شمسالرحمن عزیزی
داوود که با کودتای خود علیه ظاهرشاه، به دههی دموکراسی مهر ختم گذاشته بود، پیش از آنکه به درستی بتواند موقعیتش را در قدرت و در بین جهان متلاطم آن روز تثبیت کند، توسط کودتای دیگری که به هدایت و رهبری اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ماه ثور سال ۱۳۵۷ طرحریزی شد، جان و حکومتش را از دست داد و کشور، یکباره بدست حزب دموکراتیک (شاخههای خلق و پرچم) و کسانی افتاد که سالها بود برای مردم وعدهی آفریدن بهشت را میدادند. حفیظالله امین از جناح خلق، مبتکر این کودتا شمرده میشد و بهزودی پرچمیها را از دوروبر حکومت کنار زد و قدرت را در حزب خلق متمرکز کرد. به این هم بسنده نکرد. مدتی بعد، رهبر خلقیها و اولین رییسجمهور انقلابی (ترهکی) را نیز ترور کرد و خود بهجای آن نشست. سرنوشت خودش نیز بهتر از سرنوشت ترهکی نبود. بعد از صد روز حکومت، در یک کودتای دیگر از طرف جناح پرچم، جانش را از دست داد و ببرک کارمل (رهبر جناح پرچم) جایش را گرفت.
دورهی بیستماههی حکومت ترهکی و امین، دورهی کوتاهی بود اما سرآغاز آیندهی تکاندهندهای شد که در طول چهلوپنج سال بعد، تن و اندام این وطن را زخم زخم و تکهتکه کرده و روحش را سخت آزرده و آشفته و خسته ساخته است. این دورهی کوتاه، پر بود از توطئه، ترور، آدمکشی، گورهای دستهجمعی، شکنجههای وحشتناک و حرفها و وعدههای سر به آسمان و تبلیغ کیش شخصیتهای دروغین و خون و انتقام. دورهی ترهکی و امین، به شهادت رفقا و دوستان خودشان، دورهی جنون دراکولاهای مست و خونریزی بود که آیندهی خونین و پر از تباهی و فساد را برای افغانستان مژده میداد.
بیشتر از چهاردهه بعد از حاکمیت امین و در ۲۴ اسد سال ۱۴۰۰ خورشیدی، جمهوری اسلامی افغانستان با تمام سازوبرگش، به گروه طالبان تسلیم داده شد که سالها بود بهنام جهاد علیه امریکا، از مردم افغانستان قربانی میگرفتند. در همین روزهای ماه آگست/اسد، طالبان کابل را در کنترل خود گرفتند و سه سال است که بر مردم افغانستان حکم میرانند. ارزیابی طالبان در این سه سال، همیشه آدم را به یاد دورهی اول حکومت حزب دموکراتیک افغانستان (ترهکی-امین) میاندازد. هرچند که در مواردی، اینان در دو جهت مخالف هم قرار میگیرند. مثلا آنان اهالی بروت بودند و اینان اهالی ریش و پشم هستند. آنان خودشان را ناسوتیان میدانستند و اینان لاهوتیان میدانند. آنان خودشان را به مردم و مخصوصا طبقهی کارگر انتساب میکردند و حزب شان را نمایندهی زحمتکشان و ستمدیدگان میشمردند و به اصطلاح «خلقی» بودند. اینان اما خودشان را به خدا انتساب میکنند و گروه شان و رهبر شان را نمایندهی خدا میدانند و به اصطلاح «خالقی» اند. با اینهم، ماهیت و عملکرد نظام طالبان و رژیم امین-ترهکی، مشابهتهای فراوانی دارند. من در این یادداشت کوتاه، قمستی از این مشابهتها را مینگارم:
تبلیغ کیش شخصیت دروغین برای رهبری گروه حاکم
یکی از شاخصههای جوامع سنتی و مخصوصا سنت فرهنگی ما این است که گرفتار دو الگو و کراکتر ذهنی شدهایم که یکی نمونهی خیر مطلق و نور است و آن خدا و هرکسی است که در دام او گرفتار است که شامل فرشتگان و پیامبران و قدیسان و… میشود و دیگری ابلیس و ایادی ابلیس. آدمها در ذهنیت عمومی این جوامع، میتوانند یکی از این دو چهره را با خود بگیرند. یک، میتوانند چهرهی قدیسان را به خود بگیرند که هرگز اشتباهی از او سر نمیزند و لغزشی نمیکند و اگر حتا اشتباهی هم از او سر بزند، کاری میکند که آن لکهی سیاه از او زدوده شود. مثل لغزش آدم و سپس -ربنا ظلمنا انفسنا- گفتنش و قتل آن قبطی بدست موسی و پس از آن، عذر توبهاش. یا قتل آن پسر توسط آن بندهی خدا که معلم موسی شده بود و دلیلی که به آن میتراشید و یا لغزشهایی که در مورد پیامبر اسلام روایت میکنند که بعدا با یک عتاب خدا و طلب آمرزش بخشیده شده (داستان عبس و تولی و داستان ماکان لنبی ان یکون له اسرا حتی یسخن فی الارض) و امثال اینها… دوم، اگر این چهره نباشد، قطعا چهرهی شیطان را به خود میگیرد. چهرهی ابلیس را که شر مطلق و دشمن خیر و نیکویی و روشنی است. در قرآن و کتابهای مقدس به این دو کاراکتر مواجه استیم. خدا و اولیای او. ابلیس و اولیای او…
حالا فرقی نمیکند که اسلامگرا یا کمونیست باشیم. این ثنویت چنان ذهنیت جامعهی بدوی ما را تسخیر کرده است که حد وسط یا به اصطلاح «منزلت بین منزلتین» در ذهنیت عمومی ما جایی ندارد و اگر کسی در بین این دو چهرهی سیاه و سفید مطلق، رنگ خاکستری یا سیاه-سفید را مطرح کند، طرد و منزوی شده و به سرنوشت واصل بن عطا محکوم میگردد و باید این «اعتزال و انزوا» را به جان بخرد. ما دچار جامعهی با چنین ذهنیتی هستیم. از همین رو است که چهرهها و شخصیتهای ما دو رنگ دارند. یا ابلیس اند یا قدیس. و به این ترتیب، شخصیتهای سیاسی و کسانی که دخل و تصرفی در سرنوشت مردم دارند، غالبا تلاش میکنند که چهرهی قدیسان را به خود بسازند و به خرد مردم دهند. هرچند که از درون ابلیس باشند. این داستان در مورد اهالی سیاست، بیشتر از همه صدق میکند. آنان همیشه تلاش میکنند تا چهرههای پاک و دلسوز و مردمی و حتا روحانی برای خود بتراشند. همیشه چنین بوده است.
در تاریخ سیاسی کشور ما این امر پیشنهی به درازای اسطورهها دارد اما در روزگار جدید و طی سالیان اخیر، بعد از شخصیتسازیهای دروغین عصر داوود (برای داوودخان) دورهی حاکمیت رژیم ترهکی و امین، اوج این قدیستراشی بود. امین در رأس این معرکه شمشیر میزد. او ترهکی را که به روایت رفقایش آدم سادهدلی بود، به القاب بلند و بالایی چون «پیشوای محبوب، پدر ملت، معلم بزرگ، پدر نیکمنظر، متفکر بزرگ شرق و…» توصیف میکرد و به قول نبی عظیمی، او را تا پایهی الوهیت میرساند. طالبان نیز، هم به تبع سلایق قبیلویشان و هم بهدلیل ماهیت مذهبیشان، برای رهبر شان جایگاه فراتر از یک انسان عادیای را میدهند که دچار اشتباه و لغزش نمیشود. آنان بعد از گرفتن نام او «حفظهالله» گفتن را لازم میدانند و او را شخصیت قدسی میتراشند. رهبر طالبان خود نیز به همین باور رسیده است. باری او به مردم قندهار گفته بود که حرفهایم را همچون حرفهای پیامبر به یاد داشته باشید و از آن تبعیت کنید. از همین رو است که آنان، رهبرشان را صاحب اختیار عاموتام برای یک ملک و چهل میلیون انسان میدانند و برای هیچکسی این حق را قایل نیستند که از تصامیم و کارنامههای این قدیس جعلی انتقادی داشته باشد یا بگوید بالای دو چشمت ابرو است. در نظامهای با چنین ماهیتی، مردم رنگ میبازند و جای آنان را مستبدان میگیرند. در این مورد ماهیت و عملکرد خلقیها و طالبان، مشابه و یکسان است.
رژیم تکحزبی
در طول مدت کوتاه حاکمیت ترهکی و امین، رژیم تکحزبی در افغانستان حاکم شد و آنان حتا به متحد سابق خود هم (پرچم) دیگر فرصت بروز و ظهور ندادند و باور به تعدد احزاب و مشارکت مردم و غیرخودیها در نظام سیاسی نداشتند. این باور در طالبان نیز وجود دارد و آنان حتا احزاب اسلامی مثل تحریر، که خود مبلغ اندیشههای ترویستی و شبیه طالبان است، را فرصت نمیدهند تا مجال ظهور داشته باشد. چه برسد به مشارکت در نظام سیاسی.
رژیم قتل و سرکوب
دورهی ترهکی-امین، دورهی دراکولاهای خونخواری بود که حتا به همسنگران خودشان نیز رحم نمیکردند. دورهی بگیر و ببند و بکش. دورهی شکنجههای وحشیانه و غیرانسانی. دورهی سربهنیست کردنها و گورهای دستهجمعی. بعد از ترور ترهکی بدست امین، آنان خود به قتل دوازده هزار انسان بیگناه در زمان بسیار اندک اعتراف کردند. این دورهی کوتاه خونین چنان مشهور است که لازم نیست شواهدی آورده شود. رژیم طالبان نیز یادآور چنین دورهای است. چند روز پیش مرکز مطالعات پنجشیر نتیجهی تحقیقی را رسانهای کرد که بر مبنای آن در طول سه سال حاکمیت طالبان، هفده هزار پنجشیری طعم زندان و شلاق و شکنجهی این گروه را کشیدهاند. نزدیک به سه هزار پنجشیری هماکنون در زندانهای طالبان زندانی هستند. دهها نفر دیگر یا به رگبار بسته شدهاند و یا زیر شکنجههای غیرانسانی جان دادهاند. این تنها در مورد پنجشیر بود. محاسبهی تمام کشور این رقم را وحشتناکتر میکند.
استفادهی سو از مکاتب و مدارس/مساجد
رژیمهای استبدادی ماهیت یکسانی دارند و اعمال شان شبیه یکدیگر است. رژیم ترهکی-امین، مکاتب را به قرارگاه خود بدل کرده بود. آنان از آموزگاران هم برای اشاعهی کیش شخصیت رهبر و اندیشههای گروهی خود و هم برای مخبری و اذیت مردم استفاده میکردند و دانشآموزان مکاتب را مجبور به پوشیدن لباسهایی با تصاویر ترهکی میساختند. طالبان نیز مساجد و مدارس را به قرارگاهها و آموزشگاههای خود بدل کردهاند. آنان از ملاها و علمای دینی، برای تبلیغات، جاسوسی و اذیت مردم استفاده میکنند. در آنزمان مکاتب پر از مدایح و تصایر ترهکی بود و در این زمان، مساجد و نمازهای جمعه پر از دعا و تکبیر برای هبتالله آخوندزاده است. این یکی از مشابهتهای جالب خلقیها و طالبان است.
لغو قانون اساسی و سلب حقوق و آزادیهای اساسی مردم
رژیم خلقی (ترهکی-امین) پس از کودتا به سرعت قانون اساسی دورهی داوودخان را که در آن آزادیهای نیمبند سیاسی برای مردم افغانستان بهرسمیت شناخته شده بود و یک ساختار حقوقیای را برای نظام تعریف میکرد، لغو کرد. اما هیچ قانون و اصولی جایگزین آن قانون اساسی نشد و در چنین فضایی، آنان شروع کردند به خفه کردن گلوی مردم و صداهای مخالف و گرفتن آزادیهای آنان. مردم حق انتخاب نداشتند و نمیتواستند مدعی شوند که رژیم حقوق آنان را ضایع کرده است. طالبان نیز پس از تصرف کابل، قانون اساسی افغانستان که در آن حقوق و آزادیهای اساسی و طبیعی مردم افغانستان بهرسمیت شناخته شده بود را لغو کردند و عملا هیچ حقی برای مردم قایل نیستند. باید گفت که در این مورد، رژیم طالبان سبقت را از خلقیها هم ربوده است.
تغییر بیرق
یکی از تشابه بسیار جالب هردو گروه، تغییر بیرق است. خلقیها بیرق سرخ را با نشان داس و چکش، جانشین بیرق سهرنگ با نشان محراب و منبر کردند و به همه چیز رنگ سرخ داده بودند. طالبان نیز، بیرق سهرنگ را به بیرق سفید تبدیل کردهاند. رنگ سفید، رنگ مورد علاقهی این گروه است.
خودخواهی و خود بزرگبینی
خلقیها به این تصور بودند که راهی را که آنان برای پیروزی طی کردهاند، یک تجربهی جدید بشری است که در این تجربهی ناب، نظام طبقهی کارگر بدون انقلاب پرولتاری و به کمک ارتش، به قدرت دست یافته است. به روایت کشتمند، امین این حرف را با شور و شوق و تکبر تکرار میکرد و حتا آن را با شورویها در میان میگذاشت و میگفت، بشر یک تجربهی جدیدی را در تاریخ کمونیسم بدست آورده است. آنان به نحوی خودشان را گل سر سبد جوامع کمونیستی میدانستند. طالبان نیز، خودشان را گل سر سبد جامعهی اسلامی میدانند و معتقد اند که با شکست دادن امریکا افتخاری را به تاریخ اسلامی افزودهاند. یکی از سخنگویان آنان در سال اول پیروزیشان گفته بود که امیر ما امیر تمام مؤمنان دنیا است.
از طرفی هم، خلقیها (مخصوصا امین) مدعی بود که نفس آن کودتا، که او انقلاب میخواند، و از بین بردن خاندان آل یحیی، منت بزرگی است که آنان بالای مردم دارند و براثر آن انقلاب به اصطلاح، تمام حقوق مردم تادیه شده است. طالبان نیز تصور میکنند و این را بارها از زبان ملاهای دربار ایشان شنیدهایم که به مردم افغانستان میگویند که «شاکر باشید خدا را که ما بالای شما حاکم شدهایم». بهباور طالبان، با حاکمشدن آنان، تمام حقوق مردم افغانستان تادیه شده است و باید همه دستبوس و پایبوس خرد و کلان این گروه باشند.
برخورد قومی و مذهبی
هردو رژیم به شکل عجیبی به لحاظ قومی مشابه هم اند. رژیم خلقیها اما غالبا علیه هزارهها و شیعهها حساسیت بیشتری به خرج میداد (درحالیکه رژیم طالبان علیه همهی اقوام است). روز دوم سرطان سال پنجاهوهشت، مردم شیعهی چنداول، غالبا در اعتراض به بازداشت و شکنجه و کشتار روحانیان شیعه دست به اعتراض زدند. امین نیروی زمینی و هوایی را دستور داد تا اعتراض را سرکوب کنند. در این سرکوب، دهها نفر کشته شدند و به روایت نبی عظیمی، در آن روز به تعداد دو هزار نفر هزاره از مناطق مختلف شهر جمعآوری و روانهی گورهای دستهجمعی رژیم شدند. به روایت کشتمند، در اعتراضات مردم در مناطق مرکزی، برادر یا برادرزادهی امین، به قطعاتی که برای سرکوب مردم میرفتند گفت بروید و به وظایف تان عمل کنید. سر هزارهها از من و مال شان از شما… این درست همان شعار امیر عبدالرحمانخان، آن ستمگر و جابر بینظیر تاریخ بود. طالبان نیز ماهیت شیعه و هزارهستیزانه دارند و آنقدر شواهد فراوان در این مورد وجود دارد که نیاز به تذکر نیست.
مداخله در زندگی خانوادگی مردم
رژیم خلقیها با فرمانهایی که در مورد طویانه و ازدواج صادر کرده بود، شروع به مداخله در زندگی خانوادگی مردم کرد. به قول آقای نبی عظیمی، این انقلابیهای سرخ و بروتی در مراسمهای عروسی، نامزدی، حنابندان، شیرینیخوری، شب شش، فاتحهخوانی و غیره… سر زده و ناخوانده داخل میشدند و بهنام عمل خرافی دیگهای پختهشدهی غذا را سرچپه میکردند و سازوسرود مردم را میشکستند و خوشی را به ماتم تبدیل و ماتم را مضاعف میکردند. طالبان نیز بهنام امر به معروف و نهی از منکر، با ریشهای دراز و چپنهای سفید غالبا چرکین، در عروسی و خوشی مردم سرزده داخل میشوند و سازوسرود را میشکنانند و خوشیهای مردم را به ماتم تبدیل میکنند.
گروهیساختن نظام اداری
وقتی خلقیها به قدرت دستیافتند، ترهکی اعلام کرد که ما کدرهای تحصیلکردهی کافی برای ادارهی نظام اداری کشور داریم. بنابراین، آنان تمام کارمندان مسلکی غیرحزبی وزارتخانهها را بیرون راندند و جای آن را با اعضای حزب، که غالبا آموزگاران بیتجربه با کار اداری بودند، سپردند که از همان اول، حکومتداری خلقیها را به مشکل مواجه کرده بود. طالبان نیز یکی یکی کارمندان سابق را از دوایر حکومتی میرانند و جای آنان را به ملاهای طرفدار خودشان میسپارند و این یکی از وجوهات اشتراک دیگر این دو گروه به ظاهر متباین است.