وقتی برمیخیزد یا راه میرود، خطوط چهرهاش سنگینی یک خستگی مزمن را نشان میدهد. با کمال میل به پیشنهادم برای گفتوگو پاسخ مثبت میدهد. پختگیاش در هنگام حرف زدن ستایشبرانگیز است. میگوید ممكن است تجربههایش به درد کسی بخورد و مفید باشد، اما خواهش میکند که اسم اصلیاش در گزارش گرفته نشود. به صحبتها و تجربهی زندگی او گوش میکنم، و به صورت و دستهای او، که کار مداوم و تنگناهای زندگی روی آنها آثار خود را بر جای گذاشته است، نظاره میکنم. لکههای قهوهای پوست دستش را بدنما کرده است. در چشمانش اما رنج گذشته و نگرانی آینده مشاهده میشود. همچنان، آثار سالیان متمادی مهاجرت و فقر در زندگیاش پدیدار است.
افسانه (مستعار) با خانوادهی پدری، در دههی هفتاد وقتی طالبان در افغانستان به قدرت رسیدند به ایران آمدند. در منطقهی ورامین تهران بزرگ شده و روزهایی را به یاد دارد که با پدر، مادر و دو خواهرش در یک خانهی قدیمی زندگی میکردند. پدرش مدت زیادی در یک فارم پرورش گل کار کرده و سالهای كودكیاش در فقر و تنگدستی گذشته است. او اما دختری سر به هوایی بوده كه بیخبر از غم فقرونداری، دور از مشكلات مهاجرت و سختیهای زندگی، رویاهای کودکانهی خود را داشته است. افسانه این شانس را داشته که به مکتب برود و درس بخواند.
با رییسجمهور شدن احمدینژاد، محدودیتهای اجتماعی زیادی بالای مهاجران افغانستانی وضع میشود. اکثر این محدودیتها از حوصله و توان مهاجران بیرون بوده و آنان در وضعیت بد اقتصادی و اجتماعی و روانی قرار میگیرند. مهاجران افغانستانی از تحصیلات دانشگاهی منع میشوند و شهریه تحصیلی دانشآموزان افغانستانی در مکاتب اجباری میگردد. افسانه، یک سال قبل از رییسجمهور شدن احمدینژاد، شامل دانشگاه شهید بهشتی گردیده و یک سمستر نیز درس خوانده بود. دستور احمدینژاد سبب شد که بعد از آن نه تنها او بلکه تمام مهاجران افغانستانی اجازهی درس خواندن را نداشته باشند. افسانه، با کولهباری از ناامیدی و اندوه از درس خواندن محروم شد. چیزی که بهگفتهی او، سه-چهار سال بعد تأثیرات منفی محرومیت از تحصیل در زندگیاش آشکار شد و تا امروز ادامه دارد.
از اینرو، وقتی فقر و تنگدستی خانواده را در مضیقهی بیشتر قرار میدهد، مادرش برای افسانه میگوید حالا که فرصت درس خواندن را ندارد، باید کار کند. افسانه بسیار ناراحت و مأیوس میشود. نمیداند از کجا شروع کند و چه کاری را انجام دهد. از طریق دوستان مادرش به یک کارگاه بستهبندی لباس معرفی میشود. در آنجا در یک زیرزمین کارش را بهحیث وسطکار شروع میکند. در آن کارگاه تعدادی دختر و زن جوان پشت میز ایستاده کار میکردند و افسانه در وسط، آنقدر با سرعت و تند كار میکرد كه آخر روز، نایی برای قدم زدن نداشت. اما بهگفتهی او، چون جوان بود سختی آن روزگار را به حساب نمیآورد.
افزون بر این، دومین تجربهی كاری افسانه کار در یک كارگاه خیاطی بوده است. كارش دوختن شلوار زنانه بوده که بهوسیلهی چرخ انجام میشده است. او خیلی زود از نظر سرعت و كیفیت كار به حد مطلوب میرسد. كارگر موفقی میشود، اما رفتار و برخورد کارفرما با کارگران خیلی ناعادلانه و نامناسب بوده است. بهزودی متوجه میشود كه تبعیض در كار و مسائل دیگری هم وجود دارد. ضمنا کارفرما از مجبوریت کارگران سوءاستفاده میکرد. او کارگاهها را در مجموع بهعنوان محیط نامناسب عنوان میکند كه بعضی از کارفرمایان با کارگران رفتار غیرانسانی و زنندهای دارند. او میگوید: «ما در آن وقت چون به پول نیاز داشتیم مجبور شدم آنجا بمانم و کار کنم. در آنجا شاهد روزهایی بودم که کارفرما آنچه نارواییای که بود به من گفت و تهمت زد.»
افسانه وقتی ازدواج میکند، هزینهی بالای زندگی و اجارهی خانه باعث میشود که همچنان به کار کردن ادامه دهد. او تجربهی کار در چندین کارگاه دیگر و تحمل بیشترین آزار و اذیتها را دارد. شوهرش در داخل شهر کار میکرد و با کراچی وسایل و بار را انتقال میداد. به تنهایی هزینهی زندگی را تأمین نمیتوانست. حالا افسانه بیشتر از ده سال است که کار مهرهدوزی روی لباسهای زنانه را انجام میدهد. او میگوید که روزهای اول خودش میرفت و از کارخانه برای یک هفته لباس میآورد و در خانه روی آنها مهرهدوزی میکرد. اما بعد از یکی-دو سال با صاحب کارخانه به توافق رسید که لباس زیادی را بیاورد و به دیگر زنان آشنا به دوختن به اجاره بدهد. افسانه توانسته از این طریق برای بسیاری از زنان مهاجر افغانستانی محتاج، شغل ایجاد کند.
افزون بر این، کارهایی را که افسانه برای زنان مهاجر از کارخانه میآورد، قسمت کوچکی از فرآیند تولید یک کالا است. کالای تولیدی در قسمتی از فرآیند تولید بهدست او میرسد و او تنها، تکمیل تکهای از این فرآیند را به عهده میگیرد. در این شکل از کار، افسانه ارتباطی با بقیه فرآیند تولید و کسانی که در آن سهیم هستند، ندارد. او شاغل بودن زنان مهاجر را در این حد نیز بهعنوان یک مزیت به شمار میآورد و هرچند از ناکافی و ناچیز بودن دستمزدشان ناراضی است، ولی شاغل بودن با همان شرایط سخت و دستمزد اندک را بهتر از بیکاری و نداشتن درآمد میداند. او دستمزد را آنقدر کم میداند که زنان شاغل مجبور میشوند روزانه زمان زیادی را صرف کنند تا بتوانند تعداد کالای بیشتری مهرهدوزی کنند تا کم بودن درآمد را جبران نمایند. او میگوید: «زنان بهدلیل نیاز مالی شدید و مشکل بیکاری و فقدان مهارت مجبور هستند که به همین دستمزدهای اندک رضایت بدهند.»
از اینرو، افسانه کار در خانه را، که زنان مهاجر افغانستانی به آن اشتغال دارند، ناامن، تکهتکه شده، با یادگیری آسان و دستمزد اندک و تماموقت میداند که زیادتر زنان کارگر و خانوادههای فقیر به آن روی میآورند. اما او خوبی این شغل را در این میداند که منطبق به فرهنگ خانهنشینی زنان است و به علت انعطافپذیری، بهصورت نسبی رضایت آنان را جلب میکند. اما بدی آن را در این میداند که زنان را در وضعیت فرودست نگهداشته و در معرض بهرهبرداری کارفرمایان قرار میدهد.
افسانه علت روی آوردن تعداد زیادی از زنان مهاجر افغانستانی را، که از زمان به قدرت رسیدن مجدد طالبان بر افغانستان به ایران آمدهاند، هزینهی بالای زندگی و اجارهی خانه میداند. چیزی که بهگفتهی او، زندگی را برای اکثریت خانوادهها دشوار و پرهزینه کرده است. همچنان افسانه سیاستهای غیرانسانی طالبان در افغانستان را نیز عاملی میداند که دورهی طاقتفرسایی را برای زنان در افغانستان بهوجود آورده که در نتیجه بسیاری از خانوادهها بهخاطر حفظ جانشان افغانستان را ترک کردند و به ایران مهاجر شدهاند. در اینصورت، زنان آسیبهای فراوانی دیدهاند.
بهباور افسانه، زنان مهاجر افغانستانی اغلب تحت الزامات فرهنگی جامعهی سنتی افغانستان زندگی میکنند و نسبت به مردان فرصت کمتری برای حضور در جامعهی ایران و تعاملات اجتماعی دارند. چنین ویژگیهایی آنان را به بخش پنهان مهاجران در ایران تبدیل کرده و موجب شده از جنبههای مختلف زندگی اجتماعی آنان اطلاع زیادی در دست نباشد. او کار دستمزدی زنان مهاجر در خانه را بخش پنهان نیروی کار در مشاغل غیررسمی میداند که کماهمیت، موقتی و با دستمزد ناچیز به حساب میآید. چیزی که به نظر میرسد آنان را در فقدان حمایت اجتماعی مؤثر، در معرض بهرهکشی قرار داده، بدون آنکه چنین بهرهکشیای برای جامعه قابل رویت باشد یا بتواند برای رهایی از آن کاری کند.
با این همه، افسانه چنین عنوان میکند: «زنان مهاجر افغانستانی تسلیم شرایطی هستند که کارفرما یا واسطه به آنان تحمیل میکند. آوردن و بردن اجناس بر عهدهی زنان کارگر است و آنان باید خودشان برای گرفتن اجناس یا به کارفرما و یا به واسطه مراجعه کنند. زمان برگرداندن اجناس را نیز کارفرما تعیین میکند و تحویلگیرنده مسئولیت دارد که در موعد مقرر جنس گرفتهشده را تحویل دهد. علاوه بر آن، میزان و زمان پرداخت حقوق را نیز کارفرما تعیین میکند و زنان شاغل مجبور به قبول شرایط و اجرای کارفرما هستند. زنان حق اعتراض و انتقاد را ندارند و حتا گاهی جرأت نمیتوانند حقوق خود را درخواست کنند؛ چون میترسند که کارشان را از دست بدهند.»
او سختگیریهای دولت ایران در قبال مهاجران را تنها محدود به بعد اقتصادی و اجتماعی ندانسته بلکه بعد روانی آن را جدیتر و آسیبزنندهتر میشمارد. وحشت و ترس متداوم که از سوی دولت و بهخصوص پولیس خلق میشود، یکی از مثالهای مشخص تحت فشار قراردادن مهاجران افغانستانی به لحاظ روانی است؛ چیزی که بهگفتهی او، سبب ضعف در تصمیم و ارادهی افراد میگردد. نه تنها امروز بلکه در چندین دهه، ترس گریبانگیر کارگران مهاجر بوده است. ترس از دستگیری و اخراج و ردمرز شدن توسط پولیس که به مهاجران اجازه نمیدهد به پیشرفت کار و زندگیشان فکر کنند.