هادی میران
در یکی دو سال پسین، آقای سمیع مهدی، یکی از مدیران ارشد تلویزیون آمو تلاش میورزد که تاریخ معاصر افغانستان را از زبان رهبران احزاب سیاسی و نقشآفرینان برجسته در بازیهای سیاسی افغانستان بازخوانی کند. علاوه بر چهرههای شناختهشدهی خارجی که بهصورت مستقیم با افغانستان کار کردهاند، تا حالا چهرههایی مانند اسماعیلخان، عمر داوودزی، معصوم استانکزی، رحمتالله نبیل، سید اسحق گیلانی، محمدیونس قانونی، زلمی خلیلزاد، حبیبالرحمان حبیبی، فرید مزدک و محمد محقق در این برنامه حضور یافتهاند و از سهم و نقش خود در رخدادهای نیمقرن اخیر افغانستان سخن گفتهاند.
این کار هرچند که بهمنظور ثبت تجارب و فهم بازیگران سیاسی در یک برههی زمانی و مکانی، ارزشمند دانسته میشود، اما یکسویهنگری و سانسور هدفمند در طرح و تشریح وقایع و رخدادهای نیمقرن پسین افغانستان، اقدام سنجیدهشده در راستای تحریف رخدادهای تاریخی تلقی میگردد. این نوع تاریخسازی البته به این دلیل تحریف واقعیتهای تاریخی تلقی میشود که روایت قربانیان، مردم عادی، و حاشیهنشینان در آن غایب است و همین غیبت در واقع تحریف تاریخ تلقی میگردد (Foucault, 1980).
این یکسویهنگری نسبت به رخدادهای گذشته و پدیدارهای تاریخی در واقع خلق یک روایت تاریخی معطوف به قدرت است که منزه از هرگونه اشتباهات و کجانگاری به تاریخ رسمی یک کشور تبدیل میشود. میشل فوکو، نظریهپرداز فرانسوی معتقد است که برسازههای قدرت صرف در زور فیزیکی یا حکومت قابل شناسایی نیست بلکه در گفتمان معطوف به روایتها، زبان، تاریخنویسی و رسانه نیز قابل شناسایی میباشد (Foucault, 1980). به تعریف دیگر، هرکسی که امکانات خلق و نشر روایت را دارد، در واقع قدرت تولید حقیقت را نیز در اختیار دارد. لذا وقتی که تنها سیاستمداران گذشته در یک برنامهی روایتی با محتوای تاریخی، سخن میگویند و صدای قربانیان و مردم عادی جامعه جایی در آن روایت ندارد، تاریخ یا رخدادهای تاریخی عملا به نفع صاحبان قدرت و برای پوشش اشتباهات آنان بازنویسی میشوند. این بازنویسی که به حذف صدای قربانیان میانجامد، در واقع یک تحریف سنجیدهشدهی گفتمانی است که در آن حقیقت قربانی شده است و گفتمان یکسویه قدرتمداران جای آن را گرفته است.
در پنجدههی پسین در افغانستان، شگرفترین و اثرگذارترین رخدادهای سیاسی اتفاق افتاده است که در دو نوبت مختلف پای جهان و بهویژه دو ابرقدرت جهانی را در این جغرافیا کشانیده است. اثرات فرهنگی و اجتماعی این دو رخداد بر پهلوهای مختلف زندگی مردم افغانستان چنان ژرف و عمیق است که از دیر باز بدینسو، فرآیند یک فروپاشی را رقم زده است. همین که نخبگان، بر علاوه مردم افغانستان، از تعریف و تدوین یک قرارداد اجتماعی مبتنی بر همزیستی معطوف به توسعه و آزادیهای مدنی، عاجز اند، خود یک جلوهای از جلوههای متعدد فروپاشی است که عوارض ناشی از آن، هستی مردم این سرزمین را در کام خود فرو میبرد.
رهبران سیاسی و مدیران ارشد دولتی که سهم کم یا بیشتر در سمتوسودهی تحولات سیاسی و نقشآفرین در بازیهای پیداوپنهان این برههای از تاریخ افغانستان داشتند، بدون شک در شکل بخشیدن واقعیتهای تلخ و شیرین برآمده از دل این برههی تاریخی نیز سهیم اند. هرچند که رخدادهای تاریخی محصول زنجیرهای از عوامل متعدد تاریخی است اما نظریهپردازان حوزه تاریخ، نقش رهبران سیاسی در سمتوسودهی و حتا بازآفرینی رخدادهای تاریخی را نیز بسیار تعیینکننده میدانند (Carlyle, 1841). در این میان، توماس کارلایل معتقد است که رخدادهای تاریخی از فوران کنش و تصمیمگیری افراد برجسته و رهبران سیاسی درگیر در قضایا به وقوع میپیوندند و در نهایت به تاریخ یک جامعه تبدیل میشود (Carlyle, 1841).
از همینرو، همین رهبران سیاسی، صرف نظر از سایر عوامل دخیل در بحران افغانستان، یکی از عوامل اصلی و اساسی در ماهیت، اهمیت، و سمتوسودهی این بحران شناخته میشوند که تا هنوز نقطهی پایان برای آن به چشم نمیخورد. اکنون اما بازخوانی تراژدی ناشی از این بحران از زبان این رهبران، از یکسو مبتنی بر اصل صداقت و خودانتقادی نیست و از سوی دیگر خلق روایت یکسویه در غیبت قربانیان این بحران است که ماهیت این روایتها را به توجیه ستمگری ستمگران در حق ستمدیدگان تقلیل میبخشد. تلخترین پیآمد اینگونه روایتگری تاریخی این است که اعتباربخشی به آن، امکان توانبخشی ذهنی معطوف به رهایی ستمدیدگان از زنجیرههای ستم را تقلیل بخشیده و بهجای آن، رویای ستمگر شدن را به آنان تزریق میکند. پاولو فریر در کتاب معروف «جامعهشناسی ستمدیدگان» میگوید که هر برنامهی آموزشی و نشر آگاهی که رویای رهایی را در ذهن ستمدیدگان به رویای ستمگر شدن تبدیل کند، به همان پیمانه ضدانسانی است که رفتار ستمگران در حق ستمدیدگان (Freire, 1970).
روایتآفرینان در برنامهی «دیدار با تاریخ» که تا حالا در پرده آمدهاند، همگی قدیس و مبری از گناه و خطای انسانی اند و آنچه را که در پیوند با سرنوشت جمعی به انجام رساندهاند، گناه و خطایی از خود در آن نمیبینند. لازمهی انسان بودن اما ارتکاب خطا و اشتباه است که بهعنوان یک واحد انسانی در حال تغییر، پدیدآورندگان جنگ، صلح، فقر، ثروت، خوشبختی، سیاهبختی، آرامش و پریشانی نیز اند. هرچند که بهدلیل فقر شخصیتی، ظرفیت اعتراف به گناه و خطا در رهبران سیاسی افغانستان به وجود نیامده است تا در بیان کردارهای خود از آن نیز سخن بگویند، این واقعیت اما قابل کتمان نیست که همین رهبران سیاسی پدیدآورندگان و تسریبخشندگان یک بخشی از مصایب و فجایع موجود در افغانستان اند.
تردیدی نیست که آقای مهدی از طرح و نشر این برنامه نیت خیر دارد و با توجه به اهمیت آموزههای تاریخی آن، در پی بازنویسی آن از زبان کسانی است که در سمتوسودهی نیمقرن تحولات سیاسی افغانستان سهم و نقش تعیینکننده داشتهاند. چنانچه که اشاره رفت، این بازنویسی اما روایت یکسویه و سانسورشده از زبان کسانی است که به پدیدههای پیرامون خود همواره از بلندای قدرت نگریستهاند. این روایتها که بهزودی به نگاه مستند و مستقیم بازیگران پهنهی سیاست، نسبت به رخدادهای سیاسی تبدیل میشوند، به منبع و مرجع قضاوتها و معیار سنجشهای نسلهای بعدی نیز تبدیل خواهند شد که حضور قربانیان نیمقرن مصیبت در آن غایب بوده است.
از نظر میشل فوکو، هر برنامهای که تاریخ و رخدادهای تاریخی بدون حضور قربانیان در آن بازخوانی میشود، در واقع چیزی بیشتر از کمک به بازنویسی گفتمان قدرت نیست (Foucault, 1980) ؛ زیرا روایتهای تکصدایی بازتاب حقیقت نیستند و پیآمدهای آن صورت واقعیتهای تاریخی را به میل قدرتمندان پنهان میکنند. از آنجاییکه در این برنامه، تنها سیاستمداران و بازیگران نیمقرن اخیر روایتگر تاریخ اند، آنان به اقتضای منافع شخصی و گروهی نگاه انحصاری به رخدادهای تاریخی دارند و لذا از روایت شامل و کامل واقعیتهای تاریخی طفره رفته و واقعیتهای مغایر با منفعت خود را سانسور میکنند. افزون بر این، بهدلیل اینکه هیچ روایت مستقیمی از زبان کسانی که بیشترین آسیب را از تصامیم و شیوه رفتار این رهبران دیدهاند، ارائه نمیشود، این حذف از نظر میشل فوکو، نوعی از خشونت گفتمانی تعریف شده است (Foucault, 1980).
شما اگر به صحبتهای انجامشده در این برنامه به دقت گوش بسپارید، تمامی این نامهایی که در سطور نخست این متن ردیف شدهاند، مانند قدیسان مبری از اشتباه اند که برای آبادی افغانستان و تأمین آرامش مردم این سرزمین جنگیدهاند و عرق ریختهاند. پس این همه مصایب و فجایعی که در این نیمقرن افغانستان را به گورستان آرزوهای مردم آن تبدیل کردهاند، مانند ساعقههای پس از توفان از آسمان فرود آمدهاند که انگار کسی در خلق و تسری آن سهیم نبودهاند. در تمامی این روایتها یکی از توجهیات کلیشهشده برای رفع مسئولیت، نیت و ارادهی خارجیها معرفی میگردد، واقعیت اما این است که هیچ نیت و ارادهی خارجی بدون پیوند با نیت و ارادهی عناصر داخلی قابل تعمیل و تحقق نیستند.
لذا هدف از نقد این برنامه این است که با تکرار این روایتهای ناقص و سانسورشده از نیمقرن مصیبت و فاجعه در افغانستان، یک نسخهی رسمی از تاریخ در غیبت صدای قربانی به وجود میآید که با گذشت زمان بهعنوان مرجع و منبع حقیقت پذیرفته شده و روایتهای مخالف با آن، به حاشیه رانده میشوند. لذا فهم و درک ابعاد مختلف رخدادهای نیمقرن اخیر افغانستان در این روایتهای پرسانسور و در غیبت صدای قربانیان آن که اغلب شاهدان عینی واقعه نیز بودهاند، نهتنها که امکانپذیر نیست بلکه جعل تاریخ تلقی میگردد. نگارنده از همینرو این برنامه را بیان روایت ناقص و یکسویه از تحولات سیاسی نیمقرن اخیر در افغانستان میداند.
منابع:
Carlyle, T., 1841. On Heroes, Hero-Worship, and the Heroic in History. London: James Fraser.
Foucault, M., 1980. Power/Knowledge: Selected Interviews and Other Writings, 1972–۱۹۷۷. Edited by C. Gordon. New York: Pantheon Books.
Freire, P., 1970. Pedagogy of the Oppressed. New York: Herder and Herder.