اوایل دههی شصت بود که اولین داستان کوتاه من با نام «الوان توگون» در روزنامه فاریاب در شهر میمنه به نشر رسید. روزی در جادهی لیسه ابوعبید جوزجانی یا همان جادهی لودین، دو جوانی آمدند، با من احوالپرسی نمودند و از داستان تعریف کردند. آنان گفتند: به زبانی ناب -هرچند که آن داستان به صفت اولین تجربه، زبانی نااستوار دارد- نوشته شده است. یکی از آن دو جوان محمدعالم کوهکن بود و دیگری هم ذکرالله ایشانچ. محمدعالم کوهکن یا هر دو فکر میکنم در آخرین سالهای دورهی لیسه بودند (شاید). بعدها کوهکن، رشتهی ریاضی-فیزیک را در مؤسسه عالی تربیه معلم فاریاب خواند. همان دیدار زمینهی آشنایی و همکاری دیرپای ما را اساس گذاشت. در سالهای پرآشوب چنددههی اخیر، به نحوی در ارتباط بودیم. آخرین باری که با او تلفونی صحبت کردم، در خانهی محمدحسن تولقین در کابل بود. از صحتش خیلی راضی بود. گفت: «اکنون میتوانم پشت کمپیوتر بنشینم و کار کنم. آرزو دارم خاطرات خود را بنویسم.» من هم تشویقش کردم. دربارهی چند موضوع از من معلومات خواست. برایش گفتم. خیلی سر حال بود. اما، «ای بسا آرزو که خاک شدهست».
باید گفت که در آن سالها -دههی شصت و هفتاد- در زمینهی ادبیات اوزبیکی، چند چهره در شهر میمنه -با حمایت کمیته ولایتی و مرحوم رضوانقل تمنا، مدیرمسؤل روزنامه فاریاب- بیشترین فعالیت را داشتند: محمدعالم کوهکن، ذکرالله ایشانچ، سید تاجالدین تاشقین بهایی و من (رحیم ابراهیم) و هر چهار هم اهداف خاصی در نزد ریاست خدمات اطلاعات دولتی (خاد) محسوب میشدند.
موصوف بعد از فراغت از تحصیل، در ساحهی مطبوعات در فاریاب مشغول کار شد. در ضمن در ساحهی سیاست هم مصروف بود. با استعداد برتری که داشت، در بخش مطبوعات بیشتر درخشید. مدتی هم در بخش اردو فعالیت داشت. درخشش او بیشتر در گسترهی مطبوعات بود تا ساحات دیگر، هرچند در زمینههای دیگر هم شخصیتی باصلاحیت بود. در بخش رسانهها، تا حدی کار در یک رسانهی بینالمللی رشد کرد. تحصیلاتش را هم در رشتهی حقوق تا مدرک کارشناسی به پایان رسانید.
از گسترههای کاری او در وزارت دفاع و سیاست که بگذریم، کار او در رسانهها، شامل هر سه بخش رسانهای بود:
مطبوعات/نوشتاری: او مدتها در روزنامه فاریاب کار کرد. معاون و مدیر روزنامه فاریاب شد و مدتی هم رییس ریاست اطلاعات و فرهنگ آن ولایت بود. در سالهای مهاجرت (۱۳۷۶-۱۳۸۱) معاون مجله چاووش (ارگان نشراتی انجمن امیر علیشیر نوایی) در پشاور پاکستان بود.
رادیو/شنیداری: افزون بر همکاری با رادیوی محلی فاریاب در دهههای ۶۰ و ۷۰، در سالهای پسین با رادیوی آزادی در بخش اوزبیکی سالها مصروف کار بود.
تلویزیون/دیداری: کوهکن چندین سال مسئول برنامهی اوزبیکی در تلویزیون بینالمللی آریانا شد. و در هر بخشی که کار کرد، کارش صادقانه و اثرگذار بود.
صفحات مجازی: با ظهور صفحات مجازی در صحنهی ارتباط، کوهکن یکی از فعالان در صفحات مجازی هم بود.
کوهکن در بخش آفرینش اثرها به زبان مادریاش (اوزبیکی) نیز آثار قابلتوجه و مهمی به یادگار گذاشت. کارهایش در این ساحه را میتوان به چند بخش تقسیم کرد:
ایجاد/خلق آثار: در این گستره، هم در زمینهی شعر و هم در بخش داستان از جملهی سرآمدان شد.
تحقیق: تألیف «اوزبیک ادبیاتی-فرهنگی» در همکاری با ذکرالله ایشانچ (۱۳۷۴ میمنه) و آثار دیگر…
ترجمه: کارش در این بخش دو گونه بود: یک، گزارش الفبایی (گزارش آثاری از منابع اوزبیکستان از الفبای کریل و لاتین) و دو، ترجمه از زبان دری به زبان اوزبیکی.
آثار ژورنالستیکی/رسانهای: در این زمینه، در طول سالهایی که مصروف همکاری با رادیو آزادی بود، هر روز یک اثر میآفرید.
تذکر: یک نکته را در بخش کارهای رسانهای باید بگویم که در افغانستان -در دیگر جاها نمیدانم- نوشتههای ژورنالستیکی را در شمار آثار نمیآورند و آنها را جمع و تدوین نمیکنند. در حالی که این اثرها، تاریخ شفاهی یک مملکت در برههی خاص زمانی است. من هم این بیپروایی را کردهام. افسوس و دریغم، دردی را دوا نمیکند. و تا جایی که دیدهام، تنها محمدشریف شریف (شریف تورکمن)، خبرنگار رادیو آزادی و خبرنگار رادیو و تلویزیون ملی بلخ در مزار شریف در بخش تورکمنی، همهی گزارشهایش را جمعآوری کرده است. این بیپروایی قسمت اعظم کارهای فرهنگی خبرنگاران ما را نابوده کرده است.
در میان کارهای رسانهای کوهکن، اثر مشترک او با نوراحمد یورتداش، جایگاه ویژهای دارد. این گزارش که در پیوند به تراژیدیهای مهاجرت نوشته شده است، زبانی شیرین و پرتحرک دارد. جملات طوری به هم بافته شدهاند که اگر جملهای برداشته شود، تمامی متن برهم میخورد. موضوع و موضع آن نیز اگر استثنایی نباشد، کمنظیر است. من با صلاحیت نسبیای که دارم، این گزارش را شاهکاری در عرصهی ژورنالیسم در رسانههای زبان اوزبیکی در افغانستان میدانم.
فشردهی گزارش چنین است: جوانی در قشلاق ثور در ولسوالی قیصار ولایت فاریاب نامزد میشود، با قلین/تویانه/مهریهی هشت لک (۸۰۰ هزار) افغانی. نکتهی قابل دقت این است که تویانه مصیبتی «درازدامن» در تشکیل خانواده در افغانستان است. این عنعنهی بد و بدوی که در حقیقت نوعی «بردهفروشی» است، در همه جای افغانستان و بهخصوص در دهات، بیشتر بیداد میکند. باید گفت که در گرفتن قلین دختر -بهتر است بگویم «بردهفروشی مدرن» که کاری غیرانسانی، غیراسلامی و غیراخلاقی است- شماری از روشنفکران شهرنشین، دست روستاییان را از پشت بستهاند.
خوب، جوان برای یافتن قلین، از راههای غیرقانونی، به تورکیه میرود. به رمهداری، چوپان میشود. در جریان شش-هفت سالی که با او کار میکند، عضو خانوادهی آن مرد گلهدار میشود. جوان، قلین دختر را پرداخته است. میخواهد به افغانستان برگردد و مراسم عروسی را سروسامان بدهد. پیشتر از آمدنش، نامهای به نامزدش میفرستد با تصویری از دختری. در آن -به شوخی- مینویسد: «من با این دختر عروسی میکنم. به قیصار نمیآیم.»
آن تصویر، عکس دختر بادارش است. نامزدش با دیدن این عکس، با تفنگ پدرش خود را میکشد. این خبر ناخوش به جوان که مصروف تهیه لوازم سفر به افغانستان است، میرسد. جوان هم در تورکیه خود را میکشد. جنازهاش را به افغانستان انتقال میدهند و در پهلوی نامزد نامرادش دفن میکنند.
…
کوهکن، فرهیختهای بود حلیم، وارسته، با مناعت. به تعبیر ملای رُم، «مهر دانایی» وسیعی داشت و این مهر سبب شده بود که با وسعت نظر و سعهی صدر، آنچه در مدت زندگانیاش آموخته و تجربه کرده بود را «استادانه» در خدمت هممسلکانش، که در حقیقت راهیان راه او در زمینهی دوستداری زبان مادری و خدمتگزاری به آن اند، بگذارد.
آثار کوهکن در زبان اوزبیکی-تورکیِ چغتایی، تورکیِ خاقانی، تورکیِ شرقی، در زیرمجموعهای بهنام مدنیت افغانستان و حوزهی کاربری آن زبان، وزنهی خاص خود را تا فرداها خواهد داشت.
گفتیم که کوهکن، از چند سال به اینسو، با بیستونِ سرطان مغز در جدال بود. این دژخیم «بیستونی» برایش ساخته بود که از کابل تا تهران تا اسلامآباد تا بوستونِ ماساچوست امریکا، امتداد داشت. او، در درازای این چند سال، بهمنظور شگافتن این بیستون «جانکنی» میکرد.
در واپسین ماههای حیاتش آرزوی «شیرینی» در سر میپرورید و آن نوشتن خاطراتش بود، از جریانات حوادث دهشتناک وطنش و بیرون از آن. بهمنظور اجرای این مقصود مقدس، قلمش را تیشه کرده بود و میخواست «جوی شیری» در دل «بیستون» تاریخ باز کند. اما بیستون بیرحم -همچنان که بر فرهاد غالب آمده بود- کوهکن را نیز مغلوب ساخت و تیشهاش را ظالمانه و قاهرانه از دستش گرفت.
خاطرهها نانوشته ماندند. آنگونه که فردوسی گفته است: «چنین است رسم سرای درشت».