احسان امید
از وقتی خود را شناخته، او بوده و پدرش. همهکس و دنیای پدرش او بوده است. مادرش را بهخاطر ندارد، چون وقتی به این دنیا آمده، او از این دنیا رفته است. حتا فرصت خداحافظی از یکدیگر را نداشتهاند. حتا برای یک لحظه هم که شده، همدیگر را ندیدهاند. از وقتی خودش را شناخته است و بهیاد میآورد، پدرش به مهمانیهای مردانه نمیرفته، چون نمیتوانسته او را با خودش ببرد و به مهمانیهای دیگر هم نمیرفته، مگر آنکه او را هم با خود ببرد.
زرغونه (مستعار) بهخاطر میآورد که در اواخر زمستان و تقریبا پس از گذشت چهار ماه از بستر بیماری برمیخیزد، درحالیکه افراطیان میگفتند خیلی لاغر و ضعیف شده است. پدرش از وضع رقتبار زرغونه ترسیده و سفارش میکند که مواظب خودش باشد تا دوباره بیمار نشود. پدر به زرغونه مرتبا تأکید میکند که در هوای سرد از رفتن به کوچه و خیابان و بازی با بچهها خودداری کند. او هشدار میداده که اگر زرغونه دوباره بیمار شود، دیگر پولی برای تداوی او ندارد. یک روز که زرغونه و برادرش برای لباس عید سال جدید با پدرش صحبت میکنند، پدر به آنان جواب داده که تمام پولهایی را که برای خریدن لباس عید پسانداز کرده بود، صرف دارو و درمان زرغونه شده است.
عید و سال جدید برای زرغونه و برادرش، سالی ناخوشایند و بیآبورنگ بوده است. زرغونه میگوید: «ما سعی میکردیم که روزهای اول عید از خانه خارج نشویم، چون توان شنیدن کنایه و طعنههای بچههایی را که لباس و کفش نو پوشیده بودند، نداشتیم. من و برادرم تصمیم گرفتیم در جواب همسنوسالان و همبازیها اگر از ما بپرسند که چرا لباس عید نداریم، بگوییم که پدر گفته است برای اینکه لباسها تمیزتر و نوتر بمانند از پوشیدن آنها خودداری کنیم. بلاخره با مشکلات فراوان اقتصادی که خانوادهی ما داشت، چندین سال به همین شکل سپری شد.»
زرغونه وقتی سنوسال اندک داشته، پایان حکومت دور اول طالبان رقم خورده است. او در همان زمان، از شنیدن اسم طالبان وحشت داشته است. زرغونه تجربهی آن زمانش را چنین بیان میکند: «نمیدانم چرا بهطور ناخودآگاه فکر میکردم که طالبان یعنی موجودات وحشتناک و پرهراس که در جاهای ساکت، ساکن و سیاه کمین کردهاند و میخواهند به ما آسیب برسانند. کمی که بزرگتر شدم دورهی جمهوریت آمد و هنوز هم برایم نام بردن از طالب برابر با وحشت، بربریت، انفجار، انتحار، قتل و کشتار بود. حالا که بزرگ شدهام، و حکومت طالبان عامل محروم ساختن دختران از رفتن به مکتب و دانشگاه شده، ترس از آنان شکل تازهای گرفته و افزایش چشمگیری هم یافته است. گاهی مثل همان دوران کودکی فکر میکنم طالبان نیروی وحشتناک و آسیبرسان به حیات و زندگی افراد جامعه و بهخصوص زنان هستند. من میترسم و هیچ کاری هم از دست من ساخته نیست و چارهای هم ندارم. این ترس و وحشت من بیدلیل هم نیست و نبوده است. دلم را از همان آوان کودکی و اوایل درس و تعلیمم از ترس و وحشت انباشهاند. ریشهی این ترس بدشگون از همان سالهای اولیهی کودکی و دوران درس و مکتب با فکر، جان و تن من عجین شده است.»
راه جبری برای زرغونه در مراحل اولیهی نوجوانی و دورهی مکتب، عدم انتخاب بوده و یا اگر هنوز جرأتی داشته است و زندگی را با انتخاب خودش پیش میبرد، تهدید و کنایهی اطرافیان و وابستگان را در پی داشت. یا نباید از توصیه و تهدید آنان نافرمانی میکرد و یا اگر به انتخاب خود عمل میکرد، طعنهدادن، آزار و اذیت روانی، برچسبزدن و راهندادن به جمع خودشان در انتظارش بود. زرغونه با این زمینههای فکری و فرهنگی پا گرفته است، مکتب خوانده است، رشد کرده و بزرگ شده است و وضعیت فاجعهبار امروز هم که برای همهی ما روشن است.
زرغونه در ادامهی صحبتهایش میگوید: «در شرایط کنونی خیلیها در دور و اطرافم که نیت نیک و مثبت دارند، از من انتظار دارند که نترسم. از ترس و هراسی که در جامعه وجود دارد، از کوه مشکلات و سختیهای کمرشکن زندگی هراسی به دل راه ندهم. از گرسنگی، بیکاری، بیماری، عدم تأمین و تضمین آینده، غم نان، غم آب، غم کفش و لباس اعضای خانواده، ترس قرض، ترس کرایهی خانه و هزاران درد و رنج دیگر. مگر میشود دوران پربار و بالندهی کودکی را با ترس شروع کرد و با ترس خو گرفت و ترس را همزاد خود قرار داد و در آینده از هیچکس و هیچچیز نترسید؟»
با آگاهی و علم به همه تضادهای موجود در سنتهای حاکم بر زندگی خانوادهها و افراد جامعهی افغانستان، به این فکر میافتم که چرا افراد باید از کودکی و از زمان شکلگیری شخصیت، ترسیدن آموزش داده شود و یا چرا بهجای ارشاد و تقویت ارادهی افراد، آنان را بترساند و حتا در مقابل حوادث و اتفاقات سست و ناتوان گرداند؟ سؤالی که زرغونه هم به آن اشاره میکند. او میگوید: «ببینیم، آدم ترسو به درد چه کاری میخورد؟ مگر آدم ترسو هم میتواند کار و مبارزه کند؟ مگر آدم بزدل هم میتواند برای خودش در جامعه جایی دستوپا کند یا مثلا حقش را بگیرد؟ باید بر عکس، باید کس و کسانی وجود و حضور داشته باشند، در کورهراه زندگی آبدیده گردند و این کولهبار گران را که حاصل صدها و بیشتر از هزار سال تلاش پررنج است، اگر به مقصد نمیتوانند برسانند، چندگامی و شاید هم چند منزلی به پیش برند و به تازهنفس دیگری بسپارند.»
زندگی واقعی برای زرغونه از آن روزی شروع میشود که به آزمون کانکور شرکت میکند و بعد به رشتهی دلخواهش راه مییابد؛ بهخصوص زمانی که پا به دانشگاه و صنف درس میگذارد، چون ممکنترین رویاهایش را در آنجا میبیند. همه چیزهایی که آرزوی بدست آوردنش را داشته و نیز برای رسیدن به آیندهای که رویایش را داشته درس و دانشگاه هموار میکرد. زرغونه امروز اما خود و همنسلانش را نسلی میداند که به میدان سرگردانی گیر افتاده است. او میگوید: «وقتی مکاتب و دانشگاه بر روی دختران مسدود شد، نسل ما از حقوق و امتیازات انسانی و حقوق مدنی محروم شدند. ما تبدیل به نسلی شدیم که در نهایت راهها به میدان سرگردانی میرسد که هوا، هوای دلهره است و از زمین بیم و ترس میروید و از آسمان ناامیدی و هراس میبارد.» بهباور زرغونه، این صدایی است که به تکرار از سوی حاکمیت جهل و سیاه طالبان، نعره کشیده میشود: «یا بدون اعتراض و پرسوپال از ما اطاعت کنید و بمانید، یا بروید. راه سوم این است که ما شما را به بند خواهیم کشید.»
از زرغونه در مورد زنان مبارز و مقاومت مقتدرانهی آنان در برابر حکومت جبار طالبان میپرسم. او سخنانش را با اشاره به این نکته شروع میکند؛ در شرایط کنونی، ادبیات جاافتاده در جامعهی افغانستان از سوی نخبگان و روشنفکران، طوری است که از انسان و شرافت انسانی و عواطف انسان و احساسات عالیهی بشری صحبت میشود و تعریف و تمجید میگردد و به دفعات پیدرپی و مرتبا به خوانندگان و تودهی جامعه نصیحت میکنند، ولی خودشان دستی بالا نمیزند و یا به زبانی دیگر دستهایشان را بالا نمیبرند که بهصورت مشتی به حرکت در آورند و تکانی ایجاد کنند و حرکتی بیافرینند. درحالیکه زمانهی ما نیازمند فرزندان برومندی است که این مبارزات نهایت مهم را هرچند بهصورت غیرسازمانیافته که از طرف زنان شجاع و مبارز صورت میگیرد، به جلو سوق دهند و بهسوی آینده برانند و اجازه ندهند که تاراجگران جیرهخوار و مدیحهسرا باعث توقف و سکون و رجعت آن به گذشتههای تاریک گردند.
زرغونه میگوید: «این گفتار نه به این دلیل است که به کسانی که مجدانه در این عرصه فعالیت دارند، نادیده گرفته شود و یا حرکت پیشتازانه و روشناییبخش آنان در راه پیکار جاودانه با دیو جهل و اهریمن تاریکبین و تاریکاندیش حکومت طالبان ارج نهاده نشود، بلکه بدین سبب است تا دنبالهی حرکت عظیم و سترگ آنانی که با نیرو و توان جسورانهی خویش توانستند با یاری گرفتن از کلام و عبارت و بیان شیوای خود راه درخشانی را در تاریخ ما و حتا جهان باز کنند، ادامه یابد تا هیچ تاریکنگری نتواند با تاریکاندیشی و ظلمتپرستی، خورشید پیوسته روشن فرهنگ و دانش و بینش این انسانهای ممتاز را که سرشار از جرأت و بالندگی اندیشه است به نابودی بکشانند.»
زرغونه عقیده دارد که عصر حاضر، برای موجودیت و حضور و نقشآفرینی در جامعه اندیشهی نو و تجربهی نوتر میخواهد. با توجه و استفاده از تجربیات پیشینیان، ساختمانی نوتر باید بنا کرد. گذشته از عوامل متعدد، عصر تبآلود و مضطرب و برهوتی دورهی حاضر، نیازمند افرادی است که شرایط را به جلو سوق دهند. او میگوید: «من میخواهم به مردم افغانستان، به دختران و زنان دردمند جامعه بگویم که این ما هستیم و این سرنوشت ما. اگر به ستم رضایت بدهیم و با زبونی معتقد شده باشیم که سرنوشت ما همین است که هست و بهبودی و رهایی بدست ما نیست، و خود را همانند برده و اسیر در بند بدانیم، بدبختیهای روبهرشد در جامعه را تقدیر خود بدانیم؛ باور داشته باشیم که هیچ تغییری را شاهد نخواهیم بود.»
در این شکی نیست که تلاش حاکمیت فعلی، سست کردن اساس فکری و فرهنگی نسل جوان و روبهرشد، بهخصوص دختران و زنان معترض و مبارز است. وقتی این روند ادامه پیدا کند، پس چگونه باید انتظار داشت که سستی و رخوت و گوشهگیری و انجماد فکری جای خود را به بالندگی و پویایی و گستردهنگری و فراخاندیشی بدهد؟ زرغونه با من همنظر است. بهباور او، در جغرافیایی که اساس نگاه به انسان بر مبنای برتری جنسیت باشد، بدبختترین اتفاقها به زنان تعلق میگیرد. در جامعهی مردسالار و مروج جهل، هیچکس خواستار روشنی نیست. هیچکس روشنی را در قلبها نمیجوید. سیاهی سر زنان آوار است؛ با تمامی رنجهایش. این زنان هستند که درد و رنج میکشند و به ستمکار کینه میورزند.
به عقیدهی زرغونه، امروز در افغانستان هجوم شب، روز را تارانده است و خون سرخ شفق را سیاهی بلعیده و دلهره و اضطراب، فضا را آکنده کرده است. در همینحال، دختران و زنان افغانستان زیر بار سنگین شب همچنان شجاعانه مبارزه و مقاومت میکنند. بیم و هراس مداومی که از جانب حاکمیت در فضا میپیچد و تبلیغ میشود، هم نمیتواند مانع حرکات پرجوشش آنان شود.
حرف پایانی زرغونه هم این است که درست است ترس و وحشت در جامعه وجود دارد، اما صدای زنان رنجدیده و مبارز همچنان شنیده میشود که حمایت و مدیریت میجویند. این حق دختران و زنان افغانستان است که به ستم رضا ندهند و آرزوی پیکار را در خویش زنده بدارند. و این وظیفهی روشنفکران، نخبگان و نهادهای حامی بینالمللی است که صدای زنان را امروز در افغانستان بیجواب نگذارند.