طالبان در سه دههی گذشته دو بار به قدرت رسیدهاند و تجربههای شکست و پیروزی خرد و کلان را پشت سر گذاشتهاند؛ اما مایهی ایدئولوژی ویرانگرشان همانی مانده است که بود و پایهی حکومت قبیلهایشان هنوز همان تکروی و حذف و بیدادگری است که دیده بودیم.
بیستوهفت سال پیش، در هفدهم اسد سال ۱۳۷۷ شمسی، طالبان شهر مزار شریف را به تصرف خود درآوردند و مردم هزارهی شهر را قتل عام کردند. در آن زمان ملا عبدالمنان نیازی، از فرماندهان مشهور طالبان، گفت که هزارهها یا مسلمان شوند و یا کشته خواهند شد. نیروهای طالبان در کمتر از یک هفته هزاران شهروند غیرنظامی (عمدتا هزاره) را تیرباران کردند. طالبان صدها نفر دیگر را در کانتینرها به ولایات دیگر منتقل کردند. اکثر افرادی که در کانتینرها منتقل میشدند، از شدت گرما، تشنگی و تنگی جا جان خود را از دست دادند. البته کشتار مردم توسط طالبان منحصر به مزار شریف نبود. طالبان قبل از قتل عام مردم در مزار شریف در مناطق دیگر افغانستان دست به کشتارهای گسترده زده بودند و بعد از مزار شریف نیز در ولایات دیگر، از جمله در بامیان، صدها نفر دیگر را به قتل رساندند.
طالبان در آن دور قدرتگیری خود با حد اکثر خشونت با مردم رفتار میکردند و از این که در سطح جهانی به عنوان یک گروه تروریستی شناخته شوند نیز ابایی نداشتند. رهبران این گروه به صورت صریح میگفتند که جامعهی بینالمللی و ضوابط حاکم بر آن را به رسمیت نمیشناسند. طالبان در آن ایام مست پیروزی بودند و سر از پا نمیشناختند. به همین خاطر، حتا نیازی نمیدیدند که حمایت خود از گروههای تروریستی جهانیای چون القاعده را پنهان کنند. سرانجام، همین مستی و گردنفرازی آنان را با امریکا و متحدانش درگیر ساخت و امارت خشونتبار این گروه را در اواخر سال ۲۰۰۱ برباد داد.
چهار سال قبل، در بیستوچهارم اسد سال ۱۴۰۰ شمسی، گروه طالبان برای دومین بار بر افغانستان تسلط یافت. این بار، رهبران این گروه از قتل عام شهروندان غیرنظامی اجتناب کردند و کوشیدند تصویری «اصلاحشده» از خود به جهان مخابره کنند. سخنگویان این گروه گفتند که طالبان با استقلال رسانهها، حقوق زنان و آزادیهای مدنی مردم مخالفتی ندارند و آمدهاند که با پایان دادن به جنگ کشور را به سوی صلح پایدار و توسعهی اقتصادی حرکت بدهند. رهبر این گروه «عفو عمومی» اعلام کرد و از مردم خواست که در کشور بمانند و برای بازسازی افغانستان تلاش کنند.
اما این نسخهی اصلاحشدهی طالبان دیر دوام نیاورد. نمیتوانست دیر دوام بیاورد. چرا که طالب نمیتوانست طالب نباشد. قرائت بسیار تندروانهی این گروه از آموزههای دینی از یک سو و پیوند محکم این گروه به کُدها و ضوابط قبیلهای از سویی دیگر راه را بر هر گونه اصلاح عمیق و معنادار در میان طالبان بسته است. به همین دلیل، در دور دوم تسلط طالبان بر افغانستان، عناصر اصلی طالبانیسم به سرعت برگشتند و طالبان همان سیاستی را در پیش گرفتند که در ابتدا گمان میرفت در این دور حکومت خود کنار گذاشته باشند یا حداقل تعدیل کرده باشند. اما ترک و تعدیلی در کار نبود. سیاست انحصار قدرت، سرکوب زنان، ترور افراد، تعقیب و آزار منتقدان، تحمیل عقاید طالبانی، حذف آزادیهای مدنی، بستن رسانهها، تعطیل نهادهای آموزشی، غصب زمین و کوچاندن اجباری مردمان غیرپشتون از سرزمینهایشان از سر گرفته شد.
طالبان در دو مورد رفتار خود را تغییر دادهاند که هیچ کدام ربطی به بهبود زندگی شهروندان افغانستان ندارد. یکی این که طالبان به کشورهای دیگر قول دادهاند که از خاک افغانستان بر منافع هیچ کشور دیگری حمله نشود (التزام عملی به این قول در طول زمان آزموده خواهد شد). دیگری این که طالبان در این دور حاکمیت خود به شدت تلاش میکنند که در سطح تبلیغات برونمرزی خود را یک حکومت میانهرو نرمال نشان دهند که کارش فقط بسامان کردن امور مملکت از طریق مدیریت معقول منابع است. طالبان در این دو مورد البته بهروزی مردم افغانستان را در نظر ندارند. تغییر رفتارشان در این دو حوزه بیشتر به این خاطر است که دریافتهاند «خارجی»ها و رعایت مصالحشان برای دوام آوردن «امارت» ضروری است. اما آنجا که پای مصالح عینی مردم افغانستان در داخل کشور مطرح است، نسخهی فعلی امارت طالبان تفاوت چندانی با نسخهی پیشین حکومت این گروه در سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ شمسی ندارد. حکومت فعلی طالبان دقیقا مثل حکومت قبلیشان تکقومی و تکحزبی است؛ مخالفت این گروه با علم و هنر به همان غلظتی است که در دور پیشینشان بود؛ زنان را با همان شدت و کینهی معمول در دور اول خود سرکوب میکنند و محروم میسازند؛ آزادی بیان و رسانهها در این دور امارتشان همانقدر پامال میشود که در دور اول حکومت این گروه؛ حذف اقوام و گروههای غیرطالب از بدنهی قدرت و ادارهی مرکزی و محلی با همان شدتی اجرا میشود که در دورهی نخست حکومت طالبان اجرا میشد؛ تحمیل فکر قرونوسطایی طالبانی و تحمیل سبک زندگی مملو از تعصب و تحجر این گروه بر شهروندان دیگر افغانستان هیچ تفاوتی با زورگویی و تحمیلی ندارد که در دور اول حاکمیت طالبان اعمال میشد.
بعضی ممکن است بگویند که حداقل طالبان این بار با تلویزیون و تصویر آشتی کردهاند. در این مورد دو نکته را باید به یاد داشت: اولا، در چهار سال گذشته، مقامات و ملاهای طالبان بارها با همین مقداری که از تلویزیون و تصویر در افغانستان مانده است، مخالفت خود را نشان دادهاند. در بعضی ولایات، طالبان عملا برنامههای تلویزیونی را متوقف کردهاند. ثانیا، آنچه از تلویزیون و تصویر باقی مانده است، صددرصد در خدمت تبلیغات طالبان است. به بیانی دیگر، طالبان فقط وقتی دریافتند که محرومیت از ابزار تلویزیون و تصویر محرومیت از یک ابزار تبلیغاتی بسیار موثر است، با تلویزیون (فقط در حد همان ابزار پخش تبلیغات گروهی خود) کنار آمدند. یعنی همان چیزی را که حرام میدانستند، برای استفادهی خود حلال کردند. تلویزیون برای دیگران همچنان حرام است.
طالبان در دور دوم حاکمیت خود سعی دارند مردم افغانستان و کشورهای جهان را متقاعد کنند که «امارت» را به عنوان یک حکومت نرمال و مشروع بپذیرند؛ اما حاضر نیستند هیچ یک از عناصر مشروعیت در یک حکومت نرمال و مشروع را وارد حکومتداری خود کنند. چهار سال پس از سقوط جمهوریت، اکثر مردم گرسنهاند، اکثر مردم ناراضیاند، اکثر مردم از خدمات عمومی محروماند، اکثر مردم بیکاراند، اکثر مردم به امکانات صحی لازم دسترسی ندارند، اکثر مردم به صورت شباروزی در ترس از طالبان به سر میبرند، اکثر مردم از تحصیل محروماند، اکثر مردم آزادی مدنی ندارند و اکثر مردم در اکثر جاها (به خاطر ظاهر صورت و لباس خود) مورد تحقیر و توهین ماموران حکومت طالب قرار میگیرند. چهار سال پس از تسلط بر کشور، جز روسیه هیچ کشور دیگری حکومت طالبان را به رسمیت نشناخته است. طالبان گاهی با خشم و تعجب آمیخته میگویند که چرا تمام دنیا علیه حکومتشان موضع گرفته است. اما هرگز به خود، اندیشه و فلسفهی سیاسی و رفتار خود در مقام حکومتداری نظری نمیاندازند تا ببینند که با جهل و جور و وحشت هرگز نمیتوان حکومتی خوب و مشروع و کارآمد برپا کرد.