رهبر طالبان دستور داده که به زنانی که در حکومت قبلی شغل داشتهاند اما در حاکمیت طالبان خانهنشین شدهاند، ماهانه پنج هزار افغانی داده شود. این تصمیم ظاهرا برای این ابلاغ شده که نشان بدهند امیر مؤمنان نسبت به رعایای خود رفتار «مرحمتآمیز» دارد و میکوشد مشکلات اقتصادی خانوادهها را کاهش بدهد. اما فارغ از این که این تصمیم اجرا میشود یا نه و چنان مبلغی از چه منبعی به زنان واجد شرایط پرداخت میشود، آنچه که با این تصمیم -در شعاع سیاستهای دیگر رهبر طالبان- برجسته میشود، فهم و نگرش شخص شماره یک طالبان در مورد زندگی به طور عام و اقتصاد به صورت خاص است.
زندگی
در نگرش رهبر طالبان (که البته در میان رهبران بنیادگرای کشورهای اسلامی شایع است)، زندگی فرصت کوتاهی برای بندگی مردان در پیشگاه خداوند است. زنان نیز بندگان خداوند هستند؛ اما آفریده شدهاند که در نقش درجه دوم یار و مددگار مردان باشند و -اگر زنان مؤمنهی خوبی باشند- از این طریق خود نیز به ثواب اخروی دست بیابند. در چارچوب این انسانشناسی مختصر و بدوی:
- زنان به شغل نیاز ندارند، چون مردان نفقهی خانواده را تأمین میکنند.
- زنان به آموزش نیاز ندارند، چون اگر همسران مطیعی باشند و از هدایات مردان خانواده درست پیروی کنند، محتاج رشد معرفتی و قدرت تفکر فردی نیستند.
- زنان به آزادی نیاز ندارند، چون برای تجربهی شخصی و مستقل زندگی آفریده نشدهاند و فقط در نقش حمایت مردان/همسران به دنیا آورده شدهاند.
در این نگرش، اگر به زنانی که رییس و سرپرست خانواده ندارند، ماهانه مقداری پول پرداخته شود، مشکل حل میشود. اگر هم حل نشود، همین مقدار اقدام مرحمتآمیز از جانب امیر مؤمنان نیز از سر زنان افغانستان زیاد است.
اکنون، این نگرش را در کنار یا در برابر نگرش دیگری بگذارید که در آن زنان تنها به «دریافت منفعلانه»ی پول یا امکانات از دست مردان (چه مردان خانواده و چه دولتمردان) فکر نمیکنند. طبق این نگرش، زنان فکر نمیکنند که اگر نانی و لباسی و سرپناهی در اختیارشان نهاده شود -از هر طریقی که مردان این کار را بکنند- دیگر به نهایت ظرفیت خود رسیدهاند. امرتیا سن، اقتصاددان برجستهی جهانی بین مشارکت در نتیجه و مشارکت در روند/پروسه تفاوت میگذارد و معتقد است که برای زنان مشارکت در روند حتا بیشتر از دسترسی به نتیجه اهمیت دارد. معنای سخن او این است که زنان میخواهند عاملیت انسانیشان، به عنوان افراد آزاد، به رسمیت شناخته شود و به فعلیت برسد. مسأله فقط این نیست که پنج هزار افغانی به زنان افغان «رسانده» و «داده» میشود. مسأله این است که زنان افغانستان خواهان مشارکت در تولید اقتصادی، تمرین آزادی فردی و مشارکت در پروسههای زندگی هستند.
اقتصاد
کلیشهای هست که میگوید زنان نیم پیکر جامعه را تشکیل میدهند. این کلیشه هرچند کهنه و نخنما و توضیح واضحات هم باشد، هنوز یک وجه بحثنشده در افغانستان دارد. آن وجه این است: مشارکت یا عدم مشارکت نیم جمعیت افغانستان در حیات اقتصادی این ملک پیامدهای سرنوشتساز دارد. دیدن این پیامدها نه تخیل فوقالعاده میطلبد و نه تخصص علمی. فقط تصور کنید که افغانستان ده میلیون نیروی کار آماده داشته باشد (از ترکیب زنان و مردان)؛ این نیروی کارآمد مهمی در ساختار تولید، خدمات و آموزش این مملکت است. حال، تصور کنید که کسی بیاید و بگوید پنج میلیون از این نیروی کار آماده خانهنشین شود و دست از تولید اقتصادی، ارائهی خدمات و مشارکت در آموزش کشوری بکشد. دیدن حاصل این سیاست در افغانستان، چنان که گفته شد، به تخصص اقتصادی نیاز ندارد. اما این کل ماجرا نیست. زنانی که خانهنشین میشوند و از چرخهی تولید اقتصادی و آموزش بیرون میروند، از قید حیات بیرون نمیروند. این زنان به پشت دیوارها منتقل میشوند تا در واحدهای کوچکتر خانوادگی همان نقشهایی را بازی کنند که امیر مؤمنان برایشان مناسب میداند. این نقشها هرچه باشند، اولا نقش مولد/مبادلاتی نیستند (و فقط صورت مصرفی مییابند) و ثانیا، به یکی از چالشزاترین موانع در برابر رشد ملی تبدیل میشوند. چرا؟ برای این که زنان محروم از آموزش، آزادی و اشتغال هیچ ابزار مؤثر و مفیدی برای پرورش نسلهای جدید این ملک در دست نخواهند داشت. زنانی که خود سواد و آگاهی نداشته باشند و چشمشان به دستان نانآور مردان نگران باشد، چهگونه خواهند توانست از کودکان خود مردان و زنان آگاه و پیشروی بسازند که توسعهی اقتصادی و علمی و سیاسی آیندهی افغانستان را رقم بزنند؟
مشکل این است که مشکل فقط در یک شخص نیست. مجموعهی بزرگی از شهروندان این سرزمین (که خود محصول همین فرهنگ امارتی چندصدساله هستند) در این نوع نگرش و رفتار امیر مؤمنان هیچ عیبی نمیبینند. بیرون رفتن نصف جمعیت مملکت از چرخهی آموزش و تولید و خدمات به نظرشان هیچ اتفاق مهمی نیست؛ اما شکایت دارند که چرا افغانستان واجد قدرتی نیست (از نظر نظامی و اقتصادی) که پوز زورگویان بینالمللی را به خاک مذلت بمالد. پاسخ در برابر دماغشان است. دیدشان اما به همان جا هم نمیرسد.