close

قصه‌ی روزان ابری (۲۵)

احسان امید

مظهر اراده و شجاعت زمانه‌‌اش، الگوی خوب برای هم‌سن‌وسالان‌ و برآمده از یک فاجعه است. باشنده‌ی شهری که در جای‌جای آن -از صنف درسی گرفته تا باشگاه و از مکتب تا دانشگاه- رویدادهای امنیتی و حملات تروریستی بزدلانه ثبت شده است. شهری که در آن حالا هم غم و اندوه خودشان را سیراب می‌کنند. جغرافیایی که در آن عقل پا پس می‌گذارد و سرنوشت به سختی درک می‌شود. او اما مسئولیت خود می‌داند که درد همه‌ی آنانی را که در زندگی عزیزی را از دست داده‌اند و داغی بر دل دارند، روایت و فریاد کند. این گزارش حکایت نبرد او در زندگی است.

حمیده (مستعار) کسی است که از فاجعه‌ی وحشتناک مرکز آموزشی «کاج» جان سالم به ‌در برده است؛ با زخم‌هایی که روی روحش نشسته و البته امیدی که او را سرپا نگه داشته است. برای حمیده که تا آن لحظه شاهد چنین اتفاقی از نزدیک نبوده، رویدادی در آن حد وحشتناک، برای مدت زمانی عامل درد، غم و اضطراب بزرگی شده است. طوری ‌که او را در آشفتگی روحی قرار داده و آرامش را از زندگی‌اش سلب کرده است. او می‌گوید: «یادآوری و بیان آن رویداد برای من کار آسانی نیست. اصلا، بیان آن حجم از درد و وحشت در کلمات و جمله‌ها ممکن نیست. تمام آنچه را من دیدم دود و تاریکی بود، خون و فریاد بود که تمام آن در ذهنم هک شد‌ه است. چیزی که به یاد دارم این بود که اول به زنده بودن خودم شک کرده بودم، بعد وقتی دیدم زنده‌ام، مثل یک جسم بی‌جان در وسط دیگران مانده بودم. نمی‌دانم که بود اما یکی آمد کمکم کرد و از آن‌جا بیرونم کرد. بعد وقتی سر حال آمدم و به عمق فاجعه پی‌ بردم، حالم بیشتر دگرگون شد.»

حمیده، آن‌روز به سختی به خانه برمی‌گردد. توانی در وجودش نیست. گیج و عصبانی و با چشمان پراشک بی‌قراری می‌کند. حوصله‌ی حرف زدن با کسی یا شنیدن حرف‌های دیگران را ندارد. وقتی روز به پایان می‌رسد، هنوز نمی‌تواند آنچه را که در صنف دیده از ذهنش دور کند. او می‌گوید: «در پایان روز حالم کمی بهتر شد. شنیدم عده‌ای برای یادبود از قربانیان شمع روشن می‌کنند. آماده شدم که بروم، اما خانواده‌ام مانع شدند. اصرار هم بی‌نتیجه بود، در خانه ماندم. خسته و بی‌حال به بستر خواب رفتم. پلک‌هایم را روی‌هم گذاشتم، عضلات خسته‌ام را رها ساختم و خواب را صدا کردم. اما خواب، آمده و نیامده فرار می‌کرد. یک لحظه نفهمیدم چه شد اما خون به مغزم هجوم ‌آورد. آنچه را روز شاهدش بودم در برابر چشمم قرار گرفت و دنبال آن سیاهی خوفناک. ‌ترسیدم و بلند فریاد زدم.»

از حادثه‌ی کاج دو سال گذشته است. برای حمیده اما آن رویداد دردی ا‌ست که در جانش هنوز است و تقلیل نیافته است. حمیده قبول ندارد که گذشت زمان دوای دردها است. چون به‌گفته‌ی او، دردهای مشابه رویداد مرکز آموزشی کاج، موعود، کوثر دانش، مکتب سیدالشهدا، مکتب عبدالرحیم‌ شهید و ده‌ها مورد دیگر را هیچ انسانی نمی‌تواند فراموش کند. این دردها تا وقتی زندگی جریان دارد، باقی خواهند ماند. چیزی‌ که حمیده به آن اصرار دارد این است که این وقایع نباید از لحاظ تاریخی، حقوقی و ادبیات مهجور بمانند. آنان (قربانیان) برای ما صنف‌های درسی پرشور سه صد-چهار صد نفری را به امانت گذاشته‌اند؛ تپه‌ای پوشیده‌شده از نشان سه‌رنگ افغانستان بر بالای قبرها تا برای همیشه و بدون آن‌که احساس خستگی و کم‌کاری به‌ سراغ ما بیاید، باید درباره‌ی قربانیان و موجودیت‌شان صحبت کنیم.

در عین حال، چند ماه بعد وقتی طالبان دختران دانش‌آموز و دانشجو را از رفتن به مکتب، مراکز آموزشی و دانشگاه‌ها منع می‌کنند، حمیده دوباره اسیر شرایط ناگوار و نامطلوب روحی و روانی می‌شود. به‌گفته‌ی او، وقتی تروما داشت او را زمین‌گیر می‌کرد و به وضعیت خطرناکی می‌کشاند، همدلی و حمایت تعدادی از دوستان هم‌سن‌وسالش بود که سبب شد حالش تغییر کند و وضعیت روحی‌اش بهبود یابد. حمیده می‌گوید: «خوب یادم هست در یک صحبت همدلانه و دردمندانه با دوستانم و راهنمایی آنان، تلنگری در ذهنم به‌وجود آمد. وقتی صحبت‌مان تمام شد، نفس راحتی کشیدم. بعد بلند شدم، چشمم به کتاب و کتابچه افتاد و دست، خودسرانه قلم و کاغذ را برداشت.»

حمیده بعد از آن به کتاب خواندن و نوشتن پناه می‌برد و به تدریج به این باور دست می‌یابد که ما باید با تفکر و تعمق در مسائلی که با زندگی ما سروکار دارد و در آن تأثیر می‌گذارد و یا از آن متأثر می‌شود راه‌مان را پیدا کنیم و خودمان را نبازیم. تن به سادگی و سهولت تفهیم مسائل پیرامون و حوادثی که روی زندگی ما تأثیر دارند، ندهیم. به‌گفته‌ی او، زندگی انسان یک امر جدی است و پدیده‌های وابسته به ‌آن، و آنچه که این زندگی را منعکس می‌کند، باید جدی تلقی شود. از نظر حمیده، مسائلی که در متن این زندگی به‌وجود می‌آید باید شناخته شود. انسان قبل از هرچیز باید از درون این وضعیت روش و سبک زندگی خود را پیدا کند. فعالیت تنها برای بدست‌آوردن نان و پوشاک و انجام کارهایی که  هدف آن تأمین این شرایط باشد در واقع انجام وظایفی است که در توان هر فردی وجود دارد. حال آن‌که زندگی واقعی پیچیده‌تر و جدی‌تر از آن است که کار و فکر انسان در چنین قالبی محدود شود. به‌طور خلاصه، زندگی انسان افغانستانی در شرایط بحرانی‌ای که قرار دارد، سکوت و تن دادن به مشکلات نیست بلکه هوشیاری و دوباره ساختن است.

از آن‌جایی ‌که برای حمیده حسرت درس خواندن در مکتب و دوران پر دغدغه‌ی رفتن به آموزشگاه و آمادگی کانکور و مهم‌تر از همه ازدست‌دادن ده‌ها نفر از دانش‌آموزان هم‌سن‌وسالش، در او درد درونی و بی‌انتها ایجاد کرده است، او اما اولین گام برای به‌بار نشستن مسئولیت فردی‌اش را مطالبه‌گری و بازتاب واقعیت‌های جامعه از طریق نوشتن می‌داند. از این‌رو، برای حمیده حس مسئولیتی که برای جلوگیری از فراموش شدن جنایت‌هایی که از طالبان در ذهن دارد نیز این انگیزه را چند برابر ساخته است.

افزون بر این برای حمیده آرزو و رویاهای هم‌صنفی‌ها و کسانی که از درس خواندن محروم شده‌اند و هم آنانی که به جرم درس خواندن در صنف‌های درسی هدف حملات تروریستی قرار گرفته‌اند، غیرممکن است فراموش شود؛ هرچند یادآوری و بازتاب آن دردها را سخت‌ترین کار برای خود می‌داند. چون با این کار مجبور است گذشته را برای خود زنده کند. ناچار است سال‌های گذشته و دوران تعلیم و تحصیل ازدست‌رفته را به خاطر بیاورد و دوباره اضطراب‌های بعضا فراموش‌شده را تجربه کند. اما در هر صورت، مصمم است تمام جنایات و فجایعی که شاهدش بوده را با نگارش واژه‌ها و هر ایده‌ای که برای تبدیل شدن به کلمه و نشستن در جمله داوطلب شود، ادامه دهد.

افزون بر این، حمیده معتقد است که ما نباید اجازه دهیم رویدادهایی مانند حادثه‌ی مرکز آموزشی کاج فراموش شوند. باید بنویسیم و بگوییم و فریاد بزنیم که بی‌شمار جنایت توسط طالبان اتفاق افتاده است. باید دوامدار یادآوری کنیم که قتل‌عام روی داده است. این مسئولیت ما نسبت به هزاران انسانی است که مثل ما کودکی‌شان، جوانی‌شان، رویاهای‌شان و زندگی‌شان نصفه مانده، دزدیده شده و یا به یغما رفته است. او می‌گوید: «ممکن نیست اجازه دهیم خاطرات مربوط به آن جانیانی که کودکی را هنگام تولد در شفاخانه کشتند، به باد فراموشی سپرده شود. ما نمی‌خواهیم سکوت کنیم. چون درباره‌ی هر چیزی سکوت شود، گویی که اصلا وجود نداشته است. اما وجود داشته است، همه‌ی این‌ها اتفاق افتاده است. طالبان، عامل جنایات هولناک و فاجعه‌بار در افغانستان بوده‌اند. همین حالا هم با امکانات بیشتر و دست ‌باز مرتکب جنایت می‌شوند. آدم‌های زیادی کشته شده‌اند و امروز هم به‌ قتل می‌رسند. مگر همین طالبان نبودند که کودکانی را در آغوش مادرش کشتند و عامل درد و تراژدی و جنایت نسل‌های متعددی در افغانستان شدند؟»

به‌ هر روی، حمیده در ادامه با بیان این‌که نیاز به نوشتن در این شرایط از حالت‌های درونی‌اش تراوش می‌کند می‌گوید: «واقعیت این است که درون من درد است. می‌خواهم دردم را بنویسم، چون فقط این‌طور می‌توانم از شدت آن بکاهم. باید بگویم، به‌خاطر همه‌ی قلب‌هایی که از تپیدن باز ایستادند تا ما زندگی کنیم. باید بگویم، به‌خاطر همه‌ی مادرها. و برای همین می‌نویسم. چون هرچه نوشته و گفته نشود، مثل این است که اصلا اتفاق نیفتاده است. می‌نویسم و نوشته‌ی ما روی صفحه و کاغذ سفید، شهادت تاریخی درباره‌ی جنایت‌های خونین را به ثبت می‌رساند. و قلم و کاغذ انعکاس قدرت عقل و احساس ما در مبارزه با فراموشی است.»

در عین حال، حمیده بیان می‌کند که دستیابی دوباره‌ی طالبان به ‌قدرت در افغانستان شرایط زندگی را برای مردم دشوار کرده است. او می‌گوید: «در این هیچ تردیدی وجود ندارد که طالبان توانایی مدیریت کشور را ندارند. آنان نه تخصص دارند و نه از حرفه‌ای لازم برخوردار اند. امید کمک و حمایت مردم هم از جانب آنان وجود ندارد. این‌جا است که مردم خودشان وارد عمل می‌شوند. ناچار اند مستقیم و بلاواسطه شرایط را بشناسند و اوضاع را درک کنند. باید فعال و نسبت به محیط پیرامون هوشیار باشند تا بتوانند در تنظیم، تغییر و اداره‌ی زندگی‌شان نقش پررنگ داشته باشند.»

با این همه، حمیده هم‌زمان با ستایش از مبارزات شجاعانه‌ی زنان در برابر طالبان عنوان می‌کند که امروز این صدای دختران و زنان افغانستان صدای «آزادی» در افغانستان است. به‌گفته‌ی او، همین صداها و فریادها قدرت است و نیز سندی برای عریان کردن شرارت طالبان. طالبان اگر توانستند تحصیل و زندگی را بگیرند و روزگار مردم افغانستان را به تباهی بکشانند اما خاطرات آن تاریکی ننگین و جنایت‌هایی که مرتکب شدند را هرگز نمی‌توانند پنهان کنند. رفتارها و سیاست‌های غیرانسانی طالبان باید به روش هدفمند و روشمند به‌عنوان فجیع‌ترین جنایت در تاریخ افغانستان و عذاب وجدان برای دولت‌های مسئول و نهادهای حفاظت از انسانیت شناخته شوند. حرف پایانی حمیده این است که ساده‌پروری ذهنی و آسان‌گیری اندیشه در برابر حوادث و رویداد ماحول، انسان‌ها و به‌خصوص نسل‌های جوان را به ‌بیعاری و فراغت از مسئولیت در برابر زندگی سوق می‌دهد. به‌گفته‌ی او، اگر می‌خواهیم باقی بمانیم و حضور قابل توجه داشته باشیم؛ بر عهده‌ی ما است که به مبارزه‌ی مان در برابر طالبان ادامه دهیم، پایداری کنیم و تاب آوریم. باید بکوشیم که به مسائل فراروی‌مان بیندیشیم. مسأله‌ی مهم در همین اندیشه و تفکر است.