close

«همین سختی‌ها مرا به این‌جا رسانده است»

احمد برهان

ریحانه میرزایی از ولسوالی میرامور ولایت دایکندی است. او مجبور بود سال‌ها با خشونت‌های خانوادگی و جامعه‌ی مردسالار دست‌وپنجه نرم کرده و هرگز تن به خواسته‌های ناعادلانه‌ی جامعه‌ی زن‌ستیز ندهد.

دیروز؛ رنج کشید ولی تسلیم نشد

«مادرم  وقتی کوچک بودم به رحمت خداوند پیوست و از همان روز ناهنجاری‌های روزگار دامنم را گرفت. بعد از مرگ مادرم، پدرم دوباره ازدواج کرد. ولی نامادری‌ام از هیچ خشونتی [علیه من] دریغ نمی‌کرد. صدمه‌های روحی و جسمانی زیادی را متحمل شدم.»

ریحانه لحظه‌ای سکوت می‌کند و بعد ادامه می‌دهد:

«وقتی عمه‌ام از این‌که بر من چه می‌گذرد باخبر شد، مرا با خود برد. مرا با وعده‌ی ادامه‌ی تحصیل به خانه‌اش برده بود، ولی وقتی رفتم خبری از درس نبود و باید صبح تا شب قالین می‌بافتم تا خرج و مصارفم را بدهم. می‌خواست ازدواج مرا با پسر خودش کند، اما وقتی قبول نکردم مرا از خانه‌اش بیرون کرد. تا این‌که جوان شدم و تن به ازدواج دادم.»

ریحانه با وجودی که دوران نوجوانی سختی را تجربه کرده بود، به امید آینده‌ی بهتر با شخصی ازدواج کرد که فکر می‌کرد می‌تواند آینده‌اش را بهتر بسازد. اما برخلاف آنچه که او خواسته بود و تصور می‌کرد، سرنوشت بازی جدیدی را برای او رقم‌ زد. ریحانه درحالی‌که چشم‌هایش را به‌جای دیگری دوخته است، آهی می‌کشد و با صدای لرزان می‌گوید:

«بعد از گذشت دو سال ازدواج وقتی نتوانستم صاحب فرزند شوم، با کمال ناباوری شوهرم مرا طلاق داد. درحالی‌که از درون می‌سوختم کسی به خواسته‌هایم اهمیتی نداد. بعد، شوهرم طلاقم کرد. رفتم نزد خانواده‌ام ولی مرا به خانه راه ندادند. با برخورد و لحن خشن گفتند تو آبروی ما را بردی و با زبان تند و تیز دشنامم دادند. گفتند دختری به‌نام تو نداریم و بیرونم کردند. تنها به این دلیل که یک خانم طلاق‌شده هستم.»

او ادامه می‌دهد:

«بعد از این‌که از خانواده طرد شدم مشکلات و رنج‌هایم چندین برابر شد. من سال‌های سال در خوابگاه صفاکاری کردم و از لباس‌های کهنه‌ی دیگران استفاده می‌کردم. روزهایی بود که سه شبانه‌روز را گرسنه می‌خوابیدم. ولی هیچ‌کسی نبود از حالم خبردار باشد. واقعا دوران خیلی سختی بود. حتا از ناچاری مجبور به جمع‌آوری فطریه‌ی ماه مبارک رمضان شدم ولی خانواده و فامیلم از دادن فطریه خودداری می‌کردند.»

ریحانه، که حالا سی‌وچهارساله است، همه‌ی ناهنجاری‌ها را تحمل کرد. تنها به این دلیل که نمی‌خواست زیر بار ظلم و بی‌عدالتی سر خم کند. حال که او نُه سال می‌شود مستقل و تنها زندگی می‌کند، به این باور است که «اگر در چنین شرایطی ما خانم‌ها سرخم کنیم، روزبه‌روز دامنه‌ی خشونت‌های خانوادگی گسترش می‌یابد».

امروز؛ مستقل است و مبارزه می‌کند

از بیماری‌هایی که دامنگیرش گردیده، می‌گوید:

 «من دوازده سال می‌شود که بیمار هستم. چهار سال در اتاقی زندگی می‌کردم که از سقف آن آب می‌چکید. زیر فرش آن آب جمع می‌شد و دیوارهایش کاملا نم داشت. همین مشکلات سبب شد بیماری‌ام بیشتر شود. تب‌و‌لرز داشتم و بدنم بخار کشیده بود. خون استفراغ می‌کردم. خیلی بیمار بودم ولی توان مالی نداشتم که پیش داکتر بروم. در همین زمان کاکایم که خودش طلبه بود مرا پیش چندین داکتر برد؛ ولی بعد از آزمایش‌ها جواب دادند که بیماری توبرکلوز دارم و قابل تداوی نیست. باید بروم خارج از کشور. کاکایم خودش هم توان مالی خوبی نداشت. بازهم دست یاری دراز کرد و مرا دوباره پیش داکتر برد. بعد از چندین بار رفتن به شفاخانه، بیماری‌ام کم‌تر شد. اما مصرف داروها و نبود مواد غذایی مشکلات معده را به‌وجود آورد که هنوزم خیلی رنج می‌برم.»

وی که حالا کارمند و آموزگار یکی از آموزشگاه‌ها و مکاتب خصوصی است، در مورد وظیفه‌اش چنین می‌گوید:

«چهار سال می‌شود که با یک نهاد آموزشی همکارم و با صداقت و توانایی که در وجودم بود توانستم در کنار تدریس، مدیر یکی از آموزشگاه‌ها نیز شوم.» ریحانه با روحیه‌ی صبر و شکیبایی توانسته با مشکلات زندگی مبارزه کند. ریحانه می‌افزاید: «من تا آخرین لحظه که توان داشته باشم مبارزه می‌کنم و هرگز دست از مبارزه برنمی‌دارم. چون می‌دانم پیروز می‌شوم. حتا اگر این مبارزه نتیجه ندهد بازهم تسلیم نمی‌شوم و به راهم ادامه می‌دهم. چون به خود و توانایی‌های وجودم باورمندم.»