close

آفت‌شناسیِ پساسقوط کابل: قلم‌های بی‌حجت

نویسنده: اشکبوس

Photo: Anadolu

پساسقوط کابل، صرفا فروپاشی یک ساختار سیاسی نبود، بلکه شکست تمام‌عیاری در سپهر فکری و فرهنگی بود. آنچه پس از این رویداد برجای ماند، نه فقط ویرانه‌های قدرت، که ویرانه‌های اندیشه بود. فضای فکری-فرهنگی کابل که پیش‌تر -هرچند محدود و شکننده- مجالی برای گفت‌وگو، نقد و آفرینش فراهم می‌کرد، در کم‌تر از چند ماه از نیروهای زنده و مولد تهی شد. جوانان آگاه و اهل قلمی که می‌شد با آنان در حوزه‌های فلسفه، ادبیات و علوم انسانی گفت‌وگویی جدی شکل داد، ناگزیر به مهاجرت شدند. این کوچ اجباری، همان‌گونه که نیروی کار و سرمایه انسانی را از پیکره شهر برید، سرمایه نمادین و ظرفیت انتقادی آن را نیز نابود کرد. اکنون کابل، در میدان اندیشه، همچون کالبدی‌ است که قلبش از تپش بازایستاده و خون تازه‌ای در آن جریان ندارد. معدود جوانانی که مانده‌اند، بیش از آن‌که به صداقت با خود و قلم پابند باشند، در پی دیده‌شدن و کسب نام ‌اند؛ نه حاملان پروژه‌ی فکری ‌اند، نه پاسداران سنتی انتقادی. آنان بیشتر به مصرف‌کنندگان سطحی نشانه‌ها و زبان فرهنگ بدل شده‌اند.

فقدان صداقت با خود، به فقدان صداقت با فرهنگ انجامیده است. این همان نقطه‌ای‌ است که آفت اصلی آغاز می‌شود: جابه‌جایی کنش فکری با نمایش فکری، و جایگزینی تعهد فرهنگی با مصرف فرهنگی. خطر امروز کابل، نه صرفا خاموشی اندیشه، بلکه پرشدن این خاموشی با نسخه‌های تقلبی و مبتذل است. این وضعیت، نوعی «پساسقوط دوم» را رقم می‌زند: جایی که سقوط اولیه سیاسی، به سقوط فرهنگی بدل می‌شود و سقوط فرهنگی، به افول وجودی بودن جمعی. از این منظر، آفت‌شناسی پساسقوط کابل صرفا بررسی یک رویداد تاریخی نیست، بلکه کالبدشکافی روندی‌ است که در آن، جامعه ازدست‌رفتن نخبگانش را نه به‌عنوان ضایعه، بلکه به‌عنوان وضعیت عادی می‌پذیرد؛ پذیرشی که هر امکان بازگشت به حیات فکری را به ‌تدریج از میان می‌برد.

مهاجرت نویسندگان، منتقدان و دبیران فکری، هم قلب تولید معنا را از حرکت انداخت و هم جریان مشروعیت را متوقف کرد. وقتی قواعد میدان از بیرون دیکته شود، امنیت، ایدئولوژی و الگوریتم داوران تازه می‌شوند. در این خلاء، عرصه‌ی عمومی جای خود را به شبه‌عمومی الگوریتمی می‌دهد؛ گفت‌وگوی عقلانی به نمایش احساسات فروکاسته می‌شود و سرعت، عمق را می‌بلعد. معیار حقیقت دیگر استدلال نیست، بلکه شمار واکنش‌ها است. جوانِ نام‌کش نه حامل پروژه‌ی فکری، بلکه بازیگر اقتصاد هیجان است؛ متنی می‌نویسد که بلافاصله مصرف شود، نه آن‌که در حافظه‌ی فکری رسوب کند.

قدرت، در این وضعیت، نه فقط منع می‌کند، بلکه الگوهای گفتنی و ناگفتنی را می‌سازد. نویسنده پیش از نوشتن، پی‌آمد را محاسبه می‌کند و این محاسبه، زبان را بی‌خطر می‌سازد؛ زبانی که نه می‌رنجاند و نه می‌اندیشاند. آرشیوها پر از داده‌اند، اما هیچ‌چیز به حافظه بدل نمی‌شود. حافظه، نه با انباشتن، که با سازمان‌دادن به بقا شکل می‌گیرد، و وقتی نهادهای حافظه‌ساز نابود شوند، فراموشی سازمان‌یافته آغاز می‌شود.

زبان، در چنین شرایطی، به ابتذال می‌گراید: تورم استعاره‌های بی‌ریشه، کلیشه‌های اخلاقی، و پرفورماتیوهای احساس که جای استدلال را می‌گیرند. متن به ژست بدل می‌شود: «ببینید چه می‌گویم» جای «بیندیشید چه گفته شد» را می‌گیرد. ترجمه، نه ابزار تحلیل، که نشان منزلت می‌شود؛ مفاهیم به صحنه می‌آیند، اما به مسأله‌ی بومی گره نمی‌خورند. دانش، وام‌دار و بی‌زمینه می‌شود. با خروج نسل میانجیِ ویراستاران، دبیران و آموزگاران، رشته‌ی تربیت ذوق و مهارت پاره می‌شود؛ نویسندگان تازه‌وارد بی‌تمرین ‌اند و منتقدان بی‌کتاب‌نامه. دانشگاه به‌جای تولید مسأله، به آیین‌نامه و مدرک تقلیل یافته است. رساله‌ها صدا ندارند و بدن علمی توان حضور در عرصه‌ی عمومی را از دست داده است. در این‌جا، نام‌کشی فقط خطای اخلاقی نیست، بلکه واکنشی ا‌ست به فقدان اعتبار: وقتی مسیرهای مشروعیت بسته‌اند، نام جانشین اثر می‌شود و حضور، جای حجت را می‌گیرد. این همان چرخه‌ای‌ است که بیماری را بازتولید می‌کند: واکنش جای استدلال، و شهرت جای اثر می‌نشیند.

پساسقوط دوم، زمانی به اوج می‌رسد که جامعه افول سرمایه نمادین را طبیعی بداند، شبه‌عمومی را به‌جای عرصه‌ی عمومی بپذیرد، و نام را بر اثر ترجیح دهد. در این نقطه، مسأله‌ی دیگر فقط نبود نخبگان نیست، بلکه تغییر منطق تولید و توزیع معنا است. تا زمانی که داوری همتا، آرشیو امن، میدان‌های مستقل و زبان استدلال‌محور بازسازی نشوند، هر شور لحظه‌ای به فروکش سریع خواهد انجامید و هر حضور پرصدا، جای اثر کم‌صدای ماندگار را خواهد گرفت. این آفت‌شناسی، نه برای شمارش ضایعات، بلکه برای دیدن ریشه‌های بیماری است؛ تا مداخله، به‌جای آرام‌کردن نشانه‌ها، به قلب فرسایش برسد. زیرا صداها از جایی می‌آیند که قلم، به‌جای ابزار فهم، نشان منزلت می‌شود.

جوانی که با خود صادق نیست، نخست با متن صادق نیست؛ متن را نه می‌خواند، که مصرف می‌کند؛ نه می‌نویسد، که مونتاژ می‌کند. واژه‌ها را به صف می‌کند تا هیجان بسازد، نه معنا. از «اندیشیدن» فقط ژست اخم‌آلود را می‌شناسد و از «نویسندگی» فقط عکس روی جلد را. شتاب را فضیلت می‌پندارد و می‌خواهد زود «کسی» شود، بی‌آن‌که چیزی ساخته باشد. اثر، زمان و عرق کلمات می‌خواهد- شکست‌های خاموش می‌خواهد. اما او از رنج ساختن می‌گریزد و به لذت ظاهرشدن پناه می‌برد؛ «حضور» را به‌جای «حجت» می‌نشاند، هیاهو را به‌جای استدلال. هر جا مخاطب بیشتر است، خیال می‌کند حقیقت نزدیک‌تر است. این خودفریبی، او را در دور باطل تکرار همان جملات بی‌ریشه، همان استعاره‌های فرسوده و همان اخلاق‌زدگی بی‌هزینه گرفتار می‌کند. بی‌صداقتی با قلم، نشانه‌های آشکار دارد: بی‌قراری در برابر مطالعه‌ی عمیق؛ بی‌تعهدی به زبان و بی‌اعتنایی به نسب‌نامه‌ی مفاهیم؛ گریز از داوری همتا و هراس از نقد؛ اعتیاد به الگوریتم؛ و اقتصاد ژست. این بی‌صداقتی، با مکانیسم‌های پوشاننده کار می‌کند: خود را قربانی ساختار می‌خواند تا از مسئولیت تمرین بگریزد؛ خود را پیشرو می‌نامد تا بی‌سوادی نظری را پنهان کند؛ به ترجمه آویزان می‌شود تا خلاء مفهومی را بپوشاند.

نقد تند، ضرورت است؛ مماشات، این چرخه را شرمنده نمی‌کند. باید صریح گفت: نام‌کشی جای نویسندگی نیست؛ سوگواری نمایشی جای تفکر نیست؛ خشم بی‌روش، سیاست نیست؛ و قطعه‌ژست، متن نیست. هر که به‌جای کار پیوسته، موج پی‌درپی تولید می‌کند، به فرسایش حافظه یاری می‌رساند. هر که به‌جای شواهد، فریاد می‌نشاند، به ابتذال زبان مشروعیت می‌دهد. هر که نقد را با کینه‌نامه اشتباه می‌گیرد، راه هر نقد بعدی را می‌بندد. اما تندی نقد نباید به نفی امکان بدل شود. معیار باید روشن باشد تا راه بازگشت گشوده بماند: صداقت با خود یعنی پذیرش زمان یادگیری، وارسی پیوسته‌ی پیش‌فرض‌ها، و تمرین طاقت‌فرسای سبک. صداقت با قلم یعنی التزام به شواهد، رعایت نسب‌نامه‌ی مفاهیم، و پذیرش داوری همتا، حتا اگر ناخوشایند باشد. صداقت با نویسندگی یعنی ترجیح ساختن بر ظاهرشدن؛ ترجیح اثر بر نام؛ ترجیح سکوت کارگاهی بر هیاهوی نمایشی.

اگر جوان امروز می‌خواهد از دام اقتصاد توجه بیرون شود، باید «مسأله» انتخاب کند، نه «موضع». مسأله، پرهزینه است و به روش، منابع و زبان دقیق نیاز دارد؛ موضع، بی‌هزینه است. ادبیات و فلسفه با هزینه ساخته می‌شوند، نه با پست‌های پرواکنش. و کلام آخر: اگر متن تو در غیاب عددها چیزی برای گفتن ندارد، متن نیست. اگر در برابر یک خواننده‌ی سخت‌گیر تاب نمی‌آورد، نوشته نیست. اگر پس از یک سال هنوز قابل بازخوانی نیست، اثر نیست. و اگر هیچ مسئولیت معرفتی نمی‌پذیرد، جزئی از مسأله است، نه گامی در حل آن.

بازگشت به حیات فکری از همین‌جا آغاز می‌شود: از شرم حرفه‌ای در برابر زبان؛ از انضباط مطالعه؛ از شجاعت قبول نقد؛ و از ترک اعتیاد به دیده‌شدن. هر چیز دیگر، فقط صدای پس‌زمینه‌ی همان سقوط دوم است که وانمود می‌کند ایستاده‌ایم، حال آن‌که آرام‌آرام در خود فرو می‌رویم. اگر بخواهیم وضعیت کنونی را نه صرفا توصیف، بلکه تبیین کنیم، باید از سطح مشاهده‌ی نشانه‌ها به لایه‌ی عمیق‌تر سازوکارها برویم؛ همان‌جا که معنا تولید، توزیع و تثبیت می‌شود.

در این لایه، نخستین دگرگونی، جابه‌جایی منبع اقتدار معرفتی است: اقتدار دیگر نه از داوری همتا، که از سیگنال‌های شبکه‌ای برمی‌آید. معیار حقیقت، از کفایت استدلال به آمار لایک و بازنشر تغییر مکان داده و حجت جای خود را به حضور داده است. نتیجه روشن است: مشروعیت، چرخه‌ای درون‌تهی پیدا می‌کند. هم‌زمان، میدان‌های مختلف از هم گسسته‌اند؛ دانشگاه، ادبیات و عرصه‌ی عمومی دیگر در امتداد هم عمل نمی‌کنند. دانشگاه، مسأله‌ای برای جامعه تولید نمی‌کند؛ زبان ادبی از نقد روشمند بی‌بهره می‌ماند؛ و عرصه‌ی عمومی با شبه‌عمومی الگوریتمی جایگزین می‌شود؛ فضایی که بازخوردها بیشتر محصول هم‌سلیقگی‌های بسته‌اند تا تضارب واقعی اندیشه. این گسست، زبان را هم دگرگون کرده است. زبان از حامل معنا به کالای نمادین بدل شده و نشانه‌های سبک، جای شواهد معنا را گرفته‌اند. ژست و استعاره، به‌جای تعریف و نسبت‌نامه‌ی مفاهیم نشسته‌اند. حلقه‌های پژواک، نقد را به تأیید بدل می‌کنند و متن، به‌جای پیرایش استدلال، بازتولید هیجان می‌شود. با فروریختن زیرساخت حافظه -از آرشیوهای امن گرفته تا نشانی‌های پایدار- انباشت داده هست اما سازمان‌یافتگی غایب است. برای بازشناسی و سنجش کیفیت، نیاز به تعاریفی عملیاتی است.

«مسأله» آن چیزی است که بیرون از من، در برابر پاسخ مقاومت می‌کند و روش و منبع و زبان دقیق طلب می‌کند. «موضع» گزاره‌ای هویتی یا ارزشی است که بدون هزینه‌ی تحقیق، هویت می‌سازد. «اثر» محصول مواجهه‌ی مسأله‌مند با موضوع است که دوام بازخوانی دارد و نقدپذیر است؛ و «نام»، صرفا شناسه‌ای اجتماعی که به‌خودی‌خود ارزش معرفتی نمی‌آفریند. براساس این منطق، اثر نتیجه‌ی ضربِ مسأله، روش و زمان است، تقسیم بر هیجان لحظه‌ای. اما در چرخه‌ی کنونی، مسیرهای مشروعیت بسته شده و نام، جای اثر را گرفته است. اقتصاد ژست رشد می‌کند، بازده پژوهش کند کاهش می‌یابد، میانجی‌های حرفه‌ای چون ویراستاران و دبیران کنار می‌روند، کیفیت زبان و حافظه سقوط می‌کند و همه چیز دوباره به نقطه‌ی آغاز بازمی‌گردد. این چرخه تا زمانی که یکی از حلقه‌ها به‌صورت نهادی شکسته نشود، خودکار ادامه خواهد یافت.

برای تشخیص نسخه‌ی تقلبی اندیشه، چند علامت هشدار روشن وجود دارد: مفاهیمی بی‌نسب‌نامه؛ ادعاهای کلی بدون شواهد کافی؛ ارجاعات ترجمه‌ای بی‌ارتباط با مسأله‌ی بومی؛ جایگزینی اخلاق‌گویی به‌‎جای روشمندی؛ و سنجش ارزش متن با واکنش‌های آنی، نه معیارهای صدق و تبیین. این الگوها تیپ‌های خاصی از کنشگران را تولید می‌کنند: «نمایشگر» که متن را صرفا وسیله‌ی حضور می‌بیند؛ «گردآورنده» که نقل‌قول‌ها را مونتاژ می‌کند بی‌آن‌که مسأله یا روشی داشته باشد؛ «مسأله‌مند» که در آغاز راه است؛ و «سازنده» که به کندی اما با ماندگاری اثر می‌آفریند. گذار از سه تیپ نخست به چهارمی، نیازمند ساختارهای حمایتی برای کندنویسی و داوری همتا است. راه برون‌رفت، هم اخلاقی است و هم نهادی. در سطح اخلاق پژوهش، صداقت در اعلام محدودیت‌ها و پرهیز از اغراق، کفایت در تناسب ادعا با شواهد، و نقدپذیری با پیش‌بینی سنجه‌های ابطال‌پذیری، سه ستون اصلی ‌اند.

در سطح نهادی، بازسازی اعتبار بدون مداخلات ساختاری ممکن نیست: ایجاد نشریات کم‌تعداد ولی سخت‌گیر با داوری دوسویه کور؛ ساخت آرشیو امن با نشانی پایدار؛ تربیت میانجی‌های حرفه‌ای؛ اعمال سیاست تأخیر برای آزمودن ماندگاری متن؛ و تنظیم اقتصاد اثر بر پایه دوام و استدلال، نه برد هیجانی. ترجمه نیز اگر بخواهد از واردات ریتوریک فراتر رود، باید مسأله‌محور باشد: انتخاب متن براساس خلاء مفهومی بومی، همراه با مقدمه‌ی روشنگر، تبیین حدود کاربرد، هشدار نسبت به سوءفهم، و پیوست واژه‌نامه‌ی تحلیلی. پیشرفت میدان اندیشه را هم می‌توان سنجید: نسبت دوام متن‌ها در بازخوانی، نسبت داده به مدعا، شمار نقدهای روشمند، سهم نهادهای مستقل، و میزان عبور متن‌ها از مسیر ویراستاری حرفه‌ای. این شاخص‌ها ابزار پایش سلامت نمادین ‌اند.

در نهایت، بازگشت حیات فکری نه با شعار که با مهندسی نهادی اعتبار ممکن است. تا وقتی نام براثر مرجح است و واکنش بر استدلال، سقوط دوم ادامه دارد- بلند، پرهیجان، اما بی‌ریشه. و تنها با وفاداری به چهارگانه‌ی مسأله، روش، زمان و همتا می‌توان از حاشیه‌های پرزرق‌وبرق، به متن زنده و ماندگار بازگشت. آفت‌شناسی، این‌جا عریان می‌شود: جایگزینی کنش فکری با نمایش فکری، جایگزینی تعهد با مصرف فرهنگی، و پرشدن سکوت با صدای بلند و بی‌ریشه‌ی مدعیانی که نه عمق سنت را می‌شناسند و نه توان خلق افق تازه دارند. این، سقوط دوم است: سقوط فرهنگی، سقوط معنا، افول جمعی بودن.

راه برون‌رفت چیست؟ صداقت با خود، صداقت با قلم و صداقت با اثر. تمرین پیوسته، تحمل شکست‌های خاموش، ساختن مسأله و احترام به داوری همتا. بازسازی حافظه، آرشیو، و زیرساخت‌های نشر مستقل؛ احیای میانجی‌ها؛ بازسازی اقتصاد اثر؛ و بازگرداندن معیار به داوری. بازگشت، آرام و نامحسوس است، اما بدون آن، هر نویسنده‌ی پرصدا تنها عامل فرسایش خواهد بود، هر متن ژست‌محور تنها پژواک ابتذال، و هر واکنش لحظه‌ای تنها استمرار سقوط دوم.

کابل امروز، شهری ا‌ست که اگر نخواهیم مراقب باشیم، صداهای کم‌عمق، بلندترین و پرهیاهوترین صداها خواهند بود؛ و قلم، به‌جای ابزار فهم، وسیله‌ای برای مصرف و نمایش. جوانان غیرمسئول، نه حافظان معنا، که ناقلان فراموشی ‌اند. این وضعیت، اگر نقد نشود، همان‌طور که دولت رفت، میدان فرهنگی نیز فروخواهد ریخت؛ و سقوط سیاسی، به افول فرهنگی و فراموشی ساختاری تبدیل خواهد شد.

از اطلاعات روز حمایت کنید

در افغانستان، جایی‌ که آزادی‌ها سرکوب شده‌اند، اطلاعات روز به ایستادگی ادامه می‌دهد. ما مستقل هستیم و تنها برای مردم می‌نویسیم.مأموریت ما افشای فساد، بازتاب صدای سرکوب‌شدگان و تلاش برای آینده‌ای برابر و آزاد است.
حمایت شما ادامه این راه را ممکن می‌سازد. حتی کمک کوچک یا همرسانی این پیام، گامی در دفاع از حقیقت و آزادی است.در کنار حقیقت بایستید. از اطلاعات روز حمایت کنید.

Donate QR Code

برای حمایت سریع و راحت با گوشی همراه خود، کافی است این کد را اسکن کنید.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *