نامش فرشته است. خود را از نظر هویت «زن ترنس» میداند. میگوید که زندگیاش سراسر اتفاقاتی است که شاید دیگران تابوتوان شنیدنش را هم نداشته باشند، اما او تمام آنها را از سر گذرانده است. میگوید زمانی که تنها شانزده سال داشت، بهدلیل بیان جنسیتی و ظاهر زنانهاش، از سوی یکی از نزدیکانش مورد تجاوز جنسی قرار گرفت. فرشته اما تأکید میکند که خشونتهایی که متحمل شده تنها به خانواده و بستگان محدود نمیشود. او با اندوه فراوان از وقایعی میگوید که جزو تلخترین و غمبارترین روزهای زندگی او است؛ وقایعی که بهگفتهی خودش، در مقابل آنچه که خانوادهاش بر سر او آورده است، هیچ حساب میشود.
میگوید: «در یک ایست بازرسی، طالبان به موتری که من در آن بودم، دستور توقف دادند. آنان مرا از موتر پیاده کردند، اما مسافران دیگر آزاد شدند. سپس مرا سوار یک موتر دیگر کردند و به ادارهی پولیس بردند. در آنجا من در یک اتاق تاریک هفت شبانهروز زندانی بودم. آنان در طول شب و روز اول به من آب و غذا ندادند و گفتند که من کافر هستم. آنان مرا به اعدام و شکنجهی جسمی و جنسی تهدید کردند.»
فرشته در ادامه از تلخترین بخش مواجههاش با نیروهای طالبان میگوید: «نمیتوانستم چهرهیشان را ببینم. سه سرباز طالب به من تجاوز جنسی کردند. گاهی اوقات، آنان یک چوب را تر میکردند و با آن به من ضربه میزدند.» فرشته میگوید پس از یک هفته شکنجه و اذیت و آزار نیروهای طالبان، او را در خیابان به حال خود رها کردهاند. او اما همچنان با اضطراب پس از حادثه و ترومای آن یک هفته دستوپنجه نرم میکند. آنچه بر فرشته گذشت، مشتی نمونهی خروار و خلاصه تمام اتفاقاتی است که در طول این سه سال بر جامعهی افراد همجنسگرا، دوجنسگرا، ترنس، بیناجنسی و کوییر گذشته است.
از زمان تسلط دوبارهی طالبان بر افغانستان، جامعهی الجیبیتیکیو (LGBTQ) این کشور با موج جدیدی از سرکوب و خشونت مواجه شده است. شدت این خشونتها به حدی است که زندگی برای آنان در افغانستان به یک مبارزهی روزانه برای بقا تبدیل شده است؛ جایی که حتا هویت جنسی و جنسیتیشان میتواند به قیمت جانشان تمام شود. در دورهی بیستسالهی جمهوریت نیز جامعهی الجیبیتیکیو با چالشهای فراوانی دستوپنجه نرم میکرد، از جمله برخوردهای فراقانونی نیروهای امنیتی با اعضای این جامعه، عدم بهرسمیتشناختن اقلیتهای جنسی و جنسیتی در قانون و بازداشتهای خودسرانه؛ اما در مقام مقایسه با حکومت طالبان حداقل در مناطق تحت کنترل دولت از دادگاههای صحرایی، اعدام و سنگسار خبری نبوده است. در دورهی حاکمیت پنجسالهی طالبان بین سالهای ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ که تحمیل کدهای شریعت بخش بیچونوچرای زندگی مردم شده بود، افراد الجیبیتیکیو، خصوصا مردان همجنسگرا به اتهاماتی نظیر «لواط» سنگسار یا اعدام میشدند. اعدام «بسمالله» ۲۲ ساله و «عبدلسامی» ۱۸ ساله در مارچ ۱۹۹۸ به جرم رابطه با همجنس تحت عنوان «لواط» در شهر هرات، که خبر آن توسط رادیو شریعت طالبان اعلام شد، تنها یکی از موارد نقض حقوق بشری اقلیتهای جنسی و جنسیتی است که در آن دورهی پنجساله رخ داد. حالا و با حضور دوبارهی طالبان بر اریکهی قدرت، مجددا تمام این ترسها پیش روی اقلیتهای جنسی و جنسیتی قرار گرفته است.
وضعیت بعد از آگست ۲۰۲۱ تا به امروز چگونه است؟
«طالبان با شعار اجرای شریعت اسلامی روی کار آمدند و در شریعت آنان جامعهی الجیبیتیکیو جایی ندارد.» این را رحمان ۲۲ ساله میگوید. او که بهتازگی توانسته خود را به اروپا برساند، زندگی زیر سایهی حکومت طالبان را اینگونه توصیف میکند: «زندگی در افغانستان طبقاتی شده است، شبیه یک هرم؛ اول مردان صاحب حق هستند، اگر جایی کار یا امتیازی باشد، اول برای آنان است. تازه نه همهی مردان، فقط آنانی که خود را به شکل و شمایل مورد پسند طالبان درآوردهاند. بعد از آن زنان هستند؛ باز هم نه همهی زنان، فقط آنانی که با محرم خود همراهی میشوند و موافق ارزشهای مذهبی طالبان هستند. در آخر هم ما [جامعهی الجیبیتیکیو] هستیم که در هیچ چهارچوب و قالبی که مورد پسند طالبان باشد، نمیگنجیم. حتا اگر مثل من، که یک مرد همجنسگرا هستم، خوششانس باشید و بتوانید ظاهرسازی کنید، باز هم روابط تان زیر نظر است و احتمال اینکه لو بروید، زیاد است.»
رحمان دربارهی وضعیت دوستانش میگوید: «دو نفر از دوستانم توسط طالبها ربوده شدند. اولیشان یک زن ترنس بود که بهخاطر ظاهرش در ولسوالی کوچک ما بیشتر شناخته شده بود. یادم هست که طالبان در همان هفتههای اول سراغش رفتند و او را به زور ربودند. تا مدتها خبری از او نبود و وقتی که برگشت، ظاهرش بسیار تغییر کرده بود. نشانههای شلاق روی کمر و کف پایش بود و حتا بهگفتهی خودش، توسط سربازان طالب مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود. طالبان تهدیدش کرده بودند که دیگر حق ندارد با ظاهر زنانه بگردد وگرنه دفعهی بعد کشته خواهد شد. دوست دیگرم اما هیچگاه پیدا نشد؛ او هم زن ترنس بود. از بعضیها شنیدم که پدر و برادرانش او را به گیر دادند تا باعث ننگ و بدنامیشان نشود. از او هیچ خبری ندارم، نمیدانم چه بلایی سرش آوردند.»
روایتهای اینچنینی از سوی اعضای جامعهی الجیبیتیکیو، که روایتگر خشونتهای سیستماتیک طالبان علیه افراد این جامعه میشود، بسیار زیاد است. با بررسی گزارشی که سازمان «الو: افغان الجیبیتی» در فبروری ۲۰۲۴ منتشر کرد و در آن شانزده شهادت افراد الجیبیتیکیو که از سمت طالبان مورد خشونت جنسی قرار گرفتند را مستند ساخت، میتوان به این نتیجه رسید که در طول این سه سال، طالبان از خشونت جنسی بهعنوان سلاحی برای ارعاب و ترساندن جامعهی الجیبیتیکیو استفاده کرده و سعی داشته است تا از این طریق این قشر را به حاشیه براند. همچنین بر طبق این گزارش، طالبان با نقض سیستماتیک حقوق افراد الجیبیتیکیو در افغانستان، حقوق بینالمللی را بهطور گسترده نقض کرده است که بر طبق قوانین کیفری بینالمللی میتواند بهعنوان جنایت علیه بشریت شناخته شود. در این نقض گستردهی حقوق بشر البته پای جامعهی مردسالار و سنتی هم در میان است. بسیاری از اعضای جامعهی الجیبیتیکیو، حتا اگر بتوانند از زندان طالبان بگریزند، با زندان خانگی مردان خانواده مواجه میشوند که زیست افراد الجیبیتیکیو را برای خود و قوم و قبیلهیشان یک ننگ و رسوایی میدانند. همین رویکرد ضد جامعهی الجیبیتیکیو، برخی خانوادهها را تا آنجا پیش برده است که با نیروهای طالبان همکاری و جگرگوشههایشان را به دام میاندازند.
وضعیت زنان البیتیکیو به چه شکل است؟
هویت متقاطع زنان لزبین، دوجنسگرا، ترنس و کوییر (البیتیکیو) سبب شده است تا آنان تبعیضهای مضاعفی را تجربه کنند. زن بودن، تعلق به جامعهی الجیبیتیکیو، تعلق به یک قوم یا دین و مذهب خاص، هر کدام بر لایههای هویتی زنان افغانستان میافزاید و به همان میزان فشاری که آنان متحمل میشوند را نیز افزایش میدهد. بهار، زن لزبین، که توانسته با همکاری سازمانهای بینالمللی از افغانستان خارج شود، معتقد است که وضعیت زنان لزبین به مراتب بدتر است.
او گفت: «خشونتی که زنان لزبینی مثل من در زندگی تجربه میکنند، بیش از چیزی است که دیگران، مثلا زنان دگرجنسگرای همسوجنسیتی [Cisgender] با آن روبهرو میشوند. از زمانی که اشغال ولایتهای کشور بهدست طالبان آغاز شد، خبری منتشر شد که طالبان زنان مجرد را به نکاح خود در میآورند. دقیقا از همان زمان تهدید و فشار خانواده برای وادار کردن من به ازدواج آغاز شد. من در مدت کوتاه بعد از سقوط، تا زمانی که بالاخره توانستم از خانه فرار کنم، بسیار لتوکوب شدم، شکنجه شدم و از طرف برادرانم بارها تهدید به مرگ شدم. من حالا در امنیت هستم، اما بسیاری از دوستان لزبین یا دوجنسگرای من بعد از سقوط قربانی ازدواج و بارداری ناخواسته شدند.»
قانون فعلی طالبان که به زنان اجازهی خروج از خانه را نمیدهد، سبب شده است تا در مواقعی که نیاز به خروج اضطراری از محل زندگی است، مثلا در زمان وقوع بلاهای طبیعی همچون سیل و زمینلرزه، آنان نتوانند از خانه خارج شوند و در نتیجه بخش زیادی از آمار مرگومیر را تشکیل دهند. حتا اگر زنان البیتیکیو خوشچانس باشند و از بلایای طبیعی جان سالم به در برند، بهدلیل قانون فعلی، در زمان توزیع کمکهای امدادی، از دسترسی به خدمات بهداشتی و مواد غذایی محروم میمانند و به تبع آن با مشکلات زیادی مواجه میشوند.
لیلا، زن لزبین، از مشقاتی میگوید که در زمان سیل در ولایت بلخ با آنها مواجه شد؛ «من خوشچانس بودم که از سیل جان سالم به در بردم، اما بسیاری از زنان نتوانستند. نتوانستند چون یا محرم نداشتند، یا بهدلیل نداشتن پوشش مناسب نتوانستند به سرعت از خانه خارج شوند و زیر آوار ماندند. اما کسانی مثل من که از سیل جان به در بردیم هم چندان وضعیتی خوبی نداشتیم. به یاد دارم که دسترسی به دستشویی به یکی از بحرانهای اساسی ما زنان تبدیل شده بود، حتا بسیاری از ما ناچار بودیم که در طول روز کمتر آب و غذا بخوریم تا مبادا نیاز به دفع داشته باشیم. تنها زمان ممکن برای این کار تاریکی شب بود که حتا آن هم با ترس دیده شدن توسط مردان غریبه یا نیروهای طالب همراه بود. مشکل دیگری که دارم این است که بعد از هر بلا و مصیبتی مثل سیل و زمینلرزه، جامعه، ما افراد همجنسگرا را دلیل این خشم الهی میداند. برای همین میترسم که روزی گرایش جنسی من به شکلی برملا شود و آن زمان قربانی جهل و خشم مردم شوم.»
لیلا از تابوهای فرهنگی و تفکیک جنسیتی اعمالشده توسط طالبان گله دارد و میگوید که بعد از سیل بسیاری از زنان، از جمله او به بیماریهای جنسی مبتلا شدند چون نتوانستند خدمات صحی لازم را دریافت کنند. اما قانون «خروج از خانه تنها با حضور محرم» جنبههای دیگری از زندگی زنان البیتیکیو را هم در برگرفته است. برای مثال، وقتی به آمار و ارقام نفراتی که در طول این سه سال موفق به خروج از افغانستان شدهاند نگاهی بیندازیم، میبینیم که زنان لزبین، دوجنسگرا و ترنس جزو کسانی هستند که سهم کمتری را به خود اختصاص دادهاند و در مقایسه با مردان همجنسگرا، چانس کمتری برای خروج از افغانستان داشتهاند.
گزینهی دشوار ترک وطن و تجربهی مهاجرت: مورد ایران
در نگاه طالبان، همجنسگرای، دوجنسگرایی و ترنس و کوییر بودن در افغانستان گناهی نابخشودنی تلقی میشود. به گواه بسیاری از بازداشتشدگان از بند اسارت طالبان، این گروه جامعهی الجیبیتیکیو را افرادی میبینند که حضورشان در جامعه عامل فساد و تباهی دیگران است و حذفشان از روی زمین یک فریضهی واجب؛ دیدگاهی که رهبران این گروه حتا از بیان علنی آن واهمهای ندارند و بارها و به اشکال مختلف در گفتههایشان، با رسانههای داخلی و خارجی به آن اذعان کردهاند.
در چنین وضعیتی، اکثر افراد متعلق به جامعهی الجیبیتیکیو افغانستان راهی جز قدم نهادن در مسیر ناهموار مهاجرت نمییابند؛ مسیری تاریک و نامعلوم که علیرغم همهی خطرات ریزودرشت آن، برای آنان بهعنوان تنها گزینهی ممکن برای رهایی از خطر قریبالوقوع مرگ شناخته میشود. گزینههای موجود برای مهاجرت اما زیاد نیستند؛ آنان انتخاب چندانی ندارند. مهاجرت به کشورهای امن اروپایی هزینهی زیادی میطلبد که از توان اکثر آنان خارج است؛ راه ناامن است و خشونتهای مرزی بیانتها. حال در چنین شرایطی و در میان گزینههای محدود موجود، ایران یکی از اولین انتخابها است. این همسایهی غربی، با ارزشها و اشتراکات فراوان خود با افغانستان (از جمله زبان و دین یکسان، و نیز حضور اقلیتی از شهروندان افغانستان که از سالهای قبل در ایران مسکن گزیدهاند) برای جامعهی اقلیتهای جنسی و جنسیتی افغانستان مقصد نسبتا امنی دیده شده و آنان را بر آن داشته است تا برای نجات خود از خطر قریبالوقوع مرگ و تا زمان پیدا کردن مقصد امنتر، راه ایران در پیش بگیرند. اما اشتراکات فراوان هرچند زندگی را تا حدی تسهیل میکند اما تضمینکنندهی امنیت نیست. مشکلات اقتصادی و نژادپرستی نهادینهشده در جامعهی میزبان، عرصه را برای مهاجران رانده از وطن تنگ کرده است. ولی وقتی نوبت به جامعهی الجیبیتیکیو میرسد، لایههای تبعیض و ستم مضاعف میشود؛ چرا که در ایران، چه از منظر قانونی و چه از منظر هنجارهای اجتماعی، تعلق به جامعهی الجیبیتیکیو بهشدت نکوهیده است و تبعات اجتماعی و پیگرد قانونی در پی دارد؛ پیگردی که در موارد حاد میتواند حکم شلاق و اعدام را هم در پی داشته باشد. در چنین فضایی، مهاجران الجیبیتیکیو افغانستانی هم بهدلیل ملیت خود و هم بهدلیل هویت جنسی و جنسیتی، متحمل تبعیضهای مضاعفی شده و با لایههای بیشتری از خشونت دست به گریبان هستند.
نجیبه، زن ترنس که از یک سال پس از سقوط افغانستان به ایران آمده است، میگوید: «با سختی بسیار خودم را به مشهد رساندم. در ابتدا تصورم از ایران جایی بود که میتوانستم در آنجا خود واقعیام باشم. شنیده بودم که به افراد ترنس اجازهی انجام عملهای جراحی داده میشود. برای همین سرخوشانه به هوای داشتن یک زندگی بهتر و در سن نوزدهسالگی راهی ایران شدم. اما در همان هفتههای اول، چند ایرانی در محل کار مرا بهدلیل داشتن رفتار [منتسب به] زنانه، مورد آزار و اذیت جنسی قرار دادند که باعث شد از آنجا فرار کنم. جدایی از این، در سطح شهر هم نگاه سنگین مردم بسیار آزاردهنده است. از یک طرف با حرفهای زشت و رکیک شهروندان ایران و از طرف دیگر، وطنداران خودمان مرا بهخاطر رفتار و ظاهر زنانهام از جمعشان طرد کردهاند. حالا و بعد از قریب به دو سال، به این نتیجه رسیدهام که باید از ایران خارج شوم؛ برای من ایران همان افغانستان است، اما بدون جنگ و خونریزی.»
اما همانگونه که در جامعهی نابرابر، تبعیض هم نابرابر است، این نابرابری در میان اقلیتهای جنسی و جنسیتی افغانستان هم یکسان نیست. محدودیتهای موجود در قوانین ایران برای زنان، از جمله محدودیت پوشش، کار و تحصیل سبب شده است تا زنان لزبین، دوجنسگرا، ترنس و کوییر نتوانند همانند دیگر اعضای جامعهی الجیبیتیکیو -برای مثال مردان همجنسگرا- در جامعه حضور داشته باشند. همین محدودیتهای دستوپاگیر، که از قضا بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ایران تشدید هم شده، سبب شده است تا زنان البیتیکیو، از نظر مالی بیشتر به اطرافیان خود وابسته شده و دامنهی استقلال آنان تنگتر و محدودتر شود. فشار خانواده گاه شرایطی مشابه شرایط افغانستان را رقم میزند و زنان البیتیکیو را ناچار به تن دادن به شرایطی میکند که مغایر با میل باطنی آنان است؛ شرایطی چون ترک تحصیل در سنین پایین، اجبار به اشتغال در مشاغل سخت و طاقتفرسا یا تن دادن به ازدواج اجباری.
مرضیه، زن لزبین که همراه با خانوادهاش به ایران آمده است، میگوید: «ازدواج با پسر کاکایم سیاهترین روز زندگیام بود که در ایران رقم خورد. پس از فرار خانوادهام از افغانستان، دوستی با دختری که همهی دنیایم بود، ناتمام ماند و تنها آرزویم یافتن راهی برای آزادی و داشتن استقلال بود، غافل از اینکه پدر و برادرانم پیشتر برای تنها دختر خانواده تصمیم گرفته بودند؛ تصمیمی که هیچگاه نظرم را دربارهاش نپرسیدند. آنان بدون هیچگونه مشورت و نظرخواهی، مرا به عقد پسر کاکایم، که اختلاف سنی زیادی با من داشت، درآوردند. برای دختری که آرزوی داکترشدن، زندگی با شریک واقعیاش و دوری از محدودیتها و تنگنظریها را داشت، این ازدواج به معنای پایان تمام آن رویاها بود. اکنون در رابطهای ناخواسته و با فرزندی که برای آن آمادگی نداشتم، گیر افتادهام.»
اما عامل دیگر در ایجاد محدودیت برای جامعهی مهاجران الجیبیتیکیو افغانستانی را باید در بین اقلیتهای جنسی و جنسیتی ایرانی جست. جامعهی الجیبیتیکیو ایران، که خود قربانی تبعیض و خشونت سیستماتیک دولتی در آن کشور است، بهجای پذیرش و همزیستی مسالمتآمیز با کسانی که قربانی تبعیضهای مشابه شده و دقیقا به دلایل یکسان به ایران پناه آوردهاند، رفتاری گاه خصمانه و غیردوستانه از خود نشان میدهند. جامعهی اقلیتهای جنسی و جنسیتی افغانستان، خسته از جنگ و ناامنی و رانده از وطن، آن هنگام که قرار است تا در جمعها و مهمانیهای مرتبط با افراد همحس و همفکر خود قرار گیرد، با در بسته مواجه میشود، چرا که اگر نه همه، بلکه برای بسیاری از اقلیتهای جنسی و جنسیتی ایرانی، افراد الجیبیتیکیو افغانستانی فاقد معیارهای لازم برای حضور در چنین مراسماتی هستند. و از نظر«سطح و جایگاه اجتماعی» همخوانی لازم را با آنان ندارند؛ دیدگاهی بالا به پایین که برای خود جایگاهی فرادستانه قائل میشود و دیگری را، که قربانی خشونتهای مشابه است، در جایگاه فرودستانه قرار میدهد.
شاهد، مرد همجنسگرا از تجربهی تلخ خود میگوید: «تجربهی تحقیر کلامی برای من در هرجایی قابل تصور بود جز در جمع افراد همجنس خودم. زمانی را بهیاد دارم که به دعوت یکی از دوستان ایرانی [همجنسگرا] به یک دورهمی افراد الجیبیتیکیو در کافهای در شهر تهران دعوت شدم که ای کاش هرگز به آنجا نمیرفتم. من با خیال اینکه همگی ما، چون قربانی یک درد مشترک هستیم، همدیگر را بهتر درک میکنیم و به هوای پیدا کردن دوستان ایرانی تازه به آنجا رفتم، فارغ از اینکه تنها چیزی که نصیبم شد حقارت و ترحمی بود که از سمت آنان دریافت کردم. آنان از من سؤالاتی بدیهی میپرسیدند و فکر میکردند که ما افغانستانیها، چون جنگزده هستیم پس از تمدن و مدنیت هم به دوریم. یا اینکه با یادآوری کلیشههای رایج در مورد افغاستانیهای ساکن در ایران، با تمسخر از شغلم پرسیدند که آیا مشغول به «چاهکنی» هستم یا نه که با خندهی حضار مواجه شد. لحظهی تلخ که هیچ وقت فراموش نمیکنم. حس بیزاری من از آن روز باعث میشود که حتا الان هم بخواهم گریه کنم.»
با توجه به مستندات موجود و شهادت پناهجویان الجیبیتیکیو افغانستانی ساکن در ایران میتوان به این جمعبندی رسید که ایران نیز به هیچ عنوان نمیتواند بهعنوان یک مقصد امن، برای جامعهی الجیبیتیکیو افغانستان در نظر گرفته شود.
چشمانداز پیش روی جامعهی الجیبیتیکیو چگونه است؟
جامعهی مدنی، مدافعان حقوق جامعهی الجیبیتیکیو و از همه مهمتر، خود آنان روزهای تلخی را سپری میکنند. بسیاری میگویند که دورهی بیستسالهی جمهوریت آنان را نسبت به آینده امیدوار کرده بود. آنان معتقد اند که وضعیت به تدریج در حال بهبودی بود و اگر دولت افغانستان سقوط نمیکرد، این امکان وجود داشت که اقلیتهای جنسی و جنسیتی در افغانستان بتوانند به آزادیهای نسبی دست یابند. اما اکنون و با حضور طالبان، رویایشان برای داشتن یک زندگی بهتر نقش بر آب شده است. آنان بر این عقیدهاند که سازمان ملل متحد و دولتهای خارجی آنان را به فراموشی سپردهاند. آنان به مذاکرات صلح با طالبان، از جمله نشست دوحه اشاره میکنند که نه در آن نمایندهای دارند و نه اینکه از آنان و حقوقشان سخنی به میان میآید؛ گویی که اصلا در این سرزمین وجود ندارند. بسیاری از آنان بهدلیل همین ناامیدی از وضعیت موجود، تصمیم به مهاجرت به کشورهای دیگر، خصوصا کشورهای اروپایی گرفتهاند؛ امری که میتواند هزینههای جانی و مالی بسیاری برای آنان به همراه داشته باشد. اما آنانی که فرصت و توان خروج از افغانستان را ندارند، نگران هستند که جامعهی جهانی آنان را به فراموشی بسپارد و دست طالبان را برای خاموش کردن صدایشان باز بگذارد. با همهی اینها، جامعهی مدنی، سازمانها و گروههای فعال در زمینهی حقوق جامعهی الجیبیتیکیو دست از تلاش برنداشتهاند و سعی دارند تا با جلب توجه افکار عمومی جهان و جامعهی بینالملل، از یکسو مانع بهحاشیهرفتن اقلیتهای جنسی و جنسیتی شوند و از سوی دیگر، رهبران و نیروهای طالبان را در برابر حقوق انسانی جامعهی الجیبیتیکیو مسئول نگه دارند.