اکنون طالبان در کنار هشتم ثور و بیستوهشتم اسد، بیستوچهارم اسد را نیز تجلیل میکنند؛ روزی که آنان وارد کابل شدند. طالبان این روز را در برابر ناتو، ائتلاف جهانی و حکومت جمهوری، روز پیروزی خود میدانند و بهنام استقلال جشن میگیرند. دومین دورهی مردمسالاری (۲۰۰۱ – ۲۰۲۱) در افغانستان یک تجربهی دولتسازی مسلحانه (Armed Statebuilding) به شمار میرود. جهان تجارب گوناگونی از دولتسازی از راه نظامی و مسلحانه را تجربه کرده است؛ اما برخی کارشناسان نظامی و دانشمندان علوم سیاسی بر این باور اند که از این طریق دولتسازی ممکن نیست و در هر جا شرایط و اوضاعی وجود دارد که چنین تجربهها را از موفقیت بازمیدارد. به نظر آنان، هرجا که چنین تجربهها موفق از آب درآمده، تکرار آن در جایی دیگر و زمانی دیگر ناممکن است. در مورد تجربهی افغانستان نیز بحثهای گستردهای صورت گرفته و میگیرد و این پرسش در میان میآید که چرا تجربهی بیستسالهی دولتسازی مسلحانه در افغانستان ناکام شد؟
از اواخر قرن نوزدهم تا خروج ایالات متحده از افغانستان، از فیلیپین، کوبا و هائیتی گرفته تا آلمان و جاپان و در نهایت دو نمونهی اخیر عراق و افغانستان، ایالات متحده امریکا در مکانهای گوناگون از راه نظامی تلاش کرده است تا دولتسازی کند. از این طریق، دولتسازی میتواند در تحقق اهداف نظامی و سیاسی بسیار کمک کند و تا حد زیادی تلاش شده است در کشورهایی که از راه نظامی دولتسازی میشوند، سیستم لیبرالدموکراسی نهادینه گردد. دلیلش این بود که تا زمان مداخله در افغانستان، در میان دولتهای غربی و نهادهای مهم دانشگاهی این اندیشه غالب بود که اگر کشورهای جهان لیبرالدموکراسی و بازار آزاد تجاری داشته باشند، منازعه میان کشورها کاهش مییابد. تصور این بود که براساس نظریهی «صلح دموکراتیک» (Democratic Peace Theory)، دموکراسیها با یکدیگر وارد جنگ نمیشوند.
بر همین باور، بخشی مهم از سیاست خارجی کشورهای غربی ایجاد سنتها و ساختارهای دموکراتیک در کشورهای دیگر، رشد و تقویت آنها و ساختن نظامهای حکومتی بر بنیاد لیبرالدموکراسی بود. در افغانستان نیز ایالات متحده و کشورهای غربی بر همین معیارها و با حمایت جامعهی جهانی، نهادهای نوین دموکراسی را بنیان گذاشتند و از راههای گوناگون برای تقویت و حفظ این نهادها تلاش کردند. از آنجا که این تغییر پس از یک جنگ بهوجود آمده بود و شرایط در افغانستان تقریبا از آغاز جنگی بود، تلاش شد که ارتشهای خارجی فراتر از جنگ، امور حکومتداری و نهادسازی را نیز مدیریت کنند. در این راستا، نیروهای نظامی خارجی نهتنها وظایف نظامی را پیش میبردند، بلکه در بازسازی، رابطه با مردم و ایجاد پیوند میان دولت و جامعه نیز سهم داشتند. برای این کار نهتنها بودجهی جداگانه به ارتش اختصاص داده شد، بلکه در واحدهای نظامی بخشهای خاصی برای تعاملات مردمی و حتا سیاسی ایجاد شده بود.
به این ترتیب، بیست سال تلاش شد که در کنار جنگ، دولتسازی براساس ارزشها و اصول دموکراتیک صورت گیرد. اما همانگونه که پیشتر یاد شد، کارشناسان نظامی و برخی دانشمندان علوم سیاسی بر این نوع دولتسازی انتقاد دارند و بهجز چند نمونهی خاص، دیگر همهی اینگونه تلاشها را ناکام میدانند. آدام وونیش (Adam Wunische) که از ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۰ دو مأموریت نظامی در افغانستان انجام داده و اکنون بهعنوان پژوهشگر و تحلیلگر در حوزه نظامی و امنیتی فعالیت دارد، کتابی با نام «Unwinnable Wars: Afghanistan and the Future of American Armed Statebuilding» نوشته و در آن بر ناکامی جنگ امریکا در افغانستان و بهطور کلی بر ناکامیهای دولتسازی مسلحانهی ایالات متحده بحث کرده است. او بر این باور است که دولتسازی مسلحانه نمیتواند موفق شود و سرنوشت آن شکست است- هر جا که باشد.
بهباور او، در افغانستان عوامل بسیاری وجود داشت که این روند دولتسازی را ناکام کرد. از نظر او، نخستین موضوع قابل توجه در افغانستان یا هر جای دیگر، شرایطی است که پیش از دولتسازی وجود دارد و تغییر آنها ممکن نیست و همین شرایط سرنوشت موفقیت یا ناکامی این روند را تعیین میکند. آقای آدام بر این باور است که جغرافیای کوهستانی و پیچیدهی افغانستان، ساختارهای قومی، همسایگان تهدیدکننده (بهویژه پاکستان) و ظرفیت اندک کشور و جامعه در سطوح گوناگون، شرایطی بودند که پیش از آغاز پروسهی دولتسازی در افغانستان وجود داشتند و این شرایط چالشهایی ایجاد میکردند که حل آنها بسیار دشوار و حتا ناممکن بود. برای نمونه، او بر این باور است که جغرافیای کوهستانی افغانستان کمک فراوانی به طالبان در موفقیتشان کرد و تعقیب آنان به هر نقطه و کنترل هر مسیر در این جغرافیا بسیار دشوار و حتا ناممکن بود.
همچنین، او بر این باور است که مأموریتهای دولتسازی زیر محدودیتهای سیاسی کشورهایی انجام میشود که ارتشهایشان در این روند دخیل هستند. آقای آدام میافزاید که دولتسازی دههها زمان میبرد، اما سیاستمداران کشورهای مداخلهگر چنین زمانی ندارند و به همین دلیل روند دولتسازی کند میشود و آنگونه که باید پیش برود، پیش نمیرود. بهویژه زمانی که در کنار دولتسازی، جنگ هم جریان داشته باشد و نیروهای مداخلهگر تلفات نیز بدهند، فشار سیاسی در داخل کشورها افزایش مییابد و این امر آن کشورها را وادار میسازد که روند دولتسازی را نیمهکاره رها کرده و خارج شوند. به همین دلیل، او زمان را در این روند بسیار مهم میداند و بهگفتهی او، هیچ کشوری نمیتواند چنین زمان طولانیای به این روند اختصاص دهد.
افزون بر این، بهباور او، یکی دیگر از چالشهای روند دولتسازی این است که به ارتش وظایفی داده میشود که اصلا وظیفهی آن نیست؛ وظایفی که نه در آنها تخصص کامل دارند و نه علاقهای. از نظر او، به این ترتیب میان نهادها نوعی اختلاط بهوجود میآید که ارتش نمیداند کار مدنی انجام دهد یا نظامی، و نهادهای مدنی و حکومتی نیز با همین وضعیت نگرانکننده روبهرو میشوند، زیرا ارتش همزمان با مأموریت نظامی خود، در امور سیاسی، مدنی و حکومتداری نیز دخیل میشود. در این زمینه، او مثالی در افغانستان از «تیمهای بازسازی ولایتی» (Provincial Reconstruction Teams) میآورد که اگرچه گروههای نظامی بودند، اما در حقیقت مأموریتشان مدنی بود و در بخش بازسازی، حکومتداری و توزیع کمکها فعالیت میکردند.
بهگفتهی او، اثر این کار بسیار اندک بود، زیرا نمیتوانستند کار و فعالیتشان را درست نظارت کنند و در بسیاری موارد پولهای خود را بهگونهای مصرف میکردند که نهتنها فساد از آن پدید میآمد، بلکه جنگسالاران نیز تقویت میشدند. شایان یادآوری است که بسیاری از سیاستمداران افغانستان نیز بر این مأموریت انتقاد داشتند و یکی از مقامهای پیشین حکومت افغانستان، محمدعمر داوودزی، نیز در کتاب خود «بیسانسور؛ داستان سقوط افغانستان» یکی از علل ناکامی حکومتداری محلی را پیآرتی دانسته و گفته است که آنان وظایف حکومتداری محلی را پیش میبردند و به همین دلیل نهتنها ظرفیت حکومتداری محلی ارتقا نیافت، بلکه اعتماد به آن نیز کاهش یافت.
نکتهی دیگری که آقای آدام در روند دولتسازی در افغانستان به آن اشاره میکند این است که ایالات متحده آموزش پولیس را از دیدگاه مبارزه با افراطیت انجام میداد و به این ترتیب، بهجای آنکه پولیس در جامعه متوجه نقش خود شود و بر همان اساس آموزش ببیند، برای جنگ آماده و تعلیم داده میشد. از همینرو، بهجای آنکه پولیس افغانستان اعتماد مردم را بهدست آورد، مردم بهدلیل شمایل جنگیشان، از آنان هراس داشتند.
اگرچه آقای آدام بر این باور است که برای ایجاد تغییر در کشورها و حفظ آن، دولتسازی از راه نظامی راهحل نیست، اما میپذیرد که پس از جنگ جهانی دوم در آلمان، جاپان و تا حدی در ایتالیا و اتریش، از این طریق تجربههای موفق دولتسازی صورت گرفته است. اما به نظر او، پس از جنگ جهانی دوم در این کشورها شرایط ویژهای پدید آمده بود که برای چنین دولتسازی مساعد بود: مردم از رژیمهای پیشین به تنگ آمده بودند، همهی بنیادهای اجتماعی ویران شده بود و از هرگونه مداخلهی مثبت استقبال میشد. همچنین او میگوید که آلمان و جاپان پیش از این جنگ، کشورهای صنعتی پیشرفته بودند و از لحاظ انسانی ظرفیت داشتند که بتوانند چنین روندی را در کشور خود موفق گردانند؛ اما او میگوید که در افغانستان چنین ظرفیتی وجود نداشت و پرورش چنین ظرفیتی نه در یک یا دودهه ممکن است و نه به شکل درست انجام شد.
اگرچه بر این مدل دولتسازی انتقادهای گستردهای وجود دارد و یکی از انتقادها در این زمینه این است که تلاش برای ترویج لیبرالدموکراسی در افغانستان و عراق از این راه یک اشتباه بود؛ این جوامع هنوز آمادهی آن نبودند، در روند دولتسازی باید دموکراسی یک هدف درازمدت میبود، و این جوامع باید مسیر طبیعی خود را تا آن مرحله میپیمودند، با آن هم برخی افراد هنوز هم از این مدل دولتسازی دفاع میکنند و میگویند که در روند تطبیق این پروسه در افغانستان برخی اشتباهات صورت گرفته است. مانند اینکه استراتژی روشن وجود نداشت، یا منابع کافی در اختیار افغانستان قرار داده نشد و یا هم تعهد درازمدت وجود نداشت. در همین راستا انتقاد دیگری نیز وجود دارد که به برخی کاستیهای سیاسی بهگونهی کامل رسیدگی نشد. از جمله اینکه به جنگسالاران فرصت بیشتر داده شد و نفوذ آنان از میان برده نشد، و پاکستان بهدلیل حمایت از طالبان به درستی مورد پرسش قرار نگرفت و به ارتقای ظرفیت حکومت افغانستان آنگونه که باید، توجه نشد. در این زمینه، منتقدان میافزایند که پیش از ایجاد نهادهای نیرومند دولتی، تلاش برای پیادهکردن دموکراسی صورت گرفت که بهباور آنان، تلاشی بسیار خام بود.
افغانستان از آغاز تأسیس خود در عرصهی دولتسازی با چالش روبهرو بوده است. یا در برابر نیروهای اشغالگر خارجی بنیادهای دولتیاش را از دست داده و یا از درون بهدلیل جنگهای داخلی و اختلافات فروپاشیده است. همین امر سبب شده است که حداقل در پنجدههی اخیر مردم افغانستان نتوانند یک دولت باثبات در کشورشان ایجاد کنند. در این میان، آخرین پروژهی دولتسازی جامعهی جهانی نیز ناکام شد و بار دیگر این پرسش مطرح است که اینبار شهروندان افغانستان چگونه خواهند توانست بنیانهای یک دولت باثبات را بگذارند که هم دوام داشته باشد و هم همهی مردم زیر چتر آن بدون جنگ در فضایی صلحآمیز زندگی کنند. در ادامهی این بحث، یک گفتوگوی ملی در میان خود مردم افغانستان لازم است تا در مورد این معضل تاریخی-ملی بحث کنند و ریشهی چالشهایی که بهدلیل آنها افغانستان نتوانسته است دولت باثبات داشته باشد را پیدا کنند و راهحلهایی را بیابند.