close

بهشت ازدست‌رفته‌ی لوی افغانستان

یادداشت روز

تصور کنید که پرسشنامه‌ی مختصری به شما داده شود و یکی از سؤال‌ها در این پرسشنامه یا نظرسنجی این باشد:

 آیا شما دوست دارید که ممالک همجوار بعضی از مناطق خود را به افغانستان واگذار کنند تا مساحت کشور شما بزرگ‌تر شود؟

پاسخ شما چیست؟

تصور این که کسی در برابر به دست آوردن «سرزمین بیشتر» نظر مخالف بدهد، دشوار است. چه کسی نمی‌خواهد مملکتش این «دارایی» جغرافیایی را حاصل کند؟ بعضی از کشورها به خاطر یک بندر، یک نوار خاکی کوچک، یک شهر و یک کوه با همدیگر نزاع دارند و از مواضع خود یک سانتی‌متر عقب‌نشینی نمی‌کنند. ما، شهروندان افغانستان، چه‌گونه به توسعه‌ی کشور خود «نه» بگوییم؟

حال، اگر به صورت مشخص پیشنهاد شود که مناطقی از تاجیکستان، ازبیکستان، ترکمنستان، چین، ایران و پاکستان به افغانستان ملحق شوند، نظر شما چیست؟ مردم افغانستان در گزارش‌های تاریخی خود دارند که بخش‌هایی از این ممالک در گذشته هم متعلق به افغانستان تاریخی بوده‌اند (حتا اگر اسم این کشور در آن زمان افغانستان نبوده باشد). اکنون، اگر روند «استرداد سرزمین» شروع شود و شما بتوانید قسمت‌هایی از خاک کشورهای یادشده را به افغانستان ملحق کنید، آیا چنین چشم‌اندازی به شما حس مثبتی می‌دهد؟

پاسخ دادن به این سؤال، در گذشته‌ای نه چندان دور (همین پنجاه سال پیش) بسیار ساده‌تر بود. مثلا همین خط دیورند -میان پاکستان و افغانستان- را در نظر بگیرید. پنجاه سال پیش اگر شما به یک شهروند افغانستان در شمال و جنوب و شرق و غرب و مرکز این کشور می‌گفتید که مثلا پیشاور، وزیرستان و اتک و…، که فعلا در خاک پاکستان هستند، اصلا خاک «ما» یعنی خاک افغانستان هستند، او نه متعجب می‌شد و نه با بازپس ستاندن این پاره‌های خاک افغانستان مخالفت می‌کرد. «ما خط دیورند را قبول نداریم» برای هر شهروند افغانستان سخنی مقبول و بدیهی بود. معلمان تاریخ و جغرافیا در سراسر افغانستان هرگز فراموش نمی‌کردند که به شاگردان بگویند بخش‌هایی از سرزمین «ما» در آن سوی خط دیورند افتاده‌اند و باید به افغانستان برگردانده شوند.

بر سر آن «ما» چه آمد؟

در حدود نیم قرن اخیر، پویایی درونی جامعه‌ی افغانستان آن روایت ملی یکپارچه‌ی سنتی (بر محور حاکمیت انحصاری یک قوم) را دچار گسست و دگرگونی کرد. گروه‌های قومی دیگر خواهان توزیع عادلانه‌تر منابع قدرت و ثروت و معرفت و منزلت اجتماعی در افغانستان شدند. قوت گرفتن این خواست‌ و گسترش یافتن آن در تمام لایه‌های جامعه تنشی در ساخت سنتی قدرت در افغانستان ایجاد کرد که به راحتی قابل حل نبود. این تنش لایه‌های پنهان دیگر حیات سیاسی و اجتماعی مردمان افغانستان را نیز به سطح آورد. به این معنا که مردم افغانستان عملا دیدند که مفهومی به نام «افغانستان» تا سربسته و انتزاعی است یک چیز است و وقتی که در چارچوب عینی مناسبات قدرت تفسیر و تطبیق می‌شود، به کلی به یک چیز دیگر تبدیل می‌شود. پشتون‌ها متوجه شدند که نمی‌توانند از سلطه‌ی انحصاری خود بر قدرت بگذرند. تاجیک‌ها و هزاره‌ها و ازبیک‌ها و دیگر اقوام افغانستان دریافتند که دیگر نمی‌توانند با مناسبات سنتی قدرت به آسانی کنار بیایند. مفهوم افغانستان به معنای یک واحد ملی چون‌وچراناپذیر -در انحصار یک قوم- شکاف برداشت. مهم‌تر از آن، مقاومت شدید دستگاه‌های موجود قدرت سیاسی در برابر این تغییر به مردمان غیرپشتون افغانستان علامت داد که نه تنها مفهوم واحدی از یک افغانستان آزاد و آباد وجود ندارد، بلکه دستگاه سنتی قدرت حاضر است افغانستان را به عصر حجر برگرداند اما تن به تغییر ندهد. این یک زنگ هشدار بود، اما هنوز حجم کامل مقاومت در برابر تغییر را نشان نمی‌داد. فروپاشی حکومت کمونیستی روی خطوط قومی، ادامه‌ی نزاع قومی در دوره‌ی مجاهدین، آمدن طالبان در دور اول، نزاع قومی قدرت در دودهه‌ی نظام جمهوری و بازگشت طالبان به قدرت در دور دوم دیگر تردیدی باقی نگذاشت که «افغانستان» چه کوچک باشد و چه «لوی» شود، به این زودی‌ها به سوی مدنیت، شهروندی، دموکراسی و قانون‌های برابر و فرصت‌های برابر برای همه‌ی مردم این کشور گذار نخواهد کرد. این‌گونه بود که آن «ما»ی نیازموده و خیالی در کوره‌ی آزمون تاب نیاورد و درهم شکست.

لوی افغانستان چه‌قدر خواستنی است؟

در آن نیم قرن پیش که شرحش رفت، همه می‌گفتند پاکستان خاک ما را پس بدهد. امروز این داعیه فقط در میان مردم پشتون افغانستان طرفدار دارد. علتش روشن است. مردمان دیگر افغانستان فکر می‌کنند که وقتی افغانستان کنونی «لوی افغانستان» شود (از طریق حرکت خط دیورند به اعماق پاکستان)، این کشور برای همه‌ی شهروندان بزرگ نمی‌شود. تصور غیرپشتون‌ها این است -چه درست و چه غلط- که وقتی در افغانستانِ موجود پشتون‌ها حق حاکمیت انحصاری خود را بر مفهوم «اکثریت» بودن عددی بنا می‌کنند، در لوی افغانستان این ماجرا ابعاد فاجعه‌آمیز خواهد یافت. این نگرانی حمایت مردمان غیرپشتون از مفهوم لوی افغانستان را به صفر رسانده است. در گفت‌وگوهای ساده‌ی روزمره، به آسانی می‌توان دید که غیرپشتون‌های افغانستان از این که دولت پاکستان به هیچ قیمتی از خط دیورند عقب‌نشینی نخواهد کرد، خشنوداند. حداکثر، می‌گویند که دوست دارند حرکت‌هایی چون «جنبش تحفظ پشتون» در پاکستان کامیاب شوند و حقوق حقه‌ی مردم پشتون آن سوی مرز را به دست بیاورند. اما از پیوند خوردن آن حرکت‌های عدالت‌خواهانه به کارزار لوی افغانستان نگران‌اند.

بعضی از رهروان رادیکال راه «لوی افغانستان» با تندی می‌گویند که در این راه به حمایت هیچ کسی نیاز ندارند. اما حقیقت آن است که یک کشور فقط وقتی می‌تواند تا حدی به کامیاب شدن داعیه‌هایی از این دست خوش‌بین باشد که اتحاد داخلی داشته باشد و بتواند همه یا اکثریت شهروندان خود را پشت چنین کارزارهایی بسیج کند. اتحاد داخلی وقتی ممکن است که به خواسته‌های تمام مردم افغانستان احترام گذاشته شود. اگر در تاریخ جهان هیچ کشوری ستیزنده‌باخود و گرفتار تفرقه‌ی داخلی توانسته هرگز به هیچ خواسته‌ی بزرگی در بیرون از خود برسد، افغانستان نیز دومین کشور از آن دست خواهد بود. اما آن کشور نخست را تاریخ هنوز ندیده است. افغانستان لوی شدنی نیست؛ اما اگر مسیر درست را انتخاب کند، همین کوچکش هم برای شهروندان خود شگفتی‌ها خواهد آفرید.