او یک آموزگار است و سههزاروپنجصد افغانی معاش دارد. او یک آموزگار است و با انواع نداشتن دستوپنجه نرم میکند. با وجودی که این نداشتنها او را تا مرز مرگ میکشاند، سعی میکند با سختیهای فراوان و چالشهای روزافزون پنجهدرپنجه شود و قدرت صبر و تحمل خود را به رخ آنها بکشد. سختیها او را زمینگیر نکرده است.
گاهی هم پیش میآید که این شرایط خفقانآور، چنان بر او از هر طرف فشار وارد میکند که از این داشتن و از این بودن -آموزگار بودن- زارزار گریه میکند؛ ولی صدای نالههای او را نه رهبر طالبان میشنود و نه هم جامعهی جهانی را وادار به کاری میکند. او مسئول این ناداریهایش را رهبر طالبان میداند؛ زیرا این رهبر طالبان بوده است که وی را از تحصیلات عالی منع کرده است. بهباور این آموزگار، اگر او دارای تحصیلات عالی بود، حتما معاش بهتری میداشت.
دیروز؛ رویای دانشجو شدن
حمیرا (مستعار) در سال ۱۴۰۰ از مکتب فارغالتحصیل شد. درست پنج ماه از رویکارآمدن گروه طالبان در افغانستان میگذشت. از مکتب که فارغ شد، تصمیم گرفت سال بعد را نزد خود آمادگی کانکور بخواند. ولی او نمیدانست که یک سال بعد رهبر طالبان تحصیلات عالی دختران را از موارد ممنوعه اعلام میکند و با این تصمیم او هزاران دختر افغانستان از حق طبیعیشان محروم میشوند.
سال ۱۴۰۱ را با تمام وجودش درس خواند. نه شب میگفت و نه روز، تمام حواسش فقط بر درسهایش متمرکز بود. از آنجا که پدرش، بهعنوان سرپرست خانواده، سالها قبل درگذشته بود، او با چالشهای مالی فراوانی مواجه بود. هزینهی آموزشگاههای آمادگی کانکور را از هیچ جایی نمیتوانست تأمین کند؛ به همینخاطر خودش هم آموزگار بود و هم دانشآموز. حمیرا در مورد این تجربهاش گفت: «من تنها نبودم. یک دوستم که هر دوی ما یتیم بودیم و فیس آموزشگاه را نداشتیم، پیش خود درس میخواندیم. وقتی طالبها دروازهی دانشگاهها را بهروی دخترها بسته کردند، برای خودم مثل این بود که مرا به دوزخ میاندازد. چیزی که همین قسم هم شده است. حالا فکر میکنم در بدترین شرایط، یعنی همان دوزخ زندگی میکنم. هیچ چیز برای ما دخترها نمانده است. هیچ نمیفهمم که آخرش چه خواهد شد.»
حمیرا بهحیث یک آموزگار، یک آموزگار دردمند، بازهم از نداشتنهای این روزگار بیرحم درحالیکه صدایش میلرزید، گفت: «سه هفته پیش همکاران و اکثر دانشآموزان به یک سیر تفریحی رفتند و قرار گفتهها و قصههایی که از زبان بچهها شنیدم، برایشان خیلی خوش گذشته است. ولی من متأسفانه رفته نتوانستم. بهخاطر همین مشکلات اقتصادی از این فرصت تفریحی برای تغییر حالت روحیام استفاده کرده نتوانستم. ولی غمگین نیستم و از هر شرایط خوب و بد یک درس برای آینده میگیرم.»
امروز؛ رویای زنده ماندن
او یک آموزگار است و از سختیها میآموزد. آموزگار بودن و این دشواریها در کنار اینکه او را دردمند میسازد، قویترش نیز میسازد. او فقط سههزاروپنجصد افغانی معاش دارد، ولی این مقدار اندک نتوانسته است که او را زمینگیر کند و مانع پیشرفتاش شود. حمیرا در خانوادهای بزرگ شده است که سالها است سرپرست ندارد. برادرانش سیزدهساله و یازدهساله هستند و نباید کار کنند. باید درس بخوانند. نباید مثل دختران خانواده آنان نیز از درس محروم شوند. مادرش با مهارت اندکی که در کارهای دستدوزی دارد، سعی میکند در کنار حمیرا مخارج زندگی را تأمین کند.
حمیرا در مورد روز آموزگار و در شرایطی که فرارسیده است، میگوید: «چند روز بعد روز آموزگار (جمعه، ۱۳ میزان) است. من از همین امروز برای دانشآموزان خود گفتم که نباید تحفه بگیرند. چون که میدانم شرایط اقتصادی مردم زیر خط فقر است. تنها با مادیات نمیشود یک روز مقدس را تجلیل کرد. بچهها هنوز صنفهای اول و دوم هستند. یک برنامهی تفریحی برایشان فکر کردهام. امیدوار هستم برایشان خوش بگذرد.»
روز آموزگار در افغانستان در حالی فرا میرسد که کمترین توجهی برای آموزگاران از سوی گروه طالبان صورت نمیگیرد. گذشته از اینکه با رویکارآمدن این گروه معاش آموزگاران زن کاهش یافته است، اکثر آنان به علت وضع محدودیتهای اجتماعی و بهدلیل تفکر زنستیزانهی گروه طالبان، از شغلهایشان محروم شدهاند. این مسأله، همه روزه بیشتر از پیش از زنان افغانستان قربانی میگیرد.
حمیرا باور دارد که اگر امروز تحصیلات عالی میداشت، شغلی خوبی گیرش میآمد. در آزمون کانکور موفق شده و وارد دانشکدهی اقتصاد دانشگاه کابل میشد و به رویای دانشجو بودنش میرسید. اما واقعیتهای افغانستان هر گونه رویای شیرین را از او گرفته است. میگوید چارهای جز صبر و تحمل ندارد و باید برای زنده ماندن در شرایط خفقانآور مبارزه کند.