دو گونه گردهمایی پیرامون ادبیات و شعر وجود دارد و انواع گردهماییهای ادبی را میتوان به دو دستهی کلی تقسیمبندی کرد. گونهی اول جلسات و نشستهایی اند که پیرامون مسائل خاصی در حوزهی ادبیات برگزار میشوند و طی آن الزاما موضوعات مشخصی، از دیدگاههای روشنی و توسط اشخاص حرفهای مورد واکاوی قرار میگیرند و به سمع مخاطبان میرسند. نشستهای مذکور ماهیت دانشگاهی (علمی-اکادمیک) دارند و معمولا نیز توسط مراکز علمی نظیر دانشگاهها و رسانهها برگزار میشوند. گونهی دوم، دورهمیها و جلساتی اند که اصطلاحا «شب شعر» خوانده میشوند و دربرگیرندهی طیف وسیعی از موضوعات و مسائل هستند. برعکس جلسات علمی و دانشگاهی که اغلب مواقع کسالتبار و نیازمند حوصلهی فراوان هستند؛ شبهای شعر به مراتب فرحبخش و سرگرمکنندهاند و دقیقا به همین دلیل چندان خطا نیست که با مضافهایی چون «مجلس» و «محفل» توصیف میشوند. مجالس ادبی که جمعی ادبدوست در آن گردهم میآیند غالبا دربرگیرندهی محتوای مشخص و جدی نیست؛ چرا که نوعی نمایش اجتماعی پرتعارف بر آن سایه میافکند.
مجالس و محافل ادبی صرفا محدود به جامعهی فارسی نبوده و در تمام فرهنگها صورتهایی از آن وجود داشته و دارد؛ که عدهای علیه آن حرف میزنند و کسانی نیز به دفاع از آن بلند میشوند. مخصوصا شعر فارسی که از قدیمالایام درباری بوده و طی مجالس و بزمهای ادبی دربار شاهان پرورش یافته؛ قرابت بسی نزدیک با محافل و بزمهای ادبی دارد. مجالس ادبی بهمثابهی نوعی نمایش فرهنگی فرحبخش فوایدی دارد که بر کسی پوشیده نیست؛ چون دورهمی انسانها و صحبتشان دربارهی مسائل مختلف -صرف نظر از ماهیت و روشهای تبیین مسائل- هیچ ضرری در پی ندارد و چه بسا که هرگونه دورهمی و گردهمایی به نیت صحبت دربارهی هنر و ادبیات سودمند و آموزنده نیز هست. مجالس ادبی بهمثابهی یک کنش جمعی مانند ختمها، اعیاد، جشنها و دورهمیهای دیگر زاییدهی میل جامعهپذیری انسان است و لذا مانعی ندارند که افراد برای همدیگر شعر و داستان بخوانند و دربارهی مسائل اینچنینی با هم اختلاط کنند. ولی از آن جایی که مجالس ادبی، در تمام اشکال خود، سنگ ادبیات و حمل بار مسئولیت عمل ادبیاتی را به سینه میزنند یا در مواقعی بسیار خودشان را داعیهدار و نگهبان ادبیات و هنر معرفی میکنند، این پرسش به میان میآید که مجالس ادبی بار سنگین چه نوع ادبیاتی را به دوش میکشند یا از چه نوع ادبیاتی و با چه روشهایی پاسداری مینمایند؟ و شب شعرها و مجالس مفرح ادبی ما با توجه به معیارهای ارزشی هنر و ادبیات، چه جایگاه و ارزشی دارند؟
زمانی که دربارهی ارزش هنری و ادبیاتیای که بهوسیلهی محافل ادبی تولید میشوند، صحبت میکنیم دچار نوعی آرمانگرایی و توهم مضاعف میشویم؛ که محافل ادبی را برای ما همتراز موتورهای مولد فرهنگ، ادبیات، هنر و ارزشهای معنوی چون پاسداری از زبان و سنت معرفی میکند. اینگونه تعریفهای آرمانگرا بر مبنای آنچه باید باشد قوام یافتهاند. در واقعیت میبینیم که مجالس ادبی منفعلانه در گوشهوکنار روشن و خاموش میشوند و به اندازهای دچار بیبرنامگی، بیاصالتی و آشفتگی هستند که به سختی میتوان آنها را دور مفهوم و ارزش واحد جمع کرد. شب شعر، شب داستان، شام فرهنگی، مجلس ادبی، محفل هنری -تفاوتی نمیکند چه نامی روی آن بمانید- در نهایت فرمهای اجتماعی هستند و طبعا ویژگیهای مشترک جامعهی مادر را بازتولید میکنند. آنچه مجلس ادبی خوانده میشود، در نهایت گونهای از دورهمی یا مهمانی پرتعارف اجتماعی است، یعنی نوعی ارزش جمعی تولید میکند: افراد با هم دیدار میکنند و نیازشان به جامعه و مراوده با دیگران را اشباع مینمایند. لذا محتوای جلسات و دورهمیها ارزش دست دوم پیدا میکند و به ندرت مورد توجه واقع میشود. مهم نیست که سخنران یا نویسنده چه میگوید، همین که او حضور دارد و ما میتوانیم با ایشان همکلام شویم کفایت میکند. برای همین، مجالس ادبی داعیهی چیزی (ادبیاتی) را دارند که خود به تأخیرش میاندازند.
ماکسیم گورکی در داستانی تحت عنوان «هدف ادبیات» به همین موضوع میپردازد. داستان شرح حال نویسندهای است که یک شب، پس از آنکه در دورهمیای داستان جدیدش را خوانده و مورد ستایش دوستان و حضار قرار گرفته، سرخوشانه بهسوی خانه قدم میزند که شخصی عجیب و گستاخی جبرا سر گفتوگوی پرتنشی را دربارهی ماهیت و رسالت ادبیات با وی باز میکند. در آن فضای وهمآلود شبهنگام آن شخص پرسشهایی دربارهی رسالت نویسندگی و ادبیات میپرسد و نویسندهی جوان را در دادگاهی خودساخته و تمسخرآمیز محاکمه میکند. «هدف ادبیات» گورکی در واقع رسالهای در قالب است و طی آن گورکی شرح میدهد که نویسنده مبشر روشی است که موجب تربیت روح انسانی میشود و اساسیترین مسألهی نویسنده نیز پاسخ این پرسش است: چه باید به مردم آموخت؟ حال آنکه، طی آن گفتوگو نویسندهی جوان متوجه میشود که حتا کسانی که لب از ستایش او فرونمیبندند نیز چیزی از وی نیاموختهاند. حملهی گورکی به هدف افشای پستی ادبیات بهمثابهی تشریفات و تجمل اجتماعی است؛ که رسالتی جز تزئین و منقشسازی اوقات فراغت طبقهی مرفه جامعه ندارد. مجالس ادبی نیز ادبیات را چون زیوری به خود میآویزند تا جلوهی زیبایی یافته و از کسالتباری و بیهودگی خویش بکاهند؛ لذا رسالتی که خود دعوایش را دارند به تأخیر میافتد، تاریک میشود و رنگ میبازد چون ادبیات جدی از حوصله و توان مجالس فوق بیرون است.
نمایشی و تجملی بودن ادبیات، بهخصوص اگر ادعا شوند که موجب آن خود مجالس ادبی اند، به مزاق ما خوش نمیآید. ولی نگاهی بسیار سطحی و ساده به تنوع و نوعیت مجالس ادبی و شبهای شعر بر درستی دعوای فوق مهر تأیید میزند. زمانی که به تنوع مجالس ادبی دقت میکنیم متوجه میشویم که نوعی از ادبیات وجود دارد که برخلاف ادعای نویسندگان و هنرمندان حتا برای فاشیسم، توتالیتاریسم، افراد جزم و قدرتهای تمامیتخواه بیخطر و چه بسا که خوشآیند است؛ ادبیات بهمثابهی زیور. حتا انسانهایی که روح بسته و دگمی دارند یا قدرتهایی که در قلعوقم کردن اندیشه و روشنگری از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند، بدشان نمیآید که گاه و ناگاه زیورآلات ادبی چند به خود آویزند و خود را با هنر و ادبیات آراسته کنند؛ که جلوهگاه آراستگیهایشان و ویترین نمایش زیورآلاتشان همان شب شعرها و مجالس بزمی اند که برگزار میکنند. اگرنه، چگونه ممکن است گفتمانی که بخش قابل توجهی از نیرویش را صرف زندانی کردن، تبعید و اعدام نویسندهها و هنرمندان و مبارزه با آنان کرده؛ شب شعر حکومتی برگزار نموده و دربارهی ارزش ادبیات فخرفروشی میکند؟ تزئین زندگی با ادبیات امری است بیخطر، فیالواقع، ارائهی ادبیاتی است که از هرگونه رسالت و کارآیی تهی شده و به شکل وسایل زینتی درآمده است. از همین رو چپها و راستها با خوشرویی در مجالس ادبی شرکت میورزند و حتا مثلا طالبان نیز بزم شعر برگزار میکنند و برای هم شعر میخوانند؛ چرا که در چنین مجالسی خطر هیچ اندیشهای متوجه کسی نیست.
بدون غرضورزی و تحمیل رسالت خاصی بر گُردهی ادبیات و شعر، همگی توافق نظر داریم که ادبیات را سرانجام میباید رسالت و غایتی باشد که هستیاش را توجیه و روشن کند. حتا شعار «هنر برای هنر» قادر نیست که رسالت تاریخی ادبیات را نادیده بگیرد و آن را امری کاملا بیرون از تاریخ تجسم کند؛ مخصوصا در جوامعی نظیر افغانستان که کل صورتمسألهی هنر برای هنر نوعی سادهاندیشی و بیمسئولیتی به نظر میرسد. یک غایت کلی برای ادبیات همان پدیدارگری است؛ که ادبیات چه در ساحت وجودی و چه در ساحت تاریخی ملزم به دستیابی به آن است. یعنی ادبیات میباید پدیدارکنندهی انسان در هستی و هم در تاریخ باشد. دربارهی رسالت تاریخی ادبیات و هنر صحبت بسیار است که آن را در سازشناپذیریاش در مقابل امر تاریخی خلاصه میکنم؛ یا به نقل از آندری تارکوفسکی، «هنر وجود دارد چون زندگی کامل نیست.» ادبیات، در همهی انواع و فرمهای خود میباید از سازش با آنچه واقعیت دارد بپرهیزد و چه بسا که بایست بر آن بشورد چون زندگی بسنده و کافی نیست، واقعیت پذیرفتنی نیست و آنچه هست نباید باشد. در چنین برداشتی، ادبیات بر واقعیت است نه با واقعیت، بر تاریخ است نه با تاریخ.
با اینحال، ادبیاتی که در مجالس ادبی به نمایش درمیآید در معرض سازش قرار دارد. ادبیاتی که در محافل ادبی، شب شعرها، جشنها، بزمها و دورهمیهای مانند آن ارائه میشود، عمیقا از فضای سازشکارانهی آن متأثر گردیده و در نهایت خود نیز دست سازش دراز میکند. سالها پیش، در یکی از برنامههای ادبی پس از پایان صحبتهای یکی از سخنرانان، مجری برنامه با ذوق و شور اعلام کرد که «برای رفع خستگی شما عزیزان، از شاعر گرامی دعوت میکنیم تا…» هرچند که چنین رویهای محدود به برنامهی خاصی نیست و مکررا در مجالس ادبی شنیده میشود؛ پرسش آن روز من این بود که شاعر چگونه شعری باید میخواند تا خستگی ما رفع میشد؟ چون پیشاپیش توقع میرفت که ایشان چیزی تلخ، جدی و ناخوشآیند به خوانش نگیرند. مجالس ادبی که توسط گفتمان سلطه (مثلا دولتها) برگزار میشوند، طبیعتا از سانسور و سازش شدیدی بهرهمند اند و صرفا به مریدان خویش میدان میدهند؛ ولی برخورد سازشکارانه با مسائل ویژگی همهی انواع محافل ادبی است. نویسندهای که مکررا برای خوشآیند دیگران داستان میخواند، شاعری که مرتب برای رفع خستگی حضار دکلمه میکند و هنرمندی که دائما برای سرگرم شدن و کیف دیگران موسیقی مینوازد و حتا منتقدان نیز برای دل مخاطبان و میزبانان محفل حرف میزنند؛ فرجام کار فراموش میکنند کجای تاریخ و زندگی ایستاده چون پیشاپیش مقید میشوند که از ارائهی هرگونه اثر جدی، عمیق و تلخ برای مخاطبان خودداری نماید. در فیلم «شعر بیپایان» (endless poetry, 2016)، ساختهی آلخاندرو خودوروفسکی، صحنهای وجود دارد که در آن آلخاندروی جوان با یکی از دوستان شاعرش به یک محفل ادبی رفته و پس از قرائت شعری مضحک به سمت حاضران تخم مرغ و تکههای گوشت پرتاب میکند. این استهزای انارشیستی که با روایت سوررئال فیلم میآمیزد و ظاهرا نوعی بیبندوباری و بیحرمتی به نظر میرسد؛ استهزای کسانی است که ادبیات را به استهزا کشاندهاند.
برعلاوه، پیدا است که هیچ محفل ادبی قادر به تولید ادبیات نیست. ادبیات -حتا مردمیترین شکل آن- در خلوت نوشتن زاده میشود و سپس به مردم بازمیگردد. محافل ادبی در نهایت صرفا بازاری است برای عرضهی نوع خاصی از کالاهای ادبی که ارزش تجملی دارند و عملا فاقد جدیت، سازشناپذیری و اندیشهی «غیر» هستند: ادبیات خنثا. محافل ادبی همانند همهی کنشهای جمعی با موقعیت تاریخی خود سازش میکند. در پایان، باری دیگر باید تأکید شود که محافل ادبی همچون دورهمیهای انسانی دیگر مزایایی دارد و لذا نیت متن حاضر تخریب و طرد انجمنها، شرکتکنندگان و برگزارکنندگان آن نیست؛ بلکه آنچه محافل ادبی ارائه میدهند ربط زیادی به ادبیات -و مخصوصا ادبیاتی که جامعهی ما نیازمند آن است- ندارد. ادبیات بهمثابهی تفریح و ادبیات بهمثابهی زیور، قادر به روشنگری و نیروبخشی به جامعهی زمینگیر ما نیست چون غایتی جز نمایش مفرح و عرضهی کالایی در حوصلهی آن نمیگنجد؛ لذا هم دعوای ادبیات و روشنگری بهوسیلهی مجالس ادبی و هم توقع چنین عملی از آن بعید و بیشازحد غیرواقعی است.