close

حقیقت‌های مجازی و مجازهای حقیقی

یاسین احمدی

ژان بودریار، متفکر و نظریه‌پرداز فرانسوی در سال (۱۹۲۹) در شهر رنس فرانسه به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات، به تدریس جامعه‌شناسی پرداخت. او در سال ۱۹۶۶ از رساله‌ی خود تحت عنوان «نظام ابژه‌ها» در دانشگاه نانتر پاریس دفاع کرد. در سال ۱۹۷۵ بودریار در دانشگاه کالیفرنیا شروع به تدریس کرد. شهرت بودریار به‌عنوان یک منتقد و جامعه‌شناس مرهون نقد وی بر تفکر فوکو بود. او در اواخر دهه‌ی ۷۰ میلاد کتابی با نام «فوکو را فراموش کن» نوشت که این کتاب توانست وی را به‌عنوان یکی از جدی‌ترین منتقدان اندیشه‌های فوکو در جامعه‌ی آن روز فرانسه مطرح نماید.

برخی از آثار او عبارت اند از: «نظام اشیاء» (۱۹۶۸)، «جامعه‌ی مصرفی» (۱۹۷۰)، «به‌سوی اقتصاد سیاسی نشانه»، «جنایت تمام‌عیار»، «در سایه‌ی اکثریت خاموش»، «وانموده‌ها» و «آیینه‌ی تولید» که در سال ۱۹۷۳ نشر شد و در آن اندیشه‌های مارکس را مورد نقد قرار داد. تخیل بودریار هیچ وقت اسیر گزاره‌های روزگارش نشد. وی پرداختن به مقولات اجتماعی همانند دانش، قدرت، جنسیت و دیوانگی که پاره‌ی شکوهمند تفکر فلسفی فوکو بود را سقوط در ابتذال می‌دانست. برای همین در کتاب «فوکو را فراموش کن» می‌گوید فوکو در دایره‌ی بسته‌ای از سنت‌های کلاسیک فرانسه گرفتار آمده است. به این‌رو هیچ وقت توان پردازش فراتر از جنسیت و جنون را ندارد. فوکو تمام رژیم‌های حقیقت را محصول قدرت می‌دانست. بودریار با رد ایده‌ی فوکو مبنی بر سیطره‌ی قدرت بر تمامی گزاره‌های موجود، حتا رژیم‌های حقیقت اجتماعی، می‌گوید قدرت در انواع خودش در شبکه‌ای از رمزها، تشابه‌ها، نمادها و وانمودها دفن شده است. وی ادامه می‌دهد که هیچ قدرت مطلق، به آن‌سان که فوکو مدعی است وجود ندارد. در دیدگاه بودریار، قدرت مطلق فقط در سیمای وانموده‌ها قابلیت بازتعریف را از خود نمایان می‌سازد.

روزگاری که بودریار از قدرت و نحوه‌ی اعمال آن گلایه‌های تند انتقادی داشت بخشی بزرگی از اندیشه‌هایش در غرب و شرق جهان قابل فهم نبود؛ اما هرچه از زمانه‌ی بودریار فاصله‌ی‌مان بیشتر می‌شود افکارش قابل فهم‌تر و روشن‌تر می‌نماید. گرانیگاه تفکر بودریار در گردنه‌ی واقعیت‌ها می‌چرخید. واقعیتی که حتا با تمام درشتی از گزند عناصر فرهنگی و سیاست مدرن سرمایداری در امان نماند. وی با توجه به شیوه‌ی اعمال قدرت که حتا واقعیت‌های زمانه را وارونه نشان می‌داد، با تمام توان علیه نظم موجود سخن می‌راند.

از نظام نشانه‌ای تا ارزش مبادله

بودریار تا دهه‌ی هفتاد میلادی تمام تلاشش روی تطبیق و هم‌سازی تفکر مارکسیستی با نظم غالب پست مدرنیستی دنیای فرانسه بود. وی تلاش داشت تا بتواند نظم جدید را در قالب اندیشه‌های مارکس تفسیرپذیر ساخته و نوعی آشتی میان گسست‌های موجود بین اندیشه‌های مارکس و نظم مدرن سرمایداری ایجاد نماید. بودریار در جامعه‌ی فرانسه آن روز برای تطبیق اندیشه‌ی مارکس تنها نبود، بل‌که نومارکسیست‌های فرانسه نیز با وی در این وادی همگام بودند. بودریار که نویسنده و اندیشمند پرکاری بود، در سال ۱۹۶۸ رساله‌ی دکترای خودش به‌نام «نظام اشیاء» را دفاع نمود. بودریار سعی می‌کند در «نظام اشیاء» نظام جدید مصرف را در رابطه با رمزها و نشانه‌ها تحلیل کند. او باورمند است که بت‌واره‌شدن زندگی در سایه‌ی نظام سرمایه‌داری به اشیاء، ماهیتی نمادین می‌دهد. البته بت‌واره‌شدن هستی در تفکر بودریار با شیء‌شدگی، که بیشتر در تفکر مکتب انتقادی فرانکفورت توسعه یافت، تفاوت‌هایی دارد. شیءشدگی یا شیءوارگی از دید مکتب انتقادی موجب می‌شود که انسان‌ها در فرآیند تحول سرمایه انسانیت خود را از دست داده و به دارایی‌های ثابتی در چارچوب سرمایه بدل شوند که به این‌سان از حالت کنشی خود خارج شده و ماهیت اشیاء را به خود می‌گیرد و سرانجام به‌عنوان کالایی مصرفی در درون چرخه‌ی سرمایه قابل مبادله می‌شود.

و یا به قول اندرو ادگار، شیءوارگی چیزی است که در آن محصولات کنش ذهنی آدمیان چون اموری عینی به نظر می‌رسند که مستقل از انسان هستند. در هر حال، می‌توان دو کاربرد کلی این اصطلاح را از هم تمیز داد. در سنت مارکسیستی این اصطلاح به‌صورت انتقادی برای توصیف فرآیندی به کار می‌رود که مختص به نظام سرمایه‌داری است و با پنهان‌کردن فرآیندهای استثمار در خدمت حفظ نابرابری‌های جامعه‌ی سرمایه‌داری است. در سنت غیرمارکسیستی، و خصوصا در رهیافت‌های پدیدارشناختی، شیءوارگی خصوصیت اجتناب‌ناپذیر همه‌ی جوامع و بخشی از برساختن اجتماعی واقعیت معرفی می‌شود.

هرچند شکوهمندی اندیشه‌های بودریار مرهون شخصیت و افکار بلندبالای خودش بود، اما حضور متفکران نامدار آن روز فرانسه مانند رولان بارت و پیربودریو، و اشراف شان بر تدوین پایان‌نامه دکترایش وزن تازه‌ای به این اثر بخشید. بودریار در این کتاب بر مصرف‌گرایی و چگونگی مصرف اشیاء تمرکز دارد. این دورانی بود که افکار بودریار به‌گونه‌ی استواری با اندیشه‌های مارکسیستی پیوند داشت. از نظر بودریار، مصرف بیشتر از تولید محرک اصلی جامعه‌ی سرمایه‌داری به شمار می‌رود. در این دیدگاه هر یک از ما در طول حیات خود شمار زیادی از اشیاء را پیرامون خود گرد می‌آوریم؛ برخی از این اشیاء می‌تواند ضرورت‌های اولیه‌ی ما را تأمین کند و اما بخش بزرگی از این اشیاء را فقط به‌خاطر ارضای حس کاذب نیازمندی‌های‌مان در اطراف‌مان جمع کرده‌ایم. درک اهداف و انگیزه‌ی افراد از چیدمان این اشیائ اضافی که هیچ یک از نیازهای‌مان را پاسخ نمی‌دهد هم به وجود این اشیاء و هم به انگیزه‌ی ما از گردآری‌شان ماهیت جدید می‌بخشد. وی در این کتاب باورمند است که هریک از اشیایی را که دور مان جمع می‌نماییم، قبل از هر چیزی یک نشانه‌اند، نشانه‌ها نیز معرف یک چیز غیر خودش است. او می‌گوید در عصر پست مدرن اشیاء معنای خود را از نظام منسجم نشانه‌ها برمی‌گیرد. به‌باور بودریار، کاربرد اشیاء تعیین‌کننده‌ی نقش و مفهوم‌شان نیست بلکه با نگرش عمیق‌تر درخواهیم یافت که اشیاء برای ما منزلت و پایگاه در نهاد اجتماع خلق می‌کند و یا ممکن کارکرد اشیاء ما را در تسکین عقده‌های سرکوب‌شده‌ی‌مان یاری رساند. اشیاء قبل از آن‌که نماینده‌ی هویت خود باشند معرف پایگاه اجتماعی ما در یک جامعه به حساب می‌آیند. اشیاء از دید بودریار می‌تواند جایگزینی برای فقدان و غیبت روابط عاطفی و احساسی آدم‌ها در زندگی‌شان نیز باشد. بودریار در مورد نظم تولیدی سرمایداری معتقد است که این نظم برای بقایش باید نظام مصرف را نیز در کنار خودش فربه نگهدارد و نظام سرمایداری برای فربهی نظم مصرف رسانه‌ها را در خدمت گرفته است و رسانه تلاش می‌نمایند تا فرهنگ مصرف را در درون جامعه گسترش دهند. بودریار نشان می‌دهد که نظام سرمایه با بهره‌گیری از اصول و آموزه‌های نشانه‌شناسی، اقتصاد، جامعه‌شناسی و روان‌شناسی به کشف انگیزه‌های درونی افراد برای مصرف و خرید اشیاء مبادرت می‌ورزد و نیز سعی می‌شود تا راه‌هایی برای ایجاد نیازهای کاذب در آن‌ها و سوق دادن‌شان به‌سوی اقتصاد مصرفی نظم تولید را بیمه نماید.

بودریار با استفاده از آموزه‌های اقتصاد سیاسی مارکس، برداشتی نشانه‌شناسانه‌ای از اشیاء ارائه می‌دهد و در این مسیر از نظریه‌ی روان‌شناختی لاکان بهره می‌گیرد و به این نتیجه می‌رسد که کارکرد کالا و اشیاء فقط به جنبه‌های فایده‌گرایانه‌اش منتهی نمی‌شود، بلکه این اشیاء و نظم مصرفی آن در تعیین جایگاه اجتماعی و تسلای عقده‌های سرکوب‌شده‌ی ما نقش اساسی را بازی می‌کند. معرفی نشانه‌شناسی مصرف کالا شاید برگرفته از نتایج زندگی در ساحت سرمایداری است که انسان بیش از پیش در متن این نظام دچار حس تنهایی می‌شود و تنها چیزی که می‌تواند عقده‌های درونی و حس بی‌کسی‌اش را تسکین دهد مصرف انبوه کالا هست و از سوی دیگر، همین انسان در چرخه‌ی مبادلات سرمایه به کالای قابل مبادله در قلمرو آن تبدیل می‌گردد.

بودریار در نظام اشیاء سعی می‌کند با درهم‌آمیزی مقوله‌های فرویدی و سوسوری با دیدگاه اقتصادی مارکسیستی، نقد فرهنگی کالا در جامعه‌ی مصرف‌کننده را ارائه دهد. بودریار اشیاء را در نظم فنی جدید دسته‌بندی می‌کند این دسته‌بندی شامل مواردی چون: کاربردی، غیرکارکردی و فوق کارکردی می‌شود. فوق کاربردی همانند کارکرد کالا مبتنی بر وضعیت نشانه‌شناختی آن است که کارکرد و ارزش تولیدی آن در نظر گرفته نمی‌شود فقط به جنبه‌های اجتماعی نشانه‌ای آن توجه می‌گردد. او در نظام اشیاء به‌گونه‌ی مفصل به مفاهیم و تبلیغات برای کالایی شدن زندگی روزمره می‌پردازد.

زیرساخت‌های فکری بودریار با شیرازه‌های تفکر مارکسیستی بنا شده است. او  در سال ۱۹۷۰ اولین کتاب خود تحت عنوان «جامعه‌ی مصرفی» را منتشر نمود و در این کتاب برای تطبیق مارکسیسم با وضعیت پسامدرنیسم تلاش زیادی انجام داد. از طرح دستگاه نظری مارکس در قرن ۱۹ تا روزگار بودریار دگرگونی‌های زیادی در وضع اقتصاد و نظام سرمایه رخ داده بود. برای همین بودریار در کنار دیگر نظریه‌پردازان نومارکسیسم تلاش داشت تا با تفسیر مدرن از مارکسیسم، به این مکتب توان تحلیل زمانه‌ی پست مدرنیسم را ببخشد.

با ورود بودریار به دهه‌ی هفتاد میلادی او دیگر یک مارکسیستی نیست که انرژی‌اش را صرف هم‌خوانی زمانه با آموزه‌های مارکس نماید. از این زمان به بعد وی بیشتر در صدد بازاندیشی در نظرات مارکس است. در سال ۱۹۷۳ با انتشار کتاب «آیینه‌ی تولید»، فاصله‌اش از ایده‌های مارکس بیشتر و بیشتر شد. فرضیه اصلی او در این کتاب ادعای ناتوانی نظریه‌های مارکس در تحلیل فرآیندهای اجتماعی دوران پست مدرنیسم است. به‌باور او و پس از تبیین دستگاه فکری‌اش راجع به اشیاء که نظام نشانه‌ها جای در خرید و مصرف کالا یافته بود، مارکسیسم نتوانسته است نظام سرمایه‌داری را به شکل بنیادی به نقد بکشد. نقد نظام سرمایه باید با جنبه‌های نشانه‌شناختی مصرف کالا صورت گیرد. دلالت اجتماعی یک کالا علاوه بر جریان تولید و توزیعش چیزی است که در نظریه‌ی مارکس به آن پرداخت نشده است، درحالی‌که ممکن است عامل و انگیزه‌ی اصلی خرید و مصرف کالا ارزش مبادله‌ی آن نباشد، که فقط ارزش نشانه‌شناختی آن مد نظر باشد. زیرا کالاها جدایی از ارزش مبادله‌ای‌اش، دارای یک معنای پنهان انتزاعی است که هیچ ربطی به بهای اقتصادی‌اش ندارد. بودریار می‌گوید که دستگاه نظری مارکس در نظام سرمایه تولید و مصرف را مورد توجه قرار داده است و به تحولی که در عصر پست مدرنیسم وارد حوزه‌ی تولید و مصرف شده است هیچ واکنشی ندارد. از دید او، ارزش نشانه‌ای کالا مفهوم و کارکرد جدیدی است که وضعیت پسامدرنیسم به آن داده و بخش بزرگی از ماهیت آن را معنادهی می‌کند. خرید یک کالا برای یک فرد قبل از ارزش مبادله‌ای آن، یک زبان نیز هست. زبانی که می‌تواند مسیر رابطه میان افراد یک جامعه را هموار ساخته و سطح رفاه، هویت و جایگاه فرد را در روابط تولید یک جامعه تعریف نماید.

در اندیشه‌ی سیاسی-اقتصادی مارکس، مبارزات طبقاتی ناشی از سیطره‌ی بخشی از جامعه بر روند تولید و توزیع و طردشدن عده‌ی زیادی دیگر بود. عده‌ای که هیچ نقشی در چرخه (مالکیت، قدرت و مدیریت) تولید ندارند. همین انحصار در ابعاد تولید سبب خلق طبقات اجتماعی می‌شد که مسیر را برای ناهنجاری‌های یک جامعه باز می‌نمود. دستگاه نظری مارکس فرآیندهای اجتماعی را براساس همین مدل دیالکتیکی تبیین می‌کند. این وضعیت تفاوت بسیار زیادی با زندگی امروز ما دارد که به‌گونه‌ی کامل با داده‌پردازی‌های ماشینی و سلطه‌ای بلامنازع رمزها و کدهای سایبرنتیکی احاطه شده و بر تمامی شئون هستی ما حکم می‌رانند. نظام فکری مارکس قبل از همه چیز به حوزه‌ی گردش مالی و تولید کالا تمرکز داشت، درحالی‌که نظام سرمایه‌ی امروزی نه تنها بر تمامی شئون زندگی ما سلطه دارد که توانسته است مفاهیم و گذاره‌های غریب با دوران گذشته مانند فرهنگ جنسیتی، رمزها، زبان‌ها و گفتمان‌ها را بیافریند.  

بودریار و مناسبات اجتماعی روزگار ما

بودریار در دهه‌ی ۱۹۷۰ در کتاب «مبادله‌ی نمادین و مرگ» مسأله‌ی رمز را در جوامع پسامدرن به زیباترین شکل ممکن مطرح کرد. او جهان امروز را دنیای رمزها و کدها می‌دانست که با نشانه‌ها پرورش می‌یابد و با ساحت غیرواقعی به واقعیت‌های جهان نیشخند می‌زند. او باور داشت که رمزها نادیده‌انگاری واقعیت‌ها را امکان‌پذیر می‌سازد و راه را برای وضعیتی باز می‌کند که نمودها جای بود را بگیرد. بودریار این فرآیند را به‌نام فراواقعیت یا فزون‌واقعیت‌ها نام‌گذاری نموده است. اگرچه رمز به ارقام و اعداد دیجیتالی مرتبط است، اما از نظر بودریار رمزها و نشانه‌ها براثر فراگیری وضعیت پست مدرنیستی، با سهولت تمام خودش را جایگزین واقعیت‌های عینی روزگار ما کرده است. واقعیت‌های سخت دوران حاکمیت و ظهور رمزها، روزگار بس غریبی را سپری می‌نماید، زیرا واقعیت‌ها تحت سیطره‌ی رمزها مظلومانه جان داده است. ارتباطات دیجیتالی، تصاویر سه‌بعدی و هنر مدرن نمونه‌های از عرضه و کارکرد رمزها است که توانسته است واقعیت‌های ملموس جهان را در سیمای مجازیت خود محو نماید.

بودریار به‌عنوان منتقد قدرت و شیوه‌های اعمال آن، نقدهای بسیار جدی را بر سیر جریان زندگی در نظم سرمایداری، که گلوگاهش امریکا است، ایراد نموده است. وی برای تکوین شیرازه‌های دستگاه فکری‌اش برخی از اصطلاحات را خلق نمود که منحصر به دستگاه نظری خودش بود و همین اصطلاحات توانست درخشندگی ابدی را به جریان فکری‌اش ببخشد. یکی از این اصطلاحات «انفجار درون‌ریز» است.

انفجار درون‌ریز

بودریار با به کارگیری اصطلاح معروف مارشال مک لوهان «انفجار از درون» می‌گوید در دوران کنونی مرز میان تصویر یا وانموده و واقعیت در معرض انفجار درونی قرار گرفته است. در چنین شرایط معناها و پیام‌ها درهم‌می‌آمیزند. سیاست، سرگرمی، تبلیغات و جریان اطلاعات همگی در یک واحد ادغام می‌شوند. انفجار درون‌ریز بودریار که در عصر پسامدرنیته رخ داده است، مانند انفجار بم و دینامیت نیست که همه چیز را از درون به طرف بیرون متلاشی سازد، بلکه این انفجار به معنای آن است که همه چیز در درون خودش تکه پاره می‌شود، مرزها فرو می‌ریزد و گسست‌ها اتصال می‌یابد بدون این‌که نمای بیرون آسیب ببیند. نمونه‌ی انفجار درون‌ریز در فروپاشی مرزهای طبقات اجتماعی قابل فهم است. کارگری که برای لقمه‌نان تمامی هستی و عمرش را در یک کارخانه از دست داده است و فقط صاحب یک وعده غذای ناکافی است در ظاهر امر هیچ چیزی کم‌تر از سرمایداران ندارد. در مصرف کالای لوکس از سرمایدار هم پیشی می‌گیرد. و یا درون‌ریزی جنسیتی که مرزهای تاریخی سنتی میان پوشش و طرز زندگی زن و مرد به‌هم میریزد و زنان شمایل مردان و مردان شمایل زنانه را انتخاب می‌کنند. در متن انفجار درون‌ریز امکان تشخیص زن و مرد و قلمروهای جنسیتی آنان را از دست می‌دهیم. در این وضعیت مردان زنانه‌پوش و زنانه‌کیش می‌شوند و زنان با پس زدن الگوهای جنسیتی زنانه مانند پوشش و رفتار شبیه مردان عمل می‌کنند. در وضعیت پسامدرنیسم و زمانی که مرزهای وانموده‌ها و واقعیت‌ها براثر عوارض جریان پست مدرنیستی فرو ریزد حتا بنیاد و ساختارهای استوار زبان، جامعه و فرهنگ نیز فرو می‌ریزد. گستره‌ی اصلی جهان در سیلان رویدادها و اتفاقات خلاصه می‌شود و مرز میان فلسفه، جامعه‌شناسی و نظریه سیاسی نابود می‌شود. آنچه باقی می‌ماند منظومه‌ی شناور نشانه‌ها، رمزها، انگاره‌ها و وانموده‌ها است. واقعیت در گردوغبار نشانه‌های مه‌آلود محو می‌شود. بودریار در تعریف اصطلاح انفجار درون‌ریز در کتاب «اکثریت خاموش» چنین می‌گوید: انفجار درون‌ریز یعنی مستحیل شدن یک قطب در قطب دیگر. اتصال کوتاه بین تمام قطب‌هایی که نظام متمایز معنایی داشتند. انفجار درون‌ریز عبارت است از رنگ‌باختن امر واقع در مجازیت هستی رسانه‌ها. این یعنی که دیگر هیچ امر واقعی دارای مفهوم ذاتی خودش نیست که تمامی اصالت‌ها و واقعیت واقعیت‌ها وابسته به نگاه رسانه به وقایع است. این رسانه‌ها است که باید معنا و مفهوم یک واقعیت را تعریف کند. خود واقعیت و رخداد به امر خنثا تبدیل شده و هیچ معنای خاصی ندارد. این امر محصول غلبه‌ی همه‌جانبه‌ی وانمودگی بر امر واقع است که از دید بودریار از خصایص اصلی دوران پست مدرنیسم به‌شمار می‌رود.

بوردیار وابستگی و باور مردم در دوران پسامدرنیسم به رسانه‌ها را به ایمان دینی تعبیر می‌کند. اصولا در این دوران رسانه‌ها دارای ساحت قدسی شده‌اند که مردم به نمای خدای‌پنداری وجودش ایمان آورده‌اند. او می‌گوید بیهوده است که خیال انقلاب از طریق محتوا و شکل را از سر بگذرانیم، زیرا رسانه و امر واقع اینک در وضعیت نامشخص یکسان قرار گرفته‌اند و هرگز نمی‌دانیم کجا با رسانه و کجا با امر واقع روبه‌رو هستیم. همان اندازه که عصر پسامدرنیسم بودریار برای او تصویر وارونه از جهان ارائه می‌داد، روزگار استیلای هوش مصنوعی نیز بر زندگی انسان امروز باور ما را به موجودیت امر واقع نابود ساخته است. امروز هیچ امری وجود ندارد تا تصور شود که روزگاری در ساحت واقعیت خود دارای معنا و اصالت وجود بوده است. در روزگار اکنون ریشه‌های امر واقع به‌گونه‌ی مسخره یا اصلا فراموش شده‌اند و یا در قلمرو فراواقعیت‌ها و وانموده‌ها جست‌وجو می‌شود.

در نتیجه‌ی سیطره‌ی وانموده‌ها بر واقعیت‌های زمان، اقتصاد از سیاست و فرهنگ تأثیر می‌پزیرد و تمامی روابط اجتماعی نیز از جنسیت، در وضعیت پسا مدرنیته‌ی نشانه‌ها در وادی بی‌مصداقی سرگردان اند. هیچ دالی به آغوش مدلول خودش آرام نمی‌گیرد بلکه در یک تسلسل باطل به دال‌های دیگری راجع می‌شود نه به مدلول و مصداق خودش. با نابودی مرز میان واقعیت و وانمودها ارتباط میان نشانه‌ها و واقعیت نیز از بین می‌رود و ما نمی‌توانیم بدون واسطه با واقعیت‌های پیرامون تماس بگیریم بلکه باید رسانه‌ای در کار باشد. و رسانه‌ها نیز به‌عنوان نماد وانمودگی قبل از آن‌که وقعیت‌ها را به ما نشان دهد، مجازیت حقیقت‌گونه‌ی خود را به رخ ما کشیده و ُمعمولا چیزی از واقعیت را به ما نشان نمی‌دهد و انسان در چنین شرایطی تلقی جدید از خود خواهد داشت که با پردازش‌های الکترونیکی و تلقیات سایبرنتیک شکل گرفته است. حتا در فرآیند پردازش‌های دیجیتالی، خود ما به کالایی برای معامله میان شرکت‌های بزرگ تبدیل می‌شوییم.

(موضوع دیگر تقلید از واقعیت و یا تقلید تمسخرآمیز از واقعیت نیست بلکه موضوع عبارت است از جایگزین کردن نشانه‌های امر واقع به‌جای خود امر واقع. دیگر نمی‌توان توهم واقعیت ایجاد نمود، زیرا بازنمایی امر واقع ناممکن شده است). این جمله پاره‌ای از کتاب «وانموده و وانمودگی» او است که بیشتر در صدد نقد جریان پست مدرن روزگار خودش برآمده است. گلایه‌های او از نابودی واقعیت‌های روزگار ما تحت سیطره‌ی بی‌رحمانه‌ی فناوری‌های سایبرنتیک -که حتا ساحت زندگی ما را در نوریدیده است- بخشی از نقد وی از سلطه‌ی سرمایه بر شئون زندگی بشر نیز هست.

دنیای فناوری پسا مدرنیسم با گسترش شبیه‌سازی‌ها توانسته است ما را از قرار گرفتن بی‌واسطه با واقعیت‌های زمان محروم سازد و جای بسی شگفتی است که ما به چنین محرومیت نه تنها عادت کرده‌ایم که حتا میل مان را از درک و فهم واقعیت‌ها نیز از دست داده‌ایم. تمام آنچه را دنیای دیجیتال به ما عرضه می‌کند پر است از فراواقعیت‌هایی که هیچ وقت به واقعیت تبدیل نخواهد شد. بودریار امریکا را الگویی از کشور تحت سیطره‌ی فوق‌ واقعیت‌ها می‌داند، که تمامی واقعیت‌های موجود زندگی بشر در این سرزمین براثر هجوم وحشیانه‌ی فراواقعیت‌ها جان باخته است. او در وصف جامعه‌ی امریکا و در کتابی به‌نام «امریکا»، که در سال ۱۹۸۸ منتشر شد، چنین می‌نویسد: یکی از جنبه‌های بسیار جذاب امریکا این است که حتا بیرون از سالن سینما همه جای این کشور مانند صحنه‌های فیلم سینمایی به نظر می‌رسد. بیابانی که از آن عبور می‌کنی مثل صحنه‌های فیلم «ویسترن» است. شهر مانند پرده برای نمایش نشانه‌ها و سمبول‌ها است. بدیهی است که او با ارائه‌ی چنین تصویر تار از زندگی انسان‌های امریکا، که با صنعت و دانش خود بر جهان امروز حکم می‌راند، شخصیت محبوبی در جامعه‌ی امریکا نباشد.

او در همین کتاب «امریکا» در مورد برداشت و فهم خود از دیزنی لند می‌گوید: دیزنی لند بسیار واقعی‌تر از آن مناظر و کسانی است که در امریکای واقعی می‌توانیم ببینیم. دیزنی لند وجود دارد تا این حقیقت را پنهان کند که کشور واقعی امریکا عین خود دیزنی لند شده است. دیزنی لند به‌صورت ساحت خیالی ارائه می‌شود تا باور کنیم که غیر دیزنی لند واقعی است؛ حال آن‌که در حقیقت تمام لوس‌آنجلس و امریکای اطراف آن دیگر واقعی نیست که در ساحت فوق واقعیت‌ها و وانمودگی‌ها جای دارد. دیزنی لند مانند خیال‌پردازی‌های کودکانه به نظر می‌رسد که تمامی مرزهای واقعیت و وانمودگی در این سرزمین نابود شده است. به نظر او، در جغرافیایی به‌نام دیزنی لند واقعیت‌ها از خیالات ساخته می‌شود و دیزنی لند یک ماکتی از دنیای تخیل است که باید در ساحت واقعیت روزگار ما تقلید شود. و این تقلید از فراواقعیت‌ها و مجازها ما را به‌جایی می‌رساند که هیچ واقعیتی را فراتر از فراواقعیت‌ها نتوانیم بپذیریم. دیزنی لند گرچه در ظاهر از منطق خیالات کودکانه پیروی می‌کند و مکانی برای قابل تحمل کردن زندگی روزمره است، اما در واقع کارکرد دیزنی لند این است که جهان واقعی امریکا را دارای موجودیت هستی‌شناختی و غیر بچگانه جلوه دهد.

شیوه‌های نگرش بودریار به امریکای آن روز، حکایت از دلگیری او از سیطره‌ی نظم پسامدرنیسم و سرمایداری بر ساحت هستی انسان دارد که هیچ واقعیتی در این ساحت به غیر از مجازیت‌هایی که جانشین واقعیت‌ها شده‌اند وجود ندارد. آنچه را می‌توان به روشنی فهم نمود این است که روزگار حیات بودریار به گستردگی زمانه‌ی ما تحت سلطه‌ی وانمودگی‌ها نبوده است. حداقل شگوفایی و گستردگی دانش سایبرنتیک در دوران نگارش «امریکا»ی وی به پیمانه‌ی رشد امروزش نبوده است. زندگی امروزی صدها بار وانموده‌تر از دوران بودریار شده است.

فراواقعیت

(زمانی که امر واقعی هیچ خاستگاهی در واقعیت نداشته باشد، تمایز میان واقعیت و وانمودگی محو می‌شود. در این نقطه ما با امور فوق واقعی روبه‌رو هستیم). در دنیایی که گفتمان فراواقعیت بر تمام شئون هستی ما سایه افگند، تمامی دال‌های خلق‌شده در این گفتمان بدون هیچ مدلولی در سیالیت مجازها سرگردان می‌شوند. وسوسه‌ی فراوقعیت‌ها در لایه‌های درونی زندگی مان رسوخ نموده و یکایک ما به عناصری از فراواقعیت‌های موجود تبدیل شده و در لاک نشانه‌ها و کدهای فرهنگی غیرواقعی پنهان می‌شویم. چنانچه قبلا نیز گفته شد که شرایط فراواقعیت بیشتر محصول غلبه‌ی پست مدرنیسم بر شئون زندگی ما است و تصویرسازی و وانمودگی از شاخصه‌های بارز این فرآیند به شمار می‌رفت. بودریار رسانه‌های دیجیتالی عصر پسامدرن را نمادهای مسلط عصر پست مدرنیسم می‌داند که با خلق اطلاعات مهندسی‌شده و جهان فراواقعی، تمامی واقعیت‌ها را دور از دسترس قرار می‌دهد. در عصر پسامدرنیسم بازتولید اطلاعات مهم‌ترین کالای ممکن در زمانه‌ی ما شمرده می‌شود و ما به‌گونه‌ی متداوم به خرید و مصرف این کالا مصروف هستیم.

اندیشه‌ی جامعه‌شناختی بودریار هرچند در بسیاری از موارد با افکار فوکو تمایزاتی دارد، اما در بخش تحلیل نظرات هردو، شاهد تأثیرپذیری افکار آنان از نمادهای نظم پست مدرنیستی به‌صورت یکسان هستیم. فوکو معرفت و یا به قول بودریار، اطلاعات را مهم‌ترین و گران‌بهاترین کالای زمانه‌ی ما می‌داند که پیشگامان تولید این کالاها با خلق تمهیدات پیچیده در صدد جلوگیری از نشر و همگانی‌شدن آن‌ها است. فوکو اطلاعات یا معرفت را بخشی از عناصر یک گفتمان می‌داند اما بودریار به نحوه‌ی خلق گفتمان‌ها اشاره‌ای ندارد. او رسانه‌ها را نماد گسترش اثرات گفتمان غالب امروز می‌فهمد. فوکو از بیان گفتمان در مجموع ساختار مفهومی فرامتن و سخن را اراده می‌کند که عنصر اصلی این گفتمان معرفت است. البته او باورمند است که الزاما هر گفتمانی محصول عقلانیت نیست. او در نفس گفتمان‌های جوامع بشری دید مثبتی هم ندارد، زیرا معتقد است که اکثری از گفتمان‌ها محصول خشونت بشری است تا عقلانیتش؛ اما روشن است که حتا وحشیانه‌ترین گفتمان‌های جوامع بشری دربردارنده‌ی معرفتی است که همگانی‌شدن این معرفت ممکن است سبب فروپاشی کلی این گفتمان شود. گسست و انقطاع تاریخ که یکی از درخشان‌ترین تئوری‌های وی در حوزه‌ی گفتمان‌ها است از همین‌جا قابل فهم است. بودریار اما به منشأ خیزش گفتمان‌ها در «امریکا»ی خود اشاره‌ای ندارد.

بودریار در مورد مفاهیم تولیدشده در جهان امروز باورمند است که این‌ها دال‌های بدون مدلول اند و واقعیت چیزی دیگری است. زندگی ما به‌گونه‌ی اجباری تحت تأثیر فوق واقعیت‌ها قرار دارد، حتا در شبکه‌های اجتماعی برای خود واقعیت‌های مجازی می‌سازیم. زن به‌نام مرد و مردان به‌نام زنان برایش هویت‌سازی می‌کنند. این یعنی سود بردن از نشانه‌ها و کدهای فرهنگی غیرواقعی که تحت تأثیر هجوم سنگین داده‌پردازی‌های سایبرنیتکی و رسانه‌ای اتفاق افتاده است.

بودریار با توجه به سیطره‌ی رسانه‌ها که اساسا نماد بازتولید فراوقعیت‌ها به حساب می‌روند، در کتاب «توهم فرجام» که در سال ۱۹۹۴ منتشر شده است، می‌گوید: «رویدادها اعتصاب کرده‌اند. اکنون خود رویدادها اهمیت ندارد، بلکه معنای مورد انتظار برای آن‌ها در رسانه‌ها و اخبار اهمیت بیشتری دارد. ما در مقام مصرف‌کننده‌ی تصاویری هستیم که رسانه‌ها به ما می‌دهند. ما توسط رسانه‌ها به گروگان گرفته شده‌ایم. می‌دانیم که گروگانیم اما نگرانی به دل راه نمی‌دهیم.» تضاد طبقاتی و تولید کالا دو شاخصه‌ای اصلی دوره‌ی مدرنیسم بود، اما در عصر پسا مدرنیسم تصاویر و بازی نشانه‌ای جای تضاد طبقاتی و تولید کالا در مدرنیسم را گرفته است. رسانه‌های عصر حاضر با تولید تصاویر و در حال بمباران مخاطبان است و مخاطبان به‌دلیل درهم‌آمیزی واقعیت و فراواقعیت‌ها توان تشخیص شان را از دست داده‌اند. برای همین مردمان عصر پست مدرن به نوعی کرختی رسیده‌اند که به هیچ چیز جز سرمایه و لذت‌های روزمره نمی‌تواند بیندیشند.

بودریار در همان کتاب می‌گوید تجسم تمام‌عیار این تبدل‌های زیباشناختی تلویزیون است که در آن انفجار متقابل معنا و رسانه به درون هم شکل گرفته و به انحلال تلویزیون در زندگی واقعی و به انحلال زندگی واقعی در درون تلویزیون منجر شده است. این به آن معنا است که از انحلال متقابل زندگی و تلویزیون در درون همدیگر، بازنمایی واقعیت‌های زندگی در چرخه‌ای پر امتداد نما تصویر غایب می‌شوند. رسانه‌ها دیگر در صدد بازنمایی جهان واقعی نیستند که بیشتر در صدد اثبات حقیقت وجود خود اند که ریشه در مجازیت مطلق دارد. آنچه بسیار روشن است این است که دنیای تلویزیون با دنیای رسانه‌های دیجیتالی با محوریت اینترنت که امروزه حتا شبح تلویزوین را نیز بلعیده است، تفاوت‌های بسیار عمیقی دارد. اشکال و تصاویری که از این پدیده‌ی نوین نشر و بازتولید می‌شوند به مراتب قدرت فراتر از تلویزیونی را دارد که نمادی از وانمودگی‌ها در عصر بودریار بود. امروزه هیچ تصویری بدون انگیزه‌های ایدئولوژیک نشر نمی‌شود. انگیزه و اهداف سیاسی در پس‌زمینه‌ی تمامی تصاویر نشرشده بی‌داد می‌کند. اخبار جنگ‌ها به‌گونه‌ای نشر می‌شود که گویی یک صحنه‌ی رمانتیک با جلوه‌های ویژه است. بازنمایی دیجیتالی از جنگ‌های امروزه حس غریبی از بازیگری در صحنه‌ی مرگ این فیلم‌ها در آدم‌ها خلق می‌کند. جالب است بازنشر اخبار جنگ که در آن صدها زندگی نابود و هزاران امید به خاک سیاه می‌نشیند مدام در سیطره‎ی نشر تصاویر وسوسه‌انگیز یک کالای لوکس مصرفی قرار می‌گیرد که اساسا جدیت صحنه‌ی جنگ را به‌گونه‌ی طنزآلودی به سخره می‌گیرد. و از نشر هر خبر بنگاه‌های تولید اسلحه و فناوری روز سود نهایی را می‌برند. گویا جنگ‌ها همه دارای ماهیت تجاری اند و تمام اهداف جنگی دور محور تولید و فروش کالای جنگی چرخ می‌زند. امروزه دیگر تفاوت میان فیلم‌های علمی-تخیلی و تصاویر نشرشده از صحنه‌ی خونین‌ترین نبردها میان کشورها وجود ندارد. به قول بودریار، امر واقع به قتل رسیده است. اصولا دیگر فهم حقیقت برای کسی اهمیت ندارد. آنچه مهم است تلقی سرانه‌ها از رخداد است نه خود رخداد. ادوات و ابزاری که میلیون‌ها دالر ارزش دارند برای کشتن کسانی به کار می‌روند که درآمد روزانه‌ی زیر نیم‌دالر دارند و این ابزار مدرن پیش از این‌که اهداف جنگی را پیش ببرند، اهداف تبلیغی را پیش می‌برند. تماشای صحنه‌های نبرد امروز شبیه تماشای جنگ ستارگان است که در آن هیچ‌وقت رنج آدم‌هایی که در این جنگ‌ها بی‌خانمان شده‌اند نمایش داده نمی‌شود.

منابع:

  1. بودریار ژان، (۱۹۶۶)، نظام اشیاء، نشر ثالت، تهران؛
  2. بودریار ژان، در سایه‌ی اکثریت خاموش، نشر مرکز، تهران؛
  3. بودریار ژان، (۱۹۸۸)، امریکا، نشر ققنوس، تهران؛
  4. بودریار ژان، جامعه‌ی مصرفی، نشر ثالث، تهران؛
  5. بودریار ژان، وانموده‌ها و نمودها، نشر ثالث، تهران؛
  6. درسگفتار استاد پاینده تهران.