عبدالعلیم خاموش، در ولسوالی جانیخیل پکتیا معلم بود. این معلم حالا از حکومت طالبان حکم اعدام گرفته است. چرا؟ برای این که متوجه نبوده که یک معلم مسلمان باید ادات تفضیلی «تر» را مثل یک مسلمان خوب در جای درستش به کار ببرد، نه در آنجا که او به کار برده بود. او گفته بود «در کنار علوم دینی، آموزش علوم مدرن نیز لازمتر است». همان «تر»ی که او به کلمهی «لازم» چسپاند، بنیان اسلام طالبانی را لرزاند. گفتند این معلم به مقدسات اسلام توهین کرده است. میتوانست بگوید «قبل از آموختن علوم مدرن، آموزش علوم دینی لازمتر است». در آن صورت، حکم اعدام او را صادر نمیکردند.
حالا دو سؤال:
یک- آیا واقعا آموزش علوم مدرن لازمتر است؟
دو- اگر مردم یک کشور آموزش علوم مدرن را لازمتر بدانند چه کار میشود؟
پاسخ سؤال اول مثبت است. به دلیلی خیلی ساده: آنچه میتواند زندگی مردم را تغییر و توسعه بدهد و بهبود ببخشد، همین مجموعهی علوم عصری است. اگر تمام شهروندان افغانستان (از زن و مرد و کودک و بزرگ) علوم دینی را به کمال بیاموزند، هیچ اتفاق مثبتی در معیشت یا حیات جمعیشان رخ نخواهد داد. در آن حالت نیز همین شهروندان (که همهیشان ملا و عالم شدهاند) باز نیاز خواهند داشت که شهر داشته باشند، ترافیک داشته باشند، آب آشامیدنی داشته باشند، وسایل ارتباط جمعی داشته باشند، تکنولوژی داشته باشند، سیستم اقتصادی مدرن داشته باشند، قدرت نظامی داشته باشند، نظام کارآمد سیاسی داشته باشند، ادارات فعال و مدرن امروزی داشته باشند. علوم دینی هیچ یک از اینها و موارد مشابهشان را به مردم افغانستان نخواهد داد، چنان که تا حالا نداده است. علوم عصری و مدرن زندگی مردمان کشورهای پیشرفته را عمیقا تغییر دادهاند و بهبود بخشیدهاند؛ این علوم برای مردم افغانستان نیز حاصل نیکویی خواهند داشت (چنان که مردم واقعا تغییر کیفی در مسیر بهزیستی را بخواهند). با این حساب، معلم عبدالعلیم خاموش چیز بد یا خلاف واقعیتی نگفته است. او حتا نگفته که علوم دینی را کنار بگذاریم. فقط گفته که آموختن علوم عصری لازمتر است.
آنچه باید طالبان را عصبانی کرده باشد، پاسخ به سؤال دوم است. وقتی مردم یک کشور آموزش علوم مدرن را لازمتر بدانند و از آن بیشتر استقبال کنند، جامعه رشد خواهد کرد و مردم عادات و اندیشههای نقلی کهن را کنار خواهند گذاشت و نظم جدیدی از روابط اجتماعی میان شهروندان پدید خواهد آمد. مردم خواهند دید که در یکسو فردی شیخالحدیث شده و تنها حاصلی که جامعه از شیخالحدیث شدن او دیدهاند پامال کردن حقوق زنان، سرکوب آزادیهای فردی و راکد نگه داشتن جامعه در اوضاع چهارده قرن پیش است. در سویی دیگر، فردی داکتر طب شده و هر روز جز آن که درآمد خودش بالاتر میرود، به هزاران نفر نیازمند نیز کمک میکند که صحت و سلامت خود را باز یابند. یک شخص (پس از سالها تحصیل در حجرههای مدارس) از سر صبح تا شام برای مردم نقل میکند که پانزده قرن پیش در مدینه مردم چهگونه لباس میپوشیدند و چرا ما نیز باید از آن سبک پوشش پیروی کنیم؛ و شخصی دیگر (پس از سالها آموزش دیدن فنی در دانشگاههای عصری) همین امروز در کابل کارخانهی نساجی ساخته و رخت وطنی تولید میکند و صدها نفر را به کار مشغول ساخته است. مردم وقتی این تفاوتها را ببینند، در اندیشه و راه و رسمی که تا حالا بر زندگیشان مسلط بوده، تأمل و تجدید نظر میکنند. این یعنی خطر. خطر برای کسانی که سلطهی ایدئولوژی مذهبیشان فقط در یک وضعیت تضمین میشود: این که مردم این تفاوت را نبینند و تجربه نکنند؛ این که شهروندان مملکت هرگز امکان مقایسه کردن وضعیت دردناک و تاریک خود با یک وضعیت بهتر و روشنتر را نیابند.
آن «تر»ی که عبدالعلیم خاموش در جملهی خود به کار برده، کلید این تفاوت و تفضیل است. فاصلهای را نشان میدهد که میان این دو رویکرد هست؛ چشماندازی را نشانی میکند که با برگرفتن هر یک از این دو رویکرد متفاوت (ترجیح علوم دینی یا علوم عصری) پیش روی مردم افغانستان باز میشود. طالبان از گذاشتن این «تر» در آنجا که عبدالعلیم خاموش آن را گذاشته، میترسند. چندان میترسند که برای خاموش حکم اعدام صادر کردهاند.