close
@IntelPk_

پاکستان، جست‌وجوگر عمق استراتژیک در افغانستان و رویای قدرت منطقه‌ای

شمشاد عزیز کاظمی

پاکستان از جمله بازیگران تأثیرگذار بر معادلات و تحولات سیاسی، اقتصادی، امنیتی و اجتماعی در منطقه‌ی آسیا، به‌خصوص در جنوب آسیا پنداشته می‌شود. بدون شک، پاکستان در منطقه به‌دنبال ارتقای نقش خود به‌عنوان یک قدرت منطقه‌ای است، داشتن سلاح اتمی و روابط گسترده با کنش‌گران در منطقه، این امر را واقعیت بخشیده است؛ اما با آن‌هم، از لحاظ استانداردهای بین‌المللی، پاکستان قدرت منطقه‌ای واقعی پنداشته نمی‌شود. زیرا تا حالا موفق به حل‌وفصل حداکثر بحران‌ها و چالش‌های داخلی خود نشده ‌است. با این همه، دورنما و چشم‌اندازی را که پاکستان دنبال می‌کند، با چالش‌های داخلی و خارجی عمیق دست‌وپنجه نرم می‌کند. جدا از بحران‌های اقتصادی، اسلام‌آباد بیشتر خود را در معرض خطر و تهدیدات و چالش‌های سیاسی و امنیتی می‌بیند که حل این چالش را در مرزهای هند و داخل افغانستان جست‌وجو می‌کند. متأسفانه نگاه اسلام‌آباد و سیاست‌های راهبردی آن در منطقه نه تنها اشتباه است، حتا چنین سیاست‌هایی منطقه را به بی‌ثباتی کشانیده است. چنین چیزی غیرواقع‌بینانه است که پاکستان برای حل مشکلات سیاسی و امنیتی داخلی‌اش دنبال فشار بر کشورهای دیگر باشد. هرنوع چالش و بحرانی ‌که در یک کشور ظهور کند، ممکن به‌صورت نسبی عامل خارجی داشته باشد، اما زمینه‌ها و بسترهای بنیادی و هستی‌شناختی و جامعه‌شناختی آن در داخل شکل می‌گیرد.

رهبران سیاسی و جنرال‌های ارتش پاکستان همواره در یک ترس و هراس استراتژیک به‌سر می‌برند. به‌ روایت ساده‌تر، رهبران و ارتش پاکستان فکر می‌کنند که خاک پاکستان در معرض خطر است و ممکن با افزایش نقش هند در منطقه و یا ایجاد یک دولت قدرتمند در افغانستان، جغرافیای پاکستان تجزیه شده و حاکمیت اسلام‌آباد تضعیف شود. برای همین، رهبران سیاسی و جنرال‌های ارتش پاکستان هیچ‌گاهی نمی‌خواهند که در افغانستان یک دولت مقتدر و باثبات شکل گیرد و یا مرزهای هند باثبات باشد. همین ایده‌ی سیاسی میان رهبران و جنرال‌های پاکستان باعث شده که دولت پاکستان در افغانستان دنبال راهبرد «عمق استراتژیک» خود باشد؛ سیاستی که برای رسیدن به آن، از تمام ابزارهای متعارف و غیرمتعارف در روابط خارجی دولت‌ها بهره می‌برد. در مطالعات منطقه‌ای، بازیگران اصلی که دولت‌ها هستند، به سه دسته تقسیم می‌شوند؛ کنش‌گر منطقه‌ای، قدرت منطقه‌ای و هژمونی منطقه‌ای. در سطح کنش‌گر منطقه‌ای، دولت‌ها نه هژمون هستند و نه قدرت منطقه‌ای، مانند یک کنش‌گر تأثیرات نسبی روی تحولات و معادلات منطقه‌ای دارد. در سطح قدرت منطقه‌ای، دولت‌ها تلاش دارند که توازن قوا و موازنه‌ی قدرت را در نظم منطقه ایجاد کنند. در سطح قدرت هژمون، دولت‌ها دنبال سلطه و تسلط بر تمام فضا و اقلیم منطقه‌ای می‌باشند و نظم منطقه را به‌صورت یک‌جانبه ایجاد می‌کنند که این دولت‌ها بایستی پتانسیل و ظرفیت سیاسی، اقتصادی، نظامی-امنیتی و ایدئولوژیکی بالای داشته باشند که سایر بازیگران را وادار به پیروی از نظم خود‌شان کنند.

براساس این دسته‌بندی بازیگران دولتی در یک منطقه، پاکستان به‌عنوان دولت کنش‌گر در سطح منطقه است که سعی دارد تبدیل به قدرت منطقه‌ای شود؛ پاکستان برای این‌که در سطح قدرت منطقه‌ای برسد، تلاش می‌کند که افغانستان را تبدیل به حیاط خلوت خود کند و از آن طریق موازنه‌ی قدرت و رقابت استراتژیک خود را با هند در جنوب آسیا معنا دهد. عموما دولت‌های قدرت‌مند که در کشور دیگری به جست‌وجوی عمق استراتژیک‌شان می‌باشند، صرفا هدف‌شان حیاط‌ خلوت ساختن همان کشور است که دولت‌ها در مناطق حیاط‌ خلوت منافع حیاتی و استراتژیکی دارند.

عمق استراتژیک پاکستان در افغانستان چیست؟

پیشینه‌ها و ریشه‌های جست‌وجوی «عمق استراتژیک» از سوی پاکستان به ‌میراث استعمار بریتانیا برمی‌گردد. بدون شک، تجزیه هند و پیدایش دولت-کشور پاکستان با زمینه‌ها و بسترهای اجتماعی، سیاسی و مذهبی که از بطن استعمار انگلیس در شبه‌قاره‌ی هند سر در آورد، فرهنگ استعمار پیر هنوز هم بر فرهنگ سیاسی و ساختارهای فکری-سیاسی رهبران و نهادهای حکومتی پاکستان قابل لمس و دید است. ظهور دولتی به‌نام پاکستان نه تنها برای هند مشکل‌آفرین شد، حتا ثبات و امنیت را از افغانستان و منطقه زدود. دلیل هستی‌شناختی آن، پایه‌گذاری فرهنگ خشونت و تندروی مذهبی است که دهه‌ها پیش، انگلیس‌ها با حضور خود در منطقه بر سر آن کار کردند و بسترهای اجتماعی آن را بیدار ساخت و با خشونت و تندروی مذهبی آن را سازش داد و در نتیجه دولت پاکستان حاصل همان حمایت از بنیادگرایی اسلامی و تندروی مذهبی است که از سوی انگلیس‌ها در برابر ناسیونالیسم و جنبش‌های ضداستعماری قدعلم کردند.

 امروزه همان تأثیر میراث استعمار انگلیس بر فرهنگ سیاسی و فرهنگ استراتژیک پاکستان باعث شده که این دولت نگاه سلطه‌گرایانه و تسلط‌طلبی در منطقه داشته باشد؛ چنین نگرشی در برابر افغانستان از سوی پاکستان باعث شکل‌گیری ایده‌ی «عمق استراتژیک» شده است. باورها بر این است که ایده و ابتکار «عمق استراتژیک» در پاکستان برمی‌گردد به دوران حکم‌روایی جنرال ایوب‌خان؛ اما بیشتر پژوهش‌گران و کارشناسان معتقد هستند که ایده‌ی «عمق استراتژیک» در زمان زمام‌داری جنرال ضیاء‌الحق شکل گرفت. زیرا در این زمان بود که پاکستان با همگرایی استراتژیکی و امنیتی امریکا و عربستان سعودی از مجاهدان در راستای سرنگونی رژیم وقت افغانستان حمایت می‌کرد. در این دوران، رهبران سیاسی-نظامی پاکستان باور پیدا کردند که افغانستان در هم‌سویی با هند می‌تواند پاکستان را نابود کند. برای همین، پروژه‌ی اساسی آنان نیز نابودی رژیم‌های افغانستان بود و هم ایجاد یک دولتی که تابع امر اسلام‌آباد باشد. زیرا جنرال‌های پاکستان فکر می‌کردند که هم موضوع «پشتونستان» را خاموش می‌کند، هم موضوع «تی‌تی‌پی» را حل می‌کند و هم از افغانستان در برابر هند استفاده می‌کند.

با این‌حال، پرسش بنیادی برمی‌گردد به این‌که راهبرد «عمق استراتژیک» که پاکستان در افغانستان جست‌جو می‌کند چه است؟ پاکستان برای رسیدن به راهبرد «عمق استراتژیک» خود در افغانستان از کدام روش‌ها و ابزارها استفاده می‌کند و در نهایت، تا از شکل‌گیری این سیاست در روابط کابل-اسلام‌آباد، پاکستان چقدر به این هدف خود دست یافته است؟

پرسش‌هایی که تلاش می‌شود در سطرهای آینده به آن پاسخ مستدل داده شود.

شالوده‌ی کلی عمق استراتژیک پاکستان در برابر افغانستان به چهار مسأله‌ی اساسی خلاصه می‌شود؛ تثبیت پاکستان به‌عنوان یک قدرت منطقه‌ای، توازن رقابت پاکستان با هند و تضمین امنیت، منافع و بقای پاکستان در منطقه. منافع سیاسی، منافع اقتصادی، منافع امنیتی-استراتژیک و منافع ایدئولوژیک اسلام‌آباد شکل‌دهنده‌ی سیاست خارجی این کشور در برابر کابل است که در ذیل به‌گونه‌ی مجزا به آن پرداخته خواهد شد.  

۱) منافع سیاسی

در رویکرد سیاسی پاکستان، منافع و اهداف سیاسی آن مطرح و تعریف شده است. در این مورد، پاکستان هیچ‌گاهی نخواسته و نمی‌خواهد که در افغانستان یک حکومت مقتدر و قدرتمند شکل بگیرد. زیرا استراتژیست‌های سیاسی و نظامی پاکستان معتقد هستند که وجود یک دولت قوی در افغانستان می‌تواند منافع ملی پاکستان را در تنگنا قرار دهد. زیرا یک دولت قدرتمند در افغانستان خواستار بازپس‌گیری مرزهای دیورند و یا ایجاد یک دولت دیگری به‌نام پشتونستان خواهد بود. پاکستان در رویکردهای سیاسی خود در برابر افغانستان خواستار دو نوع دولت در افغانستان هستند؛ دولتی که منافع حداکثر پاکستان را تأمین و تضمین کند و یا دولتی که هیچ خطر و تهدیدی برای منافع ملی و امنیت ملی این کشور در مرزها و منطقه نداشته باشد. همچنان پاکستان سعی دارد که سیاست خارجی افغانستان را یا هم‌سو با منافع خود بسازد و یا کلید سیاست خارجی افغانستان را در دست داشته باشد. چنین استراتژی و سیاست را می‌توان در دکترین‌های مداخله‌گرایانه‌ی رهبران سیاسی و نظامی پاکستان در امور افغانستان مشاهده کرد.

۲) منافع اقتصادی

پاکستان می‌داند که در آینده‌های نزدیک با چالش‌ها و بحران اقتصادی گسترده روبه‌رو خواهد شد. زیرا پاکستان نه کدام منابع طبیعی درست دارد و نه‌ هم کدام ساختار و بازار اقتصاد پویا و نه زیرساخت‌های اقتصادی آن معیاری است. منابع آبی پاکستان در حدی نیست که نیازهای‌شان را برآورده کند؛ برای همین هم است که وابسته به آب‌های غیرکنترلی افغانستان است. به همین دلیل پاکستان نمی‌گذارد که در افغانستان بند‌های آبی ایجاد یا آب‌های افغانستان کنترل شود. در این زمینه یکی از اهداف اسلام‌آباد تضعیف دیپلماسی آب افغانستان است. از سوی دیگر، افزایش کشت و قاچاق مواد مخدر در افغانستان بیشترین منفعت را برای پاکستان داشته است. پاکستان سالانه میلیون‌ها دالر را صرف کشت مواد مخدر در افغانستان، که زمین‌های زراعتی آن کیفیت بالایی دارد، می‌کند. بنابر گزارش بانک جهانی، پاکستان سالانه یک میلیارد دالر از کشت مواد مخدر دریافت می‌کند. پاکستان همچنان سعی دارد از دهلیز‌های ترانزیت افغانستان، به‌خصوص ولایت بدخشان، به بازارهای آسیای مرکزی دسترسی پیدا کند. برای همین مقام‌های پاکستانی ولایت بدخشان را مرکز «عمق استراتژیک» اقتصادی‌شان تعریف کرده و افغانستان را به‌عنوان ایالت پنجم خودشان برای اهداف بزرگ اقتصادی‌شان می‌دانند. لذا پاکستان سعی دارد تا در افغانستان حکومتی باشد که هم راه ترانزیت به آسیای مرکزی را هموار بسازد و هم بگذارد که از زمین‌های زراعتی افغانستان برای افزایش کشت مواد مخدر استفاده کند و هم برنامه‌ای برای کنترل آب نداشته باشد؛ این یعنی وجود یک دولت ضعیف در افغانستان.

۳) منافع امنیتی-استراتژیک

پاکستان در داخل با چند چالش امنیتی مواجه است؛ بحث «جدایی‌طلبان بلوچ»، مسأله‌ی تحریک اسلامی طالبان پاکستان یا «تی‌تی‌پی» و جنبش تحفظ پشتون‌ها از مواردی‌ است که پاکستان را به چالش‌های امنیتی روبه‌رو ساخته است. در خارج از پاکستان، افزایش قدرت و نفوذ هند از یک‌سو، و از سوی دیگر، عدم رسیدن به رویا‌های استراتژیکش در قبال افغانستان که همان کنترل و سلطه‌ی تمام‌عیار بر افغانستان است، ناکام مانده است و از این دو ناحیه اسلام‌آباد سخت نگران می‌باشد. استراتژیست‌ها و جنرال‌های آن باور دارند که «امارت اسلامی» بایستی برای حل چالش‌های امنیتی داخلی آن که عبارت از مهار تی‌تی‌پی و جدایی‌طلبان پشتون و بلوچ هستند، همکاری و هم‌یاری کند. از زمانی که «امارت اسلامی» در افغانستان به قدرت رسید، پاکستان از طالبان چهار توقع عمده داشت؛ نخست، جلوگیری از ایجاد یک دولت قدرتمند در افغانستان و دوم، مهار تی‌تی‌پی و یا زیر فشار قراردادن رهبران تی‌تی‌پی برای مذاکره با اسلام‌آباد، سوم، جلوگیری از نفوذ امنیتی هند در افغانستان و چهارم منسجم‌سازی و تقویت گروه‌های ضد هند و تهدید آن از آدرس افغانستان بوده است. این چهار توقع و خواست پاکستان در لفافه و دیپلماسی پنهان‌شان است که از طالبان می‌خواهند. پاکستان همچنان سعی دارد تا در افغانستان از ائتلاف‌های روسیه، چین و ایران در امر مبارزه با داعش جلوگیری کند و از داعش هم برای تهدید و تضعیف «امارت اسلامی» و هم برای برهم‌زدن مناسبات «امارت اسلامی» افغانستان با کشورهای منطقه استفاده می‌کند.

۴) منافع ایدئولوژیک

در رویکرد و اهداف ایدئولوژیک، پاکستان برای افغانستان، هم در سطح یک دولت و هم در سطح جامعه، خواهان و آرزوی یک کشور که به‌شدت در باتلاق بنیادگرایی دینی، تندروی‌های مذهبی و شکاف‌های قومی، سمتی و زبانی گیر کرده باشد و دست‌وپنجه نرم کند، تمنا دارد. پاکستان در افغانستان از اندیشه‌ها و تفکرات ملی‌گرایانه، تجددگرایانه و عمل‌گرایانه سخت هراس دارد. با آن‌که قانون اساسی پاکستان و فرهنگ سیاسی آن متأثر از اندیشه‌های غربی و استعماری است، باز هم در منطقه و به‌خصوص در افغانستان از نیروها و جریان‌هایی حمایت کرده است که ضدملی‌گرایی، تجدد‌گرایی و علم‌گرایی می‌باشد. هدف بزرگ و دورنمای ایدئولوژیک پاکستان در افغانستان این است که همه‌ی گروه‌های ضد هند و حامی پاکستان را منسجم بسازد و از آن در راستای منافع ملی و امنیت ملی خود استفاده کند و آن‌ها را رهبری کند. در واقع، پاکستان با رهبری جریان‌های بنیادگرایی اسلامی و تندرو‌های شبه‌نظامی در منطقه سعی دارد که قدرت‌های بزرگ به‌سان امریکا، روسیه و چین را با خود هم‌سو کرده و یا به بهانه‌ی مبارزه با تروریسم بین‌المللی از آن‌ها باج‌گیری کند و هم قدرت و نفوذ رقیبان به‌سان ایران و هند را در منطقه محدود و مهار بسازد.

آیا پاکستان به اهداف استراتژیک‌اش در افغانستان رسیده است؟

پاکستان متأسفانه همواره محاسبات اشتباه در قبال افغانستان داشته است و سیاست‌های اشتباه آن نه تنها به ضرر خود اسلام‌آباد بوده که حتا افغانستان و منطقه را هم دچار آشوب و بی‌ثباتی ساخته است. اساسی‌ترین اهداف پاکستان در افغانستان عبارت اند از: به‌رسمیت‌شناسی خط دیورند، حل مسائل پشتون‌های پاکستان و تی‌تی‌پی، حمایت از سیاست اسلام‌آباد در برابر هند، مهار نفوذ هند در افغانستان و مبارزه با سیاست هند در منطقه، مخالفت با حضور قدرت‌های بزرگ و قدرت‌های منطقه‌ای در افغانستان و در نهایت پاسخ‌گویی کابل به اسلام‌آباد. پاکستان در هر برهه‌ی زمانی، از حکومت‌های افغانستان در پشت درهای بسته خواسته است که خط دیورند را به‌رسمیت بشناسند و به معضل مرزی‌شان خاتمه دهند. پاکستان با فشار بر حکومت‌های افغانستان و رهبران قبایل در افغانستان سعی کرده است که حمایت‌شان را از جنبش پشتون‌ها و سازمان تی‌تی‌پی بردارند. پاکستان همچنان می‌خواهد که افغانستان از سیاست‌های اسلام‌آباد در برابر هند حمایت کند و توجیه این درخواست از سوی پاکستانی‌ها، اسلام و هم‌جواری بوده است؛ اما متأسفانه هیچ‌گاهی از سوی پاکستان رعایت نشده است. رهبران سیاسی و جنرال‌های ارتش پاکستان همواره مدعی شده‌اند که سازمان‌های امنیتی هند در افغانستان نفوذ دارند و هند سعی دارد که از ناحیه افغانستان به پاکستان ضربه وارد کند؛ این ادعا هیچ‌گاهی حقیقت نداشته است. پاکستان همواره به افغانستان به چشم ابزار و حیاط‌ خلوت خود نگاه کرده است. برای همین، هرنوع حضور قدرت‌های بزرگ و قدرت‌های منطقه‌ای در افغانستان را تهدیدی برای منافع ملی و امنیت ملی خود می‌پندارند؛ پاکستان همواره سعی کرده است که در افغانستان یک گروه نیابتی داشته باشد. و در نهایت یکی از رویاهای استراتژیک پاکستان در افغانستان این است که در افغانستان حکومتی شکل بگیرد که سیاست خارجی آن وابسته به دکترین اسلام‌آباد باشد و رهبران افغانستان به اسلام‌آباد حساب دهند.

قبل از به‌قدرت رسیدن «امارت اسلامی»، پاکستان متصور بود که اگر طالبان به قدرت برسند، هرچه که جنرال‌های ارتش پاکستان بخواهند، همان‌طور خواهد شد. پاکستانی‌ها فکر می‌کردند که بر کارکردهای طالبان اشراف خواهند داشت و از یک گروه نیابتی به دولت نیابتی در منطقه تبدیل خواهند شد. پاکستانی‌ها حتا از ساختار پیچیده‌ی طالبان نمی‌دانند و برای همین تصور و محاسبات‌شان در برابر طالبان بعد از این‌که به قدرت رسیدند کاملا غلط از آب درآمد و مقام‌های «امارت اسلامی» هم به آسانی از خواست‌های اسلام‌آباد گذشتند و هیچ اعتنایی به درخواست پاکستانی‌ها نکردند. ایجاد یک دولت قدرتمند پساجمهوری، به حاشیه راندن مهره‌های سوخته‌ی دوران جمهوری، فروپاشی جزایر قدرت و درهم‌شکستن شبکه‌های مافیایی توسط «امارت اسلامی» بر مزاج پاکستان خوش نخورده است.

نتیجه‌گیری

پاکستان از زمان‌های زمام‌داری جنرال ضیاءالحق، که ایده‌ی «عمق استراتژیک» برای افغانستان شکل گرفت، تا حالا در جست‌وجوی عمق استراتژیک خود است. استراتژی و سیاست پاکستان در برابر افغانستان هیچ‌گاهی تغییر ذاتی و فطری نکرده است. بلکه فقط در مقطع‌های زمانی مختلف تاکتیک‌های عملیاتی‌سازی این سیاست‌ها و استراتژی‌ها را تغییر داده است. منافع و هدف استراتژیک اسلام‌آباد در افغانستان همان رسیدن به «عمق استراتژیک» یا دورنمای استراتژیک است که غایت و انتهایی این سیاست تبدیل شدن افغانستان به حیاط‌ خلوت پاکستان است. پاکستان با این سیاست خود هم می‌خواهد که تبدیل به قدرت منطقه‌ای شود و هم رقابت استراتژیک خود را با هند تعریف و برابر کند و مهم‌تر این‌که پاکستان سعی دارد قلمروهایی که از افغانستان و هند گرفته است را حفظ کند. منافع سیاسی، اقتصادی، امنیتی-استراتژیک و ایدئولوژیک ژرف و عمیق که در افغانستان دارد و دنبال آن است، برای عمق استراتژیک آن عینیت بخشیده است. این منافع و رویکرد چهارگانه‌ی پاکستان در برابر افغانستان با هم در دورنما و چشم‌انداز پاکستان گره خورده است.

پاکستانی‌ها فکر می‌کنند که تسلط بر افغانستان می‌تواند پاکستان را به رویای استراتژیک‌اش در منطقه‌ی جنوب آسیا که عبارت از همان قدرت منطقه‌ای شدن است، زودتر برساند؛ زیرا افغانستان در یک موقعیت ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک قرار دارد که اگر هر قدرت بر افغانستان حاکم شود، می‌تواند نفوذ خود را در منطقه به آسانی گسترش دهد و یا قدرت‌اش در سطح منطقه مشروعیت و مقبولیت یابد. بی‌دلیل نیست که استراتژیست‌ها و تئوریسین‌هایی که با افغانستان و منطقه آشنایی دارند، افغانستان را قلب آسیا، معبر استراتژیک، گذرگاه کشورگشایان، تقاطع جاده ابریشم، بام دنیا، دروازه‌ی هند، در شرقی جهان اسلام، منطقه‌ی حائل، چهارراهی تمدن‌ها، دروازه‌ی بزرگ تجارت جهانی و در این اواخر، کانون ثبات و بی‌ثباتی منطقه و جهان لقب داده‌اند. این القاب و صفاتی که برای افغانستان داده شده است، یا چنین جایگاه و ویژگی‌ای که دارد، همه قدرت‌های جهان را شیفته‌ی خود ساخته و هر قدرت منطقه‌ای و بین‌المللی سعی دارند تا بر افغانستان مسلط شوند.