close
Photo: Shamsia Hassani

خیلی مردی کردید

یادداشت روز

به این جمله‌ها نظری بیندازید:

  • من دستم را سر زن بلند نمی‌کنم
  • بشرم، زورت به یک زن بیچاره رسید؟
  • برو بگو مردت بیاید
  • حیف که زن هستی…

این جملات و نظایرشان را معمولا مردان در افغانستان به زبان می‌آورند. همه‌ی این جملات یک نقطه‌ی مشترک دارند و آن این است که زن ضعیف است و برای یک مرد مایه‌ی ننگ است که قدرت و هیبت خود را با فروکوفتن یک موجود ضعیف نمایش بدهد.

 «من دستم را سر زن بلند نمی‌کنم» بیان بهادری مردانه است. این جمله می‌گوید که اگر یک مرد زنی را بزند (البته در بیرون از خانواده)، مردم فکر خواهند کرد که این مرد مرد نیست. آخر، زدن ِ یک زن قرار است چه را اثبات کند؟ زدنِ زن آن‌قدر آسان و بی‌خطر است که تفاوت زیادی با نزدن او ندارد. تو چه قسم مرد هستی که دستت را سر زن بلند می‌کنی و خیال می‌کنی که کار مهمی کردی. در اینجا، «دستم را سر زن بلند نمی‌کنم» بیشتر ناشی از ملاحظات مردانه است تا رعایت کدام اصل اخلاقی.

«بشرم، زورت به یک زن بیچاره رسید»، نیز مثل مورد بالا است. پاسخی است از سوی دیگران برای این که «مردی» یک مرد را زیر سوال ببرند.

«برو بگو مردت بیاید» وقتی گفته می‌شود (از سوی مردان) که زنی بخواهد یک امر جنجالی را با مردانِ طرف جنجال حل کند. مردان به زنی که پا پیش گذاشته، می‌گویند برو یک مرد را بیار. یعنی ما مرد افغان هستیم و اگر بنا باشد خشونت کنیم یا کوتاه بیاییم، نمی‌خواهیم در برابر یک موجود ضعیف خشونت کنیم یا کوتاه بیاییم.

«حیف که زن هستی» اوج مردانگی است. مردی که این جمله را می‌گوید از یک سو از خشم بر خود می‌پیچد و از سویی دیگر اخلاق مردانه‌ی عیارانه‌اش اجازه نمی‌دهد که دست خود را سر زن بلند کند. به همین خاطر، در کمال درماندگی و احساس همزمان عظمت مردانه خطاب به زنی که مردی او را به چالش خوانده می‌گوید: حیف که زن هستی.

این نوشته شکایتی از نظام مردسالارانه نیست. منظور فهرست کردن جملات زن‌ستیزانه در فرهنگ این ملک هم نیست. یک چیز مهم‌تر است: ماجرای فروپاشی اقتدار سنتی مرد افغانستان و توسل به زورگویی برای احیای آن.

امسال امتحان کانکور بدون حضور زنان و دختران افغانستان برگزار شد. این امتحان در میان مردان و پسران کامیاب و ناکام داشت، اما در میان زنان و دختران فقط ناکام؛ آن هم به این دلیل ساده که طالبان به زنان و دختران اساسا اجازه ندادند که در آزمون کانکور شرکت کنند.

اگر دختران باسواد شوند، چه می‌شود؟

فرض کنید که یک مولوی یا مفتی مذهبی شبی سر خود را بر بالین گذاشته و به این سوال فکر می‌کند: اگر دختران و زنان باسواد شوند، چه اتفاقی می‌افتد؟ او برای پاسخ دادن به این سوال سه منبع مشورتی دارد: دین، فرهنگ گذشته‌ی افغانستان و عقل. اکنون، اگر بنا بر منع تحصیل زنان باشد، عقل از همان ابتدا باید کنار گذاشته شود. چرا؟ برای این که هیچ عقلی نمی‌تواند بگوید که نادانی زنان افغانستان بهتر از دانا شدن‌شان است. اگر زن انسان است (و این‌قدرش را مفتی‌ها و مولوی‌ها قبول کرده‌اند)، هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که اگر یک انسان نادان بماند بهتر است از این که دانا شود. می‌ماند دین و فرهنگ افغانی. عالمان دینی می‌گویند که در اسلام کسب علم بر زن و مرد واجب است. خودشان برای این وجوب حدیث و آیه هم نقل می‌کنند. می‌ماند فرهنگ افغانی. در فرهنگ افغانی، مرد رییس و مرکز خانواده است و نیک و بد امور خانوادگی و اجتماعی را تشخیص و تعیین می‌کند. حال، اگر زن باسواد شود، می‌تواند به این رییس و مرکز خانواده کمک کند تا به تشخیص و تصمیم بهتری برسد. منطقا همین طور است. کدام مرد افغان می‌تواند بگوید که وقتی او در ایران و پاکستان مسافر و مهاجر است و کار می‌کند و همسرش در افغانستان است، همسرش هرچه نادان‌تر و بی‌خبرتر باشد بهتر است؟ کدام مرد افغان می‌تواند بگوید که وقتی فرزندش مریض شود و همسرش داکتر باشد، این وضعیت نامطلوبی است و بهتر آن است که همسرش کاملا بی‌سواد باشد؟ همان مولوی و مفتی مخالف تحصیل زنان هم وقتی فکر کند، دلیل محکمی برای مخالفت با تحصیل زنان نمی‌یابد. عقل می‌گوید دانایی بهتر است. دین اسلام که گفته تحصیل علم واجب است. در فرهنگ افغانی هم بسیار سخت است که آدم بگوید «اگر همسر من نتواند مخارج خانه را جمع و تفریق کند من خوشحال می‌شوم؛ این بی‌سوادی خانم من بهتر از آن است که سواد داشته باشد و از عهده‌ی آن جمع و تفریق برآید.»

پس گره کار در کجاست؟

گره در نو شدن جهان و برآمدِ یک عصر تازه است. مردِ افغان (همان که مخالف توانمندی زنان است) برای روبه‌رو شدن با این عصر تازه، برای مواجهه با این جهان نو، آماده نیست؛ و چون آماده نیست، در برابر تغییری که قدرت سنتی او را می‌ستاند زور می‌گوید. برای این که جز زورگویی چیزی در کف ندارد. جهان جدید خاصیت «مردی‌زدایانه» (Emasculating) دارد. در این جهان نو، مرد افغان باید بپذیرد که در همه چیز با زنان این ملک برابر است- از جمله در قدرت فرماندهی. یعنی دیگر مردان رهبر و زنان پیرو نیستند. شریکان برابراند. دیگر مرد فقط فرمان نمی‌دهد و زن فقط فرمان نمی‌برد؛ هردو واجد اقتدار رهبری هستند. این یعنی فروپاشی هنجار سنتی اقتدار مردانه در این مملکت.

اکنون، سوال این است که سواد چه ربطی به این وضعیت دارد. مردان افغانستان (همان‌هایی که بر این روند مردی‌زدایانه خشمگین‌اند)، دیده‌اند که سواد و دانایی متهمان درجه یک در پدید آمدن این وضعیت هستند. به همین خاطر، به درجات مختلف علیه باسواد شدن زنان می‌ایستند. قبیح‌ترین شکل این مقاومت در میان طالبان و همراهان‌شان دیده می‌شود. اما در درجات ضعیف‌تر، مردان بسیار دیگر نیز اینجا و آنجا ناراضی بودن خود را با لحن‌ها و صورت‌های گوناگون اظهار می‌کنند.

طالبان به معنای دقیق کلمه «مردی» کردند که نگذاشتند زنان و دختران در کانکور شرکت کنند. جوهر این سیاست این است: در خوب‌ترین وضعیت «مردی»، من دستم را سر زن بلند نمی‌کنم؛ اما اگر احساس کنم که زن قوی می‌شود، زندگی را برایش به جهنمی تاریک و سرد تبدیل می‌کنم. راه ندادنش به کانکور یکی از هزار واکنش من است.