close

فراموشی؛ موهبت ناممکن

عبدالکریم ارزگانی

Photo: Freepik

«فراموشی، هنری ایزدی است.» فریدریش نیچه

فراموشی مقدمه‌ی یادآوری یا جریانی است که به یادآوری امکان وجود می‌دهد. همان‌گونه که امر فراموش‌نشده همیشه با امکان فراموشی مواجه است، امر فراموش‌شده نیز همواره از امکان خزیدن به روشنی ذهن -یعنی یادآوری- برخوردار است. به این لحاظ، انسان قادر بالفعل فراموشی نیست و صرفا از آن متأثر می‌شود. همچنین انسان نمی‌تواند آزادانه و به‌گونه‌ی اختیاری آنچه را که فراموش کرده به یاد بیاورد، چرا که فراموشی در انقیاد اراده‌ی انسان نیست بلکه بر آن چیره می‌شود. مسأله‌ی فراموشی یادآور «تناقض فیل» است: اگر کسی به شما بگوید که به فیل فکر نکنید یا فیل را به یاد نیاورید، شما به مسلما به فیل می‌اندیشید و آن را به یاد می‌آورید. به همین شکل، زمانی که در معرض یادآوری قرار نمی‌گیرید امر فراموش‌شده دور از دسترس شما در تاریکی می‌ماند. با این‌حال، لازم است تصحیح کنیم که در این‌جا فراموشی به معنای از یاد بردن گذشته و تاریخ (نفی حافظه در مقام تاریخ) یا فراموشی حاصل از عملکرد ناقص اندام فیزیکی (زوال حافظه) نیست؛ بلکه آن فراموشی‌ای مستتر، پوشیده و جاری است که در زندگی همه‌ی ما سکنا دارد؛ فراموشی که با غفلت و سبک‌سری قرین شده تا روز به گذر خویش ادامه دهد.

فراموشی برای پیشرفت زندگی روزمره الزامی است و آن را تسکین می‌دهد. ولی خود صرفا یک پوشیدگی‌ای در خطر افشا است. امر فراموش‌شده هرگز پاک نگردیده بلکه صرفا پنهان می‌شود، یعنی همواره بازگشت‌پذیر باقی می‌ماند. فی‌الواقع، آنچه که فراموش شده و در تاریکی عقب‌نشینی کرده با حمله‌ی دوباره به پیش، به‌سوی روشنی، ما را تهدید می‌کند. این فراموشی که نیروبخش روزهای ما است هرگز کامل اتفاق نمی‌افتد. انسان به امر فراموش‌شده آلوده می‌ماند، هیچ‌وقت پاک نمی‌شود و چه بسا که حملات مکرر امر فراموش‌شده به افشای مشقت هرچه بیشتر حیات روزمره منجر می‌شود. بازگشت امر فراموش‌شده هرچند که به‌مثابه‌ی نوعی آلودگی اغراق‌آمیز است، ولی بیراه نیست چرا که روشنی ذهن را مخدوش می‌کند و باعث شکل‌گیری مختل شدن و حتا فروپاشی سکوت و آرامشی می‌شود که زندگی روزانه به آن نیازمند است. وانگهی، امر فراموش‌شونده که در نهایت به امر فراموش‌شده استحاله می‌شود، فی‌نفسه به فراموشی متمایل است و به دلایل مختلف بی‌شمار، همواره به‌سوی فراموشی سیر می‌کند یا به‌سوی آن کشیده می‌شود. به این معنا که انسان عملا دست به فراموشی نمی‌زند بلکه ناخواسته حساب امور از دستش در می‌رود. امر فراموش‌شونده فرّار است و مانند شن از میان انگشت‌های لرزان انسان فرومی‌ریزد. لذا انسان حتا نمی‌تواند خواهان فراموش کردن چیزی باشد، آنچه فراموش می‌شود ذاتا میل به فراموشی دارد و از آن‌جایی‌که انسان از پس برآورده کردن چنین نیازی برنمی‌آید، امر فراموش‌شونده خود به‌سوی فراموشی نیل می‌کند. ما امور را فراموش نمی‌کنیم، بلکه امور را فراموش می‌شویم.

امکان یادآوری اما مانند موجی ناگهانی اشیای شناور روی دریا را به ساحل بازمی‌گرداند، که در عین حال، نشان‌دهنده‌ی ناتوانی امر فراموش‌شونده در تحقق تمام‌وکمال میل خویش است؛ او صرفا می‌تواند روی آب شناور شود ولی هیچ‌وقت قادر به شنا و ترک دایم شن‌های ساحلی نمی‌گردد. چرا که امر فراموش‌شونده در عین حال که به‌سوی فراموشی متمایل است، بیان‌شونده نیز هست. یعنی هم‌زمان که فرار می‌کند و از میان انگشتان ما می‌گریزد برای بیان خود به‌سوی یادآوری تمایل می‌یابد و در نهایت دوباره سر جای نخستین‌اش باز می‌گردد، ولی بسی شدیدتر از بار نخست. برای تحلیل بهتر این موقعیت بهتر است یک پیش‌آمد واقعی را بازنگری کنیم:

«در یک تونس، دو زن جوان در چوکی پشت سر من مشغول صحبت بودند و من بدون آن‌که بخواهم می‌توانستم کلمات‌شان را بشنوم که بازی‌گوشانه درباره‌ی چیزهای مختلف و مشخصا دلدقی‌ها و ترس‌های خود حرف می‌زدند. یک‌شان به دیگری گفت که تماس تصویری با همسرش باعث وحشت او می‌شود؛ چرا که عمیقا او را غمگین می‌کند و نمی‌تواند -در زمان تماس تصویری- جلو اشک‌هایش را بگیرد یا به صورت همسرش نگاه کند. چون از این‌که همسرش را غمگین کند یا خود غمگین شود می‌ترسد. از حرف‌هایش چنین برمی‌آمد که همسرش در کشور دیگری زندگی می‌کند و تماس‌های تصویری‌شان موجب گریه و اندوه می‌شود…»

چه چیزی در صورت آن مرد وجود دارد و چگونه روبه‌رو شدن با صورت انسان عزیزی که دوستش می‌داریم چنین دشوار و صعب می‌شود؟ آیا در این‌همه دست پنهان فراموشی نیست که خودش را در صورت مرد، به‌مثابه‌ی یادآوری امر فراموش‌شده، برای زن رو می‌کند؟ پاسخ بله است، اما صورت مرد بازتاب چه نوع امر فراموش‌شده‌ای هست؟ نقش نشانه‌ای تماس تصویری در این ماجرا بی‌شباهت به یافتن یکباره‌ی اشیای فراموش‌شده نیست. پیش می‌آید که انسان بعض اشیاء را گم یا فراموش کند و سال‌ها بعد، در انباری یا زیرزمینی، ناخواسته با آن شیء مواجه شده و آن را بازیابد. در آن لحظه با یافت شدن آن شیء تمام زندگی و لحظاتی که با آن شیء سپری شده به انسان بازمی‌گردند. یک فوران ذهنی کامل از خاطرات. در پیش‌آمد فوق تماس تصویری شبیه بازیافتن آن شیء فراموش‌شده عمل می‌کند. مرد در جای دیگری‌ است و در فاصله به سر می‌برد. لذا مرد غایب است، یک فقدان که الزام تماس تصویری را به میان می‌آورد ولی تماس تصویر خود به افشای غیبت او دامن می‌زند و آن را آشکار می‌کند.

مرد غایب است. زن غیبت او را فراموش می‌کند و سپس تماس تصویری، با بارگزاری مجدد و زنجیره‌ای خاطرات، غیبت فراموش‌شده‌ی مرد درون زندگی روزمره‌ی روزها را به زن یادآوری می‌کند. غیبت مرد امری فراموش‌شونده است چرا که به‌شکل چیزی که نباید وجود داشته باشد پدیدار شده، ولی زن ناچار است که مرتب به امری فراموش‌شده بازگردد چون غیبت او حتمی و انکارناپذیر، یعنی بیان‌شونده است. مرد نیز در موقعیت یکسان با زن قرار دارد و پیوندی که میان آن دو وجود دارد باعث خلق امر فراموش‌شونده‌ی یکسانی در آن می‌شود. یعنی هم‌زمان که غیبت مرد برای زن رو می‌شود، غیبت زن نیز برای مرد یادآوری می‌گردد. به بیان دقیق‌تر و جامع‌تر، صورت مرد برای زن، و برعکس، چیزی جز یادآوری غیبت و فقدان فراموش‌شده نیست. این غیبت فراموش‌شده است چون آن‌ها همیشه اشک نمی‌ریزند. برای همین نگریستن زن به صورت مرد طی یک تماس تصویری نمی‌تواند معنایی جز نگریستن به غیبت داشته باشد؛ غیبتی که زیر تقلای روزانه برای زندگی مدفون شده. لذا، آنچه باعث وحشت و اندوه توأمِ هر یک از آن‌ها می‌شود نه صرفا فراق، بلکه یادآوری فراق به‌مثابه‌ی یک امر فراموش‌شده، طی یک مواجهه‌ای ناکافی اما اجتناب‌ناپذیر است.

از جهتی دیگر، تماس تصویری به‌مثابه‌ی یک موقعیت همان لحظه‌ای است که موریس بلانشو آن را زمانه‌ی رنج می‌نامد؛ «زمانه‌ی رنج: فراموشی بدون فراموشی، عدم امکان فراموشی.» یعنی تماس تصویری لحظه‌ای سرشار از محنت است که در آن امکان فراموشی غیبتِ یکی از دیگری ساقط و دریغ می‌شود و آن‌ها را با عدم امکان فراموشی غیبت روبه‌رو می‌کند.

«به یاد می‌آورم که در بچگی، روزی که می‌خواستم چاکه/گیلاس وحشی بچینم، وقتی به خار چاکه رسیدم دیدم که دختربچه‌ای چهار-پنج‌ساله، جوجه‌های پرنده‌ای را از لانه‌ی‌شان درآورده و سلاخی می‌کند. جوجه‌ها را یکی‌یکی روی سنگ همواری گذاشته و با سنگ دیگری روی آن می‌کوبد. من اهمیتی ندادم و فقط چاکه چیدم. چون در آن سن برای ما بسیار عادی بود که موش‌ها را دنبال کنیم، مار بکشیم، پروانه بگیریم یا در لانه‌ی مورچه‌ها آب بریزیم.»

من بیش از ده سال بعد واقعه‌ی فوق را به یاد آوردم و پس از آن هرچه از آن پیش‌آمد دورتر شدم به وحشت و شقات آن افزوده شد؛ طوری که اکنون با یادآوری شقاوت کودکانه‌ی او وحشت‌زده و مستأصل می‌شوم. آن پیش‌آمد اکنون به «لحظه‌ی محنت» بدل شده و فراموشی آن ناممکن گردیده ولی هربار که به آن می‌اندیشم، از خود می‌پرسم که چگونه آنچه طبیعی و عادی جلوه می‌کند به خاطره‌ای هولناک تبدیل می‌شود؟ چگونه انسان خاطره‌ای را هربار با شدت و درد بیشتری به یاد می‌آورد؟ قدر مسلم این است که آن واقعه‌ به‌مثابه‌ی امری فراموش‌شونده می‌توانست محو و ناپدید شود، چرا که من در لحظه‌ی تماشای آن هیچ متأثر نشدم. ولی بعدا هر دفعه که آن را به یاد آوردم، نادیده گرفتن آن صعب‌تر و دشوارتر شد. ظاهرا خاطره‌ی فوق برای بحث ما حایز اهمیت نیست ولی از آن‌جایی که هر انسانی به‌ تکرار خاطرات مشابه آن را به یاد می‌آورد، یعنی رخداد فراموش‌شده‌ای یکباره و پس از سال‌ها برایش به خاطره بدل می‌شود؛ تأمل آن سویه‌ی دیگری از فراموشی را برای ما آشکار می‌کند. چون امر فراموش‌شده با امکان خطور مسلح است و هر آن ممکن است که امری بی‌اهمیت فراموش‌شده به یادآوری اجتناب‌ناپذیر مبدل شود.

نکته‌ای که دیگری درباره‌ی فراموشی حایز اهمیت است؛ شدت‌بخشی آن به امر فراموش‌شده/رهاشده است. فراموشی به کیفیت امر فراموش‌شده می‌‎افزاید و به آن شدت می‌بخشد، برای همین هرچه مسائل بیشتر فراموش شوند با شدت بیشتری بازمی‌گردند. آنچه روی دریا شناور می‌شود با شدت بیشتری به ساحل پس زده می‌شود. گویی امر فراموش‌شده در تاریکی، آن‌جا که فراموشی آن را می‌پوشاند، تغذیه و بزرگ می‌شود و زمانی که از تاریکی به بیرون می‌جهد و به‌سوی روشنی خاطره سرازیر می‌شود، بسی مهیب‌تر و شدیدتر از زمان فراموش شدنش ظاهر می‌شود. یادآوری خود سازنده‌ی لحظه‌ای محنت است؛ لحظه‌ای که چیزی در آن فراموش نمی‌شود و اصلا قابلیت فراموشی را ندارد. علت این است که امر فراموش‌شده آنچنان که هستیم بازمی‌گردد نه آنچنان که بودیم، به عبارت دیگر، یادآوری آنچه را که فراموش کرده‌ایم در پیوندی عمیق با آنچه که اکنون هستیم برای ما نشان می‌دهد. یادآوری، در این‌ صورت، منجر به نوعی تناقض کلی میان ما و گذشته‌ی امر فراموش‌شده می‌شود. امر فراموش‌شده که در زمان رخداد فراموشی ساده و بی‌معنا بوده، در لحظه‌ای بازگشت به امر دردناک و معنامند تبدیل می‌شود. امری فراموش می‌شود، مانند شن از میان انگشتان ما می‌ریزد و محو می‌شود اما سال‌ها بعد دوباره بازگشته و ما را غافل‌گیر می‌کند؛ درحالی‌که دیگر میان انگشت‌های ما جای نمی‌شود.