این مقاله سازوکار «بیگانهسازی سرزمینی» را بهعنوان یکی از عوامل مهم در آمادهسازی جامعه برای خشونت جمعی و نسلکشی بررسی کرده است. نسلکشی هزارهها، که در تاریخ معاصر افغانستان فاجعهای کمسابقه محسوب میشود، صرفا محصول خشونت مستقیم نبوده بلکه نتیجهی فرآیندهای تدریجی و سیستماتیکی بوده است که هزارهها را بهعنوان «غیرخودی» و «غیربومی» معرفی کردهاند. این پژوهش با بررسی نمونههای جهانی و تمرکز ویژه بر تجربهی هزارهها نشان داده است که چگونه روایتهای تحریفشده دربارهی تعلق یک گروه به سرزمین، زمینه را برای خشونت سازمانیافته و سلب حقوق بنیادین آنان فراهم کرده است.
مفهوم بیگانهسازی سرزمینی
بیگانهسازی سرزمینی فرآیندی است که طی آن به «جامعهی هدف» القا میشود که بهطور تاریخی و اصیل به سرزمینی که در آن زیست میکند تعلق ندارد و حضورش یک تهدید جمعیتی یا سیاسی تلقی میشود. این بازنمایی زمینه را برای مشروعیتبخشی به سیاستهایی مانند کوچ اجباری، سلب مالکیت و حذف فیزیکی فراهم میکند. تحلیلهای (Moses 2021) دربارهی امنیت دائمی و تهدیدات جمعیتی و پژوهشهای (Wolfe P. 2006) در مورد حذف بومیان میتوانند زمینهای نظری برای درک فرآیند بیگانهسازی سرزمینی فراهم کند.
در چارچوب نظری «مراحل دهگانهی نسلکشی» استانتون (Stanton, 2016)، بیگانهسازی سرزمینی بهعنوان شکلی پیشرفته از «طبقهبندی» و «انسانزدایی» تحلیل میشود. «گروه هدف» بهصورت سیستماتیک بهعنوان «بیگانه»، «مهاجر» یا «متجاوز» بازنمایی شده و حق تاریخی، فرهنگی و قانونی تعلق آنان به سرزمین نادیده گرفته میشود. این سازوکار، مشروعیت حضور فیزیکی «گروه غالب» بر قلمرو را طبیعی و بدیهی جلوه میدهد و زمینه را برای سیاستهایی چون کوچ اجباری و پاکسازی قومی فراهم میآورد.
نمونههای برجستهی جهانی
میانمار، روهینگیا: دولت میانمار اصطلاح «روهینگیا» را بهرسمیت نشناخت و آنان را «بنگالی» خواند. قانون تابعیت ۱۹۸۲ نیز بر همین اساس، حق شهروندی را از این جمعیت سلب کرد. این اقدامات بیانگر اصل اساسی بیگانهسازی سرزمینی است. به این مفهوم که اگر به سرزمین تعلق نداری، حقی در آن نداری.
فلسطین: شعار صهیونیستی «سرزمین بیمردم برای مردم بیسرزمین» وجود جامعهی بومی فلسطینی را نادیده میگرفت. فلسطینیان نه بهعنوان صاحبان اصلی زمین بلکه بهعنوان «بیگانه» معرفی شدند. قوانینی مانند «قانون مالکیت غایبان»، که زمینهای آوارگان فلسطینی را مصادره کرد، مستقیما بر پایه این روایت بنا شد.
رواندا: رسانههای افراطی هوتو، توتسیها را با عنوان تحقیرآمیز «Inyenzi» (سوسک) مینامیدند و آنان را «مهاجمانی از اتیوپی» تصویر میکردند که حق زیستن در رواندا را ندارند. شعار «قدرت به هوتوها» بر این مبنا شکل گرفت که زمین باید به «مالکان اصلی» بازگردد.
بوسنی: رهبران صرب مانند میلوشویچ و کاراجیچ، مسلمانان بوسنیایی را «ترکهای تغییر دین داده» و بقایای امپراتوری عثمانی معرفی کردند. این تصویرسازی، زمینه را برای نسلکشی سربرنیتسا و پروژهی «صربستان بزرگ» فراهم کرد.
آلمان نازی: با طرح ایدئولوژی «فضای حیاتی»، نازیها ادعا کردند که ملت آلمان به سرزمینهای شرقی نیاز دارد. باشندگان اسلاو این مناطق «فرودستان» نامیده شدند که شایستگی زیستن در این سرزمینها را ندارند. این تبلیغات، اخراج، بردگی و قتلعام میلیونها انسان را توجیه کرد.
بیگانهسازی سرزمینی در افغانستان
در افغانستان، پروژهی بیگانهسازی سرزمینی بهویژه در مورد هزارهها یکی از طولانیترین نمونهها در جهان معاصر است. شواهد متعددی نشان میدهد که این روند در یک قرن گذشته ادامه یافته است. سخنان مولوی عبدالمنان نیازی، والی بلخ در دورهی اول طالبان، نمونهای گویا از این سیاست است؛ او اقوام غیرپشتون را «غیربومی» خواند و آنان را به کوچ به «موطن اصلی» یا گورستان فراخواند. این اظهارات و رفتار مشابه بخشی از پروژهای ایدئولوژیک برای حذف هویت «گروههای هدف» از تاریخ و جغرافیای افغانستان بوده است.
این روایت تأثیر عمیقی بر جامعهی هزاره گذاشته است. حتا با وجود مدارک تاریخی و باستانشناسی، تصور «بومی بودن» هزارهها برای برخی دشوار است. محرومیت سیستماتیک موجب شده است تا برخی از خود هزارهها نیز در هویت خویش تردید کنند. این در حالی است که هزارهها زمانی بخش عظیمی از خاک افغانستان را در اختیار داشتند و طی رویدادهای فاجعهبار، بیش از نیمی از جمعیت خود را از دست دادند (Ibrahimi, 2017; Refworld, 2008).
این نشاندهندهی آن است که پروژهی پروپاگاندا در طول زمان میتواند در تحریف و محدود کردن حافظهی تاریخی مؤثر باشد. به چالش کشیدن این روایتهای تحریفشده، فرآیندی زمانبر است و نیازمند پژوهشهای دقیق با پشتوانهی دانش مدرن و علمی میباشد.
نتیجهگیری
بیگانهسازی سرزمینی بهعنوان ابزار استراتژیک در آمادهسازی جامعه برای پذیرش خشونت و نسلکشی عمل میکند. تجربهی هزارهها نشان میدهد که بازنمایی گروه هدف بهعنوان «غیرخودی» و «غیربومی» ظرفیت جامعه برای شناخت واقعیتهای تاریخی را کاهش داده و امکان اجرای سیاستهایی چون کوچ اجباری و خشونت سازمانیافته را فراهم میآورد.
بازخوانی و تحلیل این تجربهها برای افغانستان، علاوه بر اهمیت تاریخی، یک ضرورت پیشگیرانه و سیاستگذاری است. مستندسازی شواهد، تحلیل روندهای تبلیغاتی و ترویج گفتوگوی بینفرهنگی میتواند نقش بازدارنده در برابر فرآیندهای مشابه ایفا کند. مقابله با نسلکشی و بیگانهسازی نه صرفا یک وظیفهی اخلاقی بلکه یک ضرورت عملی برای حفظ ثبات، رعایت حقوق بشر و انسجام اجتماعی است.
منابع:
Ibrahimi, N. (2017). The Hazaras and the Afghan State: Rebellion, Exclusion and the Struggle for Recognition. London: Hurst Publishers.
Moses, A. D. (2021). The problems of genocide: Permanent security and the language of transgression. Cambridge University Press.
Refworld. (2008). Afghanistan: Treatment of Hazara people. Retrieved from https://www.refworld.org
Stanton, G. H. (2016). The ten stages of genocide. Genocide Watch. Retrieved from https://www.genocidewatch.com
Wolfe, P. (2006). Sovereignty and the elimination of the native. Journal of Genocide Research, 8(4), 387–۴۰۹. https://doi.org/10.1080/14623520601056240