سارا عنان
با وجود تمام سختیهایی که در زندگی متحمل شده است، هنوز زیبا به نظر میرسد و چهرهاش اثرات جوانی را حفظ کرده است. چشمان درشت و زیبا با مژگانی اندک ضخیم دارد. قبل از آنکه به ایران مهاجر شود، هرگز گمان نمیکرد که در دنیای آوارگی، دچار این اندازه مشکلات خواهد شد. از اینکه زندگی و سرمایهی خود را در افغانستان با به قدرت رسیدن طالبان از دست داده است افسوس میخورد. نیاز به وجود یک غمخوار را به وضوح میتوان در او حس کرد. آرزو میکند ایکاش در کنار سایر اعضای خانوادهاش در افغانستان بود تا میتوانست در وقتهای دلتنگی با آنان گفتوگو کند.
زرفشان بهدلیل اینکه شوهرش عضو ارتش دولت قبلی افغانستان بوده، سه سال قبل با خانوادهاش به ایران آمدهاند. او میگوید: «از انصاف به دور است که سرگذشت خودم را بگویم ولی از شهری که سالهای زیاد در آنجا زندگی کردم، اسمی به زبان نیاورم. من شهر هرات را جزئی از زندگی خودم میدانم. من خوشترین سالهای عمرم را آنجا گذراندم. آخر، آدمیزاد تا وقتی در خانهی خود است، همین قدر که تکه نانی گیر بیاورد و اندک امکاناتی که تنش را از سرما و گرما محافظت کند، احساس نیکبختی میکند. شوهرم در ارتش بود و زندگی رضایتبخشی داشتیم. تمام رنجهای ما بعد از سقوط نظام جمهوریت رقم خورد. وقتی طالبان آمدند، زندگی در هرات برای ما سخت شده بود. ترس و وحشت از طالبان زیاد بود. هر روز خبر قتل و ترور نیروهای امنیتی به گوش ما میرسید. ناچار شدیم وسایل خانه را بفروشیم و به ایران بیاییم. وقتی به اینجا آمدیم، در منطقهی کرج تهران خانه گرفتیم.»
زرفشان عنوان کرد: «اوضاع و احوالمان در اینجا (ایران) برای بیشتر از یک سال نسبتا خوب و عادی بود. شوهرم سر کار میرفت و من میتوانستم با خیال راحت به کارهای خانه رسیدگی کنم. متوجه بودم و میشنیدم که برای کارگران مهاجر افغانستانی، با وجودی که زحمت زیاد میکشند و تلاش صادقانهای دارند، هیچ احترام و برخورد مناسب از سوی کارفرمایان و دولت وجود ندارد. شوهرم وقتی یک سال قبل کاری در شمال ایران پیدا کرد، چون قیمت کار در شمال نسبت به تهران بلند است، انتظار داشت با به سر رساندن آن، شاید بتواند به بهبود زندگی در آینده کمک کند. چهار ماه کار کرد و در این مدت دو سه بار بیشتر نتوانست به خانه بیاید. سختیهای زیادی کشید. ۷۰ درصد کار را انجام داده بود. یک روز وقتی مصروف کار بودند، چندین پولیس به کارگاه ساختمانی سرازیر میشوند و شوهرم را با تعداد زیادی از مهاجران کارگر افغانستانی میگیرند. با وجودی که شوهرم مدارک (برگهی سرشماری) داشت، به آن از سوی پولیس اهمیت داده نمیشود. آنان را به کلانتری انتقال میدهند. پاهایشان را دو نفر کنارهم با زنجیر محکم میبندند و از آنجا به اردوگاه میبرند. شوهرم سه شبانهروز در اردوگاه میماند و بعد از آن رد مرز میشود و به افغانستان انتقال مییابد.»
از این رو، زرفشان و دو فرزند خردسالاش تنها میشوند. شوهرش نزدیک پنجاه درصد پولی را که بالای صاحب کار داشته، هنوز نگرفته و از این رو زندگی آنان در مضیقهی اقتصادی قرار گرفته است. تأسف کار جایی است که صاحب کار پولی باقیماندهی شوهرش را بهانه میآورد و حاضر نیست پرداخت کند تا زرفشان بتواند از یکسو هزینهی زندگی روزمرهی خانوادهاش را تأمین کند و از سوی دیگر، برای شوهرش بفرستد تا بتواند از افغانستان دوباره به ایران برگردد. وقتی درخواست کمک و همکاری زرفشان از دوستان و نزدیکان هم نتیجه نمیدهد، او تصمیم میگیرد خودش باید دنبال کار راه بیافتد.
زرفشان به جستوجوی پیدا کردن کار از طریق کسانی که تجربهی کار در کارگاهها را داشتند، میپردازد. در بخشهایی که امکان پیدا کردن کار ممکن بوده از هیچکسی دیدگاه و نظرات خوشبینانهای نمیشنود. بهطور کلی ساعات کاری طولانی، اضافهکاریهای اجباری، محیط کاری غیرایمن و غیربهداشتی و کار طاقتفرسا بخشی از سختی و ستم گستردهای است که بر روی کارگران اعمال میشود. در کنار آن اگر بخواهیم بهگفتهی زرفشان، از مصادق جنسیتیای که نسبت به زنان مهاجر افغانستانی شاغل روا داشته میشود یادآوری نماییم، به نبود امنیت شغلی در محیط کار هم میتوان اشاره کرد.
اولین کاری که زرفشان موفق میشود پیدا کند، کار در یک کارگاه خیاطی مانتو بوده است. در این کارگاه، زنان شاغل حقوق ثابتی نداشته و دستمزد شان براساس میزان تولید محاسبه میشده است. بهگفتهی زرفشان، به ازای دوخت هر مانتویی که دو میلیون تومان در بازار بفروش میرسد، آنان ۸۰ هزار تومان حقوق دریافت میکرد که با متوسط تولید ۱۲ مانتو در روز و تعداد شش خیاط در آن واحد، حقوقی کمتر از نصف حداقل حقوق مطابق قانون کار به آنان داده میشد.
این در حالی است که بهگفتهی زرفشان، همهی زنان شاغل مهاجر افغانستانی بودند، بیمه نداشتند و در روز بیش از ۱۰ ساعت کار میکردند.
افزون بر این، زرفشان بیان میکند که در تمام کارگاهها غذای چاشت به کارگران داده نمیشود. کارگران باید غذا از خانه ببرند و یا از بیرون با هزینهی شخصی تهیه کنند. بهگفتهی او، حتا وسیلهی نقلیه رفتوبرگشت نیز به عهدهی خود کارگران است. خیاطان در بسیاری از کارگاهها بهصورت آزمایشی و با حقوق بسیار ناچیز مشغول به کار میشوند و پس از چند ماه تلاش و پشت کار و مورد قبول واقع شدن کارفرما، حقوقشان به پنج الی شش میلیون تومان در ماه افزایش مییابد. حقوق ناچیزی که بهگفتهی او، به ازای ۱۰ ساعت کار سنگین دریافت میکنند، گاهی بهطور کامل پرداخته نمیشود و تحت عناوین جریمهی خراب کردن یا انجام کار به شکل نامطلوب از حقوق شان کسر میشود.
از سویی دیگر، زرفشان عنوان میکند که در این مدت در چندین کارگاه کار کرده است. بهگفتهی او، شرایط حاکم بر محیط کار در تعداد زیادی از کارگاهها چنان دشوار و غیرانسانی است که در شماری از بخشهای تولید در ۱۰ ساعت کار در روز، کارگران مجبور اند به کار کردن در حالت ثابت و ایستا و پرتحرک مشغول باشند. کارفرما و سرپرست کارگاه به آنان اجازهی یک لحظه تکیه دادن و نشستن نمیدهند و گاهی با کارگر برخورد لفظی میشود، حتا کارگران مورد تحقیر و توهین نیز قرار میگیرند.
در یک مورد دیگر، زرفشان با چندین خانم کارگر که آنان هم افغانستانی بودند، تجربهی کار در یک کارگاه تولیدی لباس عروسی را دارد که به ازای ۱۲ ساعت کار در هر روز، حقوقی بین چهار الی هفت میلیون تومان ماهیانه دریافت میکنند. در آن کارگاه اضافهکاری اجباری بوده و کارگران مرخصی نداشتهاند. کارگران هر ماه به سختی و قبول ریسک اخراج یا کسر دستمزد، حقوق خود را از کارفرما درخواست و دریافت میکردند.
زرفشان در این کارگاه شاهد این موضوع هم بوده که کارفرما قبل از رسیدن سال جدید تعداد زیادی از زنان شاغل را اخراج نموده و در ماه ثور دوباره درخواست برگشتن آنان را کرده است. این اخراج قبل از عید و دوباره برگشتاندن آنان به کار بعد از عید، روشی است که تعدادی از کارفرمایان برای فرار از پرداخت عیدی به کارگران از آن استفاده میکنند.
یکی از مواردی که زرفشان بهعنوان تجربهی دردناک و نامطلوب از آن یاد میکند، زخم زبان و کنایهگوییهای شماری از شهروندان ایرانی به کارگران افغانستانی است. او این گفته را مثال میآورد: «همه شغلها را افغانها گرفتند.» بهگفتهی زرفشان، برای شنیدن این نوع حرفها نیاز نیست زیاد گوشهایمان را تیز کنیم. در تاکسی، مترو، خیابان، فروشگاه، صف نانوایی، نوبت داکتر و هر جای دیگری میتوانیم این موارد را بشنویم. بهگفتهی او، بحثهای دیگری هم خواهیم شنید؛ کسانی که در کوچه و خیابان، واگن مترو و در بازار از گرانی شکایت دارند، به تحلیلهای نیمهاقتصادی و سیاسی دست میزنند و نهایتا با چند گزاره به جمعبندی میرسند: «کشور بیدروپیکر است که همهی افغانها ریختهاند اینجا و بار اضافی روی دوش جامعه شدهاند.»
مسألهی دیگر برای زرفشان، مسیر رفتوآمد خانه تا محل کار است؛ مسیری که شاید بتوان گفت با زایشهای پیوستهی اضطراب همراه است. او هر صبح زود که پا را از خانه بیرون مینهد، در صدد است که کار خود را به بهترین نحو ممکن و در مناسبترین زمان تعیینشده در کارگاه انجام بدهد تا بتواند بهموقع به خانه بازگردد. هراس از رفتارهای آزاردهنده و نگاه بالا به پایین اطرافیان وادارش میکند همیشه متوجه باشد. او در تاریکی شامگاه و حتا گاهی در روشنایی روز مجبور است با احتیاط گام بردارد.
با شنیدن صحبتهای زرفشان، از هر لحاظ که بسنجیم به اینجا میرسیم که خشونت و سوءاستفاده از مجبوریت زنان شاغل از سوی کارفرمایان و حتا گاهی از سوی همکاران زن، مشقتهای اقتصادی و وضعیت بد معیشتی، همراه با نبود حمایت و نظارت قانونی منجر به این میشود که زنان مهاجر افغانستانی شاغل در ایران مجبور شوند بهخاطر تأمین هزینهی زندگی در کارگاههای تولیدی کار کنند و حتا در فضای ناامن و نامطلوب باقی بمانند؛ چرا که در صورت اخراج از سوی کارفرما و بعد نیافتن شغل در جای دیگر، متضرر شده و از نظر معیشتی بیش از پیش در مضیقهی مالی قرار میگیرند. علاوه بر آن، اینکه زنان بهدلیل فقر مجبور هستند به چنین شرایطی تن دهند، خود آسیبهای روانی و جسمی جبرانناپذیری را برای آنان بهدنبال دارد.