close

خانه‌ای در بیشه‌ی راز

(جستاری درباره‌ی دوستی با نگاهی به غزلیات حافظ)

Photo: Freepik

عبدالکریم ارزگانی

دوستی چیست و دوست کدام است؟ پرسشی بسیار ساده، ظاهرا بدیهی و کمابیش بی‌معنا که هرچه بیشتر به آن می‌اندیشم زوایای پیچیده‌تری پیدا می‌کند و بغرنج‌تر می‌شود؛ مخصوصا اکنون که ما مجبور به اندیشیدن درباره‌ی مفاهیمی نظیر دوستی مجازی هستیم؛ که اغلب با آنچه قبلا دوستی می‌خواندیم فرق می‌کند. از طرفی، کاربرد گسترده‌ی واژه‌ی دوست و مترادفات آن تشخیص معانی درست آن را صعب می‌کند. برای نمونه، چپ‌گراها معمولا همدیگر را رفیق (Comrade) مورد خطاب قرار می‌دهند، دولت‌ها از همدیگر تحت شرایط مخصوصی به‌عنوان دوست یاد می‌کنند، حتا میان خلافکاران -گروهی که کم‌ترین میزان اعتماد در آن وجود دارد- کلماتی مانند دوست و رفیق بسیار رایج اند و عام مردم نیز گاه از روی تعارف یا خوش‌رفتاری با دیگران آنان را دوست می‌خوانند. در تداول رایج زبان فارسی، واژه‌ی «دوست» دربرگیرنده‌ی حداقل سه معنای معمولِ نزدیک‌به‌هم ولی متفاوت است: فردی که ما را در رویارویی با موانع و مخاطرات حمایت می‌کند و در تأمین منافع ما به ما یاری می‌رساند، فردی که با ما هم‌رأی و همراه است، و فردی که ما نسبت به او علاقه‌ی عاطفی چشم‌گیری در خود احساس می‌کنیم. البته، چنین دسته‌بندی‌ای به ‌هیچ ‌وجه بدون غلط نیست. چه بسا که گاه هر سه تا از معانی فوق در فرد واحدی یافت شوند یا ممکن که فردی دارای ویژگی‌های فوق باشد اما به‌ راحتی نتوان او را دوست خواند، مثل خانواده. پس وقتی می‌پرسیم دوست کیست؟ با شبکه‌ای از مفاهیم پیچیده و کاربردهای ناهمسان مواجه می‌شویم.

احتمالا یکی از پاسخ‌های زیبا و درخشان به پرسش درباره‌ی چیستی و کیستی دوست، نزد حافظ وجود دارد که می‌تواند روشی برای شناخت دوست به ما ارائه دهد. واژه‌ی «دوست» در غزلیات حافظ دربرگیرنده‌ی دو معنای رفیق و یار است. یار یا معشوق جنسی‌شده است، یعنی نوعی شناخت و کشش جنسی نسبت به آن وجود دارد که نسبت به رفیق -که دارای خصایل فراجنسیتی یا حداقل غیرجنسی است- وجود ندارد. هرچند که یار می‌تواند دوست نیز باشد یا نباشد. غرض خودداری از سوءتفاهم، منظور از کلمه‌ی «دوست» در متن حاضر همان دوستِ جنسی‌نشده یا غیرجنسی است؛ که موضوع بحث ما است. به‌زعم حافظ، دوست «داننده‌ی راز» است؛ رازی در میان است و دوست آن را می‌داند یا رازی در میان است و می‌توان آن را پیش دوست باز گفت چرا که تنها دوست به حقیقت راز پی می‌برد، او که خانه‌اش در بیشه‌ی راز است.

در شعرهای حافظ حداقل دو نوع راز وجود دارد. نخست، رازی است که درخودبسنده و ناگشودنی ا‌ست؛ که می‌توان آن را همچون ساحتی در نظر گرفت که از دانایی انسان بیرون می‌ایستد. دانایی انسان و درایت خردمند او قادر به گشایش آن نیست ولی می‌تواند دریابد که چنین رازی وجود دارد. در بیت ذیل، زاهد به‌خاطر تلاشی بیهوده برای گشودن راز پشت پرده سرزنش می‌شود، چرا که راز پشت پرده/سّر هستی ناگشودنی و ناشناختی است:

«برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود»(ص ۲۰۵).

دوم، رازی‌ است که کسی آن را دریافته اما قادر و مایل به افشای آن نیست. پس راز نوع دوم ذاتا از دایره‌ی دانایی ما بیرون نیست بلکه ما نسبت به آن نادانیم یا این‌که آن راز نزد ما است و دیگران نسبت به آن جاهل هستند. پس راز نوع دوم، حداقل از دو ویژگی برخوردار است: امکان گشودن آن وجود دارد و قابل شناخت است و نیز -دقیقا به‌ موهبت برخورداری از همین ویژگی اول- همواره در معرض گشوده‌شدن است. یعنی همواره بیم آن است که فاش گردد و کیفیت راز بودنش را از دست بدهد. این راز را می‌توان حقیقت دانست چون دسترسی به آن منجر به حل مسأله‌ی نادانی می‌شود. اشک، به‌مثابه‌ی سر نخی دال بر وجود غم، ممکن است که موجب افشای غم به‌مثابه‌ی یک راز گردیده و آن را زبان‌زد خاص و عام کند.

«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود» (ص ۲۲۶)

ولی همین رازی که نزد ما وجود دارد می‌تواند برای کسی فاش شود و هنوز کیفیت رازورانگی آن باقی بماند. به‌زعم حافظ، چنین کسی «دوست» است. یعنی در عین حال که راز ما برای دوست گشوده و آشکار می‌شود و ما در مقابل او از سر غم اشک می‌ریزیم؛ راز ما همچنان راز باقی می‌ماند. پس دوست صرفا کسی نیست که رازی را می‌داند، بلکه آنی است که آگاهی‌اش موجب کاهش و نقصان راز نمی‌شود، او رازدار است و صاحب راز را به مخاطره نمی‌اندازد بلکه راز را می‌گشاید و نسبت به حقیقت نهفته در آن اشراف می‌یابد، لذا قادر می‌شود که راز را از آنِ خود کند و نیز به رازورانگی راز آسیب نرساند. لذا دوستی چیزی جز رازگویی نیست. حافظ که از پرده‌دریِ اشک می‌هراسد تا مبادا به افشای غمش منجر شود، در مجلس دوستان خود فاش می‌گوید که نگارش از سخن نیز درست می‌رنجد و معترف می‌شود که آنچه نتوان به غیر گفت همان نکته‌ی باریکی‌ است که با دوست بباید گفت.

«قامتش را سرو گفتم، سر کشید از من به خشم
دوستان! از راست می‌رنجد نگارم، چون کنم؟» (ص ۳۴۹)
«حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه‌دارد» (ص ۱۲۲)
«رازی که برِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است» (ص ۴۰)

در فیلم «خانه‌ی دوست کجاست؟»، ساخته‌ی عباس کیارستمی، ما با پسربچه‌ای روبه‌رو می‌شویم که وقتی از مکتب برمی‌گردد متوجه می‌شود که کتابچه‌ی هم‌صنفی‌اش را نیز با خود به خانه آورده. او با بهانه‌ای از خانه بیرون می‌شود و تا دم شام دنبال خانه‌ی هم‌صنفی‌اش می‌گردد تا کتابچه‌ی او را بازگرداند ولی موفق نمی‌شود. شب اما کارخانگی‌های هم‌صنفی‌اش را نیز می‌نویسد تا آموزگار او را تنبیه نکند. نکته‌ای که من مشتاقم درباره‌ی این فیلم تذکر بدهم؛ گشتنِ پسربچه دنبال صاحب کتابچه نیست بلکه عمل نوشتن کارخانگی او است، عملی که موجب شکل‌گیری رازی میان آن دو پسربچه می‌شود. هیچ آموزگاری کارخانگی نوشته‌شده توسط کس دیگری را قبول نمی‌کند؛ لذا هیچ کدام از آن دو قادر نخواهند بود تا این مسأله را با دیگران در میان بگذارند بلکه باید آن را مانند رازی پیش خود نگه‌دارند چرا که آموزگار «غیر» است. این همان نکته‌ای است که حافظ بر آن تأکید می‌کند: ساختن رازهایی با دوست که نتوان با غیر بازشان گفت. در شعر معروف «نشانی»، سروده‌ی سهراب سپهری، که نام از آن وام گرفته شده، سواری دنبال خانه‌ی دوست می‌گردد. رهگذری نشانی کودکی را -که از کاج بلندی بالا رفته تا از لانه‌ی نور جوجه بگیرد- به او می‌دهد و می‌گوید از او بپرسد که «خانه‌ی دوست کجاست؟» شعر تمام می‌شود و سوار به کودک نمی‌رسد ولی پاسخ آن کودک شاید چنین است: در بیشه‌ی راز.

اگر فاش کردن رازی به دوست از کیفیت رازورانگی آن نمی‌کاهد و راز دست‌نخورده باقی می‌ماند، فایده‌ی افشای آن برای دوست چه است و چه سودی دارد؟ چنانچه چنین پرسشی اساسا صحیح و الزامی باشد، می‌توان چند نکته را درباره‌ی ضرورت گشودن راز برای دوست خاطرنشان کرد. نخست، بیشتر رازهایی که در دوستی‌ها وجود دارد دو نفره اند و چه بسا «لذت دوستی به دو نفره بودن آن است.» یعنی راز دوست به دوست مربوط است، همچنان که غم عاشق به معشوق، و نیز همان‌گونه که راز پسربچه‌های فیلم دو نفره است. وانگهی، رازهایی وجود دارد که تحمل آن در سکوت و به تنهایی بسیار دشوار است و اغلب ما ناچاریم که درباره‌ی آن صحبت کنیم، به بیان دقیق‌تر، انسان موجود محکوم به گفتن است. اما شاید مهم‌ترین نکته درباره‌ی رازگویی به دوست این است که دوست راز را زیبا و شکوفا می‌کند. گفتن رازِ مگو به دوست نه تنها باعث می‌شود که دوستی شکل بگیرد، ریشه پیدا بکند و عمیق شود بلکه خود راز نیز درون عمل رازگویی زیبا می‌شود و فی‌الواقع ارزش و معنا می‌یابد. یعنی حقیقت با گشایش در برابر بصیرت -که نزد دوست وجود دارد- جایگاه واقعی خود را بازمی‌یابد.

آنچه در مقابل دوست قرار می‌گیرد، رقیب است که حافظ گاهی وی را «ارباب کینه» و «غیر» می‌خواند. ارباب کینه کسی است که در کمین راز می‌نشیند و به افشای آن دست می‌زند، کسی که لایق شنیدن رازی نیست ولی پیوسته آن را می‌جوید. رقیب در کینه ذوب می‌شود و چون غول بیابان تشنگان را با سراب می‌فریبد. او گستاخِ «سربریده‌ای است که بندِ زبان ندارد.» اگر به تأویل نخست باز گردیم و «راز مگو» را به‌مثابه‌ی حقیقتی در نظر بیاوریم که دوست با دوست به میان می‌گذارد، رقیب می‌تواند به عدم بصیرت تأویل شود؛ یعنی ساحتی که حقیقت هرچند در آن پدیدار می‌شود اما فهمیده نمی‌شود و صرفا رازگویی به فاش‌گویی بدل می‌شود. در این‌صورت پدیدار شدن حقیقت/راز مسأله‌ی نادانی رقیب را حل نمی‌کند و او سرشار از عدم بصیرت/کینه باقی می‌ماند.

«غم حبیب نهان بِه ز گفتگوی رقیب
که نیست سینه‌ی ارباب کینه محرم راز» (ص ۲۵۸)
«دُرج محبت بر مُهر خود نیست
یارب! مبادا کام رقیبان» (ص ۳۸۳)

دُرج (صندوقچه) جایگاه راز است که مهر و موم شده و نباید یا نمی‌توان آن را به غیر نشان داد چرا که سینه‌ی پر کین غیر جایگه راز نیست؛ اما اکنون که مهر گنجینه شکسته شده مبادا که رقیب آن را گشوده باشد. رقیب بصیرت لازم برای فهمیدن حقیقت را ندارد و تنها دوست از چنین بصیرتی برخوردار است. دوست آن است که رازی از ما یا رازی برای ما دارد. دوست به راز ما دست می‌یابد چرا که ما چنین می‌خواهیم و چه بسا که جایگاه اصلی آن نیز دل بصیر دوست است، حال آن‌که رقیب حمله می‌کند و جایگاه راز را برای خودش تصاحب می‌کند.

«ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد سها را» (ص ۶)

هرچند که بصیرت دوست باعث می‌شود تا راز ما معنا و شکوفایی حقیقی خود را بازیابد، رقیب نیز بیکار نمی‌نشیند و به فریب و خدعه دامن می‌زند تا به راز سربه‌مهر دست یابد. چنانچه غزلیات حافظ را صرفا یک جدل لفظی میان سه عشق (عاشق، یار، رقیب) ندانیم که هرچند کاملا بیراه نیست ولی تا حد زیادی ساده‌لوحانه است، همان‌طور که گفته شد، می‌توان به چنین خوانشی دست یافت؛ که دوست در معرض فریب رقیب قرار می‌گیرد و این آغاز مخاطرات دوستی است. دوست ممکن است با رقیب معاشرت کند. البته نباید رقیب را فرد تصور کنیم، درست‌تر است که آن را وضعیتی بدانیم که در آن دوست از دوست روی برمی‌تابد و جفا می‌کند؛ رقیب به‌مثابه‌ی ساحتی که دوست با قدم گذاشتن در آن بصیرت خودش نسبت به دوستی و رازگویی را رها می‌کند. جفا کلمه‌ای است معمولا در توضیح بی‌وفایی یار جنسی‌شده به کار گرفته می‌شود ولی درباره‌ی دوست نیر صادق است، آنگاه که خیانت می‌کند و «گوش به فرمان رقیب» در برابر راز ناشنوا می‌شود.

«گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت
دریغ، حافظ مسکین من چه جانی داد» (ص ۱۱۳)

جفا باعث قطع ارتباط یا نابودی زمینه‌ی وسایل رازگویی می‌شود؛ دوست دیگر رازی نمی‌گوید و چنانچه بگوید شنیده نمی‌شود. معاشرت دوست با رقیب رازگویی را عمیقا به مخاطره می‌اندازد و اشارت حافظ به تبعات عمیق‌تر آن است؛ دوست ممکن است رازی را به رقیب فاش کند که حافظ چنین گفت یا چنان کرد. جفا صرفا مربوط معشوق نیست، هرچند که معشوق در پاره‌ای از موقع دوست هم هست. دوستی که جفا می‌کند به افشای حقیقت نزد فردی که سزاوار و لایق آن حقیقت نیست دست می‌یازد و علیه دوستی وارد عمل می‌شود؛ یعنی به عدم بصیرت رقیب تمایل نشان می‌دهد. برای همین، دوستی امری زیبا و در عین حال پرمخاطره است. ما با دوستی به رازهایی پی می‌بریم که نمی‌توان به‌ راحتی مانع افشای‌شان شد و چه بسا که اگر به‌ سادگی حفظ می‌شدند، هرگز گفته نمی‌شدند؛ چه بسا حقیقتی که یک دوست بر ما آشکار می‌کند، امری ناسازگار با عقاید و زندگی ما باشد. علی‌رغم آنچه گفته شد، بایسته است که از پیوند دادن خیانت دوست به مفاهیمی مانند شرف، ناموس یا غیرت خودداری کنیم و آن را صرفا عملی بدانیم که منجر به گسست رشته‌ی رازگویی و نهایتا سرانجام دوستی می‌شود؛ مخصوصا زمانی که رقیب را ساحتی قلمداد کنیم که دوست با وارد شدن به آن مجبور به گسست رشته‌ی رازگویی می‌شود که چه بسا معمولا کین عمیقی پشت آن نیست.

مأخذ:

  1. شیرازی حافظ، (۱۳۸۸)،  دیوان حافظ، به‌ کوشش ناهید فرشادمهر، تهران، انتشارات گنجینه، چاپ هشتم.