«۱۳۰ نامهی بینام» مجموعهی نامههایی است که در دههی چهل خورشیدی جوانان و بزرگسالان محض گفتوگو، شکایت، درد دل، مشورت و یا هر هدف دیگر به رادیو کابل نوشتهاند. در آن زمان که رادیو تنها رسانهی مدرن و در دسترس مردم بوده، مردم و بهویژه جوانان عملا میتوانستهاند از طریق آن برای مشکل خود راهحلی بیابند و یا هم به درد دل خود تسلایی. رادیو مانند دوست، همراز، طبیب و مشاور روانی و اجتماعی در خدمت مردم بوده و اغلب جوانان با نوشتن نامههای بدون نام به زندگی و سنتهای آن زمان اعتراض میکردهاند. در دوران جنگها و نابسامانیها آرشیو رادیو کابل نیز دچار فروپاشی شده و چیزهای زیادی را از دست میدهد. این ۱۳۰ نامهی بینام تقریبا تصادفی نجات داده میشوند؛ توسط خانم آلمانی بهنام اریکا کنابه که در آن وقت در قسمت «جنبشهای برابری زنان افغانستان» تحقیق میکرده است. خانم کنابه این ۱۳۰ نامه را از آرشیو رادیو کابل برای تحقیق خود به امانت میگیرد و در تنپوشهی کتابی به زبان آلمانی منتشر میکند. حالا این کتاب به لطف «بنیاد آصف آهنگ» و به سعی رتبیل آهنگ و روحالله یاسر به فارسی برگردان شده است. بیگمان این کتاب یک مجموعهی گرانبها و نشانههای زندهای از زندگی و طرز فکر مردم افغانستان در دههی چهل خورشیدی است.
محتوای این ۱۳۰ نامه خیلی به همدیگر شبیه است. علت آن هم یکسان بودن تجارب خانوادهها و جوانان در جامعهی افغانستان آن زمان است. موضوع جالبی که توجه من را جلب کرد محدودهی سنی فرستادگان نامهها است که در نامهها قید شده است. همهی کسانی که به رادیو کابل نامه نوشتهاند در محدودهی ۱۸ الی ۳۰ سال عمر دارند. دختر، پسر، زن خانهدار و مردان متأهلی که نامه نوشتهاند همه همین محدودهی سنی را ذکر کرده و کوتاه خواستهاند که برایشان راهحلی عاجل ارائه شود. چند موضوعی که در این نامهها خیلی چشمگیر است عبارت اند از:
۱- عشق: پسران و دختران در محدودهی سنی ۱۸ الی ۲۵ سال در نامهها از حس خود نوشتهاند. یکی عاشق همصنفیاش است، دیگری عاشق همدانشگاهیاش؛ دیگری عاشق پسر خاله/دختر خاله و آن یکی عاشق مرد زنوفرزنددار. طوری ابراز علاقه کردهاند که گویی نوعی پُزدادن و یا رسم عاشقی بوده که عشق خود را طی یک نامه به رادیو بنویسند و به معشوق خبر دهند. یا هم اهداف دیگری داشته که میتوانسته تسلای دلی برای یک دختر هجدهساله یا یک پسر نزدهساله باشد. همچنان این نامهها میتوانسته تلنگری به خانوادهها باشد که جوانانشان اینک بزرگ شدهاند و باید آنان را منحیث یک فرد مستقل در نظر داشته باشند.
گذشته از همهی اینها، نوشتن از عشق در هر دورانی، چه در دوران نامهنگاری، چه رادیو یا هم تلویزیون یک وجه قشنگ از زندگی و فرهنگ را نشان میدهد که آدمها برعلاوهی هزاران مشغلهی زندگی، دلشان به عشق زنده است و آن را از یاد نبردهاند. در چندین نامه شخص عاشق قصد کشتن خود و حتا کشتن رقیب خود را نیز مطرح ساخته است که نشان از عشق مردان افغانستانی دارد.
۲- ازدواج: متأهلانی که نامه نوشتهاند نیز در محدودهی سنی ۱۸ الی ۳۰ سال هستند و این نشانگر آن است که در دههی چهل ازدواجها همه در همین محدودهی سنی و کمتر از آن صورت میگرفته و کودکان فرصت زیادی برای کودکی و برنامههای آموزشی نداشتهاند. محتوای نامهها حکایت از روابط سرد مردان نسبت به زنان و تعدد اطفال در سنین ۲۲ الی ۲۴ سال در میان زنان را دارد. طوری که یک زن ۲۲ ساله نوشته است که چهار طفل دارد. این ازدواجها تنها مختص دو شخصی که با هم ازدواج کردهاند نه، بلکه به روابط خانوادگی و خشونتهای خانگی نیز میرسد و اکثر زنهایی که نامه نوشتهاند، گفتهاند که پدرشوهر و مادرشوهر و خواهران شوهر با آنان بدرفتاری دارند و زندگی سختی را با آنان سپری میکنند. این مورد -بهرغم اینکه همیشه منجر به خشونتهای خانگی شده است- همچنان تا اکنون در جامعهی افغانستان ادامه دارد.
۳- چند همسری: در این کتاب چندین نامه حاوی این مطلب است که نامادرها یک گوشهای از ظلم همیشه جاری در خانواده و جامعه، بهویژه نسبت به زنان هستند. به خدمت و بیگاری گرفتن دختران نوجوان از جانب مادراندرها و تحقیر مداوم آنان باعث آزار و اذیت این دختران شده و این خود به تنهایی یکی از موجبات ازدواجهای زودرس را فراهم ساخته بوده/است. همینطور در یکی از نامهها جوانی سرگذشت خود را میگوید و در آخر از گردانندهی برنامهی رادیو میپرسد که میتواند دو زن را همزمان داشته باشد یا خیر؟
۴- آموزش و تحصیل: نویسندگان اکثر این نامهها دانشآموز مکتب هستند. بیشتر از بقیهی صنفها، صنف یازدهم و نهم چشمگیر است. شاید آن وقت خواندن مکتب تا صنف نهم یا یازدهم دستآورد بزرگی بوده که چنین در نامهها برجسته شده است. انگشتشمار نامههایی هم است که نویسنده گفته است «محصل» است یا از فلان «فاکولته» فارغ شده است. در بعضی نامهها مردان از بیسوادی زنان و زنان از بیسوادی مردان شکایت کردهاند و در بعضی هم دیده میشود که در آن وقت سواد، بارزهی مهمی بوده و تا جایی بین باسواد و بیسواد یک شکاف طبقاتی بزرگی دیده میشده که حتا باعث برهمخوردن نظم زندگی مردم، بهخصوص جوانان میشده است. در بعضی نامهها همچنان زنان و دختران جوان از اینکه افسار زندگیشان دست مردان خانواده است و اجازهی رفتن به مکتب و آموزش را ندارند شکایت کرده و از مجریان برنامهی رادیو راهحل خواستهاند. این مخالفت با آموزش زنان در خون و خاک افغانستان نهفته بوده است، چه در دههی چهل و چه در آغاز قرن جدید.
۵- کشتن/مردن: موضوع دیگری که توجهام را جلب کرد و تأملام را برانگیخت، موضوع خودکشی و تهدید به کشتن زنان از جانب مردان در این نامهها است. چند نامه حاکی از آن است که شخص عاشق شده است و آن معشوق هم نصیب دیگری شده و شخص عاشق قصد دارد که خودش و آن دختر را بکشد. این ذهنیت کشتن معشوق یا کشتن خود در میان مردم معمول بوده و در ژن مردان غیرتی ما یک خصوصیت بارز به حساب میآمده است. در بعضی نامهها زنان بهگونهی مظلومانهای از درد عشق یا هر موضوع خانوادگی دیگر اعلام کردهاند که قصد خودکشی دارند؛ آخرین راه حل.
این نامهها جالب و حاوی موضوعات مختلفی است که هر کدام آن به تنهایی نمایانگر یک گوشهای از زندگی واقعی، تاریخی و حال مردم افغانستان است. با گذشت زمان کمتر مشکلی در میان مردم افغانستان به راهحل رسیده و هنوز هم که هنوز است همان آش است و همان کاسه! اما گذشته از نامهها، من دلم برای آن مجریانی سوخت که در آن برنامهها حضور داشتند. چقدر کارشان دشوار بوده که با اندکترین اشتباه کلامی و تحلیلی جان و زندگی جوانی را به باد میدادهاند یا هم با یک جملهبندی خوب و از روی دلسوزی میتوانستهاند نجاتدهندهی زندگیها و پیونددهندهی قلبها شوند. خوش روزگاری بوده که حداقل مردم حواسشان کمتر دچار هیاهو شده و تنها دل خوش به یک رادیو داشتهاند که آن رادیو هم برای مردم گوش شنوا و صبوری بوده است.