رهبر اولی این گروه و اکنون ملا هبتالله نمیتواند در میان صفوف خودشان پرسشبرانگیز باشد.
اندیشهی تحریک طالبان با تغییر و تحول ناآشنا است. مزید بر آن، اگر این تحول در مسائل دینی صورت گیرد، بدعت نامیده میشود، و در موارد غیردینی فسادآمیز. این گروه فکر میکند که مسیر حرکت جهان حالت دوری دارد که این تغییر شامل شب و روز و فصلهای چهارگانهی سال میشود، و چیزی فراتر از آن که باورها و فرهنگها را نیز متحول میکند، برای آنان غیرقابل درک میباشد. با چنین دیدگاهی است که تقلید از سبک زندگی مسلمانها در صدر اسلام تا امروز برایشان مقبول میباشد. موازین حیات اجتماعی و فرهنگی همچنان از دید آنان ثابت و استوار اند. در موارد زیادی تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را زادهی برنامههای نامسلمانان میپندارند که بهمنظور ضربهزدن به ارزشها و رسوم اسلامی طرحریزی شدهاند. این همه در حالی است که طالبان از موترهای مدل جدید و موبایلهای هوشمند استفاده میبرند.
همهی بشریت در نزد تحریک طالبان به دو دستهی کلان تقسیم میشوند: یک دسته مسلمانها و دستهی دیگر نامسلمانها. دشمنی و خصومت آنان در برابر غیرمسلمانها آشکار است، اما مسلمانها نیز به دو قسمت خودی و غیرخودی دستهبندی میگردند. منسوبان تحریک طالبان و همه کسانی که بهگونهای با این گروه همکار بوده، صف خودی را تشکیل میدهند. بقیه همه در جایگاه غیرخودی قرار دارند و طالبان نمیتوانند به آنان اعتماد و باور داشته باشند. افرادی که در ساحات تحت حاکمیت دولت پیشین زندگی کردهاند، از این جهت ملامت اند که با حضور شان به دولت قبلی اعتبار و مشروعیت بخشیده بودند. غیرخودیها همه در یک ردیف و یک درجه قرار ندارند، آنانی که از لحاظ قومی غیرپشتون اند و به زبانهای پارسی، ازبیکی و ترکمنی حرف میزنند، سزاوار سرزنش و سرکوب بیشتری میباشند، و اگر از این میان کسانی پیرو مذهب شیعه بوده باشند، جرمش سنگینتر و سزایش بیشتر میباشد.
نگاه طالبان به دولت نگاه امنیتی است. به این معنا که دولتها بهخاطر تأمین امنیت (قطع درگیری مسلحانه) به میان آمده و عمدهترین وظیفهی آن برقراری امنیت و تعذیب و زندانی کردن قانونشکنان است. اثر تاریخ گاهی در مغز و ذهن طالبان عمیق است، که اصل برقراری امنیت را از دولتهای پیشین گرفتهاند. مکانیسمهای قدیمی در باب مجازات و سرزنش خطاکاران نزد آنان قداست یافته است، مانند قطع دست دزد، تازیانهزدن زناکاران و….
دولت تنها مسئول تأمین امنیت است و تطبیق یک سری فرامین نیز قصد و غایتی غیر از برقراری امنیت ندارد. رفاه و آسایش مردم به نظر آنان ربطی به حکومت ندارد. به قول نخستوزیر طالبان، «امارت» طالبان مسئول تأمین امنیت میباشد، رزقوروزی مردم بدست خدا است. مساعدتهای کشورهای مختلف در سالهای جنگ علیه نظام جمهوریت به تحریک طالبان و اهدای ۴۰ میلیون دالر هفتهوار از سوی امریکا به طالبان، در میان این گروه این ذهنیت را خلق کرده است که خداوند روزیرسان است، به گردن کفار میزند و برای ما امکانات لازم را میرساند. امریکا، که فکر میکند با دادن پول هفتهوار تحریک طالبان را انعطافپذیر مینماید، برخلاف این مساعدتها، این گروه را از درون خشنتر و باورهای سختگیرانهاش را محکمتر میکند.
دولت در نظام طالبانیسم هیچگونه مسئولیت پاسخگویی را ندارد. مردم رعیت اند، چیزی شبیه رمهی احشام. این چوپان است که خیر و صلاح آنان را میداند و به هر سمتی که خواست، حرکت میدهد. مردم باید در برابر فرامین حکومت تابع و تسلیم بوده باشند، زیرا آنان توان تمیز خیروشر را ندارند. این علمای دینی هستند که در روشنایی متون اسلامی، راه صلاح و سعادت را تشخیص میدهند و مردم بسان کودک بیمار ناگزیر هستند تجویزات داکتر را بالای خود تطبیق نمایند. رضایت و قناعت مردم در این میان مطرح نیست.
راه درست زندگی برای مسلمانها همان است که دولت تجویز میدارد. سرکشان با نیروی قهریه و خطاکاران بهوسیلهی عمال امر به معروف و نهی از منکر به جادهی راست هدایت میگردند و از این بابت ممنون و مشکور حکومت اسلامی هم باید باشند، زیرا این لطفی است که خداوند در حق ایشان روا داشته است. رییس و رهبر تحریک طالبان، «امیرالمؤمنین» یاد میشود. تفاوتی که امیرالمؤنین با سلاطین دارد، این است که ۱- امیرالمؤمنین از مشروعیت الهی برخوردار بوده که سرپیچی از اوامر او، در واقع مخالفت به اوامر خدا است، ۲- امیرالمؤمنین هیچگونه مسئولیتی در بهبود وضع زندگی مردم ندارد، زیرا این خدا است که اوضاع ملتی را خوب و از دیگری را ناخوب کرده است، ۳- امیرالمؤمنین مادامالعمر از حق رهبری و زعامت برخوردار میباشد و ۴- شورا از دید این گروه حالت استحبابی دارد. امیرالمؤمنین میتواند مشورتها را بپذیرد و به آن عمل کند، ولی در برابر آن ملزم نیست.
از حیث نظری، دولتهای ملی در نزد تحریک طالبان جایگاه خود را نیافتهاند؛ از یکسو این گروه با واقعیت دولتهای ملی روبهرو است که از خود مشخصات خود را دارا میباشند، از جانبی مفاهیمی همچون خلافت اسلامی، امت مسلمه و یکپارچگی جهان اسلام در ذهن آنان جا گرفته است. وقتی چندین دستهی مسلح متعلق به کشورهای مختلف در ساحات تحت کنترل طالبان زندگی میکنند و برای آیندهیشان برنامهریزی میکنند، قبل از آنکه ریشه در زدوبندهای سیاسی داشته باشد، از رهگذر اعتقادی طالبان خود را مکلف میشمارند تا از آنها پشتیبانی به عمل آورند. به این ترتیب واقعیت دولتهای ملی در حدی نیست که توانسته باشند، باورهای دینی-مذهبی طالبان را به چالش بکشند. عامل اساسی آن، اختلاف کشورهای منطقه و جهان است که در مورد گروههای تروریستی، از جمله طالبان دارند؛ بهگونهای که اگر یک جانب ارادهی فشار را میکند، جوانب دیگر به پشتیبانی آن بر میخیزند و در واقع از وجود اختلاف سیاسی کشورها نسبت به پدیدهی تروریسم و افراطگرایی، آن گروهها تغذیه میکنند و به حیات شان ادامه میبخشند.
همانگونه که تحریک طالبان از «جهاد» تعریف خاص خود را دارد و آن را به مبارزهی مسلحانه، قتل و کشتار منحصر میسازد. مفهوم سیاست نیز معنای «تنبیه» و تسلط را دارا میباشد. همینگونه «علم» در نزد طالبان به دانش دینی، که شامل ادبیات عربی و معلومات مختصری دربارهی قرآنشناسی و حدیثشناسی است، محدود میگردد. از این رو علوم انسانی و علوم تجربی شامل «دایره»ی علم نشده و آنانی که برای کسب آن تلاش میورزند، کار بیهوده انجام داده و سرانجام «مستحق» عالم بودن نمیباشند. با چنین نگاهی است که از نظر طالبان، عالم تنها به آموزشدیدههای مدارس دینی گفته میشود و بس. تناقض اینجا است که طالبان در بهرهگیری از دستآوردهای علوم تجربی در عرصههای صحت، انجنیری و تخنیک بهصورت وسیع استفاده میکنند، اما در مقام عمل توجه به این علوم را لازم نمیبینند، و نه استادان این عرصه را در خور احترام و تکریم.
احمدوحید مژده در کتاب «افغانستان پنج سال زیر سلطهی طالبان» مینویسد که ملا محمدحسن، نخستوزیر طالبان وقتی دست به گزینش نمایندهی سفارتخانهای میزد، سورههای نماز را میپرسید و هرگاه فرد درست جواب میداد، مقرر میشد. در تازهترین مورد که رسانههای مجازی آن را بازتاب دادهاند، رییس ادارهی ترافیک طالبان در آزمون رانندگی تنها به یادگیری «دعای سفر» اکتفا میورزد، و با درست خواندن آن سند رانندگی برایش تسلیم داده میشود. و باری هم یکی از سران طالبان اذعان داشت آنانی که حافظ قرآن مجید هستند، دانش شان بالاتر از همه است و به هر کاری شایستگی دارند. معنای سخن این است که طالبان با چیزی به معنای تخصص بیگانه اند و در ثانی، فکر میکنند که با فقط چند سورهی قرآن و با چند دعای عربی گرهی ناگشوده باقی نمیماند.
آنچه در عرصههای مختلف از ناحیهی طالبان انجام میشود، بر زنان دو مرتبه شدیدتر و خشنتر اجرا میگیرد، زیرا زن هم در خاستگاه اجتماعی طالبان، که قبایل است، در محرومیت شدید بهسر میبرد و هم در متون شرعی دستچینشدهای که به خورد طالبان داده شده، زنان در مرتبهی دوم قرار داده شدهاند. به این ترتیب زن در نزد طالبان بهمثابهی جانوری میان انسان و حیوان قرار دارد. این جانور از رهگذر عقل، ضعیف و برای شرارتآفرینی مستعد میباشد. آموزش دختران و زنان و کار در بیرون از منزل برای آنان حرام و برای طالبان غیرقابل پذیرش میباشد. شاید یکی از بهترین آزمونها برای تشخیص اینکه چهکسی طالب واقعی و چهکسی طالب غیرواقعی است، فهمیدن دیدگاه او دربارهی زنان است. در گفتوگوهای قطر وقتی خانم فوزیه کوفی، عضو هیأت مذاکرهکنندهی حکومت پیشین در مقابل هیأت طالبان قرار میگرفت، کسانی از میان طالبان روی خود را میپوشاندند تا خانم کوفی را نبینند. رفتار طالبان ثابت میسازد که این گروه زنان را تنها برای مجامعت و تولید نسل در اجتماع ضروری میداند. در ادبیات پشتو نیز بهجای شوهر و همسر، «خاوند» به کار برده میشود که معنای صاحب را افاده میکند. در واقع زنان مانند مال و متاع در اختیار مرد قرار میگیرد که از خود هیچگونه آزادی و حق انتخاب را ندارد.
نتیجه
شناخت ماهیت تحریک طالبان از مسائلی است که تاهنوز کشورهای منطقه و جهان روی آن بحث دارند و بسا دیده شده که با سادهسازی مسأله، تحریک طالبان را با فاشیسم و یا دولتهای خودکامه به مقایسه میگیرند. ادعای نویسنده بر این بوده است که شباهتهایی میان طالبان و گروههای سیاسی و مذهبی تندرو و تمامیتخواه وجود دارد، طوری که میتوان یکسانیهایی را میان تحریک طالبان و القاعده و داعش و بوکوحرام ثابت کرد، در عین حال تحریک طالبان دارای ویژگیهایی است که بهصورت انحصاری به این گروه تعلق دارد. لذا درک واقعی پدیدهی طالبان میطلبد تا این گروه بهگونهی مستقل مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد، از این رو به این مسأله مفهوم «طالبانیسم» مطرح شده است.
طالبانیسم ماهیت خود را مدیون خاستگاه خود است، درحالیکه طالبانیسم از ترکیب، سیاست، مذهب و قومیت شکل گرفته است. درهمتنیدگی عناصر یادشده معجونی را بیرون داده است که گاهی در نگاه آکادمیک متناقض به نظر میآید. این نفود و نیرنگهای سیاسی است که قومگرایی و مذهبپرستی را در کنار هم قرار داده است، درحالیکه مذهب به جهانوطنی میاندیشد و از برابری دینی سخن میگوید و طالبان بر طبل برتری قوم پشتون میکوبند. مذهب، طلب علم و دانش را بر مرد و زن فریضه میداند، ولی این رسوم و عنعنات قومی است که باید زنان از منزل قدم بیرون ننهند. واضح نیست که حکم خانهنشینی زنان از کجا منشأ میگیرد، درحالیکه در زندگی قبایلی زنان همگام با احشام شان شب و روز کوهها و درهها را طی میکنند، در آنجا نه از پردهنشینی خبری است و نه از حجابی که طالبان بر آن پا میفشارند اثری. مذهب به صراحت از سپردن کار به اهل آن، که در زبان امروز متخصص نامیده میشود، حرف میزند و آن را امانت الهی میخواند، ولی قومگرایی تحریک طالبان حکم میدارد که قدرت در دست یک قوم باشد. همچنان مذهب، شورا را در امور سیاسی یک پایهی اساسی معرفی میدارد و مشروعیت سیاسی را به رضایت مردم منوط میسازد و از پاسخگو بودن زمامدار در برابر تودهی مردم میگوید، اما فرهنگ قبیلوی برخلاف آن حکم میکند، که تحریک طالبان براساس آن رفتار خود را عیار ساخته است. و مثالهای دیگر…
وجود این تناقضات درونی، به سخن امروزی از عدم انسجام فکری تحریک طالبان خبر میدهد، و یک نشانهی بارزی است که نظامهای فکری نامنسجم و ناسازگار، استعداد دوام و بقا را ندارند. واقعیتهای زندگی با گذشت زمان این تناقضات را برملا میسازد، بهویژه که گروهی در رأس امور قرار داشته باشد و با واقعیتها در تماس باشد. شرایط سیاسی و تبلیغاتی برای زمان محدودی میتواند بر این تناقضات پردهپوشی کند، و بهجز از میدانهای جنگ، سایر مسائل ناشنیده بماند، ولی همین که جنگ پایان پذیرفت، نیازهای زندگی آهستهآهسته سر بلند میدارد، و آن شور و هیجان جای خود را به عقل و تدبیر خالی میکند. حاصل این بحث این است که تحریک طالبان در حال حاضر با چالشهای عدیدهای روبهرو است؛ از جمله: ۱- عدم مشروعیت از سوی مردم افغانستان، ۲- عدم مشروعیت از سوی جامعهی جهانی، ۳- حمایت از تروریسم و دشمنی با حقوق بشر، از جمله زنان، ۴- ناتوانی در امر مدیریت کشور و نسپردن امور به اهل فن، ۵- دشمنی با افکار و مذاهب غیر خود شان مانند سلفیها و شیعیان، ۶- حمایت از مخالفان مسلح کشورهای منطقه مانند پاکستان، ایران، تاجیکستان، ازبیکستان و ترکمنستان و ۷- وجود مخالفان مسلح مانند «جبهه مقاومت ملی افغانستان» و «جبهه آزادی افغانستان».
باور نویسنده بر این است که هر یکی از موارد یادشده برای از پا در آوردن تحریک طالبان مؤثر و گاه بسنده میباشد. اما نویسنده را عقیده بر آن است که عدم انسجام فکری طالبان، که در این نوشته از آن به «طالبانیسم» یاد میشود، مهمترین نقیصهی تحریک طالبان است که از درون این گروه را میآزارد و به سرعت به فروپاشی آن منجر میشود. زیرا این ناانسجامیافتگی، تبعات زیادی را به همراه دارد، از جمله: ۱- طالبان از درون باعث انحرافات با تمسک به متون دینی میشوند، ۲- قومگرایی، نارضایتی و سرانجام جدایی طالبان غیرپشتون را بهبار میآورد، ۳- حقوق بشر و بهویژه حقوق زنان در مناسبات بینالمللی، که دارد جای پای خود را محکم میسازد و به سادگی نمیشود از آن رد شد، فشارهایی را بالای تحریک طالبان در پی میآورد، ۴- پشتیبانی از گروههای مخالف مسلح دولتهای منطقه بهصورت قطع با واکنش آن کشورها مواجه خواهد شد و ۵- تمامیتخواهی و انحصارطلبی مذهبی، برای میلیونها شیعهمذهب افغانستان از تحمل بیرون خواهد بود. تأکید روی انسجامنیافتگی فکری طالبان به این معنا نیست که دستدردست گرفته انتظار کشیده شود تا طالبان از درون بپاشند، بلکه مقصد نویسنده این است که تحریک طالبان دارای ساختار درونی منسجم نبوده و با نیرنگهای استخباراتی بهصورت میکانیکی در کنار هم قرار گرفتهاند، که با گذشت زمان و دوام مقاومت، فروپاشی طالبان از درون سرعت میگیرد.