close

انسان‌ها چگونه تبهکار می‌شوند؟

نگاه روانکاوانه بر شخصیت‌های رمان‌ «گرگ‌های دوندر»

علی‌حسین طنین

«گرگ‌های دوندر»، یکی از رمان‌های معروف سیامک هروی است. این رمان پس از انتشار به شهرت چشم‌گیری رسید، نقدها و جستارهای زیادی درباره‌ی آن نوشته شد و همچنین در سال ۱۳۹۵ خورشیدی موفق به کسب جایزه‌ی آل‌احمد از تهران گردید.

رمان «گرگ‌های دوندر» روایتی از جامعه‌ی رشدنیافته، انسان‌های بزهکار و شخصیت‌های نابهنجار است. این رمان که ضرورت نقدهای گوناگونی را می‌پذیرد و تا اکنون نقدهای چندی با رویکرد جامعه‌شناختی و مردم‌شناختی درباره‌ی آن نوشته شده ‌است؛ ولیکن جای یک نقد روانکاوانه در آن خالی به نظر می‌رسد. البته ناگفته نباید گذاشت که نقد روانکاوانه گستره‌ی وسیعی دارد و پرداختن به آن در این مجال اندک نمی‌گنجد. با آن‌هم این جستار فقط نگاه گذرا و اجمالی با رویکرد روانکاوانه به شخصیت‌های رمان می‌پردازد. اکثر شخصیت‌های «گرگ‌های دوندر» یک ویژگی مشترک دارند و آن رشدنیافتگی فکری و به تبع آن آلودگی به قساوت و تبهکاری است. اندکی تأمل در رفتار، کنش‌ها و واکنش‌های این شخصیت‌ها، برای ما نشان می‌دهد که بیشتر آنان دچار مشکلات و عارضه‌های خفیف-شدید روان‌شناختی ‌است. هسته‌ی اساسی جنگ، پرخاشگری و مردم‌ستیزی در ناسازگاری‌های درونی و مشکلات روانی نهفته است. بنا آنچه باعث شده این شخصیت‌ها به دزدی، بی‌رحمی و جامعه‌ستیزی روی بیاورند، همین مشکلات روان‌شناختی و تعارض‌های درونی‌ در وجود آنان است.

برای این‌که موضوع روشن‌تر شود و بتوانیم ادعای خود را ثابت کنیم، به بعضی از مؤلفه‌های مهم روانکاوی و مصادیق آن‌ها در رفتار شخصیت‌های این رمان می‌پردازیم.

یکی از نظریه‌های پرکاربرد در شخصیت‌های این رمان، نظریه احساس کهتری و عقده‌ی حقارت آلفرد آدلر است. آدلر، روان‌شناس اتریشی معتقد بود که احساس کمبودی و ناتوانی در فرد باعث می‌شود وی دست به تلاش‌های بیشتری بزند تا آن احساس ناخوشایند و انزجاردهنده را فروکش کند. عقده‌ی حقارت، احساس زجردهنده‌ای است و فرد با تلاش و دست‌بردن به‌ هرکاری می‌خواهد از شر آن رهایی یابد و رضایت و آرامش درونی‌اش را بدست آورد. نادر، یکی از شخصیت‌های اصلی «گرگ‌های دوندر» است. او رهبری گروه بیست‌ نفری را به‌ عهده دارد و به دزدی و راهزنی روی آورده است. انگیزه‌ی اصلی دزدی و راهزنی او ریشه در احساس کهتری و عقده‌ی حقارت دارد. نادر که قبلا گوسفندداری می‌کرده است، می‌بیند حریفانش از طریق دزدی و چپاول پول‌های هنگفتی بدست می‌آورند. انگیزه‌ی رقابت‌طلبی و برتری‌جویی در او باعث می‌شود تا در مقابل حریفانش احساس کمبودی و سرافکندگی کند، از این رو به دزدی و راه‌گیری روی می‌آورد تا احساس کمبودی و عقده‌ی حقارت خویش را جبران سازد. مصداق این مورد در قضیه سوختن نگار، دخترش نیز آشکار است. زمانی‌ که نگار خودش را آتش می‌زند، نادر علاوه بر تار و مار کردن قادر، اختطاف‌کننده‌ی نگار و خانواده‌ی او، نازنین، دختر برادر قادر را از شهر هرات اختطاف می‌کند و می‌خواهد او را نیز بسوزاند. نادر می‌داند که نازنین هشت‌ساله در این مورد تقصیری ندارد و کاملا بی‌گناه است؛ ولی از این‌که با سوختن نگار ابهت و حیثیتش را ازدست‌رفته می‌داند و معتقد است که اگر این کار را نکند دیگر نمی‌تواند سر خود را بلند بگیرد، در تلاش ‌است تا نازنین را بسوزاند و از این طریق عقده‌ی حقارت و احساس کمبودی‌اش را جبران کند. او در این مورد برای مصطفی که مانع سوزاندن نازنین است، می‌گوید: «مصطفی، لجبازی نکن! اگر این کار را نکنم، فردا دیگری در مقابلم می‌ایستد و هرچه از دستش می‌آید به فامیلم روا می‌دارد» (گرگ‌های دوندر، ص ۱۳۲).

 مورد روانکاوانه‌ی دیگری که در شخصیت نادر وجود دارد تأثیرات ناخودآگاهی بر روان و رفتار او است. زیگموند فروید، روانکاو اتریشی معتقد بود که بیشتر رفتارهای ما متأثر از جنبه‌ی ناخودآگاه ذهن است. انسان‌ها اکثرا تلاش می‌کنند تا رویدادهای ناخوشایند را از هوشیاری‌شان پاک کنند؛ ولی این رویدادها به بخش ناخودآگاه ذهن رانده می‌شوند و هرگاه اندک مجالی پیدا کنند، خود را در رفتار فرد نشان می‌دهند. نادر از تأثیرات این جنبه‌ی ناخودآگاه مصون نمانده است. مصداق این مورد در قضیه سوختن نگار برای او نیز اتفاق می‌افتد. نادر که از مرگ فجیعانه و سوختن نگار متأثر شده است، دچار سوگ شدید می‌شود. وی می‌کوشد صحنه‌ی سوختن نگار را از یاد ببرد؛ ولی زمانی‌ که در قرارگاه‌شان گوشت گوسفند را کباب می‌کنند، با استشمام بوی کباب به یاد صحنه‌ی سوختن نگار می‌افتد، این خاطره‌ی سرکوب‌شده در ناآگاهی، سر از آگاهی او در می‌آورد و رفتارش را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

موضوع قابل تأمل دیگر در شخصیت نادر، اختلال شخصیتی ‌است. او از نگاه روانکاوانه دچار اختلال شخصیت ضد اجتماعی است. افرادی‌ که دارای این اختلال است، احساسات و حقوق دیگران را به‌ آسانی نادیده می‌گیرند، رفتارهای پرخاشگرانه از خود نشان می‌دهند و نسبت به رفتارهای خود هیچ احساس گناه و پشیمانی ندارند. این ویژگی‌ها در رفتار نادر به‌ صراحت دیده می‌شود. برای او نه خواسته‌های دیگران مهم است و نه وقعی به نظر دیگران می‌گذارد. او از دزدی و قساوت لذت می‎برد و از این‌که مایه ترس و وحشت مردم باشد اظهار شادمانی می‌کند. نادر با این‌که سال‌های زیادی دزدی و قساوت کرده، ولی هیچ احساس ندامتی از رفتارهای گذشته‌اش ندارد. او می‌خواهد این وضعیت همچنان ادامه داشته باشد. «امروز کسی تواناست که تفنگ‌ و زور دارد و تا در این مملکت گدودی است، گپ اول را تفنگ می‌زند. و ها خوب به یاد داشته باش که کتاب جنگ افغانستان هزار صفحه دارد و ما هنوز در صفحه‌ی سوم آن استیم» (همان، ص۱۴۰).

مصطفی شخصیت اصلی رمان «گرگ‌های دوندر» است و تمام ماجراها بر محور او می‌چرخد. مصطفی ذاتا انسان شرور و قسی‌القلب نیست. او ذاتا انسان نجیبی است که محیط و دوستان ناباب از او فرد شرارت‌پیشه ساخته است. ژان ژاک روسو، فیلسوف فرانسوی نظریه‌‌ روان‌شناسانه‌ای دارد. او معتقد است انسان در ذات خود شریف است، ولی دخالت نابجای محیط و شرایط مخرب باعث می‌شود فرد به بزهکاری و شرارت روی بیاورد. مصطفی پیش از این‌که به گروه نادر بپیوندد، انسان بی‌آزار، کم‌حرف و منفعل است. نمونه‌اش در گفت‌وگوهای اول او که با نگار و پس از آن با نادر دارد آشکار است. از مصطفی اول آشنایی با نادر نمی‌توان انتظار دزدی و قساوت داشت. دلدادگی به نگار و به تبع آن رو آوردن به نادر او را از این حالت انفعال و بی‌آزاری درمی‌آورد و از مصطفی کم‌حرف و متین، انسان دزد و شرور می‌سازد. مصطفی به علت دلدادگی به نگار به دام نادر می‌افتد. و پایش به ماجرای بزهکاران کشانده می‌شود.

 او زمانی‌ که نگار را از دست می‌دهد، در گفت‌وگوی با ظاهر از بودنش با نادر اظهار ندامت می‌کند. از این رو زمانی ‌که نازنین را برای نادر می‌آورد، نیز از این کارش پشیمان می‌شود. وی با خودش می‌گوید: «…نه! نادر ظلم می‌کند… این ظلم است… با این کار روح نگار را می‌آزارد… نمی‌گذارم این دختر مانند نگار بسوزد… نمی‌گذارم این طفل معصوم طعمه‌ی آتش کین شود… گناه است، ظلم است، سنگ‌دلی است…» (همان، ص ۱۲۲). او زمانی‌ که به قرارگاه می‌رسد، روبه‌روی نادر می‌ایستد و جلو سوزاندن نازنین را می‌گیرد. شخصیت مصطفی، پس از سوختن نگار دچار تعارض است. او در مرگ نگار خودش را مقصر می‌پندارد و به مکانیسم دفاعی درون‌فکنی متوسل می‌شود؛ «…آخ که دیر جنبیدم… لعنت به من… همه از دست من است… نگار تو مرا ببخش… همه تقصیر من است…» (همان، ص ۶۷).

در شخصیت مصطفی نوعی دوگانگی نهفته است. نوعی تضاد خیر و شر. این تضاد، نماد ناهمخوانی طبیعت و تربیت او است. طبیعت او رئوف و مهربان ‌است، ولی محیط مخرب او را به انحراف کشانیده و راه بازگشت را برایش مسدود کرده است. مصطفی که دلش برای نازنین می‌سوزد، از خبر بیماری مادرش متأثر می‌گردد و نگران پدرش نیز است، اما هدایت‌شدنی نیست، راه بازگشت را به‌روی خودش بسته می‌بیند و سر به کوه و دل به تفنگ می‌سپارد.

شخصیت‌های این رمان، تعارض‌های درونی زیادی را تجربه می‌کنند و برای این‌که با این تعارض‌ها کنار بیایند، هرازگاهی به مکانیسم‌های دفاعی متوسل می‌شوند. مکانیسم‌های دفاعی، وسیله‌هایی است که فرد در مقابله با اضطراب و تعارض‌های درونی به‌کار می‌برد تا از خود در مقابل فشار روانی و از دست دادن عزت نفس محافظت کند. ولی آنچه قابل توجه است، اکثر دفاع‌هایی که این شخصیت‌ها به‌کار می‌برند، دفاع‌های بدوی است. دفاع‌های بدوی، دفاع‌هایی ‌اند که در آن تعارض بین‌شخصی وجود دارد، یعنی فرد ریشه‌ی تعارض و مشکل را در دیگران می‌بیند، درحالی‌که در دفاع‌های رشدیافته، فرد ریشه‌ی مشکل را در خودش پیدا می‌کند. اکثر انسان‌هایی که دچار اختلال شخصیتی‌ هستند و یا فکر کودکانه و ناپخته دارند، به دفاع‌های بدوی متوسل می‌شوند. این نشانه‌ی اختلال شخصیت و رشدنیافتگی فکری شخصیت‌های این رمان است. یکی از این دفاع‌ها، فرافکنی است. فرافکنی در رفتار اکثر شخصیت‌های رمان به نظر می‌رسد. این افراد از طریق این دفاع مشکلات و تقصیر‌ها را به کسی دیگری نسبت می‌دهند سبحان در گذشته‌اش، نادر را مقصر می‌پندارد. به نظر او اگر نادر نمی‌بود وی هیچ‌وقت دستش به ‌خون آدم بی‌گناهی آلوده نمی‌شد. نادر در هر عملیاتی، سعی می‌ورزد کسی دیگری را بانی آن بداند. به‌عنوان نمونه، وقتی پلان حمله به قادر را طرح‌ریزی می‌کند، پس از گفت‌وگوی تلفنی ناموفقی، به افرادش دستور حرکت می‌دهد و می‌گوید: «برویم… جنگ امشب را خودش خواست… برویم… درنگی لازم نیست… رحمی هم نیست… هرچه بادا باد» (همان، ص ۵۶). این دفاع‌ها نشانه‌ی رشدنیافتگی و جامعه‌ستیزی شخصیت‌های این رمان است. اکثر شخصیت‌های این رمان قربانی ‌اند، از انسان‌های زیادی قربانی می‌گیرند و خود قربانی گروه‌های دیگر اند. این‌ سایه‌ی دنباله‌دار همیشه ادامه دارد.

یکی از سازوکارهای دفاعی‌ای که در رفتار شخصیت‌های رمان «گرگ‌های دوندر» به کار رفته است، سازوکار دفاعی پرخاشگری است. البته بعضی از نظریه‌پردازان روان‌شناسی، پرخاشگری را در جمع سازوکارهای دفاعی نمی‌دانند (این موضوع مورد بحث ما نیست). پرخاشگری یکی از واکنش‌هایی است که در موقعیت‌های تهدیدآمیز و ناکام‌کننده از فرد سر می‌زند. فروید پرخاشگری را پس از غریزه‌ی جنسی یکی از غریزه‌های اصلی انسان می‌دانست. این غریزه و یا سازوکار دفاعی، اسباب اساسی شخصیت‌های بزهکار است. شخصیت‌های «گرگ‌های دوندر» به اثر سوءپیشینه و خلق‌وخوی بزهکارانه‌ای که دارند در موقعیت‌های زیاد به پرخاشگری متوسل می‌شوند. پرخاشگری جزو رفتارها و دانش‌ روندی این افراد است. نادر، طبعا فرد پرخاشگر است. بیشتر رفتارهای او جنبه‌ی پرخاشگرانه دارد. یکی از دلایل سوزاندن نازنین نیز غلبه‌یافتن جنبه‌ی پرخاشگرانه در رفتار نادر است. او نمی‌تواند به کشتن قادر و اعضای خانواده‌اش بسنده کند. نیروی غالب پرخاشگرانه او را وادار می‌کند تا با سوزاندن نازنین انتقام شدیدتری از فامیل قادر بستاند. نمونه‌هایی از پرخاشگر کلامی در گفت‌وگوی او و مصطفی نیز وجود دارد. مصطفی که جلو سوزاندن نازنین را می‌گیرد، نادر نمی‌تواند این جسارت را در مقابلش تاب بیاورد. از آن‌جایی‌ که خلق‌وخوی بزهکارانه‌ی وی ایجاب نمی‌کند این مسأله را به‌طور مسالمت‌آمیز حل کند، به پرخاشگری کلامی می‌پردازد. «های سبحان بیا نگاه کن! بیا نگاه کن که این حرام‌زاده‌ی تو امشب چه می‌گوید!… یک عمر شانه‌به‌شانه با من زدی، بستی و کشتی… حالا توله‌ی تو آمده برای من درس مهربانی می‌دهد…» (همان، ص ۱۳۱). این پرخاشگری حتا به پرخاشگری فیزیکی نیز می‌انجامد. نادر که در کنترل فردی‌اش ناتوان است، با متوسل شدن به پرخاشگری فیزیکی می‌خواهد تعارض درونی‌اش را فرو بنشاند و احساس ناتوانی‌اش را در مقابل مصطفی فروکش کند. «یک بار دیگر خون نادر به جوش آمد. دست‌هایش از پهلوها جدا شدند و مانند چنگال‌های عقابی بالا رفتند و برگردن مصطفی چسپیدند… گلوی او را فشرد و ناگهان بر فرق بر سر مصطفی کوبید. چنان ضربه‌ی محکمی زد که مصطفی معلق خورد و نقش زمین شد» (همان، ص ۱۳۵).

پرخاشگری تنها در رفتار نادر خلاصه نمی‌شود، در شخصیت‌های دیگر رمان نیز بعضی از نمونه‌های پرخاشگری به مشاهده می‌رسد. سبحان برای بازگرداندن مصطفی به کوه آسمانی می‌آيد، ولی نادر مانع این خواسته‌ای او است. سبحان پیر و فرسوده است و توانایی برخورد فیزیکی با نادر را ندارد، از این رو هرازگاهی به پرخاشگری منفعل روی می‌آورد. پرخاشگری منفعل، نوعی از پرخاشگری است که فرد با حرف‌های کنایه‌آمیز در تلاش است تا به طرف مقابل صدمه وارد کند. حرف‌های سبحان با نادر نیش‌و کنایه‌دار است. «چرت نزن! من حوصله دارم… کمی که دم بخورد مانند خون تو سیاه می‌شود و آن‌گاه کوفت‌گیر می‌شود» (همان، ص ۱۴۵). و یا «عادت شاید فرق کند؛ اما ذات فرقی نمی‌کند. تو همان گرگی که بودی، هستی» (همان، ص ۱۵۰). سبحان با توسل به این کنایه‌ها می‌کوشد درد درون و یا تعارض‌های درونی‌اش را کاهش دهد و احساس زجردهنده‌ی ناشی از ناتوانی خود را در مقابل نادر فروکش کند. یکی از انواع پرخاشگری، پرخاشگری ابزاری است. در این نوع پرخاشگری فرد با برنامه‌ریزی و نقشه‌کشیدن در پی آن است تا به طرف مقابلش آسیب بزند. نمونه‌ی این نوع پرخاشگری در رفتار لطیف سیاوشانی وجود دارد. لطیف نیز دزد و بزهکار است، او سال‌ها در اطراف شهر هرات به دزدی و آدم‌ربایی پرداخته و در موارد زیادی هم به یاری نادر شتافته است؛ ولی در قضیه نازنین به‌طور نسبتا پیچیده‌ای روابط او و نادر به تیرگی می‌انجامد. از این رو وی طرح نابودی نادر را در سر می‌پروراند و او را با نقشه زیرکانه‌ای برای اسیر گرفتن سرباز خارجی می‎فرستد. لطیف که از موقعیت و کمین‌گاه نادر اطلاع دقیقی دارد، این خبر را برای نیروهای دولتی گزارش می‌دهد که در نتیجه‌ی این خیانت اکثر افراد نادر کشته می‌شوند.

اکثر شخصیت‌های این رمان، شبیه مصطفی ذاتا انسان‌های نیک‌‌سرشت اند؛ ولی محیط اجتماعی ناسالم و دوستان بزهکار از آنان انسان‌‌های شرور ساخته است. سبحان مدتی را با نادر به ‌دزدی و آدم‌‌کشی پرداخته، ولی پیش از آن انسان شریف و با صفایی بوده است. مصداق این را می‌‎توانیم در گفت‌‌وگوهای او به‌ خوبی دریابیم. «هی‌‌هی چه روزگاری بود! بی‌‎خبر از دنیا بودیم… دره‌‎ها بود، نخچیرها بودند و ما. نه با کسی دشمنی داشتیم و نه کسی با ما دشمنی داشت… ای‌‌کاش در همین کوه‌‌های دوندر می‌‎مردیم تا افسار ما بدست نامرد نمی‌‎افتاد» (همان، ص ۲۵). او پس از چند سال دزدی، از اعمالش پشیمان می‌‌شود و برای جبران این کار در تلاش است تا پسرش مصطفی را نیز از این راه باز دارد. پشیمانی نادر نماد ذات شریف او و بازگشت به اصل است. اصلی که در او شرارت جای ندارد و از دزدی و آدم‌‌کشی متنفر است. مصداق این نظریه در رفتار لطیف سیاوشانی نیز به چشم می‌‌خورد. او نازنین را به درخواست نادر از شهر هرات می‌‌رباید تا به کوه آسمانی بفرستد. او که در تلاش است تا به یک تیر دو نشان بزند از خانواده‌‌ی نازنین مبلغ هنگفتی را برای آزادی نازنین می‌‌خواهد. آنان پول را برای لطیف می‌‎فرستند؛ ولی پول به او نمی‌‎رسد و گروهی دیگری آن را می‌‎برد. لطیف دوباره خواهان همان مبلغ از خانواده‌‌ی نازنین می‌‌شود، ولی آنان که دیگر استطاعت پرداخت چنین مبلغ هنگفتی را ندارند، به عذر و زاری متوسل می‌‌شوند. لطیف سیاوشانی گاهی از این کارش پشیمان می‌‌شود. او برای مصطفی که برای بردن نازنین آمده است، می‌‌گوید: «…مصطفی می‌‎دانی گاهی دلم نازک می‌‎شود، مهربان می‌‎شوم، این حالت برایم زهر است… خراب می‌‎شوم. کارهایم برهم می‌‎خورد. شیشه می‌‎شوم و می‌‎شکنم. من برای مهربانی و ترحم ساخته نشدم… اگر دل من سوخت، کارم ختم است. فیصله می‌‎شوم، ختم می‌‎شوم. حالا قبل از این‌‌که مهربان شوم و قبل از این‌‎که یک بار دیگر ضجه و ناله‌‎ی دخترک را بشنوم او را بردار و ببر!» (همان، صص ۱۰۷-۱۰۸). لطیف سیاوشانی با این‌‎که بقا و ادامه‌‎ی کارش را در بی‌‎رحمی و شقاوت می‌‎بیند؛ ولی گاهی از این کارش پشیمان می‌‎شود. دلش برای نازنین می‌‎سوزد و نیروی بازدارنده‌‌ی درونی‌‌اش او را سرزنش می‌‎کند. این پشیمانی و دلسوزی نشانه‌‌ی سرشت نیک وی است. ذات او از چنین کاری راضی نیست. او بر مبنای ذات طبیعی‌‎اش گاهی مهربان می‌‎شود ولی به خود نهیب می‌‎زند که من برای مهربانی ساخته نشده‌‌ام. محیط مرا خشن بار آورده و راز بقایم هم در همین بی‌‎رحمی و شقاوت است. سایر شخصیت‌‌های رمان نیز از همین ویژگی برخوردار اند. آنان انسان‌‌هایی ‌اند که به‌ علت رو آوردن به گروه بزهکاران و دوستان ناسالم، به راه انحراف کشانیده شده‌‌اند. چه بسا اگر شخصیت‌‌های چون ظاهر، دلاور و… افسارشان بدست نادر نمی‌‌افتاد، دزد و بزهکار نبودند و به‌‌جای شرارت‌‌پیشگی نقش سالم و مفیدی را در جامعه ایفا می‌‌کردند.

منابع:

 ۱ـ آدلر، آلفرد (۱۳۷۹)، شناخت طبیعت انسان، ترجمه‌ی طاهره جواهرساز، تهران: انتشارات رشد.

 ۲ـ بلکمن، جروم‌اس (۱۳۹۴)، ۱۰۱ مکانیسم ‌دفاعی، ترجمه‌ی زینب فرزادفرد و محمود دژکام، تهران: انتشارات رشد.

 ۳ـ شایگانفر، حمیدرضا (۱۳۹۰)، نقد ادبی، تهران: انتشارات دستان.

 ۴ـ قربانی، نیما (۱۳۴۶)، از خط تا مثلث تعارض، تهران: انتشارات بینش نو.

 ۵ـ هروی، سیامک (۱۴۰۲)، گرگ‌های دوندر، چاپ پنجم، کابل: انتشارات امیری.