غفار صفا
طالبان پس از دودهه، بار دیگر در آگست ۲۰۲۱ قدرت را در کابل بهدست گرفتند. اگرچه در ظاهر، این بازگشت ادامهی همان حاکمیت واپسگرای ۱۹۹۶–۲۰۰۱ به نظر میرسید، اما جامعهی افغانستان اینبار تغییرات چشمگیری را تجربه کرده بود: میلیونها شهرنشین تحصیلکرده، جامعه مدنی ولو شکننده، رسانههای برونمرزی و شبکههای اجتماعی فعال. این ترکیب، طالبان را ناچار کرد که هم در تاکتیکهای حکومتداری تغییراتی دهند و هم برای مواجهه با مقاومتهای اجتماعی، روشهای تازهای را بهکار گیرند.
مشخصترین شباهت، همان تداوم ایدئولوژی بنیادگرای مذهبی است: طالبان بار دیگر حقوق زنان را محدود کردند، تحصیل دختران را در سطح متوسطه و دانشگاه متوقف ساختند، نهادهای مستقل را تعطیل یا تضعیف کردند، و رسانههای داخلی را با فشار و سانسور تحت کنترل درآوردند. سرکوب مخالفان و تهدید خبرنگاران مستقل ادامه دارد. اما تفاوتهای بنیادی نیز نسبت به دههی ۱۹۹۰ به چشم میخورد: جمعیت شهرنشین حالا به بیش از ۲۶ درصد رسیده (۴۴)، بیش از دودهه دسترسی به آموزش، میلیونها جوان تحصیلکرده پرورش داده، و رسانههای اجتماعی امکان انتقال روایتهای انتقادی را فراهم کردهاند.
طالبان اینبار برخلاف دور اول، در برخی عرصهها از زور عریان کمتر استفاده میکنند و بیشتر از روشهای انکار، بهانهتراشی و محدودسازی تدریجی بهره میبرند. در گفتوگوهای دیپلماتیک، نمایندگان آنان وعده اصلاحات میدهند، در حالی که در عمل محدودیتها پابرجا است یا شدیدتر میشود. سیاست تعامل گزینشی با سازمانهای بشردوستانه باعث شده کمکهای نقدی و پروژههای کمکرسانی همچنان جریان داشته باشد، بدون آنکه طالبان مجبور شوند اصلاحات ساختاری جدی بپذیرند.
در این میان، ساختار سیاسی طالبان بهشدت متمرکز، بسته و غیرپاسخگو باقی مانده است. رهبری مرکزی اغلب در قندهار متمرکز است و تصمیمگیری در دست حلقهای محدود از رهبران مذهبی است که از رأیگیری یا مشارکت عمومی پرهیز میکنند. نیروهای امنیتی جدید طالبان، شامل پولیس مذهبی (امر به معروف و نهی از منکر) و ارتشی متشکل از نیروهای ایدئولوژیک اند، نه ارتشی ملی و حرفهای. به گزارشهای موثق، حدود ۱۵۰ هزار نیروی امنیتی زیر امر «امارت اسلامی» قرار دارند، اما سهم اقوام غیرپشتون در ساختار فرماندهی بسیار اندک است.
از نظر اجتماعی-اقتصادی، رکود گسترده کشور را فراگرفته است. طبق گزارش بانک جهانی (۲۰۲۳)، تولید ناخالص داخلی افغانستان در دو سال اول حکومت طالبان بیش از ۳۰ درصد کاهش یافته، بیکاری به ۴۰ درصد رسیده، و نزدیک به ۹۰ درصد جمعیت زیر خط فقر قرار دارند. کمکهای بینالمللی بهشدت کاهش یافتهاند و بانک مرکزی افغانستان با محدودیتهای شدید مالی مواجه است. این وضعیت، آسیبپذیری شدید مردم در برابر آفات طبیعی (مانند زمینلرزهها، سیلابها، خشکسالی) را تشدید کرده است، زیرا ظرفیت نهادهای امدادی کاهش یافته و همکاریهای بینالمللی محدود شده است.
همزمان، رشد مدارس دینی با شتابی نگرانکننده ادامه دارد. طالبان اعلام کردهاند که بیش از ۱۰ هزار مدرسهی دینی جدید تأسیس خواهند کرد؛ این رقم افزون بر هزاران مدرسهی فعال پیشین است. این مدارس، در ساختار آموزشی جدید طالبان، جایگزین بسیاری از مدارس سکولار یا بهشدت محدودکنندهی آنها شدهاند. این روند تداعیگر تجربه پاکستان است که بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ با تأسیس هزاران مدرسهی دینی، بستر تولید نسلهایی از شبهنظامیان ایدئولوژیک را فراهم کرد که به شبکههای جهانی تروریستی پیوستند. اگر این روند ادامه یابد و آموزش مدرن و رسانههای آزاد پشتیبانی نشوند، ظرفیت بستر متحولشدهی دوران جمهوریت برای مقاومت نیز به تدریج فرسوده خواهد شد.
یکی از پدیدههای قابل توجه، رهبری زنان در اعتراضات مدنی علیه طالبان است. زنان با سرکوب مستقیم (تعطیلی مکاتب، محدودیت کار) بیشترین ضربه را خوردهاند؛ پس بیشترین انگیزه را برای مقاومت دارند. این مقاومت زنانه، مشروعیت اخلاقی و رسانهای دارد و طالبان سرکوب خشن آن را پرهزینه میدانند. اما تکمحوری جنسیتی در مقاومت، خطر محدود ماندن آن را در پی دارد. مردان، حتا در طبقات متوسط شهری، تحت سلطهی فرهنگ سنتی و مردسالار اغلب حاضر به حضور در صحنههای اعتراض نیستند. در نتیجه، این مقاومت هنوز به جنبش ملی عدالتخواهی تبدیل نشده است.
از سوی دیگر، طالبان در عرصهی فرهنگی نیز نوعی فروپاشی اجتماعی را رقم زدهاند. آزادیهای هنری، فرهنگی و رسانهای محدود شدهاند، سینما تعطیل، موسیقی ممنوع، و بسیاری از شاعران، نویسندگان و روزنامهنگاران یا تبعید شدهاند یا در انزوا بهسر میبرند. نهادهای روشنفکری نیز در سایه تهدید خاموش شدهاند.
در سطح اقوام و مناطق نیز اعتراضاتی صورت گرفته است. در شمال افغانستان، بهویژه در فاریاب، تخار و بدخشان، طالبان با نارضایتیهای محلی نسبت به غصب زمینهای مردم توسط کوچیها و منع کشت خشخاش مواجه شدهاند. در برخی موارد، مانند بدخشان، این نارضایتیها به درگیری مسلحانه منجر شد. بااینحال، بهدلیل نبود هماهنگی ملی، فضای سرکوب امنیتی و بیاعتمادی عمومی، این اعتراضات نتوانستند به جنبشی فراگیر تبدیل شوند.
یکی از تحولات قابل تأمل، بروز تدریجی شکافهای قومی در ساختار داخلی طالبان است. فرماندهان و اعضای ازبیک و تاجیک که در سالهای جنگ علیه جمهوریت به طالبان پیوسته بودند، به تدریج با انزوای ساختاری مواجه شدهاند. گزارشهایی از ریزش یا کنار گذاشتهشدن برخی از چهرههای تاجیک و ازبیک در صفوف طالبان حکایت دارد.
ایدئولوژیکسازی نظام سیاسی همانطور که هانا آرنت در آثار خود مانند «ریشههای توتالیتاریسم» تحلیل کرده است، به انحلال نهادهای مستقل، سرکوب تکثر سیاسی، و حذف عرصهی عمومی منجر میشود. تجربههای تاریخی مانند آلمان نازی، روسیه استالینی و ایران پس از انقلاب، نشان میدهند که ایدئولوژیزهکردن دولت، به انسداد فکری، سرکوب خلاقیت و تقویت ماشین خشونت میانجامد. در افغانستان نیز، استفاده از دین بهعنوان ابزار قدرت سیاسی نهتنها فضا را برای حقوق و آزادیهای مدنی بسته، بلکه بستری برای ظهور نسلهای تازهای از افراطگرایان فراهم میسازد.
در نهایت، تجربهی دور دوم طالبان نشان میدهد که جامعهی افغانستان با وجود فشارهای عظیم سیاسی و اقتصادی، به سادگی نه قابل عقبراندن است، نه توان دواندهشدن در مسیر توسعهی شتابزده را دارد. حلقه تکرار یا انکار، نه صرفا به انتخاب طالبان، بلکه به پایداری مقاومت مدنی، تداوم آموزش مدرن، حمایت از رسانههای آزاد و تجدید نیروی روشنفکری وابسته است. جامعه را نمیتوان با ایدئولوژی و سرکوب به عقب راند، همانگونه که نمیتوان آن را با پول و پروژه به پیش دواند- مگر آنکه از درون، به زبان خودش، و با نیروی آگاه خود رشد کند.
نتیجهگیری
جامعهای که راه نرفت، نظامهایی که فروریختند
شکست پروژهی مدرنسازی در افغانستان یکی از پرهزینهترین و تکرارشوندهترین فجایع تاریخ معاصر این کشور است؛ فاجعهای که نه از کمبود تلاش برآمده، نه از غیبت شعار و حمایت جهانی، بلکه دقیقا بهدلیل نادیدهگرفتن آنچه واقعا «جامعه» مینامیم، بارها و بارها رخ داده است.
در طول بیش از یک قرن، تلاشهایی گاه پرشور، گاه خشونتبار و گاه آغشته به آرمانگرایی بیرونی برای دولتسازی و نوسازی جامعهی افغانستان انجام شد؛ از عبدالرحمانخان با سیاست سرکوب و یکپارچهسازی از بالا، تا اماناللهخان با مشروطهخواهی شتابزده و بیپشتوانه، از سوسیالیسم خونین و ایدئولوژیک حزب خلق، تا تجربهی جمهوریت وابسته به پس از ۲۰۰۱ که با میلیاردها دالر حمایت خارجی و پروژههای کاغذی بهدنبال مدرنیزاسیون بود، اما هیچگاه نتوانست نهاد پایدار، اقتدار مشروع یا همگرایی اجتماعی بهوجود آورد.
این شکست نه تصادفی است، نه صرفا نتیجهی تهاجم خارجی یا مخالفت سنتگرایان، بلکه بازتاب یک فقدان تاریخی است؛ ناتوانی در برقراری پیوند میان ساختار قدرت و مصالحهی اجتماعی، میان اصلاح از بالا و آگاهیسازی از پایین. افغانستانپژوهان برجستهای چون بارنت روبین این مسأله را با دقت نشان دادهاند: دولت در افغانستان هرگز نتیجه یک قرارداد اجتماعی فراگیر نبوده است. یا به قبیله و قوم خاص متکی بوده، یا به نیروی خارجی؛ و همیشه بهجای ایجاد نهاد، در پی مهندسی اقتدار بوده است.
درهمتنیدگی این تحلیلها، از بومیترین نگاهها تا جهانیترین نظریهها، یک نتیجه دارد: جامعهی افغانستان را نمیتوان شتابزده دواند، از بالا نوسازی کرد یا با دالرهای امنیتی ساخت. تجربهی جمهوریت که پس از ۲۰۰۱ با حمایت کمنظیر جهانی آغاز شد، بهجای آنکه فرآیندی از پایین برای نهادسازی و مصالحه باشد، به پروژهای امنیتمحور و وارداتی بدل شد. بیش از ۸۰ درصد کمکهای ۲.۳ تریلیون دلاری امریکا به بخش امنیتی رفت و بازسازی به حاشیه رانده شد. اروپا بر جامعه مدنی تأکید داشت، اما نقش تصمیمساز نداشت. ساختار سیاسی با سهمیه قومی و تکیه بر جنگسالاران ساخته شد، نه با نمایندگی واقعی. در نبود آموزش عمومی، قانونمداری و شفافیت، پروژهها به فساد آلوده شد و نهادها به ظاهر ساختار یافتند، اما بدون ریشه. با خروج نظامیان غربی، همه چیز همانگونه که آمده بود، فروپاشید.
اگر به تمام این فصلها بنگریم -از عبدالرحمان تا امروز- درمییابیم که شکست تجربهی جمهوریت، نه یک گسست، بلکه ادامهی یک روند تاریخی بوده است.
تمام پروژههای مدرنسازی در افغانستان، از اصلاحات شتابزدهی امانالله، تا نوسازی سوسیالیستی، تا جمهوریت وابسته، در یک اشتراک کلیدی سهیم بودند:
- شتابزدگی در نوسازی، بدون نهادسازی واقعی؛
- وابستگی به قدرتهای بیرونی، بهجای بسیج ظرفیت درونی؛
- نادیدهگرفتن حافظهی تاریخی، سنتهای ریشهدار و تنوع فرهنگی جامعه.
در همهی این دورهها، حاکمان بیشتر با نیت «ساختن ملت»، پروژههای عظیمی را به راه انداختند، اما بدون شنیدن صدای جامعه، بدون ایجاد نهادهای اعتمادآفرین، و بدون مصالحه با واقعیتهای تاریخی.
در حالی که جامعه، درگیر زخمهای تاریخی، نزاعهای قومی، حاشیهنشینی فرهنگی و فرسایش اعتماد بود، دولتسازان در پی جهشهای سریع بودند- گویی جامعه را میتوان همچون ماشین، با فشار گاز، به پیش راند.
از تجربهی نادیدهگرفتن منازعهی کوچی-هزاره، تا سرکوب جنبشهای مدنی، از تصویب قانون مصونیت ناقضان حقوق بشر، تا تکرار سازوکارهای انحصاری قدرت، یک روند دیده میشود: غفلت از ایجاد قرارداد اجتماعی، از آشتی میان حافظههای زخمی، و از جبران تاریخی بیعدالتیها. این جامعه، با چنین حافظهای، نه میدود، نه همگرا میشود، بلکه مدام واگرایی میزاید.
جامعهی افغانستان را نمیتوان از بالا ساخت، با قدرت پیش برد، یا در رقابتهای ژئوپلیتیک تعریف کرد. این جامعه، تنها زمانی بهسوی آینده حرکت خواهد کرد که خود را در آیینهی گذشته بشناسد، زخمهایش را مرهم گذارد، نهادهایش را به تدریج بسازد، و روایت مشترک خود را از تاریخ شکل دهد.
با عبور از این تجربههای تلخ، اگر قرار باشد افغانستان بهسوی بازسازی واقعی حرکت کند، نخستین گام نه در نهادهای وارداتی، نه در تزریق پول یا تکنولوژی، بلکه در بازیابی «اعتماد اجتماعی» و «مصالحه با حافظهی جمعی» نهفته است. توسعه، زمانی ریشه میدواند که به زبان جامعه سخن بگوید، تفاوتهای فرهنگی را بهرسمیت بشناسد، و روایتهای سرکوبشده را وارد گفتوگو کند. لازمهی این تحول، نهادسازی تدریجی، مشارکتمحور، و بومی است؛ در پیوند با آموزش همگانی، شفافیت، عدالت تاریخی و گفتوگوی بیننسلی. جامعه را نمیتوان دواند، اما میتوان گامبهگام، با صبر و شناخت، آن را به حرکت درآورد- همچون رودخانهای که اگرچه آرام میخزد، اما سرانجام راه خود را به دریا میبرد.
همانطور که یونگ پابلو گفته است: «رودخانه با شتاب بهسوی دریا نمیدود، آرامآرام از پیچوخمها عبور میکند.»
تاریخ افغانستان، نیز بار دیگر این آموزه را به یاد ما میآورد: جامعه را نمیتوان دواند.
رویکردها:
.۱. Rubin, Barnett R. The Fragmentation of Afghanistan. Yale University Press, 2002. P. 58.
۲. Dupree, Louis. Afghanistan. Princeton University Press, 1980. P.13.
۳. Gregorian, Vartan. The Emergence of Modern Afghanistan: Politics of Reform and Modernization, 1880–۱۹۴۶*. Stanford University Press, 1969.
(۱۹۶۹, pp. 301–۳۰۲)
۴. Barfield, Thomas, Afghanistan: A Cultural and Political History (Princeton: Princeton University Press, 2010), p. 305.
۵. Giustozzi,Antonio, Empires of Mud: Wars and Warlords of Afghanistan (London: Hurst & Co., 2009),P, 242.
۶. Kaplan , Robert D, The Revenge of Geography (2012, pp. 242–۲۴۶.
.۷. تعبیرامرزی این اسطوره یونانی، تصمیم و اقدامی است که ممکن است آغازگر زنجیرهای از مشکلاتی شود که کنترول آن دشوار خواهد بود.
۸. غبار، میرغلاممحمد، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد ۱، ص ۷۹۳.
۹. همانجا
۱۰. . Dupree, Louis. Afghanistan. Princeton University Press, 1980. P 340-350.
۱۱. , Vartan, Gregorian. The Emergence of Modern Afghanistan, Stanford University Press, 1969, pp. 228–۲۳۱.
۱۲. Dupree, Louis. Afghanistan. Princeton University Press, 1980.P 340-350.
۱۳. Gregorian, Vartan. The Emergence of Modern Afghanistan, Stanford University Press, 1969, pp. 228–۲۳۱
۱۴. غبار، همانجا، ص ۸۱۳.
۱۵. غبار، همانجا، ص ص ۸۰۶ تا ۸۳۶
16. Gregorian ، Vartan PP 259–۲۶۳ .
۱۷.Gregorian, Vartan P 485.
۱۸. Dupree, p 512.
۱۹. Dupree, p 513. And Gregorian, p 237.
۲۰. Rubin, Barnett R. The Fragmentation of Afghanistan. Yale University Press, 2002. P, 72.
۲۱. Dupree, p 521.
۲۲. Barfield, Thomas , Afghanistan, p 216.
۲۳. Rubin, 1995: 95
۲۴. Dupree, 1973: 523
۲۵. Gregorian, 1969: 615
۲۶. Rubin, 1995: 97
۱۷. آهنگ، محمدآصف ، افغانستان… ، ص ۴۲۰.
۱۸. فرهنگ، میرمحمد صدیق ، افغانستان در پنج قرن اخیر، جدلد ۳، ص ۱۶۹.
۲۹. World Bank, “Agricultural Sector Review: Afghanistan”, ۲۰۰۴
۳۰. سنتلیور، پییر، اصلاحات ارضی در افغانستان: از فروپاشی نظام سلطنتی تا سقوط طالبان، (سایت انترنیتی ایران نامک)
۳۱. گزارش وزارت معارف، ۱۳۶۴
۳۲. سالنامه دانشگاه کابل، ۱۳۶۱
۳۳. گزارش وزارت ترانسپورت، ۱۳۶۰
۳۴. Collins, Joseph J. (1986). The Soviet Invasion of Afghanistan: A Study in the Use of Force in Soviet Foreign Policy. Lexington, MA: Lexington Books.
۳۵. نگاه کنید: فرهنگ ۱۹۹۱، گزارش وزارت معارف، گزارشهای یونسکو و یونسف.
۳۶. همانجا
۳۷. World Bank, 2015
۳۸. چایس، سارا، غارتگران حاکمیت: ۲۰۱۵
۳۹. جیوستوزی، ارتش افغانستان: ۲۰۱۶
۴۰. World Bank, 2015
۴۱. SIGAR Quarterly Report, 2021
۴۲. Barfield, Thomas. Afghanistan: A Cultural and Political History. Princeton University Press, 2010. And Giustozzi, Antonio. Afghanistan: Transition without End. Hurst, 2016.
۴۴. UN-Habitat, 2021
۴۵. world band, 2023
پایان
بخشهای دیگر مقاله در ذیل پیوند شده است:
تجربهی مجاهدان، طالبان و تکنوکراتها (۱۹۹۲- ۲۰۲۱) | درسهایی از تاریخ معاصر ما (قسمت پنجم)
از سلطنت ظاهرشاه تا جمهوری داوودخان؛ درسهایی از تاریخ معاصر ما (قسمت سوم)
اشتباهات راهبردی شاه امانالله؛ درسهایی از تاریخ معاصر ما (قسمت دوم)