close

سواد عاطفی در افغانستان؛ چالش‌ها و نیازها

عطیه مهربان

سواد عاطفی در افغانستان، موضوعی است که تحت تأثیر سنت‌های ریشه‌دار و ساختارهای قبیله‌ای، اغلب نادیده گرفته می‌شود. جامعه‌ای که دختران و پسران آن در محیط‌های تفکیک‌شده رشد می‌کنند، فضای محدودی برای تعاملات سالم عاطفی فراهم می‌کند. در چند هفته‌ی گذشته، شبکه‌های اجتماعی افغانستان شاهد بحث‌های گسترده در مورد آزارواذیت زنان در این شبکه‌ها بود. اما مباحثی که در شبکه‌های اجتماعی افغانستان در این موارد شکل می‌گیرند، معمولا در تقابل هم قرار دارند و جای یک گفت‌وگوی سالم و ریشه‌ای را خالی می‌گذارند. من نیز به‌عنوان زنی که بیش از سیزده سال در فضای شبکه‌های اجتماعی افغانستان فعال بوده‌ام، با انواع آزارهای کلامی و سوءتفاهم‌ها مواجه شده‌ام. بسیاری از جوانان افغانستان در دنیای مجازی گرفتار تصویری تحریف‌شده از عشق هستند که با کلیشه‌های قدیمی تعریف می‌شود. در این شرایط، نیاز به برقراری روابط عاطفی در کنار فقدان سواد عاطفی، جوانان را به توهم عشق و شناخت نادرست از جنس مخالف سوق می‌دهد. ظهور تکنولوژی و اینترنت، فرصتی جدید برای تعاملات عاطفی فراهم کرده، اما این تعاملات در فضای نابرابر و با کمبود زمینه‌های فرهنگی مناسب، غالبا به سوءتفاهم‌ها و آزارهای عاطفی منجر می‌شوند. این جستار به بررسی نقش فرهنگ، ادبیات، خانواده و آموزش در شکل‌گیری سواد عاطفی و تأثیرات آن بر روابط عاطفی در افغانستان می‌پردازد.

تجربه‌ی زیستی مردم افغانستان با توجه به سنتی بودن، روستانشینی و عقب‌ماندگی از همه‌ی امکانات مدرن زندگی همانند دیگر ساحات زندگی، از روابط عاطفی نیز با بقیه‌ی دنیا فرق دارد. در جوامع مدرن و رو به توسعه، مکاتب، دانشگاه‌ها، کافه‌ها، میکده‌ها، محافل فرهنگی و ادبی، محافل اجتماعی، محیط کار و دورهمی‌های دوستانه‌ اجتماعاتی هستند که زمینه‌ی هم‌کلامی و گفت‌وگو را میان زنان و مردان مساعد می‌سازند و سبب می‌شود آنان در یک فضای نسبتا برابر و با یک شناخت نسبی، وارد روابط عاطفی شوند. اما در افغانستان، عدم دسترسی زنان به آموزش و کار، تفکیک جنسیتی در مکاتب، نبود فضاهای فرهنگی و اجتماعی، عدم وجود فرهنگ کافه‌نشینی و دورهمی‌های دوستانه تقریبا تمامی مسیرهای تعامل سالم و سازنده میان دختران و پسران را مسدود کرده است. در این شرایط، احساس نیاز به برقراری روابط عاطفی در کنار نبود فرصت‌های مناسب برای شناخت واقعی، اغلب جوانان را به توهم عشق و شناخت از جنس مخالف سوق می‌دهد.

احساس تنهایی قوی‌ترین حس و سائق روان‌شناختی است و انسان به درازنای تاریخ حضورش در این کره، در تقلای غلبه بر این حس از طریق ارتباطات اجتماعی، مخصوصا روابط عاطفی بوده است. چنان که احمد شاملو، شاعر پرآوازه‌ی فارسی‌زبان، دشوارترین وظیفه‌ی انسانی را «توان تحمل تنهایی» می‌داند:

«و توان غمناک تحمل تنهایی

تنهایی

تنهایی عریان

انسان دشواری وظیفه بود.»

امروزه، روان‌شناسان معتقد اند که اولین گام در غلبه بر احساس تنهایی، پذیرش آن به‌عنوان یک تجربه‌ی مشترک انسانی و سپس تلاش برای ایجاد روابط عمیق و سالم عاطفی است. در جوامع توسعه‌یافته که به اوج فردگرایی نیز رسیده‌اند و بسیاری از روابط اجتماعی در آن‌ها کم‌رنگ شده است، روابط عاطفی سالم بیشتر مورد توجه قرار گرفته است و تلاش‌های زیادی صورت می‌گیرد تا با ارتقای سواد عاطفی، بهبود کیفیت روابط عاطفی و کاهش چالش‌های موجود در آن‌ها، به تقویت یک جامعه‌ی سالم‌تر همکاری کنند. این تلاش‌ها شامل انتشار هزاران جلد کتاب، نشریات تخصصی، برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی، پادکست‌ها، تولیدات سینمایی و حتا ایجاد رشته‌های تخصصی در روان‌شناسی مانند روان‌شناسی روابط می‌شود.

خانواده، مکاتب و آموزشگاه‌ها، مشاوران و روان‌شناسان، ادبیات و فرهنگ و رسانه‌های اجتماعی از جمله نهادهایی هستند که در آموزش چگونگی ایجاد رابطه‌ی عاطفی، درک احساسات، مدیریت عواطف، همدلی و ایجاد ارتباطات مؤثر به جامعه آموزش می‌دهند.

به‌باور من، زبان و ادبیات در افغانستان در چگونگی شکل‌گیری روابط عاطفی نقش مؤثر و مهمی داشته است. مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی زبان را خانه‌ی هستی می‌داند و معتقد است که زبان یک واسطه‌ی ساده برای انتقال مفاهیم یا بیان اندیشه‌ها نیست، بلکه ساختاری است که انسان‌ها را به هستی و وجود پیوند می‌دهد. به عبارت دیگر، زبان خانه‌ای است که در آن انسان‌ها «ساکن» می‌شوند و از طریق آن با واقعیت‌ها و جهان اطراف شان مواجه می‌شوند و آن‌ها را تفسیر می‌کنند.

در ادبیات پارسی که زبان اول روابط عاطفی در افغانستان است، «عشق» مهم‌ترین پدیده است. عشق عنصر اصلی در آثار معروف‌ترین شاعران پارسی‌گو، از جمله مولانا، حافظ و سعدی است که اشعارشان از زمان سروده‌شدن تا حالا سینه‌به‌سینه در میان مردم نقل می‌شود. این نکته شاید جای مشاجره نداشته باشد که زنان با توجه به خلقیات، هورمون‌ها، ژن‌های موروثی و فرهنگ‌های تربیتی‌شان چنان که در دیگر ساحات عملکرد و احساسات متفاوت‌تری نسبت به مردان دارند، در روابط عاطفی نیز چنین اند.  اما عشق در ادبیات پارسی تا همین اواخر تک‌روایتی بود. این تک‌روایتی در طول تاریخ ادبیات، مخصوصا نظم پارسی، چه به‌دلیل نسبت کم حضور زنان در مقایسه با مردان و چه به‌دلیل محدودیت ابراز وجود زن و احساسات زنانه، چنان قدرت داشته است که به سختی می‌توان میان اشعار زنانه و مردانه تفکیک قائل شد. به همین دلیل، ادبیات‌دانان، فروغ فرخزاد را اولین شاعر زنانه‌سرای ادبیات پارسی می‌دانند که با نوشتن از عشق، از لذت و از هوس‌های جنسی‌اش، انقلابی در ادبیات پارسی برپا کرد و این مسیر را برای زنان شاعر و نویسنده‌ی بعد از خودش هموارتر کرد.

تأثیر این نگاه غالب و پدر قدرت «عشق مردانه» در فرهنگ و جامعه‌ی ما که از شهکارهای ادبی تا افسانه‌های مادربزرگ‌ها و ترانه‌های فولکلور ریشه دارد، سبب شده است زنان حتا تجربه‌ی زیستی و احساسات درونی‌شان را نادیده بگیرند و به‌دنبال معشوق‌هایی باشند که برای به‌دست‌آوردن آنان کوه بکنند، خودشان را حقیر و کوچک سازند و حتا برای آنان جنایت کنند تا ثابت سازند که عاشق واقعی هستند. بزرگ‌ترین نمونه‌ی این نوع نگاه، افسانه‌ی معروف «شیرین و فرهاد» در ادبیات پارسی است.

خانواده نیز مهم‌ترین نهاد در تعریف و تجربه‌ی ما از روابط عاطفی است. کودکان با حضور خاموش‌شان در اطراف والدین، چگونگی برقراری ارتباط عاطفی، عشق ورزیدن، همدلی و گفت‌وگو را می‌آموزند. اما در فرهنگ غالب افغانستان، اظهار علنی عشق و نوازش همسر در حضور فرزندان و دیگران، بی‌شرمی تلقی می‌شود. در برابر این، همسران هیچ ابایی در تحقیر، اهانت و حتا لت‌وکوب همدیگر که در اکثریت موارد از جانب مردان انجام می‌شود، در حضور دیگران و خصوصا فرزندان‌شان ندارند. صحبت در مورد رابطه‌ی عاطفی و عشق میان اعضای خانواده به جز از زمانی که مسأله‌ی خواستگاری در میان باشد، معمولا قدغن است.

کودکستان‌ها، مکاتب و حتا دانشگاه‌ها به‌عنوان نهادهای آموزشی رسمی در کشور، به این مورد مهم نمی‌پردازند و در محتوای آموزشی افغانستان نیز مضمونی که به چگونگی ایجاد روابط سالم عاطفی بپردازد، وجود ندارد. رسانه‌ها که نقش مهمی در سمت‌وسودهی و بالابردن سطح فهم و شعور جوامع دارند و در افغانستان پس از ۲۰۰۱ نیز مهم‌ترین رکن دموکراسی و ترقی تلقی می‌شدند، هیچ برنامه‌ی اختصاصی‌ای حتا در اوج فعالیت‌‌های‌شان، با آن‌که هیچ محدودیت قانونی و حقوقی نداشتند، در موشکافی رابطه‌ی عاطفی سالم و چگونگی ایجاد آن نداشتند.

در نهایت، سؤالاتی اساسی‌ای که باید ذهن هر انسان دغدغه‌مند را به خود مشغول کند این است که در کشوری که امنیت مهم‌ترین دغدغه است و تعاملات اجتماعی دختران و پسران به‌شدت محدود شده، چگونه می‌توان عشق‌ورزیدن را آموخت؟ در جامعه‌ای که رسانه‌ها عمدتا به پخش سریال‌های عاشقانه مبتنی بر توهم می‌پردازند و الگویی از عشق سالم ارائه نمی‌دهند، چگونه می‌توان سواد عاطفی را پرورش داد؟ با توجه به محیط‌های تنش‌زا و الگوهای غلطی که کودکان در خانه و جامعه مشاهده می‌کنند، چگونه می‌توان انتظار داشت که جوانان فرصت تجربه‌ی روابط عاطفی سالم را بیابند؟ در جامعه‌ای که فرهنگ تعاملات عاطفی تحت فشار است، چگونه می‌توان به آموزش سواد عاطفی و ارتقای کیفیت روابط انسانی پرداخت؟

پاسخ به این سؤال‌ها می‌تواند راهگشای مسیری باشد که از دل محدودیت‌ها و چالش‌ها، به‌سوی ساختن روابط عاطفی سالم و انسانی گام برداشت. به‌ویژه در این زمان، نیاز به تلاش‌های مشترک از سوی نهادهای آموزشی، رسانه‌ها و خانواده‌ها برای ایجاد فضای مناسب و آموختن ارزش‌های عاطفی و اجتماعی بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود. اما در شرایط کنونی که فراتر از تفکیک جنسیتی، زنان از محیط‌های آموزش، کار و اجتماع به‌طور کلی رانده شده‌اند، تعاملات عاطفی نیز به‌شدت و به مراتب محدودتر از قبل شده است. چنان که از زمان حاکمیت دوباره‌ی طالبان به این‌سو، زنان و مردان زیادی به جرم داشتن روابط عاشقانه سنگسار و تعدادی نیز به صرف داشتن تماس تلفنی به‌شدت شکنجه شده‌اند. شرایط این‌چنینی که احساس تنهایی و نیاز به برقراری روابط عاطفی را به‌طور فزاینده‌ای شدت می‌بخشد، هم‌زمان تصاویر تحریف‌شده از عشق و روابط عاطفی را نیز تقویت می‌کند. نتیجه‌ی این وضعیت چه بسا منجر به افزایش آزارهای جنسی، خشونت‌ و حتا جذب نیروهای جوان به صفوف گروه‌هایی می‌شود که یگانه راه دسترسی جوان به این نیاز را رسیدن به حوران زیبای بهشتی می‌دانند.