در گزارش فیچر «اگر بچه میبودم، از محبت بابهام محروم نمیشدم»، به روایت گوشهای از زندگی و حرفهای ساحل پرداخته شد. ساحل دخترخانمی که خواسته یا ناخواسته به پوشش مردانه روی آورده و خودش را تا جایی که میتوانسته به وضعیتهای جنسیت مرد نزدیک ساخته است. و اکیدا به این باور است که وقتی باورهایش مذکرمحور میشود، افکار و احساساتش نیز متحول شده و تجربههای متفاوتی را از سر میگذراند. در نوشتار حاضر حرفها و تجربههای او را به شکل تحلیلی در حوزهی روانشناختی بهصورت گذرا به بررسی میگیرم. قابل ذکر است که امروز گرایشهای جنسی (و به تبع آن هویتیابیهای جنسیتی خارج از دوگانهی مذکر و مونث) را جزو «اختلالات» محسوب نمیکنند و آنها را بخشی از تنوع طبیعی حیات آدمی میشمارند. اما گاه افراد تحت فشارهای محیطی، فرهنگی و اقتصادی بهسوی بازتعریف هویت جنسیتی (Gender) خود رانده میشوند که چون پارهای از زیست طبیعیشان نیست، میتواند بهصورت اختلال هم بروز کند.
آنچه ساحل طی سالهای متمادی احساس کرده و تجربه نموده است، از این منظر دومی قابل تحلیل است. من نه روانشناس هستم و نه مطالعات عمیق و دقیق در حوزهی علوم روانشناختی دارم. در اینجا صرفا به طرح مسأله بسنده میکنم و فرصت را به خوانندهای واگذار میکنم که ممکن است این موضوع برایش جالب آید و انگیزهای شود برای پژوهش در این زمینه.
فروید با معرفی دانش روانکاوی در قرن گذشته، دسترسی به شناخت احساسات و تجربههای فردی آدمی را وارد یک مرحلهی کاملا متفاوت نمود. با گذشت هر روز و واکایهای بیشتر ذهن و روان انسان، متخصصان با اختلالهای روانشناختی بیشتری آشنا شدند. در یک نگاه کلی انسانهای امروزی را به دو نوع تقسیم کردند: انسانهایی که دچار اختلالهای روانشناختی نیستند و انسانهایی که مبتلا به اختلالهای روانی هستند. امروزه در علوم روانشناختی از انواع بسیار اختلالها برای شناخت ذهن و روان آدمی صحبت میشود. یکی از آنها -با پیچیدگیهای ژرف نسبت به هر فرد مبتلا- «اختلال چندشخصیتی» است.
در تعریف و مشخصات «اختلال هویت تجزیهای» یا دیآیدی (Dissociative Identity Disorder) در وبسایت انجمن روانکاوی امریکایی (www.psychiatry.org) آمده است که این اختلال روانشناختی با تجربههای طاقتفرسا، رویدادهای تراماتیک (آسیبزا) و یا اذیت و آزارهایی که در دوران کودکی رخ داده است، مرتبط است. اختلال هویت تجزیهای در گذشته با اصطلاح «اختلال شخصیت چندگانه» (Multiple Personality Disorder) شناخته میشد؛ آنچه که در ادبیات شفاهی عامیانه جاافتاده است. از جمله نشانهها و معیارهای تشخیص این نوع اختلال شخصیتی یکی این است که فرد شکافهای مداوم در کارکرد دقیق حافظهاش احساس میکند. این اختلالها حافظهای ممکن است بهصورت بسیار واضح در زندگی روزمره، اطلاعات شخصی و هویتی، و رویدادهای تراماتیک گذشته تجربه شود.
نشانهی دیگر، بسیار برجسته و به راحتی قابل تشخیص است. فرد احساس میکند که دارای دو هویت متمایز یا بیشتر از آن است. تجربهای که بهنام «حالتهای شخصیتی» (States of Personality) نیز نامیده میشود. با تغییری هر هویت متمایز رفتارها، حافظه و نحوهی اندیشیدن فرد نیز متحول میشود. این نشانهها و تغییرها در کلیت یک فرد، ممکن است از سوی دیگران قابل مشاهده باشد و یا از جانب خود فرد صحبت شود. در گزارش ساحل، او از این احساس و تجربهاش صحبت کرده است. اینکه در زندگی شخصی خود با چنین تجربههای مواجه شده است. بدون تردید او صرفا یکی از دهها و صدها دختر و زنی است که مردانهپوشی و اختلال چندشخصیتی را بهصورت ناخودآگاه عملا تجربه کرده است. و همچنان بیهیچشکی در جامعهی بستهی افغانستان و فرهنگ بهشدت مذکرمحور، رویدادهایی از این دست کم نبوده است. بسیار بدیهی است که این نشانههای شخصیتی باعث اختلال در سبک زندگی روزمره میشود. ناراحتیها و ناآرامیهایی ایجاد میکند و سبب مشکلات قابل توجهی در زمینههای اجتماعی، شغلی و یا سایر زمینههای عملکردی میشود.
نگرش و اولویتهای شخصی فرد مبتلا به اختلال هویت تجزیهای (بهطور مثال در مورد نحوهی خوراک، فعالیتها و پوشش ظاهری) ممکن است به شکل ناگهانی تغییر کند و سپس به حالت عادی برگردد. تغییر در هویتها در اکثر موارد غیرارادی رخ میدهد؛ چالشی که کمتر اختیار به دست فرد مبتلا میدهد و سبب ناراحتی و ناآرامی و اضطراب بیشتر میشود. افراد مبتلا به اختلال هویت تجزیهای ممکن است احساس کنند که به شکل ناگهانی ناظر گفتار و رفتار خود شدهاند. و یا ممکن است حس کنند که بدنشان احساس متفاوتی را تجربه میکند. برای مثال، احساس میکنند کودکی در روانشان وجود دارد که گاهی سبب رفتارهای کودکانه میشوند. این مشخصه بهصورت بسیار جالب در شخصیت «هدویگ» در فیلم «شکافته» (Split, 2016) به تصویر کشیده شده است. هدویگ یکی از بیستوسه هویتی است که در بدن شخصیت اصلی یعنی «کوین» بهوجود آمده است. وقتی نوبت به کوین نُهساله سپرده میشود، رفتارهای شخصیت یکصدوهشتاد درجه تغییر میکند. و یا زمانی که اختیار بهدست «بیری» میآید ویژگیهای هنری این شخصیت آشکار میشود. همینطور هویت زنانهی شخصیت بهنام «پاتریشا» نشانههای کاملا متضاد در مقایسه با هویتهای دیگر از خود بروز میدهد. یکی از تأویلهای اولیهی ساخت این اثر سینمایی تأکید روی واقعی دانستن این اختلال شخصیتی است.
نشانهی دیگر این است که تغییری ملموس و متفاوتی در نگرش جنسیتی این افراد رخ میدهد. احساس میکنند به لحاظ فیزیکی قوی و عضلانی شدهاند. دقیقا همین تجربه را ساحل در زندگیاش داشته است. اینکه وقتی لباس مردانه به تن میکند، حس میکند قوی شده است. شجاع شده است. حس میکند میتواند در برابر چالشهای اجتماعی راحتتر مبارزه کند. و بیشتر میتواند حضورش را در جامعه احساس کند. انتخاب نام ساحل که یکی از نشانهها است، این تجربه را مدام در روان او زنده میسازد. ساحل گفت: «بارها مرا لتوکوب کرده. وقتی عصبانی میشود خیلی ازش میترسم ولی به یک قسمی به خود میفهمانم که پسر هستم، دیگر دختر نیستم. قوی هستم، دیگر ضعیف نیستم. و با همین تسکین دردها را تحمل میکنم.» آن روزها ساحل اگر ارادهای به زندگی داشت ارادهای بود معطوف به جلب رضایت خواهشهای پدر در جامعهی سنتی که جنسیت مؤنث ارزش وجودی و هویتی ندارد.
ساحل گفت: «نبود عشق پدرانه را همیشه در وجودم احساس میکنم. متوجه شدهام که اکثر کراشهای من مردهای میانسال بودهاند. همیشه به شکل بسیار عجیب و باورنکردنی بهسوی مردهایی که ده-پانزده سال از من بزرگتر بودهاند، کشانده شدهام. اکثر اوقات ویژگیهای جنسیتیشان برایم جالب توجه بوده است. مثلا مردهایی که بدن هیکلی و اندام مردانه دارند، صورت مردانه دارند البته در مقایسه با بچهگکهای تازه به بلوغ رسیده که به اصطلاح دخترچاپ هستد. لازم نیست حتما ریش و بروت داشته باشند. کافی است پختگی مردانه را در ظاهرشان احساس کنم.»
ساحل برای اینکه بتواند اندامهای جنسی دخترانهاش را پنهان کند، از نوعی پوشش ویژهای استفاده میکند: «یک واسکت کاملا ساده که فقط از تکهی نرم و نازک باشد، نه درشت و فیتهدار که سینهها را بالا بکشد، استفاه میکنم. بعد یک تکهی لاشتیکدار هم رویشان استفاده میکنم تا هموار شوند. وقتی لباس مردانه همراه با دستمال گردن چهارخانه بپوشم، معلوم نمیشوم که دختر هستم. در کل اندامم لاغر و استخوانی است. از باسن گوشتالو هم خبری نیست.» همچنان افزود: «گاهی تمرین صدای مردانه هم لذتبخش و هیجانانگیز است. گاهی با دوستم که قبلا خواهرخواندهاش صدا میکردم و الان همدیگر را لالا و بچیم و بابیم صدا میزنیم، تمرین میکردم. فعلا وضعیت کاملا بحرانی است. حس میکنم وجود بچهگانهام را خودم با دستم خفه میکنم. کمتر حس میکنم قوی هستم. بیشتر افسردگی و ناامیدی وجودم را فرا گرفته است. نمیفهمم چه کار کنم. خالد حسینی در رمان “هزار خورشید تابان” از زبان ننه به مریم میگوید که تو به یک مهارت لازم داری و آن هم تحمل است. نه درس و دانشگاه و آینده و زندگی و لذت…»
در یک جمعبندی مختصر و سپردن این مطلب به اهل تخصص، تجربههایی را که ساحل از سر گذرانده بدون شک در افغانستان قبل از سقوط و حال، فراوان است. این تجربهها بهمثابهی یک کنش فردی چه خودآگاه باشد و یا ناخودآگاه، مسألهای است که ممکن است با سلطهی طالبان بر افغانستان به تعدد آن افزوده باشد. سادهانگاری این مسأله و نادیده گرفتن آن از سوی نهادهای مسئول و بینالمللی، معضل دیگری است که بازهم از دختران و زنان مظلوم افغانستان قربانی میگیرد.