وقتی وارد زندگی نویسندهی رمان «سمفونی مردگان» میشویم، با دو عباس معروفی روبهرو هستیم. یک، عباس معروفیای که تقلا میکرد با تغییر دادن زمان، مکان و شخصیت داستانهای انتوان چخوف داستان بنویسد و نویسنده شود و دو، عباس معروفیای که آقای سمفونینویس و خالق «سال بلوا» است. یا به تعبیر دیگر، با عباس معروفی کپیبردار و عباس معروفیای که حالا رمانهایش کپیبرداری میشوند. دیروز عباس با محتوای داستانهای چخوف داستان مینوشت و حالا مابقی با محتوای «سمفونی مردگان» و «سال بلوا» داستان مینویسند تا خطاب شوند: نویسندهی خلاق. اینجا است که وارد اقلیم گستردهای دو عباس میشویم.
عباس معروفی خود زمانی که زنده بود اعتراف کرد که داستانهای چخوف را با تغییر نام، زمان و شخصیت بازنویسی میکرده است. این اعتراف را در مصاحبه با کتابنیوز همگانی ساخت. اگرچه این بازنویسیها سبب شد متن داستانیاش فربه شود اما مواردی دیگری هم بود که عباس را در راستای تبدیل شدن به یک نویسندهی خوب و معروف کمک کند؛ از جمله تنهایی کشیدن، کتابخواندن، خوشچانسی و داشتن استادان خوب مثل سیمین دانشور، نویسندهی «سوشوون» که یکی از ده رمان برتر ادبیات فارسی است، احمد شاملو، بانی جریان شعر شاملو و گلشیری، نویسندهی مطرح.
نقش تنهایی در رشد عباس معروفی
عباس معروفی در ۲۷ ثور ۱۳۳۶ خورشیدی در بازارچهی نایبالسلطنه تهران به دنیا آمد. از کودکی با تنهایی روبهرو شد، سنگ صبور را به کمر بست و با دلتنگی مبارزه کرد. بعدها روزگار کودکی خود را در مصاحبهاش با کتابنیوز چنین شرح داد: «کلاس اول ابتدایی بودم که پدرم خانه ساخت و خانواده به خانهی جدید نقل مکان کرد. مرا گذاشتند تا هم مادربزرگم تنها نباشد و هم خانهاش یکباره خالی نشود. اینجوری بود که دوران کودکیام در تنهایی گذشت. تنهایی ویرانگری که رابطهام را با خانوادهام برید، دلتنگم کرد، و از من یک آدم خیالپرداز ساخت» (معروفی، کتابنیوز).
عباس گفت: «برایم گفتند عاشق شده بودی، تبعیدت کردیم تا خود را نبازی.» اما این تبعید او را در باتلاق تنهایی افکند و این تنهایی و باتلاق سبب شد بیشتر با کتاب مواجه شود. او به باغ پدربزرگش تبعید شد و در این باغ چشمانش با انواع کتابها آشنا شد. در همین مصاحبهاش گفت: «در باغ پدربزرگم بازی با درخت و خاک و آب و طبیعت، و کتاب، آشنایی با موجودی بهنام داستایوفسکی و یکی از محبوبترین شخصیتهای ادبی عمرم راسکولنیکوف، لایهی دیگری به من بخشید. تا پاییز آنجا بودم و بعد مرا به خانه برگرداندند» (همان).
در واقع، تبعید و تنهایی عباس را با داستانخواندن مواجه کرد که این مواجهه، او را تبدیل به مرد کتابخوان کرد و سبب شد بیشتر به داستاننویسی توجه نماید؛ «تمام آنروزها هنوز یادم هست. آن همه تنهایی و حرف زدن با راسکولنیکوف هنوز یادم هست. بیگناهیام هنوز یادم هست. اما کتاب داشتم که بخوانم و بدانم که دنیای دیگری هم وجود دارد. آنجا یاد گرفتم که بخشی از من باید برود در لایهای دیگر زندگی کند، خیال ببافد، خودش را از دنیای موجود سوا کند. شدم دوتا آدم. دو تا آدم که با خودش حرف میزند، گریه میکند، میخندد، کتاب میخواند، مینویسد اما باید حواسش به روزگار هم باشد» (همان).
عباس معروفی این تبعید را اتفاق دلتنگکننده اما نیک خواند. گفت که در راه نوشتن کمکش کرد و ذهنش را بهسوی داستان کشاند؛ «شاید همین نقطهی عطفی بود که دو سال بعد برای همیشه خانهی پدری را ترک کردم. و دیگر نه پولی گرفتم نه چیزی خواستم. رفتم که خودم صلیبم را بر دوش بکشم. و این برای من اهمیت زیادی دارد. فهمیدم که اگر تمام ثروت پدرم را به من بدهند با یک دقیقهی خیالهای خودم عوض نمیکنم. نجاری و طلاسازی و عطاری یاد گرفتم. گرسنگی کشیدم. مرد شدم» (همان).
به قول خودش، تنهایی هم او را نویسنده ساخت، هم کتابخوان و هم مرد.
کپیبرداری و بازنویسی داستانهای چخوف
عباس معروفی در نوجوانی وقتی به داستان روی آورد با تنهایی مواجه بود. به دور از خانه تبعید شده بود و شب و روزش با کتاب سپری میشد. همین دوران بود که به نوعی دچار سرقت ادبی شد؛ شخصیت، زمان و مکان داستانهای چخوف را تغییر داد و اسم نویسندهی داستانها را عباس معروفی گذاشت. تغییر نام و زمان داستانها و نوشتن یک داستان جدید با محتوای آن در واقع سرقت ادبی است. عباس معروفی در اوایل نوشتن دچار چنین سرقتی شد. بعدها خودش اعتراف کرد و گفت این کارش برای تسلط به نویسندگی بود نه سرقت. او در مصاحبهای گفت: «وقتی چهارده-پانزدهساله بودم بهخاطر علاقهام به داستاننویسی، داستانهای آنتوان چخوف را کپی میکردم و با تغییرنامها و شهرها و گاهی سیر قصهها سعی میکردم داستان تازهای بسازم» (همان). این یک اعتراف جانانه است. سر نخی از راز مفصل است. اگرچه او همواره از سوی منتقدان متهم شده است که «سمفونی مردگان»ش از رمان «خشم و هیاهو» و «گزارش یک مرگ» الهام شده است؛ اما او در جواب گفت که «خشم و هیاهو» را بعد از نوشتن «سمفونی مردگان» خوانده و «گزارش یک مرگ» را قبل از این کتاب بارها خوانده است و اتهام را رد کرد.
اگرچه داستاننویسان در اوایل وقتی وارد داستاننویسی میشوند، اقدام به نوشتن خلاصهی داستانهای مورد علاقهی خود میکنند- اگرچه برای همگان صدق نمیکند. من وقتی تازه وارد داستاننویسی شدم، یک کتاب صادق هدایت را بازنویسی کردم و از روی دوتای دیگرش داستان نوشتم. «عروسک پشت پرده» کمتر از سی صفحه بود و من براساس آن «پای جبرئیل» را نوشتم که صد صفحه بود. این کار کمک کرد تا بیشتر وارد داستاننویسی شوم. شاید نویسندگان دیگر نیز چنین کرده باشند. اما وقتی بهنام خودشان نشر میشود سرقت ادبی باید حساب شود، برای تمرین نه.
داشتن استادان خوب
موردی که بیشتر کمک کرد تا عباس معروفی داستاننویس معروف و خبره شود، داشتن استادان مجرب و داستاننویس بود. از شاملو تا سیمین دانشور و گلشیری استاد و همکار او بودند. هرکدام اندازهی سهم خود عباس را تربیت کردند و ساختند تا نویسندهی «سمفونی مردگان» شد. او در مصاحبه با کتابنیوز گفت: «چرا سپانلو رفیق جان جانی سالهای جوانی من شد؟ چرا شاملو به من سعدی خواندن یاد میداد؟ چرا سیمین بهبهانی تمام عمر ادبیام را سرشار از غزل و مهربانی و مادری کرد؟ چرا اکبر رادی هزاران شب ادبی دونفره برای ما ساخت در آن اتاق کوچک بالا؟ گلشیری، نصرت رحمانی، پرویز کلانتری، اسماعیل جمشیدی، سیروس علینژاد، حمید مصدق، مهرانگیز کار، شاهین فرهت، حشمت سنجری، شجریان، خدای من! یک لشکر آدم فرهیخته، این همه پیامبر برای آدم شدن من عمر و وقت و احساس گذاشتند. چرا ژازه طباطبایی برای من مراسم تاجگذاری برپا کرد؟» (همان).
عباس معروفی حاصل زحمت دهها استاد برجسته است و در زمان حیات خود بارها گفت که اینها ارزان به دستش نیامده که ارزان از دست بدهد.
رسانه و تبلیغات
رسانه و تبلیغات هم نقشی در معروف شدن عباس معروفی داشته است. او صنفهای مختلف داشت و تنها در صنف آکادمی داستان و رمان گردون حدود ۱۷۰ دانشجو شرکت میکرد. این شاگردان به زبان دوم عباس تبدیل شده بودند.
معروفی از رسانه و انجمنها برای نشر حرفهای خود استفاده کرد. «نشر گردون» را تأسیس کرد و «خانه هنر و ادبیات هدایت» را در خیابان کانت برلین راه انداخت. با دعوت مهدی جامی، جزو گروه بنیانگذاران رادیو زمانه از ۲۰۰۶ به مدت چهار سال مدیر بخش فرهنگی-ادبی زمانه بود. جایزه ادبی «قلم زرین زمانه» یکی از کارهایش است. حدود ۷۰۰ پادکست رادیویی هم حاصل کارش بود. در سال ۲۰۱۱ جایزه داستاننویسی «تیرگان» را بنیان گذاشت.
خلاصه
من خود علاقهی خاصی به داستانها و رمانهای عباس معروفی دارم. بسیاری از رمانهایش تکاندهنده و مهم است، مانند «سمفونی مردگان» و «نام تمام مردگان یحیاست». متنهای او چنان قدرتمند است که جوانان با کپی آن دچار سرقت میشوند. این اتفاق ناخوش در میان جوانان افغانستانی هم شایع شده است. هفتهای پیش در جلسهای داستانی خوانده شد که کلا کپیای از «سمفونی مردگان» بود اما نویسنده سعی میکرد بفهماند که کار خودش است. همانجا یاد آن افتادم که روزی خود عباس معروفی از روی داستانهای چخوف داستان مینوشته است. این روند اگر برای تمرین نباشد خطرناک است.
اولین داستان عباس معروفی در سال ۱۳۵۵ خورشیدی در مسابقهی داستاننویسی «جوانان کیهان» بهعنوان برندهی نخست مسابقه چاپ شد. «روبهروی آفتاب» مجموعه داستانش متعاقبا نشر شد. بعد کتابهای دیگرش، از جمله «سمفونی مردگان» و «سال بلوا» نشر شد. او بهعنوان نویسندهی مهم و فرمگرا در ادبیات فارسی شناخته میشود.
منابع:
- معروفی، عباس، «رفتم که خودم صلیب را به دوش بکشم»، کتابنیوز.
- فصلنامهی ادبی الفبا دانشگاه خواجه نصیر، شماره چهارم (پاییز ۹۶)