close

بررسی منازعه افغانستان

خوانشی از کتاب «تشکیل ائتلاف‌ها در جنگ‌ داخلی»

قیوم سروش

در بیست و چند سال گذشته، به‌دلیل حضور بازیگران بین‌المللی در افغانستان، کتاب‌ها و مقالات بسیاری در مورد بررسی جوانب متعدد زندگی اجتماعی و سیاسی مردم این کشور و به‌ویژه جنگ‌هایی که با آن سردچار بوده‌اند، نوشته شده‌‌ است. شاید بتوانیم این آثار را به سه بخش کلان تقسیم‌بندی کنیم:

یک، بخش قابل‌توجهی از این کتاب‌ها و آثار تلاش می‌کنند از فهم وضعیت زندگی مردم برای دخالت در آن (و در بهترین حالت بهبود وضعیت آن‌گونه که خود صلاح می‌دانند) استفاده کنند. دغدغه‌ی این آثار نه فهم ریشه‌ای نابسامانی‌های جاری و پیچیدگی‌های جامعه و تاریخ افغانستان می‌باشد بلکه پالیسی‌سازی و سیاست‌گذاری برای جلب همراهی کردن مردم محل در راستای تطبیق برنامه‌ها و اهداف تمویل‌کنندگان و بازیگران خارجی است. می‌توان ادعا کرد که در بسیاری از این آثار می‌شود دیدگاه‌ها و رگه‌های شرق‌شناسانه را پیدا کرد. از این‌رو، عجیب نیست که جمع قابل‌توجهی از نویسندگان این متون، نظامیان در حال خدمت یا با سابقه‌ی خدمت در ارتش امریکا در افغانستان بودند. در کنار این جمع، آثاری انسان‌شناسان هست که ارتش امریکا آنان را برای فهم وضعیت افغانستان و دخالت در آن استخدام می‌کرد.

 دو، آثاری معطوف به ارزیابی حضور و پروژه‌های «بازسازی» و «انکشافی» بازیگران بین‌المللی در افغانستان هست. این‌گونه نوشته‌ها عموما با بودجه نهادهای‌ دخیل و برای مخاطب خارجی و تمویل‌کننده نوشته شده و کم‌تر دغدغه و همدلی لازم برای فهم وضعیت اسفبار مردم افغانستان به نیت بیرون‌رفت از آن دارد. در نهایت، این متون در تلاش تفسیر وضعیت به‌گونه‌ای است که با پروژه‌ها و اهداف سیاسی بازیگران بین‌المللی منطبق باشد. نمونه‌ی این‌گونه نوشته‌ها را می‌شود در متونی که در مورد پروژه‌های مبارزه با مواد مخدر یا مقالاتی در باب تأثیر پروژه‌های دفاع از حقوق زنان نوشته شده، پیدا کرد. در هر دو نوع متونی یادشده، نویسندگان معمولا برای خود شأن مهندس اجتماعی قایل هستند و برای همین فهرستی از توصیه‌‌نامه‌ها این آثار را همراهی می‌کند.

سه، معدود آثاری هم هستند که دغدغه‌ی اصلی‌شان فهم وضعیت است. این آثار با روش‌های معتبر علمی و با تکیه بر تخصص نویسنده به سراغ فهم مسائل افغانستان رفته‌اند. این‌گونه کتاب‌ها معمولا بدون پایان‌بندی توصیه‌‌نامه‌ای نوشته‌ شده و نویسنده برای خود شأن مهندسی اجتماعی قایل نیست. این آثار هرچند محدود و اغلب محصور در حلقات آکادمیک و دانشگاهی مانده، اما به نظر من، مهم‌ترین میراث چند دهه نشر کتاب در مورد افغانستان است. من باور دارم این آثار باید به درستی برای جامعه معرفی و ترجمه می‌شوند تا ما را در رهایی از این خفقان و ظلمت یاری رسانند.

به نظر من، کتاب «تشکیل ائتلاف در جنگ داخلی»، نوشته‌ی خانم فتونی کریستیا در ذیل آثاری است که دغدغه‌ی فهم وضعیت و بنیادنهادن یک نظریه براساس تحلیل معتبر عملی را دارد. خانم کریستیا تحصیل‌کرده‌ی دانشگاه هاروارد و در زمان نگارش کتاب در انستیتوت تکنولوژی ماساچوست امریکا مشغول پژوهش بوده است. این کتاب در سال ۲۰۱۲ توسط انتشارات دانشگاه کمبریج در ایالات متحده امریکا نشر شده و دارای چهار بخش شامل هشت فصل می‌باشد. بخش نخست نظریه کتاب را مطرح می‌کند و سپس سه بخش بعدی تلاش می‌کند با ارائه‌ی نمونه‌های عینی از جنگ‌های داخلی (افغانستان، بوسنی و هرزگوین و دیگر نمونه‌ها) این نظریه را راستی‌آزمایی کند. روش پژوهش نویسنده در این کتاب، روش مختلط (استفاده از هر دو دیتای کمی و کیفی) است که به غنای کتاب افزوده است.

من در این‌جا صرفا نظریه این کتاب را به‌صورت خلاصه بیان می‌کنم و بخش تجربی آن را می‌گذارم به خواننده‌ی مشتاق و آشنا با تاریخ افغانستان که سره‌ناسره کند.

خلاصه‌ی نظریه تشکیل ائتلاف‌ها در جنگ داخلی

اگر به مطالعات جنگ علاقه‌مند باشید می‌دانید که اکثر آثار تولیدشده در این زمینه بر شروع و ختم جنگ تمرکز دارند و کم‌تر به چگونگی جنگیدن می‌پردازند. همچنان این مطالعات، جنگ داخلی را نبردی میان دو نیروی متشخص و متمایز و ناهمگون می‌دانند که امکان همگرایی میان آن‌ها وجود ندارد. اما واقعیت چنین نیست. نه طرف‌های درگیر چنان ناهمگون هستند و نه گروه‌های درگیر جنگ در درون خود متجانس و همگون اند. افغانستان نمونه‌ی روشن از جنگ داخلی است که هر گروه با گروه دیگر حداقل یک بار ائتلاف کرده و بارها در برابر هم جنگیده‌اند. اما همچنان که خانم کریستیا نشان داده است، این رویه منحصر به افغانستان نیست و در جنگ‌های داخلی دیگر کشورها نیز صادق است.

کتاب «تشکیل ائتلاف‌ها در جنگ داخلی» تلاش می‌کند که عقلانیت تغییر جبهه یا ائتلاف در جنگ داخلی را توضیح بدهد و براساس آن نظریه ائتلاف‌سازی و متلاشی شدن ائتلاف‌ها را در جریان جنگ داخلی با مشارکت چندین گروه (بیش از سه گروه) بنیاد نهد. نویسنده‌ی کتاب به این باور است که ائتلاف‌ها در جریان جنگ داخلی به دو دلیل صورت می‌گیرد:

۱. بردن جنگ؛

۲. حداکثرسازی سهم گروه در قدرت و کنترل سیاسی پساجنگ.  

به‌باور نویسنده، آنچه ائتلاف میان احزاب و گروه‌ها را می‌تواند توضیح بدهد توزیع نسبی قدرت میان گروه‌های درگیر جنگ و میان خود آن گروه است. به این معنا که هر گروه می‌خواهد در ائتلافی باشد که به اندازه‌ی کافی قدرتمند هست که پیروز شود، اما به اندازه‌ی کافی خُرد هست که حداکثر امتیاز سیاسی را به‌دست آورد. این یعنی در جنگ‌های داخلی‌ای که یک گروه قدرتمند و مسلط وجود ندارد، گروه‌های درگیر تلاش می‌کنند ائتلاف برنده حداقلی (Minimum winning coalition) خود را برای برنده شدن در جنگ -بدون درنظرداشت مسائل هویتی یا ایدئولوژیک- بسازند. هرچند منطق ائتلاف برنده حداقلی روشن است اما تشکیل آن در زمان جنگ به‌دلیل بی‌اعتمادی‌ای که میان گروه‌های درگیر وجود دارد، بسیار دشوار است. این موضوع به‌خصوص در مثال‌هایی که گروه قدرتمند وجود ندارد تا به تنهایی بتواند برنده جنگ شود، روشن‌تر است. در واقع گروه‌ها می‌خواهند عضو ائتلاف برنده‌ای باشند که خودشان قدرتمندترین عضو آن هست و به این‌صورت بیشترین سهم قدرت سیاسی را فردای جنگ بگیرند.

اما دستیابی به چنین شرایطی در جریان جنگ داخلی به دلایل متعدد بسیار دشوار است که مهم‌ترین آن را می‌توان مشکل اعتماد بین اعضای ائتلاف یاد کرد. بحران اعتماد می‌تواند هم در تشکیل ائتلاف چالش ایجاد کند و هم باعث انحلال ائتلاف شود.  

نکته‌‌ی جالب در این نظریه این است ‌که پیش‌بینی می‌کند که اگر گروهی به این نتیجه برسد که در ائتلاف با گروه قدرتمندتر از خود در فردای پیروزی در موقف ضعیف قرار می‌گیرد، ولو پیروزی هم در گرو ماندن در ائتلاف باشد، گروه معمولا ترجیح می‌دهد ائتلاف را به امید دستیابی به توازن بهتر قدرت سیاسی بعد از جنگ، ترک کند. به این معنا که نگرانی از موقف ضعیف پساجنگ باعث می‌شود که عضو ضعیف ائتلاف ترجیح بدهد که پیش از پیروزی، تغییر جبهه بدهد و باعث تداوم جنگ شود تا به‌دست عضو قدرتمند ائتلاف به حاشیه رانده یا از بین برده نشود. از این نظر، جنگ بدیل پروسه‌ی چانه‌زنی و مذاکره نیست بلکه ادامه‌ی آن است. نتیجه‌ی چنین وضعیت این است که اگر گروهی به اندازه‌ی کافی قدرتمند نباشد که بتواند جنگ را به تنهایی ببرد، منازعه به پروسه‌ی دوامدار ایجاد، انحلال، و تغییر ائتلاف و تجزیه گروه‌ها بدل می‌شود.

موضوع مهم دیگر در این نظریه این است که به نظر می‌رسد نژاد، زبان، مذهب و یا هویت نمی‌تواند ضمانتی برای تضمین بقای ائتلاف‌ها در جنگ داخلی باشد. به نظر نویسنده، عضوگیری در ائتلاف‌ها بیش از آن‌که مبتنی بر هویت مشترک باشد، براساس ملاحظات قدرت است. در واقع روایت و توجیه ایجاد ائتلاف پس از این یارگیری، برساخته می‌شود. یعنی پس از آن‌که ائتلاف براساس ملاحظات سیاسی ایجاد شد، گروه‌ها به مشترکات خود با دیگر گروه‌های هم‌پیمان، و اختلافات خود با دشمنان ائتلاف می‌نگرند، و روایت حقانیت مبارزه‌ی خود را می‌سازند. استدلال نویسنده در این مورد این است که از آن‌جا که هویت‌ها در بازه‌ی زمانی جنگ داخلی تغییر چندان نمی‌کند، اگر هم‌پیمانی براساس این هویت‌ها بود، ما نباید شاهد تغییر ائتلاف‌ها باشیم. اما در واقع چنین نیست و افغانستان مثال بسیار خوب در تغییر مداوم ائتلاف‌ها در جریان جنگ داخلی است. البته توجه داشته باشیم که هرچند ائتلاف‌ها براساس هویت‌های مشترک شکل نمی‌گیرد، رهبران سیاسی از هویت جمعی گروه خود به‌عنوان توجیه برای پالیسی و اقدامات خود استفاده می‌کنند. در عمل، سیاست‌های هویتی بیش از هر چیز دیگر، کاربرد تهییج افکار عامه را دارد و رهبران به خوبی از آن آگاه هستند. این‌که رهبران سیاسی به کدام عنصر هویتی تأکید می‌کنند منوط به اشتراکات آنان به گروه‌های هم‌پیمان‌شان است (ص ۴۶).

بخش دیگر نظریه کتاب در مورد انشعاب داخلی گروه‌ها در جریان جنگ داخلی است. نویسنده توضیح می‌دهد از آن‌جا که هر گروه از چندین خورده‌گروه دیگر تشکیل شده است، انشعاب‌ها اکثرا در امتداد اختلافات گذشته‌ی درون‌گروهی و یا رهبری گروه است. به‌باور او، گروه‌ها زمانی بیشتر در برابر انشعاب آسیب‌پذیر هستند که خسارات و تلفات قابل‌توجه را در جنگ متحمل شده باشند. در واقع این درست برعکس انشعاب در اعضای ائتلاف است که احتمال پیروزی در جنگ می‌تواند باعث انشعاب یا انحلال آن شود. به عبارت دقیق‌تر، گروه‌ها در دو حالت ذیل دستخوش تغییرات می‌شوند: ۱. در صورتی که تغییر در استراتژی گروه نیاز باشد که ممکن باعث کودتای دورن‌گروهی شود و ۲. در صورتی که قدرت نسبی گروه رو به کاهش باشد، انشعاب صورت می‌گیرد (ص ۴۴).

به‌طور فشرده، نظریه تشکیل ائتلاف‌ها در جنگ داخلی سه نکته‌ی کلیدی دارد:

  1. ائتلاف‌ها برای رسیدن به حداقل نصاب پیروزی شکل می‌گیرند و اگر از این نصاب فراتر بروند، گروه‌ها به امید دستیابی به سهم بیشتر آن را ترک می‌کنند.
  2. ترکیب ائتلاف‌ها در جریان جنگ داخلی تغییر می‌کند و این نشان می‌دهد که هویت مشترک عنصر تعیین‌کننده در هم‌پیمانی نیست.
  3. اگر چشم‌انداز جنگ تداوم یا مصالحه باشد، ترکیب ائتلاف پایدار می‌ماند. اما اگر جنگ با برنده نظامی روشن شود، همه می‌کوشند به او بپیوندند.

نکته‌ی پایانی

نظریه‌های رقیب برای نظریه خانم کریستیا فراوان است؛ از جمله می‌توان به نظریه‌هایی که ریشه‌ی منازعات را در مسائل هویتی جست‌وجو می‌کند اشاره کرد. به نظر من، فروکاستن مسائل هویتی به ابزار توجیه برای رهبران سیاسی در جریان جنگ‌های داخلی نادیده گرفتن واقعی این عنصر مهم منازعه است. هرچند رهبران سیاسی افغانستان در جریان جنگ‌های داخلی از هویت‌های جمعی استفاده‌ی ابزاری کردند اما به نظر من، مرزبندی قومی کم‌وبیش خطوط منازعه در افغانستان را تعیین می‌کرد و هنوز هم چنین است.

با این همه، کتاب «تشکیل ائتلاف‌ها در جنگ داخلی» دریچه تازه‌ای را برای ارزیابی جنگ‌های داخلی می‌گشاید. اگر شما نیز مثل من با پرسش‌هایی در مورد صف‌بندی‌ها و جبهه‌بندی‌ها در جریان جنگ داخلی کلنجار رفته‌اید، این کتاب می‌تواند کمک کند تا درک کنیم که این ائتلاف‌ها چگونه شکل می‌گرفت و چرا از هم می‌پاشید.

از اطلاعات روز حمایت کنید

در افغانستان، جایی‌ که آزادی‌ها سرکوب شده‌اند، اطلاعات روز به ایستادگی ادامه می‌دهد. ما مستقل هستیم و تنها برای مردم می‌نویسیم.مأموریت ما افشای فساد، بازتاب صدای سرکوب‌شدگان و تلاش برای آینده‌ای برابر و آزاد است.
حمایت شما ادامه این راه را ممکن می‌سازد. حتی کمک کوچک یا همرسانی این پیام، گامی در دفاع از حقیقت و آزادی است.در کنار حقیقت بایستید. از اطلاعات روز حمایت کنید.

Donate QR Code

برای حمایت سریع و راحت با گوشی همراه خود، کافی است این کد را اسکن کنید.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *