در افغانستان، هر وقت که کسی بگوید هزارهها در معرض «نسلکشی» بودهاند و هنوز هستند، کلمهی «نسلکشی» شبکهای از خطاهای مفهومی را در ذهن عموم مردم فعال میکند. در قلب این خطا، این تصور نادرست است که نسلکشی یعنی نسل یک قوم یا گروه اجتماعی را به صورت کامل برانداختن. به بیانی دیگر، بسیاری از افراد وقتی کلمهی «نسلکشی» به گوششان میخورد، فورا فکر میکنند که وقتی نسلکشی رخ داده باشد باید تمام اعضای گروه اجتماعیای که هدف نسلکشی قرار گرفتهاند باید نابود شده باشند. تصور این افراد از نسلکشی این است: تمام کودکان و جوانان و بزرگسالان (زن و مرد) که در یک گروه اجتماعی هستند و «نسل» انسانی شمرده میشوند باید به طور کامل نابود شوند تا بتوانیم یک رویداد را «نسلکشی» بخوانیم. از همین رو، این افراد وقتی میبینند که هنوز چند میلیون هزاره در افغانستان زندگی میکنند، میپرسند: اگر هزارهها آماج نسلکشی بودهاند یا هستند، پس چرا امروز این تعداد هزارهی زنده داریم؟
کژفهمی دومی این است: بعضی میگویند «در فلان جنگ یا منازعه پنجاه نفر از گروه اجتماعی الف کشته شدند و پنجاه نفر از گروه اجتماعی ب. چرا ما کشته شدن آن پنجاه نفر در گروه الف را نسلکشی میدانیم و کشته شدن پنجاه نفر در گروه ب را مصداق نسلکشی نمیدانیم؟» این سخن در مورد هزارهها پیوسته تکرار میشود. عدهای میگویند که امیر عبدالرحمانخان تعداد زیادی از افراد متعلق به اقوام دیگر را نیز به قتل رساند. چرا این موارد نسلکشی خوانده نمیشوند اما کشتار هزارهها باید نسلکشی خوانده شوند؟
کژفهمی اول
کنوانسیون منع و مجازات جرم نسلکشی (در سال ۱۹۴۸) برای این طرح و تصویب نشد که یک رویداد تلخ بشری را پس از وقوع آن توصیف کند. به این معنا که این مفهوم (نسلکشی) به این منظور مطرح نشد که اعضای جامعهی جهانی پس از آن که نسلکشی رخ داد و از یک گروه قومی یا اجتماعی هیچ کسی باقی نماند، بنشینند و بر آنچه اتفاق افتاده و تمام شده، یک نام بگذارند و آن نام «نسلکشی» باشد. برعکس، مفهوم نسلکشی برای آن به میان آمد که نسلکشی اتفاق نیفتد و در همان ابتدای کار قابل شناسایی باشد تا بتوان آن را متوقف کرد. به بیانی دیگر، تعریف نسلکشی یک تعریف پیشگیرانه است و نه یک توصیف بعد از رویداد.
بگذارید این را با مثالی روشن کنم:
فرض کنید که مفهومی داریم به نام «جنگلسوزی». این مفهوم زمانی ساخته شده که عدهای دیدهاند که بعضی افراد جنگلها را سوزاندهاند و میسوزانند و چنین روندی یک روند شناختهشده در جامعه است. بعد، این عده (که میتوانید آنان را اعضای جامعهی ملل بخوانید)، برای این که جلو این جنگلسوزی را در آینده بگیرند، جنگلسوزی را به عنوان یک جنایت تعریف میکنند. حالا، پس از آن که «جنگلسوزی» به عنوان یک جنایت تعریف شده، نقش این تعریف پیشگیرانه است؛ یعنی این تعریف برای این مطرح شده که از این پس اگر کسی شروع کرد به جنگلسوزی، کارش قابل شناسایی باشد و در همان ابتدای کار جلوش گرفته شود. تعریف جنگلسوزی به عنوان یک جنایت برای این نیست که هر بار که کسی جنگلی را به صورت کامل نابود کرد، ما بگوییم اینجا جنگلسوزی شده است. با این حساب، پس از آن که تعریف جنگلسوزی به میان آمده، اولین نشانههای جنگلسوزی وقتی با عزم جنگلسوزی همراهاند، مصداق جنگلسوزی شناخته میشوند. دیگر کسی منتظر نمیماند که افراد جنگلها را به طور کامل نابود کنند تا آن وقت کارشان جنگلسوزی خوانده شود.
در مورد نسلکشی هم ماجرا این گونه است. مفهوم نسلکشی برای جلوگیری از شروع یا ادامهی نسلکشی مطرح شده نه برای توصیف وضعیتی که در آن تمام افراد یک گروه اجتماعی کشته و نابود شده باشند. بنابراین، وقتی میگوییم هزارهها در معرض نسلکشی هستند، از روندی سخن میگوییم که از زمان امیر عبدالرحمان به این سو جریان داشته است. در این تعریف، بر شناسایی نسلکشی و ابعاد و اجزای آن تاکید میکنیم تا این روند متوقف شود (نه این که منتظر بمانیم تا از قوم هزاره دیگر کسی نماند و آن وقت بگوییم حالا واقعا نسلکشی شد).
کژفهمی دوم
روشن است که در منازعات مسلحانه میان گروههای اجتماعی یا میان حکومت و گروههای اجتماعی افراد کشته و زخمی میشوند و زندگیشان آسیب میبیند. اما آنچه نسلکشی را از موارد دیگر متمایز میسازد، نیت و هدف عاملان نسلکشی است. به این معنا که اگر عامل قتل و نابودی یک گروه اجتماعی قصد کرده باشد که آن کارزار قتل و نابودی را به هدف نسلکشی انجام بدهد، دیگر مهم نیست که تا حالا چه تعداد آدم را کشته است. مهم آن نیت یا قصدی است که اگر موانع عملی بر سر راهش قرار نگیرد، به نسلکشی کامل نیز خواهد انجامید. با این حساب، اگر شما پنجاه نفر را بکشید (اما نیتتان نابودی یک مجموعهی انسانی یا گروه اجتماعی باشد)، این میتواند مصداق نسلکشی باشد؛ در برابر ممکن است پنجاه نفر در یک جنگ کشته شوند، اما قصد نسلکشی در این کشتار احراز نشود. نسلکشی کارزاری است برای نابود کردن کلی یا جزئی یک گروه اجتماعی (گروه ملی، قومی، نژادی یا مذهبی). اعمالی چون کشتن اعضای گروه، ایراد صدمات شدید جسمی یا روانی به اعضای گروه، قرار دادن عمدی گروه در شرایط زندگیای که منجر به نابودی جسمانی کامل یا جزئی آن شود، تحمیل اقداماتی برای جلوگیری از تولد در داخل گروه و انتقال اجباری کودکان گروه به گروهی دیگر از جملهی اقدامات نسلکشانه هستند. این اقدامات در آغاز نسلکشی کارزار نسلکشی را تعریف میکنند نه در پایان نابودی کامل یک گروه ملی، قومی، نژادی یا مذهبی. چرا؟ برای این که مبنای این تعریف همان نیت یا قصد است و نه این که آن نیت یا قصد تا کجا توانسته یک گروه اجتماعی را به مرز نابودی کامل بکشاند. شما اگر کارزاری نسلکشانه راه بیندازید (به قصد نابود ساختن یک گروه انسانی)، اما فقط بتوانید پنجاه نفر از آن جمعیت ده میلیونی هدفگرفتهشده را بکشید، باز کارتان نسلکشی است. یعنی نسلکشی را با تعداد کشتگان تعریف نمیکنند؛ بلکه با قصدی که عامل این جنایت دارد تعریف میکنند.
در این یادداشت از کژفهمی سخن گفته شد. روشن است که برای عدهای پیچاندن مفهوم نسلکشی از سر کژفهمی نیست، بلکه تصمیمی عامدانه برای انکار است. آنان نمیخواهند بپذیرند که هزارهها در گذشته آماج نسلکشی بودهاند یا اکنون هستند. انکارشان از کژفهمی نیست؛ انکاری سیاسی و تبعیضآمیز برای اجتناب از پذیرش یک روند غیرانسانی است.