close
Photo: captured from a video via Social Media

اسلام دین رحمت است به شرطی که…

یادداشت روز

هر بار که یکی از مردان مسلمان (غالبا مرد هستند) در یک کشور غربی و بر اساس باورهای اسلامی خود دست به خشونت می‌زند و عده‌ای را به قتل می‌رساند یا مجروح می‌سازد، واکنش اکثر مسلمانان معمولا دو صورت دارد:

یک- این اقدام هیچ ربطی به اسلام ندارد.

دو- کسانی که به اسلام اهانت می‌کنند، خود مسئول این خشونت هستند.

این دو واکنش همبسته نشان می‌دهند که اکثر مسلمانان حاضر نیستند توضیحات دیگر در این مورد را حتا در نظر بگیرند. در مورد اول، برای این مسلمانان بسیار دشوار است که بپذیرند ممکن است نظام باورهای‌شان خشونت‌پرور باشد. در مورد دوم، هرچه که مردمان دیگر جهان به سوی آزادی بیان و عقاید حرکت می‌کنند، مسلمانان با سرسختی و افتخار آزادی بیان و عقاید اسلامی را برای خود مسلّم می‌دانند اما ذره‌ای از همین نوع حق و آزادی را برای غیرمسلمانان قایل نیستند. 

در هیچ جای تعلیمات اسلامی گفته نشده که مسلمانان باید هر وقت که دل‌شان خواست بر دیگران حمله کنند و آنان را بکشند یا زخمی بسازند. چنان دستور یا اجازه‌ای نه در قرآن هست و نه در حدیث و نه در گفتارهای بزرگان دینی. وقتی که مسلمانان می‌گویند اسلام دین خشونت نیست، منظورشان چنین چیزی است. به این معنا که در این دین به یک فرد اجازه داده نشده که بدون دلیل و موجب به قتل و جرح دیگران دست ببرد. اما وقتی موارد مشخص خشونت‌گری مسلمانان را نام بگیرید، پاسخی که می‌شنوید این است: «این فرق می‌کند».

حال، فرقش در کجاست؟ چه چیزی توسل یک مسلمان به خشونت و جرح و قتل را مجاز می‌سازد؟ پاسخ رایج در میان مسلمانان این است: «هیچ حرفی نزنید و هیچ کار و رفتاری نکنید که ما احساس کنیم به عقاید ما توهین کرده‌اید. اگر این اتفاق افتاد، یعنی ما احساس توهین کردیم، دیگر صلح به پایان رسیده و ما از حق خشونت خود استفاده خواهیم کرد.»

آنچه این نگرش بیان می‌کند در حقیقت این است: اگر هیچ کسی نظر مخالف و متفاوتی با ما نداشته باشد (یا داشته باشد اما سکوت کند و آن را به هیچ صورتی به بیان نیاورد و در رفتارهای خود بروز ندهد)، آن وقت ما با او مشکلی نخواهیم داشت. البته خودمان حق داریم به صد زبان عقاید و باورهای دیگران را باطل بدانیم و مردود اعلام کنیم.

مشکل این نگرش این است که اولا، جمعیت نزدیک به دو میلیارد مسلمان و عقایدشان را مرکز این جهان فرض می‌کند (جهان در حال حاضر در حدود شش میلیارد جمعیت غیرمسلمان دارد)؛ ثانیا، از دیگران انتظار دارد که مثل آدم‌های زنده و فعال- یعنی افراد دارای باورها و مواضع و سبک‌های زندگی- زندگی نکنند. چرا؟ برای این که ممکن است باورها و سبک‌های زندگی‌شان با باورها و سبک‌ زندگی مسلمانان ناسازگار باشد و در نتیجه مسلمانان احساس اهانت کنند. این که می‌گویند گناه فلان خشونت فلان مسلمان به گردن خود غیرمسلمانان است، همین است. در بسیط‌ترین و عریان‌ترین و نخوت‌آمیزترین شکلش، چنین رویکردی در میان مسلمانان را چنین می‌توان صورت بندی کرد:

«یا مثل ما شو، یا ساکت باش و زندگی کردن را کنار بگذار، یا ما شکمت را با کارد خواهیم درید».

اکنون، کسانی خواهند گفت هرگز این‌طور نیست. مگر در هر سال چند نفر مسلمان به غیرمسلمانان حمله می‌کنند؟ آیا همین که گاه مسلمانی در اینجا و آنجا دست به خشونت می‌زند، به این معناست که همه‌ی مسلمانان مقصراند؟ 

پاسخ به این سؤال‌ها بسیار سخت است. برای این که این سؤال‌ها هرچند درست و مشروع هستند، در عین حال نقش آن فرهنگ و تفکری را که پشت همان حمله‌های محدود هستند نیز انکار می‌کنند. بدیهی است که همه‌ی شاگردانی که در دانشکده‌ی انجنیری درس می‌خوانند، مهندس نمی‌شوند؛ طبیعی است که وقتی فکر و فرهنگی به صد نفر داده شود، همه‌ی آن صد نفر به آن فکر و فرهنگ عمل نمی‌کنند. اما وجود و تسلط آن فکر و فرهنگ در یک جامعه به این معناست که اگر کسی دست به عملی بزند به احتمال قوی بر اساس آن فکر و فرهنگ مسلط دست به عمل خواهد زد. این تفکر نخوت‌آمیز، انحصارگرا، خود-حقِ‌مطلق-پندار و ناشکیبا و تکثرستیز که در میان مسلمانان مسلط است، هر بار که جلوه‌ی عملی بیابد، به احتمال قوی همینی خواهد شد که در جوامع اسلامی می‌بینیم. طالب در افغانستان و طالب در آلمان. خشونت‌گر در نهان و خشونت‌گر در عیان. خشونت‌گر در زبان و خشونت‌ورز در جهان.

تا مسلمان جهان و مسلمان افغانستان نگاهی دقیق و عمیق به فکر و باور و فرهنگ دینی-سنتی خود نکند و به نقد صادقانه‌ی آن نپردازد، مهندسان بی‌شمار تعصب و خشونت در این مکتب پرورده خواهند شد.