چین بزرگترین مراسم سیاسی-نظامی را بهمناسبت هشتادمین سالگرد پایان جنگ دوم جهانی و شکست جاپان، بهنام «رژه پیروزی» در سوم سپتامبر با حضور ۲۶ رهبر همسو برگزار کرد. در این مراسم، مثلث شی جین پینگ، ولادیمیر پوتین و کیم جونگ اون، رهبران چین، روسیه و کوریای شمالی بیش از همه توجه مفسران و رسانهها را به خود جلب کرد و نوعی قدرتنمایی علیه غرب به رهبری ایالات متحده امریکا تلقی گردید. حضور رهبران کوریای شمالی و روسیه که تحت تحریم غربیها قرار دارند در کنار رهبر چین به معنای شکلگیری قطب جدید قدرت این بار به رهبری چین است. دونالد ترامپ، رییسجمهور امریکا با انتشار پست طنزآمیز خطاب به رییسجمهور چین نوشت: «در حالی که مشغول توطئه علیه امریکا هستید گرمترین درودهای من را به پوتین و کیم برسانید.» البته ترامپ حمایتهای امریکا از چین در جریان جنگ دوم جهانی را نیز یادآوری کرد. رییسجمهور چین در این مراسم که به نمایشی از همبستگی دوستان چین تفسیر شده است، با مهارناپذیرخواندن چین گفت: جهان با «انتخاب بین صلح و جنگ» روبهرو است. شی با اشارهی ضمنی به امریکا هشدار داد که چین ملت بزرگی است که «هرگز مرعوب هیچ قلدری نمیشود». رییسجمهور چین گفت گذشته نشان داده است که مردم چین همیشه در مواجهه با سختیها «برای شکست دشمن» متحد شدهاند.
رژه پیروزی تنها نمایش سیاسی نبود بلکه در این مراسم برای نخستینبار برخی توانمندیهای نظامی و سایبری چین نیز رونمایی گردید. در این میان رونمایی موشکهای هستهای هایپرسونیک که برای از بین بردن کشتیها در دریا طراحی شده است، میتواند مایه نگرانی ناوگان هفتم دریایی امریکا باشد که در آبهای نزدیک جاپان گشتزنی میکنند. همچنین معرفی پهپادهای زیردریایی و موشکهای قارهپیمای DF-61 و DF-5C که توانایی حمل کلاهکهای هستهای برای اهداف دوردست را دارند، دارای پیامهای روشن نظامی و امنیتی بود. حال این بحث در محافل رسانهای و اندیشکدهای مطرح است که آیا نظام بینالملل در آستانهی شکلگیری نظام دوقطبی جدید به رهبری امریکا و چین قرار دارد؟ برای ارائهی پاسخ فشرده به این پرسش نگاهی گذرا به ساختار نظام بینالملل پس از جنگ جهانی دوم دارم و دیدگاهها و استدلالهای چند تئوریپرداز غربی را مرور خواهم کرد.
نظم بینالمللی لیبرال
همزمان با شکست جبهه محور به رهبری آلمان نازی، ایتالیا و جاپان در جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵)، قدرتهای پیروز ساختار جدیدی را پایهگذاری کردند. کشورهای فاتح جنگ به تناسب قدرت خود تلاش کردند که جایگاه خود در ساختار جدید نظام بینالملل را تثبیت کنند. امریکا، شوروی وقت، انگلیس، فرانسه و چین که کشورهای اصلی پیروز جنگ تلقی میگردیدند، عضویت دائم شورای امنیت سازمان ملل را بهعنوان نماد ساختار جدید برای خود تضمین کردند. نظام بینالملل پس از جنگ جهانی دوم تا کنون دو دورهی متفاوت را سپری کرده است: دورهی جنگ سرد و پس از جنگ سرد. در دورهی جنگ سرد (۱۹۴۵-۱۹۹۱) نظام دوقطبی سوسیالیستی به رهبری شوروی و لیبرالیستی به رهبری ایالات متحده امریکا حاکم بود. ایالات متحده با استفاده از بمبهای اتمی علیه جاپان، ضمن انتقام حملهی پرل هاربر، برتری تسلیحاتی خود را به رخ شوروی کشید تا مانع زیادهخواهی روسها در تصاحب کل آلمان و سیطره بر اروپای غربی شود. شوروی نیز در ۱۹۴۹ نخستین آزمایش اتمی خود را انجام داد و پس از آن بریتانیا، فرانسه و چین نیز به تدریج تا دههی ۱۹۶۰ همه مسلح به سلاح هستهای شدند. بلوک غرب پیمان امنیتی ناتو (۱۹۴۹ تا کنون) و بلوک شرق پیمان امنیتی وارسا (۱۹۵۵-۱۹۹۰) را ایجاد کردند. سلاح هستهای مانع برخورد مستقیم ابرقدرتها گردید و به همین دلیل به آن جنگ سرد گفته میشود. با این وجود، امریکا و شوروی در تمامی جنگهای نیمهی دوم قرن بیست که اغلب در جهان سوم رخ داد سهم داشتند. امریکا خود را مدافع جهان آزاد قلمداد میکرد و در چارچوب راهبرد مهار جورج کنان، با اتخاذ سیاست مهار و جلوگیری از گسترش کمونیسم، در امور کشورها مداخله میکرد و شوروی با شعار مقابله با امپریالیسم و رهایی خلقهای در بند، مداخلهی خود را توجیه میکرد.
با وجود نظام دوقطبی، امریکا با تسلط بر نهادهای بینالمللی از قبیل سازمان ملل متحد، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، برتری آشکار داشت و مروج بازار آزاد، مدعی گسترش دموکراسی و مدافع حقوق بشر بود. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در آغاز دههی ۱۹۹۰ نظام بینالملل با نظم نوین مواجه گردید؛ نظمی تکقطبی، پیروزی لیبرالیسم و جایگاه ممتاز امریکا بهعنوان تنها ابرقدرت. ناتو که بهعنوان پیمانی در برابر تهدید شوروی ایجاد شده بود تغییر ماهیت داد و بهعنوان بازوی اجرایی سازمان ملل قرار گرفت و به شرق گسترش یافت. حملههای یازده سپتامبر ۲۰۰۱ تهسیلکننده دکترین مبارزه جهانی علیه تروریسم گردید و امریکا در بیش از ۲۰ کشور زیر چتر مبارزه با تروریسم مداخله کرد. در چنین بستری امریکا بدون هیچ مانعی تصمیم گرفت که در جایی مثل افغانستان و عراق با تهاجم نظامی به تغییر رژیم روی بیاورد و دولتسازی به سبک غربی را در پیش گیرد و در جاهایی نیز در چارچوب انقلابهای رنگی، مخملی و بهار عربی به تغییر رژیمها اقدام و دموکراسی را گسترش دهد. اما اوضاع آنگونه که پیشبینی میشد پیش نرفت و امریکا در جنگهای افغانستان و عراق کارنامهی قابل قبول کسب نکرد و با شکست از افغانستان خارج شد. با اینکه القاعده تا حدودی تضعیف شده است اما داعش بهعنوان یک خطر جهانی قد بر افراشته است. روابط امریکا با سایر اعضای ناتو در پایینترین سطح قرار دارد و ملیگرایی امریکا موجب تضعیف نفوذ جهانی آن شده است.
صعود چین و فرضیه افول لیبرالیسم
پس از پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ امریکا، تئوریپردازان برجستهی امریکایی بحث افول هژمونی امریکا و چرایی آن را مطرح کرده و از چین بهعنوان یکی از عوامل این افول یاد کردند. جوزف نای در مقالهای با عنوان «ظهور و افول هژمونی امریکا از ویلسون تا ترامپ»، ترامپ را نقطه عطفی در عبور از ویلسونیسم دانست و ظهور قدرتهای جدید از جمله چین را چالش اساسی بر سر راه هژمونی امریکا معرفی کرد. ترامپ از همان دور اول با تمرکز بر ملیگرایی و سیاست امریکا اول موجب دوری متحدان امریکا گردید. این روند در دور دوم تشدید گردیده است؛ در حالی که چین میزبان متحدان سیاسی و اقتصادی خود در اجلاس شانگهای و رژه پیروزی بود، دوستان امریکا بهخاطر سیاستهای تعرفهای و ملیگرایانهی ترامپ، بیش از گذشته از این کشور مأیوس و سرخورده شدهاند. جان میرشایمر، تئوریپرداز رئالیست تهاجمی در مقالهی «محکوم به شکست؛ ظهور و افول نظم لیبرالی بینالملل» نیز بحث افول نظم لیبرلی را مطرح کرد. به نظر میرشایمر، نظم لیبرالی محکوم به شکست است و بذرهای افول آن در درونش نهفته است. وی مداخله در امور کشورها برای گسترش دموکراسی، جهانی شدن افراطی و تضاد ملیگرایی و احترام به نهادهای بینالمللی را سه قانون مهلک و از عوامل درونی افول نظم لیبرالی میداند. میرشایمر صعود چین، احیای روسیه و استقلالطلبی اروپا را نشانههای بارز بیرونی نظم چندقطبی برمیشمارد.
از منظر این تحلیلگر، یکی از اشتباهات غربیها تلاش برای ادغام چین در اقتصاد جهانی بود. غربیها به اشتباه فکر میکردند که چین ثروتمند و مرفه سرانجام به دموکراسی لیبرال و عضو برجستهی نظم بینالمللی لیبرال تبدیل خواهد شد. میرشایمر معقتد است که صعود چین و تجدید حیات روسیه ناقوس مرگ نظم بینالمللی لیبرال را به صدا درآورده است. مانوئیل مونیز، وزیر خارجهی سابق اسپانیا و رافائل دزکالار، سفیر سابق اسپانیا در چین باور دارند که جهان به سمت ساختار دوقطبی تحت سلطهی ایالات متحده و چین در حال حرکت است. مونیز شبیه میرشایمر استدلال میکند که قدرت هژمن که قوانین و نهادهای بینالمللی را ایجاد کرده است، دیگر نمیخواهد خود را به آنها محدود کند. از سوی دیگر، شاهد ظهور برخی قدرتهای دیگر -در درجهی اول چین و بعد دیگران- هستیم که آنها نیز نمیخواهند تابع قوانین فعلی نظام بینالملل باشند و میخواهند قوانین خودشان را ایجاد کنند. از دید این اندیشمندان، قطبیشدن داخلی امریکا، زیادهرویی این کشور در یک جانبهگرایی و تشدید جنگهای تعرفهای موجب فرسایش رهبری امریکا و تضعیف اتحاد و نفوذ جهانی آن شده است.
از بعد اقتصادی، مدل اقتصادی دولتی چین توانسته است جایگاه خود را در سطح رهبری اقتصاد جهان ارتقا دهد. چین از وابستگی متقابل بهعنوان سلاح استفاده میکند و در حال کاهش وابستگی خود است. اینجا به دو نمونه از ابتکارهای چین اشاره میشود که نشاندهندهی برنامهریزی برای رهبری بخشی از جهان است. از برنامهی «ساختهشده در چین ۲۰۲۵ » (MIC2025)، در سال ۲۰۱۵ بهعنوان سیاست صنعتی جامع با هدف تبدیل شدن چین به رهبر جهانی در تولیدات پیشرفته رونمایی گردید. ارزیابیها نشان میدهد که اکنون چین تولید جهانی بیش از ۷۰ درصد عناصر کمیاب را که در انرژی سبز و امور نظامی کاربرد دارند، کنترل میکند. ابتکار جاده و کمربند (BRI) ابرپروژهی دیگر چین است که ۱۴۰ کشور را در بر میگیرد؛ یک اکوسیستم مالی موازی با نهادهای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی. این ابتکار از یک طرف رهبری امریکا بر ساختار مالی جهان را به چالش میکشد و از جانب دیگر کشورهای دخیل در پروژه را به لحاظ اقتصادی وابسته با منافع چین همسو میسازد.
نتیجهگیری
با توجه به شاخصهای تولید ناخالص داخلی و بودجه دفاعی سال ۲۰۲۵، هنوز چین مسیر زیادی را برای پیمودن تا برابری با قدرت اقتصادی و نظامی امریکا دارد. تولید ناخالص داخلی امریکا ۳۰.۵۰ تریلیون دالر برآورد شده است و چین با ۱۹.۲۳ تریلیون، در جایگاه دومین اقتصاد بزرگ جهان قرار دارد. فاصله چین از جرمنی بهعنوان سومین اقتصاد بزرگ دنیا که جیدیپی آن ۴.۷۴ تریلیون دالر است، بسیار زیاد است. شاخص بودجهی نظامی تفاوت بیشتری را نشان میدهد؛ بودجهی دفاعی و نظامی ایالات متحده در سال جاری ۹۶۲ میلیارد دالر و بیشتر از مجموع ده کشور بعدی بهشمول چین است. البته که چین با بودجهی دفاعی و نظامی ۲۴۶ میلیارد دالری در جایگاه دوم جهانی قرار دارد. از سوی دیگر، رشد جهشی چین را نیز نمیتوان نادیده گرفت. در حالی که رشد اقتصادی امریکا در سال جاری ۱.۶ درصد پیشبینی میشود، رشد اقتصاد چین ۴.۵ تا ۵ درصد پیشبینی شده است و چنین سقفی از رشد برای هیچ از اقتصادهای بزرگ جهان پیشبینی نشده است. از جانب دیگر، چین برای عبور از نظم سلسلهمراتبی تکقطبیگونه و ایجاد ساختار نظام دوقطبی، نیاز به برابری کامل با امریکا ندارد بلکه فاکتورهای تقویت اتحاد در جبهه چین و تضعیف پیوندها در جبهه امریکا نیز تأثیرگذار هستند.