نویسنده: محرمعلی عالمیان
پانزدهم آگست ۲۰۲۱، روزی بود که افغانستان برای همیشه دگرگون شد. در اینروز، نظام جمهوری پس از ۲۰ سال، در برابر پیشروی طالبان سقوط کرد و کابل، پایتخت کشور بدون جنگ و مقاومت جدی بهدست طالبان افتاد. این حادثه، نه فقط یک تغییر سیاسی، بلکه نقطهی عطفی در تاریخ معاصر افغانستان بود که تأثیرات عمیق آن هنوز در هر گوشهی کشور دیده و احساس میشود. در چهارمین سالگرد این رخداد، پرسشهای بسیاری همچنان بیپاسخ ماندهاند: چرا جمهوریت فروپاشید؟ چه کسانی مسئول بودند؟ و آیندهی این ملت در کدام مسیر قرار دارد؟
سقوط نظام جمهوری نهتنها یک تغییر قدرت سیاسی، بلکه یک زلزلهی اجتماعی، هویتی و نهادی بود. اما پرسش اصلی این است: آیا این فروپاشی نتیجهی اجتنابناپذیر روندهای ساختاری و تاریخی بود، یا ثمرهی خیانت سیاسی و بیکفایتی رهبران داخلی و شرکای خارجی؟ از منظر ساختاری، جمهوریت بر پایههایی نااستوار بنا شده بود؛ وابستگی عمیق به کمکهای خارجی، فساد گسترده در نهادهای دولتی، فقدان مشروعیت مردمی و ناکارآمدی در توزیع عدالت و خدمات عمومی، که این نظام را به ساختاری شکننده تبدیل کرده بود. از سوی دیگر، نخبگان سیاسی افغانستان اغلب درگیر رقابتهای قومی، انحصارطلبی و بیاعتمادی متقابل بودند، نه درگیر دولتسازی پایدار. از اینرو، برای بسیاری از شهروندان افغانستان، سقوط جمهوریت به معنای نابودی آرزوهایی بود که در طول دودهه با امید به دموکراسی، آزادی و توسعه شکل گرفته بود.
نظامی که با حمایت گستردهی بینالمللی و میلیاردها دالر کمک خارجی شکل گرفته بود، به شکلی غیرقابل تصور در کمتر از سه ماه از هم پاشید. از نگاه بسیاری اندیشمدان و تحلیلگران، این سقوط نتیجهی طبیعی سالها فساد، فاصلهی عمیق میان حکومت و مردم، انحصار قدرت، و ناکارآمدی در مدیریت سیاسی و نظامی بود. اما برخی دیگر، این رویداد را نه صرفا یک شکست ساختاری، بلکه خیانتی بزرگ از سوی رهبران سیاسی، متحدان بینالمللی، و معاملهگران قدرت میدانند. در واپسین ماههای جمهوریت، مذاکرات صلحی در دوحه جریان داشت که دولت افغانستان عملا در حاشیهی آن قرار داشت. توافقنامهای که میان امریکا و طالبان امضا شد، بدون درنظرگرفتن منافع مردم افغانستان و بدون ضمانتهای اجرایی، به طالبان مشروعیت سیاسی بخشید. این روند، روحیه نیروهای امنیتی را تضعیف کرد و طالبان را بهعنوان یک «بدیل مشروع» برای قدرت، در صحنهی سیاسی برجسته ساخت. بااینحال، عاملهای کوتاهمدت نیز در سقوط نقش کلیدی داشتند. توافقنامهی دوحه میان امریکا و طالبان، که بدون حضور دولت افغانستان امضا شد، زمینه را برای تضعیف مشروعیت نظام فراهم کرد. فرار رییسجمهور اشرف غنی، بدون انتقال قانونی قدرت، بدترین و آخرین ضربه را بر پیکر جمهوریت و جامعهی افغانستان وارد ساخت.
بنابراین، اگرچه سقوط جمهوری محصول یک روند طولانیمدت از بحرانها و ناکامیها بود، اما نحوهی سقوط آن بدون مقاومت، بدون مسئولیتپذیری، و بدون حفظ حداقلی از کرامت ملی بیش از آنکه یک پایان ناگزیر باشد، همچون خیانت به آرمانهای مردم افغانستان تعبیر میشود. برای ترسیم آیندهای بهتر، نیاز است تا این سقوط به دقت آسیبشناسی شود، نه برای ماندن در گذشته، بلکه برای پرهیز از تکرار آن.
با فرار اشرف غنی از کشور در روز پانزدهم آگست، بهگونهای نمادین، مهر پایانی بر جمهوریت افغانستان بود. رییسجمهوری که سوگند وفاداری به قانون اساسی خورده بود، بدون اطلاعرسانی رسمی، کشور را ترک کرد و نظام را در خلاء سیاسی فرو برد. این حرکت، نهتنها مشروعیت باقیمانده دولت را نابود کرد، بلکه میلیونها شهروند را در وضعیت بلاتکلیفی، ترس و بیپناهی قرار داد. بسیاری از تحلیلگران معتقد اند که اگر اشرف غنی در کابل باقی میماند و زمینه را برای انتقال قدرت مدیریتشده فراهم میساخت، افغانستان میتوانست از سقوط مطلق نجات یابد حتا اگر جمهوریت به پایان میرسید.
از اینرو، با تسلط دوبارهی طالبان، افغانستان وارد فصل جدید و تاریکی شد. زنان از آموزش، کار و مشارکت اجتماعی محروم شدند. رسانهها سانسور شدند، صدای مخالفان خاموش و اقتصاد در آستانهی فروپاشی قرار گرفت. آنچه تحت نام «امارت اسلامی» شکل گرفت، در واقع نظامی استبدادی و انحصاری است که هیچگونه مشروعیت مردمی یا پشتوانهی قانونی ندارد. برای میلیونها شهروند افغانستان، بهویژه نسل جوانی که در فضای بازتر پساطالبان رشد کرده بودند، این وضعیت یک فاجعهی روحی و هویتی بود. رویای تحصیل، مشارکت سیاسی، آزادی بیان و عدالت اجتماعی، به ناگاه دود شد و به هوا رفت.
از سوی دیگر، نقش جامعهی جهانی در فروپاشی جمهوریت را نمیتوان نادیده گرفت. امریکا و ناتو، که دودهه برای حمایت از دولت افغانستان هزینه کردند، در نهایت با تصمیمهای شتابزده و خروج بدون برنامه، کشور را در برابر یک سقوط حتمی رها کردند. توافق دوحه، بدون مشارکت دولت افغانستان، طالبان را از یک گروه تروریستی به یک بازیگر سیاسی بینالمللی تبدیل کرد. این روند، اعتماد مردم به تعهدات بینالمللی را بهشدت تضعیف نمود. بااینحال، با گذشت چهار سال از سقوط، افغانستان به کشوری با بحران چندلایه تبدیل شده است: بحران حقوق بشر، بحران مشروعیت سیاسی، بحران اقتصادی و بحران مهاجرت نسل جوان.
اما در همین فضای خفقان، هنوز صداهایی از مقاومت و امید شنیده میشود. گروههای مدنی، زنان مبارز، و رسانههایی در تبعید تلاش دارند تا چراغ جمهوریت را -ولو در تبعید- روشن نگه دارند. جمهوریت ممکن است به لحاظ ساختاری فروپاشیده باشد، اما آرمانهای آن در دل میلیونها شهروند افغانستان زنده است. هیچ رژیم استبدادی نمیتواند برای همیشه ارادهی مردم را خاموش کند. تاریخ نشان داده است که حکومتهای مبتنی بر زور، دیر یا زود سقوط میکنند.
در نتيجه، واقعیت از این قرار است که سقوط جمهوریت در افغانستان حادثهای صرفا ملی نبود، رویدادی بود که بر امنیت منطقه، مهاجرت، افراطگرایی و نظم بینالمللی تأثیر گذاشت. این یک هشدار بود برای همه که ساختن نظام بدون مشارکت واقعی مردم، بدون عدالت و بدون مشروعیت، محکوم به شکست است. اگر جامعهی بینالمللی، رهبران تبعیدی، و خود مردم افغانستان از این تجربه درس نگیرند، تاریخ ممکن است بار دیگر، همان چرخهی تلخ را تکرار کند. اما اگر این سقوط به بیداری سیاسی، بازاندیشی ملی و بازسازی از پایین منجر شود، میتوان آن را نه پایان جمهوریت، که آغاز راهی تازه دانست- راهی دشوار، اما ممکن.