روزنامهی نیویورک تایمز گزارش مفصلی (نسخهی انگلیسی در اینجا) در بارهی حکمرانی جنرال رازق اچکزی در قندهار و اسپین بولدک منتشر کرده است. در این گزارش چهار نکته برجسته است:
یک: جنرال رازق پروردهی یک نزاع قبیلهای طولانی در منطقهی اسپینبولدک و اطراف آن بود. او در دامن همان نزاعِ کینپرور و انتقامانگیز محلی رشد کرد، به قدرت رسید و تا آخر ناگزیر بود در همان مسیر خشم و سرکوب و انتقام گام بزند. قاعدهی «نکشی، کشته میشوی» در آن مناسبات قبیلهای ماجرا را برای او روشن کرده بود. پای در راهی میگذاری که از آن برگشتی وجود ندارد.
دو: امریکاییها بر ستمی که رازق بر افراد منطقهی تحت حکمرانی خود روا میداشت، چشم میبستند؛ چرا که او را در آن زمان برای رسیدن به بعضی اهداف تاکتیکی یا استراتژیک خود همکار «مؤثر» میدانستند.
سه: جنرال رازق در چشم مخالفان طالبان یک «قهرمان ملی» بود؛ برای این که کمتر کسی را دیده بودند که مانند او در برابر طالبان قاطع و جدی باشد. این مخالفان گروه طالبان از آنچه ضایعات جانبی مبارزه با طالبان تلقی میشد، چندان ناراحت نمیشدند. به نظر آنان، چون در جنگ حلوا پخش نمیشود، سرکوب طالبان توسط جنرال رازق ناگزیز با مقداری کجرویها یا زیادهرویهای دیگر همراه بود.
چهار: طالبان عمارت آرامگاه جنرال رازق را از دسترس مردم دور کردهاند (با دیوارهای سمنتی)، اما آن را ویران نکردهاند. چرا؟ برای این که نمیخواستند و نمیخواهند طرفداران پرشمار جنرال رازق را کاملا از خود بیگانه بسازند. یعنی نزاع جاری در آن منطقه بزرگتر از شخص رازق است.
آنچه در گزارش نیویورک تایمز میخوانیم، بر تمام مناسبات اجتماعی افغانستان در سراسر این سرزمین قابل تعمیم است. در کل این ملک، چرخهی کاملی از نزاع قبیلهای جاری است که در بحرانیترین شکل خود به صورت تقابل نظامی و خونریزی ظاهر میشود، اما در مواقع دیگر در هیئت رقابتهای دوامدار در سیاست محلی بروز مییابد. نکته این است که در هر دو حالت نزاع قبیلهای/طایفهای هست. اگر رازق «اچکزی» در منطقهی خود روزگار را بر «نورزیها» تنگ کرده بود، قبایل دیگر از همین الگو در جاهای دیگر افغانستان پیروی میکنند. تاجیکها، هزارهها، ازبیکها، ترکمنها و دیگران نیز در پنجاه سال اخیر همین راه را رفتهاند که پشتونها طی کردهاند.
در حلقات تصمیمگیری و افغانستانشناسی غربی نیز این دریافت به شکل یک «اکسیوم» یا اصل مفروض در آمده که نزاعهای چندقرنهی قبیلهای و مذهبی در این سرزمین (و نیز در کل پهنهی حیات شرقی-اسلامی) همین طور ادامه خواهند یافت و هیچ نیروی «خارجی» قدرت حل کردن این نزاع را نخواهد داشت. انتباهی که از این ماجرا گرفتهاند این است که «بگذاریم طرفهای این نزاع پایدار و پیچیدهی تاریخی خود به این نزاع بپردازند». معنای این موضعگیری این است که در هیچ رویکرد استراتژیک غربی نباید محلی برای حل این نزاع قدیمی در نظر گرفته شود. به همین خاطر، یک امریکایی وارد این بخش ماجرا نمیشود. جنرال رازق میداند و قبیلهی خودش و قبیلهی دشمنش. آنچه در عمل برای یک امریکایی بخش مفید ماجراست این است که همین جنرال رازق (یا هر جنرال و ملای دیگری) همین اکنون چه نقشی میتواند در کوتاهمدت بازی کند.
با این حساب، هم در نگرش خود مردم افغانستان و هم در نگرش خارجیها، افغانستان هنوز جایی برای «فردِ شهروند» نیست؛ سرزمینی برای کشاکشهای قبیلهای است. در چارچوب این نگرش، خود مردم افغانستان به نوبت -و در گروههای قبیلهای گوناگون- از نزاعهای قبیلهای سود میبرند. به این معنا که وقتی قبیلهی الف و ب در جنوب به جان هم میافتند، قبیلهی ج و د در شمال مدتی نفس راحت میکشند و هر وقت که قبیلهی ج و د در شمال درگیر میشوند، امکان اتحادشان در برابر قبایل جنوب برای مدتی منتفی میشود. در درون طوایف و خانوارهای درون هر قوم و قبیله نیز ماجرا همین است. فردِ شهروندی که در منازعات قبیلهای آسیب میبیند اصلا دیده نمیشود. او یک ضایعهی جانبی در تقابل دو یا چند واحد بزرگ است. آن فردِ شهروند در سیاستهای رسمی تصمیمگیران غربی نیز جایی ندارد. وقتی جنرال جمهوریت فردی را در چاه میاندازد یا مولوی امارت گردن او را با تیغ میبُرد، حاصل آن ستم بر آن فرد نیست که به چشم داخلی و خارجی میآید. حاصل آن ستم فقط وقتی به چشم میآید که اثرش بر واحد بزرگتر مناسبات اجتماعی، یعنی قبیله، احساس شود.
خروج از این هنجار فکری قبیلهای در افغانستان قطعا آسان نیست. سختجانی این هنجار در حدی است که خارجیها نیز دیگر پذیرفتهاند (با وجود ادعاهایی چون ترویج دموکراسی و حقوق شهروندی و مدنی) که در افغانستان هیچ چیزی به اندازهی واحد قبیله «قابل احترام» نیست. اما برای رسیدن به جامعهای که در آن حق فرد ِ شهروند اهمیت بیابد، چارهای جز خروج از این هنجار نیست. اگر قهرمانان ملی هم (در هیئت جنرال یا مولوی) فرد شهروند را در چاه بیندازند و زیر تیغ بگذارند، باید مورد مواخذه قرار بگیرند. حداقل، انسان افغانستانی باید در طرف این مواخذه قرار بگیرد و از همسرایی با گروههای سرود قهرمانسازی پرهیز کند.